اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین عَجَّل الله تَعَالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ مَخرَجَه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین
آنچه که در روایات ما آمده بود، عبارتش این بود که الصَّلاه قُربانُ کُلِّ تَقِی. الصَّلاه قُربانُ کُلِّ تَقِی. وسیله تقرب است. صلاه وسیله تقرب است. من عرض می کنم این چیزهایی که در این گونه روایات آمده است، واقعا هست. من نمی بینم و نمی فهمم. مشکل من است. واقعا وسیله تقرب است. یعنی آن کسی که پاکدامن است، تقی [یعنی] پاکدامن است. به طور جدی پاکدامن است، با هر نمازش بالا می رود. یعنی فرقش را می فهمد. بین نماز و اولش باید فرقش را بفهمد. بین امروز و فردا باید فرقش را بفهمد. اگر نمی فهمد اشکال در خودش است. نه حرف شعر است. نه شعر نیست. واقعیت است. در روایاتی که امشب گیر آوردیم [که] هم در کتاب های اهل سنت هست هم در کتاب های شیعه هست، الصَّلاه مِعراجُ المُومِن. من دنبال این می گشتم که دیروز پیدا کردیم. نماز معراج است. پیامبر یک بار، یا مکرر، نقل های مکرر هم داریم مثلا شاید صد بار و بیشتر؛ به معراج رفته است. یک معراجش را که قرآن نقل کرده که در سوره نجم آمده. لَقَدْ رَأی مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْری [آیه 18]. آیات بزرگ الهی را در آن سفر معراج مشاهده کرد. این معراج حالا هر کسی به اندازه زحمتی که کشیده، هرکس به اندازه زحمتی که می کشد به معراج می رود. با نماز. با نماز می رود. اگر هم نکشیده خب همان است که عرض کردیم. خب من تقصیر خودم است. کوتاهی کردم. مواظب خودم نبودم. بنابراین نمازم هیچ چیزی نیست. عرض کردم اگر فرمودند معراج است، واقعا معراج است. یعنی واقعا شما باید در نمازت احساس کنی عروج می کنی. عروج در مقابل نزول است. عروج می کنی. تا کجا می روی؟ به اندازه زحمتت است. چقدر زحمت می کشی؟ آقا تا آنجا که پیامبر بالا رفت می شود؟ این از خصایص انسانی پیامبر است. پیغمبری از خصایص اختصاصی پیغمبر است. وحی از خصایص اختصاصی پیامبری ایشان است. اما معراج مال جهات انسانی ایشان است. این برای همه می شود فرضش وجود دارد. ببینید فرضش وجود دارد. اما خب حالا چه کسی هست که به اندازه ایشان زحمت کشیده باشد؟ کسی نیست. چه کسی هست که بتواند این مقدار زحمت بکشد؟ خب نیست. اما در هرصورت معراج برای همه مقدور است. معراج برای همه مقدور است. یعنی برای انسان مقدور است. خب. آیه شریفه در سوره فاطر آیه 11 می فرماید: إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ. به سوی خدا بالا می رود. یعنی به معراج می رود. چه چیزی؟ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ. الْكَلِمُ الطَّيِّبُ یعنی چه؟ مفسرین فرمودند یعنی عقاید شما. اعتقادات شما بالا می رود. ما الان مثلا صد جور اعتقادات داریم. بعضی اصولی است. اصلی است. بعضی در درجه دوم است. بعضی در درجه سوم است. ما اعتقادات متعددی داریم. اعتقاد. این باید به دل آدم گره خورده باشد که بشود عقیده. عقیده باید به دل آدم گره خورده باشد. دوازده امام به دل من گره خورده. بنابراین عالم بیاید بر علیه [شان] صحبت کند فرقی به حال من نمیکند. شاید حتی مستحکم تر می شود. مثلا بنده نوشته های ابن تیمیه را دیده ام. بعد می بینم خب این مزخرف می گوید. حرف نامربوط می زند. بی انصافی می کند. چشمش را می بندد. حتی نه چشمش باز است واقعا هم می فهمد که حرفی که دارد می گوید نادرست است. خب. اینجوری. یعنی حتی من در عقیده ام قرص تر می شوم. خب این عقایدی که انسان دارد، مفسران می گویند قرآن کریم الْكَلِمُ الطَّيِّبُ نامیده است. الْكَلِمُ الطَّيِّبُ. إِلَيْهِ يَصْعَدُ. به سوی خدا بالا می رود. عقاید حقه من، عقاید حقه من به سوی خدا بالا می رود. یعنی هی خالص تر می شود. شک می ریزد. هی شک می ریزد. ابهاماتش برطرف می شود. مشکلاتی که در آن دارد هی دانه دانه می رود. این قانون. اما خب چجوری می شود؟ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُه. عمل صالح آن را بالا می برد. عمل صالح عقاید شما را دائم اوج می دهد. اوج می دهد. واقعیت شما این عقاید شماست. این است که می ماند. تنت که اینجا می ماند. می رود خاک می شود. اما آن واقعیت شما که روح و جان شماست، و عقاید شما ستون این روح و جان شماست. اینها به سوی آسمان می رود. یعنی روح و جان شما آسمانی می شود. هی به سوی آسمان می رود. آسمانی تر می شود. در اثر عمل صالح. باز ببینید در عمل صالح هم هیچ شوخی برنمی دارد. دقیق. عمل صالح دقیق. آن بزرگانی که ما یک کمی از گذشته یادمان است، سعی می کردند عمل درست انجام بدهند. عمل قطعی و یقینی انجام بدهند. من سال ها مکرر، قم بودم. شب های لیله الرغائب. ما پشت سر حاج آقای بهجت می رفتیم نماز. ایشان همان چهار رکعت نافله مغرب را می خواند. همان چهار رکعت را می خواند حالا آن وقت ما بر اساس مفاتیح نماز لیله الرغائب، یعنی دوازده رکعت نماز لیله الرغائب را بین نماز مغرب و عشاء می خواندیم. از اول که خوانده بودیم، بین نماز مغرب و عشاء می خواندیم. حالا البته پارسال و پس پیارسال به متن اصلی روایت مراجعه کردیم. دیدیم دستور این است که بعد از نماز عشاء خواند. حالا ایشان هم اینجوری بوده؟ در هرصورت جز نماز نافله مغرب و نافله عشاء ایشان چیزی نمی خواند. و فرموده بودند که مسلمات برای ما کافی است. مسلمات. نافله جز مسلمات است. نوافل نماز ها، هشت رکعت ظهر، هشت رکعت عصر، دو رکعت صبح، مثلا چهار رکعت مغرب و دو رکعت نشسته نماز عشاء. این جزء مسلمات است. یعنی انقدر روایت و دستور متعدد درمورد این نمازها آمده که برای ما مسلم است این دستور خدا و پیغمبر است. این مسلمات برای اینکه شما را به آسمان بینهایت برساند کافی است. لازم نیست برویم یک چیزهای عجیب و غریب گیر بیاوریم. مثلا دعای گنج العرش. دعای گنج العرش هست. در دست و بال هست. الا چه کسی این را ساخته؟ نمی دانم. گنج فارسی است. عرش عربی است. دعای گنج العرش می شود قاطی. هیچ جا هم سند ندارد. من دعای گنج العرش را صدهزار بار بخوانم. یک نمازی را در ماه رمضان نشر می کردند. می گفتند اگر کسی در روز جمعه آخر ماه رمضان بخواند، 290 سال نماز قضا از گردنش برداشته می شود. دروغیت از سر و پای این حرف [می ریزد.] مگر من چند سالم است که 290 سال نماز قضا [داشته باشم]. آن کسی که این را ساخته عقلش این مقدار نمی رسیده اقلا بگوید شصت سال، هفتاد سال، از این حرف ها. مردم هم... مردم مردم مردم. اولا مردم یعنی ماها. دوست دارند خودشان یک چیزی به دین اضافه کنند. یعنی اگر بتواند یک صواب جدید، یک نماز جدیدی، یک دعای جدیدی را اضافه کند، واقعا خوشحال می شود که این کار را کرده. و اگر عجیب و غریب باشد، از هرکس قبول می کند. شما یک حرف عجیب و غریب بزنید. از این صواب های عجیب و غریب. دعاهای ماه رمضان هست. دعای روز اول، روز دوم. حالا شما نگاه کنید مثلا روز ششم یک صواب هایی برایش گفته. مثلا صواب صد وبیست و چهار هزار یغمبر. هرکس این یک خط دعا را بخواند، صواب صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را می برد. آخر اینها معلوم است دروغ است. مردم رها نمی کنند. حالا کاری نداریم. درهرصورت مسلمات برای اینکه آدم را به عرش برساند، به آسمان برساند کافی است. شما فقط درست انجام بده. نمازت درست. نماز درست یک شرطش این است که قبل و بعدش غیبت نکنی. غذای شبهه ناک نخوری. نماز درست می شود. نگاه شبهه ناک نکنی. نگاه حرام نداشته باشی. البته باز برای اینکه نماز کامل باشد، آدم باید نگاه بیخود هم نکند. البته آن یک مقداری سخت است. اگر کسی بخواهد از آن نمازها بخواند، نماز هایی که آدم را به آسمان می برد، باید نگاه بیخود هم نکند. هر نگاهی می کند، روی حساب باشد. یعنی من شما را نگاه میکنم، از من می پرسند چرا نگاه کردی؟ یک روزی می پرسند. چون ذره ذره ذره ذره می پرسند. چرا این نگاه را کردی؟ من باید یک دلیل داشته باشم. دلیل محکمه پسند. اگر داشتی، قبول است. این نگاه به نمازت لطمه نمی زند. اما اگر نگاه همینجور، همین نگاه های معمولی که ما می کنیم، گناه هم نیست. نگاه مباح است، اینها آن نمازها را به بار نمی آورد. آن نمازها احتیاج به یک همچین چیزی دارد. یک همچین نگاهی. حرف زدن چطور؟ حرف زدن هم همینطور. حرف حساب شده. حرف حساب شده. آدم رو حساب حرف بزند. گوش می دهد، رو حساب گوش بدهد. اگر توانست همه اعمال و رفتارش حساب شده باشد، نمازش حساب شده می شود. آن وقت شما عروج خودت را در نماز می یابی. می یابی. ما از حاج آقای حق شناس این اصطلاح را مکرر می شنیدیم. مثلا می فرمودند اینجا نماز خوب بالا می رود. یک مسجدی در مشهد یافته بودند. در کوچه پس کوچه هی بازار فرش فروش های مشهد. از حرم که می آمدیم، قبل از اینکه به هم بریزد، یک بازار فرش فروش ها بود که یک آقایی آنجا مغازه داشت. اهل دعا و ذکر و ورد و اینها بود. گفت من یک دعایی خوانده ام که اینجا را دست نزنند. هروقت ماشین آمده بود که آنجا را خراب کند، ماشین خراب شده بود. می خواستند آن بازار را بردارند اما به دعای ایشان نمی توانستند. حالا. کاری نداریم. در هرصورت در کوچه پس کوچه های این بازار یک مسجدی به نام حضرت زهرا سلام الله علیها بود. مسجدی بود که حیاط هم نداشت. البته یک جایی برای وضو داشت. اما بیشتر نداشت. گفتند نماز اینجا بالا می رود. ما هم که نمی فهمیدیم. هوم؟ متاسفانه. یک آقایی برای حسینیه ایشان فرش داده بود. آقا فرمودند من باید روی این دو رکعت نماز بخوام. نماز خواندند. [گفتند] اینها را جمع کنید. از زمین بکن و برو. به آن واسطه گفتند. بعد گفتند خودش را بردار بیاور. خودش را برداشتند آوردند و با حاج آقا خصوصی صحبت کردند دیگر. حالا چه گفتند؟ مثلا تقلیدش خراب بود؟ مساله اش نادرست بود؟ خمسش نادرست بود؟ یک چیزی نادرست بود که درست شد. گفتند فرش باشد. در این حد. اگر شما روی فرش شبهه ناک نماز بخوانی، این نمازت بالا نمی رود. ظهر غذای شبهه ناک خورده باشی، از همین غذا فروشی های توی خیابان ها و بازار ها و این حرف ها. یک جا شبهه ناک باشد و شما غذا خورده باشی، پاکی و نجسی و حلال بودنش. پاکی و نجسی و حلال بودنش. یکی سوال کرده بود که من نماز که می خوانم شیطان می آید. انواعی از خیالات بد. من گفتم آقا از این غذایی که می خوری مراقبت کن. پاک و حلال. بعد هم می گوییم که مراقب نگاه هایت باش. اگر شما هرجا نگاه می کنی، نمی توانی با هرجا نگاه کردن نماز بخوانی. ببینید هر نگاهی که من می کنم، یک پرونده می شود. یک پرونده مجزا. این می ماند. پرونده ابدی. می ماند. من یادم می رود. اما می ماند. آن روح و جان آدمی یک جنسی است که هرچه به آن بدهی نگاه می دارد. هر گناهی می کنی، پرونده می شود. هردانه نگاه ها. پرونده می شود و می ماند. اگر از آن توبه های نصوح کنی، خب اینها پاک می شود. اگر نکنی، می ماند و اینها دست از سر شما برنمی دارد. کجا خودش را نشان می دهد. شما به طور عادی داری می روی. هیچ فکری هم نداری. فکرت، فکرهای عادی است. شروع کن به خواندن نماز. نامربوط هایی از سی سال پیش به ذهن من می آید. نمی گذارد. در نماز باید جز نماز در خاطر من نباشد. این معراج می شود. خب. بگذریم. ان شاء الله بقیه اش برای بعد. فقط آیه یادتان بماند. إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ. حقیقت وجود شما که از عقاید شما تشکیل می شود، به سوی آسمان بالا می رود. وسیله بالا رفتن آنها به سوی آسمان عمل درست من است. عمل درست. عمل درست. این یک مساله.
عرض کردیم که حضرت حسین علیه السلام برای امر به معروف و نهی از منکر حرکت کردند. هیچ فرض دیگری را نپذیرید. چرا؟ چون فرمایش خودشان این است که خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاح فِی اُمَّتِ جَدّی. اُریدُ عَن آمَرَ بِالمَعرُوف وَ عَنها عَنِ المُنکَر. من می خواهم امر به معروف کنم. نهی از منکر کنم. من می خواهم امت جدم را اصلاح کنم. خب چکار کردی؟ چکار کردی؟ یزید یک ذره تکان خورد؟ نه. همچنان قرص سر جایش ماند. تا غلط کاری های آخر عمری. چون سه سال بیشتر عمر نکرد. سه سال خلافت و عمر. مثلا سی سالگی بر سر قدرت نشسته بود و سی و سه سالگی به درک رفت. آن مال اعمال خودش بود. مثلا در شکار چکار کرده بود. چطور شد و زمین خورد و این حرف ها. اما همچنان بر سر قدرت ماند. عرض کردیم اگر یادتان باشد جناب ابن تیمیه ایشان را جزء خلفایی شمرده است که پیغمبر آنها را پیش بینی کرده و فرموده است من دوازده تا خلیفه دارم. یعنی در خلیفه بودن امیرالمومنین شبهه می کند. در ایشان شبهه نمی کند. این وهابیت است. وهابیت یعنی این. که امروز به کمک پول ها و دلارهای نفتی برجهان حکومت می کند. کاری نداریم. یک جهتش را عرض کردیم و آن این بود که یزید فاسق ترین آدم آن روزگار است. بدترین و خبیث ترین و بدعمل ترین آدم آن روزگار است. این نشسته است بر جای پاک ترین موجودات عالم. بر جای پیغمبر نشسته. بر جای پیغمبر نشسته. شده امیرالمومنین خلیفه رسول الله. مردم اطاعتش را واجب می دانند. اگر یادتان باشد خواندیم که فرمانده لشکر امربن حجاج بود. این سابقا هم در لشکر امیرالمومنین بود. اما حالا در لشکر کوفه عمرسعد است. این گفت لا ترتابوا فی قتل من مرق من الدین و خالف الامام. اصلا شک نکنید. با کمال اطمینان و قرص در این جنگ شرکت کنید و حسین را بکشید. با کمال اطمینان و یقین. چرا؟ چون اینها از دین خارج شده اند. از دین خارج شده اند. از دین خارج شده اند یعنی چه؟ یعنی با امام زمان خودشان مخالفت اند. امام زمان کیست؟ یزید. دین است. یزید دین است. حالا حدیث ها. خدمت حضرت اباعبدالله علیه السلام خدمت برادر رسیده اند. چه زمانی؟ آن زمانی که ایشان مسموم شده اند و دارند آخرین ساعات عمرشان را می گذارند. فَلَمّا نَظَرَ إلَیهِ بَکا. تا چشمش به برادر افتاد و آن وضع فجیع برادر خودش را مشاهده کرد، اشک ریخت. فَقالَ لَهُ ما یُبکِیک. حضرت امام حسن از ایشان سوال می کند چیست که تو را گریانده؟ چرا داری گریه می کنی؟ خب آقا نم دارم تو را به این وضع می بینم. فرمود اَبکی لِما یُصنَعُ بِک. این بلایی که سرت آوردند باعث شده که من دارم گریه می کنم. فَقالَ لَهُ الحَسَن. إنَّ الَّذی یُوتی إلَیَّ سمٌّ فَاُقتِل بِه. یک کسی برای من سم آورده. من با این سم کشته می شوم. خیلی سخت نیست. خیلی مشکل نیست. یک دشمنی برای من سم آورده. من با این سم کشته می شوم. خیلی مشکل نیست. لکِن لا یَوم کَیَومَکَ یا أباعَبدِالله. هیچ روزی مثل روز تو نیست. چرا؟ یَزدَلِفُ اِلَیکَ ثَلاثِینَ ألفَ رَجُل. سی هزار مرد دور تو جمع می شوند. یزدلف یعنی یجتمع. دور تو سی هزار مرد جمع می شوند. یَدَّعُون أنَّهُم مِن اُمَّتِ جَدِّنا. ادعاشان این است که مسلمان اند و از امت جد ما هستند. وَ یَنتَحِلُونَ دینَ الإسلام. دین اسلام را به خودشان می بندند. عنوان شان مسلمان است. مدعی اسلام اند. یَجتَمِعُونَ عَلَی قَتلِکَ وَ سَفکِ دَمِک. جمع می شوند برای کشتن تو و ریختن خون تو وَ انتِهاکَ حُرمَتِکَ. حرمت تو را می شکنند. سَبْيِ ذَرَارِيِّكَ بچه ها و زن های تو را، خانواده تو را اسیر می کنند. و اموال تو را غارت می کنند. خب. بعد هم می فرمایند اینطور می شود. اینطور می شود. اینطور می شود. ببینید سی هزار نفر دور تو جمع می شوند. می خواهند خون تو را بریزند. همه ادعای اسلام دارند. ادعای امت جد ما را دارند. جمعیتی که در عاشورا جمع شده اند، در کربلا جمع شده اند سی هزار نفرند که همه مدعی اسلام اند. نماز می خوانند. نماز می خوانند. ادعای اسلام دارند. بعد این روایت از حضرت مجتبی علیه السلام بود. روایت دوم هست که از حضرت زین العابدین علیه السلام است. یک کم سخت تر است. می فرمایند نَظَرَ سَیِّدُالعابِدِین علی ابن الحسین علی عبیدالله بن عباس بن علی. چشمش به فرزند حضرت عباس علیه السلام افتاد. نامش عبیدالله بود. ببینید عبد و عبید داریم. عبید یعنی بنده کوچک. بنده کوچک خدا. این اسم، نام خوبی است. عبیدالله بن عباس بن علی ابن ابی طالب. تا چشمش به او افتاد اشکش جاری شد. ثُمَّ قالَ ما مِن یَومٍ أشَدُّ عَلَی رَسُولُ الله مِن یَومِ اُحُد. برای رسول خدا روزی سخت تر از روز احد نبود. چرا؟ چون آن روز عموی آن حضرت، حضرت حمزه بن عبدالمطلب، اسد الله و اسد رسوله کشته شد. بعد از آن روز، یوم موته که جعفر بن ابی طالب در آن شهید شد، آن روز برای ایشان سخت بود. اما و لا یوم، کیوم الحسین. حضرت زین العابدین دارند می فرمایند. اِزدَلَفَ عَلَیهِ ثَلاثُونَ اَلفَ رَجُل. سی هزار مرد بر گرد آن حضرت جمع شدند. یَزعَمُونَ أنَّهُم مِن هذِهِ الاُمَّت. همه گمان می کردند از این امت اند. یعنی مسلمان اند. کُلٌ یَتَقَرَّبُ اِلَی اللهِ عَزَّ وَ جَل بِدَمِه. همه در ریختن خون حضرت حسین به خدا تقرب می جستند. وَ هُوَ بِالله یُذَکِّرَهُم. آن حضرت آنها را به یاد خدا می آورد. آمد برای مردم صحبت کرد. فرمود من یک حرف هایی را می زنم. من از آن روزی که دانستم دروغ بد است من دروغ نگفتم. اگر شک دارید بروید از بزرگ ترهایی که در شهر شما زندگی می کنند بپرسید. جدم فرموده که من و برادرم سید الشباب اهل الجنه هستیم. یُذَکِّرُهُم فَلایَتَّعِظُونَ حَتّی قَتَلُوهُ بَغْیا وَظُلما وَعُدوانا. تا او را کشتند. ظلما، از سر ظلم و ستم. ببینید سی هزار نفر آمده اند با کشتن حضرت حسین به خدا تقرب جسته اند. به خدا تقرب جسته اند. چرا؟ همان حرفی بود که عمربن حجاج گفته بود. حضرت حسین علیه السلام از دین خارج شده. با امام زمان خودش مخالفت کرده. هرکس با امام زمان خودش مخالفت کند از دین خارج می شود. یک دینی وجود پیدا کرده. در طول این سال هایی که خلفا بر مسند قدرت نشسته اند، یواش یواش یک دینی درست شده. یادتان باشد آن روزهای اول عرض کردیم خلیفه خودش را تای پیغمبر می دانست. یا، یا حتی بالاتر. چون می گفت که پیغمبر این چیز را حلال کرده، من حرام می کنم. من می گویم این دستور قرآن را عمل نکنید. بابا قرآن دستور داده. عمل نکنید. این را پیغمبر بخشیده. نچ. مصادره کنید. دستوراتی مقابل پیغمبر می دهد. مقابل قرآن می دهد. یواش یواش به جایی رسیده که خیلفه شده تمام دین. تمام دین. هرکس خلیفه را قبول دارد،دین دار است. هرکس قبول ندارد، دین ندارد. دین ندارد. مرق من الدین از دین بیرون رفته است. ما عرض می کنیم که در طول زمان، ذره ذره، رفته رفته، خلیفه به جای خدا نشسته بود. اگر یادتان باشد عرض کردیم. عرضم تمام شد. گفت که من سه روز جان و مال و ناموس مردم مدینه را برای شما حلال کردم. حلال و حرام کردن فقط کار خداست. پیغمبر هم نمی تواند یک کلمه بر دین بیفزاید و بگوید این حلال است، بر خلاف دستور خدا این حرام است یا بر حلال ها و حرام های خدا علاوه کند. بر واجبات الهی، بر حرام های الهی. زیادتر کند، نمی تواند. فقط خداست. حلال و حرام فقط کار خداست. اما ایشان می گوید من سه روز جان و مال و ناموس مدینه را حلال کردم. از آن پایین تر عبیدالله بن زیاد گفت من بر حسین آب را حرام کردم. بر حسین و اصحابش آب را حرام کردم. بر وحش و طیر بیابان حلال کردم. اگر بیابان مثلا یک خوکی آمد لب آب، آب بخورد شما به او کاری نداشته باشید. اگر یک گرگی آمد، شما کاری به او نداشته باشید. اما من آب را بر حسین و اصحابش حرام کردم. حرام کردم. کار خدا. بر جای خدایی نشسته اند. شده اند دین. خلیفه و یارانش دین شده اند. هرکس مخالفت کند، مرق من الدین. امام حسین آمده با این بجنگد. بقیه اش را بعد عرض خواهم کرد ان شاء الله.
السلام علیک یا ابا عبدالله وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
آب را از روز هفتم بستند. دستور آمده. از کوفه عبیدالله گفت که نگذارید یک قطره آب به حضرت حسین و اصحابش برسد. یک قطره آب. بنابراین هرچه آب ذخیره دارند هست. دیگر نمی توانند از آب دیگری استفاده کنند. جمعیت چقدر است؟ هشتاد و چهار زن و بچه. چقدر مرد است؟ مثلا بفرمایید هفتاد و دو سه نفر. شتر و اسب و حیوانات دیگر چقدرند؟ عددهای آنها را نمی دانیم. همه اینها آب می خواهند. آنها هم قاعدتا اول به ضعیف تر ها می دهند. یعنی این کاروان، کاروانی است که اگر آب دارد اول به اسبش می دهد. بعد خودش میخورد. ناگزیر آب ذخیره به زودی تمام می شد. شب نهم حضرت عباس علیه السلام و بیست نفر از یارانشان به شریعه فرات جمله ور شدند و بیست مشک آب آوردند. بیست تا مشک. بیست تا مشک کفاف یک روز این جمعیت را هم نمی دهد. بنابراین یواش یواش دیگر آب نایاب شده. مادری که آب نمی خورد، نمی تواند شیر بدهد. بچه یک مقداری بعد از اینکه تشنگی کشیده گریه می کند. اما یواش یواش گریه هم نمی تواند بکند. فرمود ببینید این بچه له له... نه له له هم نمی زند. مثل ماهی تلظی می کند. جوابش را دادند. خیلی جواب خوب هم دادند. دیگر بعد از آن بچه احتیاج به آب نداشت. احتیاج به شیر هم نداشت. او را از شیر هم گرفتند. تیر که آمد ضبح کرد. ببینید ضبح کرد. نه گلویش را سوراخ کرد. گلو ندارد. مگر گلوی یک بچه شش ماهه چقدر است؟ و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.