شب سوم فاطمیه دوم 1441 - 98/11/8
ببینید همین جمعیتی که ما در خدمت شما نشسته ایم. همین جمعیت، مثلا چندصد نفر. اگر هرکدام تصمیم بگیرند یک گناهی که عادت دارند انجام می دهند، بعد از این دیگر ترک کنند. بایستند. جدی از یک گناه که عادت دارند و در زندگی شان زیاد اتفاق می افتد، از این بگذرند و توبه کنند. باور کنید که سرنوشت کشور ما عوض می شود.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

اول یک داستانی از حاج آقای حق شناس عرض کنم. یک زلزله ای اتفاق افتاده که تقریبا مرکز ایران، مرکز کشور، بخش وسیعی از مرکز کشور را لرزاند. الحمدلله به خیر گذشت و خطر و مشکلی ایجاد نشد. حاج آقای حق شناس بعد از این واقعه فرمودند این که گذشت. می فهمید؟ این که گذشت اما شما به فکر پاکدامنی بیشتر باشید. به زبان من. خودتان را تصفیه کنید. تهذیب کنید. خب. عمر که گذشت. آن تصفیه هم اتفاق نیفتاد. تصفیه. من فکر نمی کنم حتی یک نفر از آن کسانی که آن کلام را از ایشان شنیدند فکری برای تصفیه خودشان انجام داده باشند. یک قدمی برداشته باشند. خب. این یک مساله است. ما در کشورمان با گناه بی حد و حساب روبه رو هستیم. از در و دیوار این شهر و این کشور گناه می بارد. گناه می بارد. اگر یک آدم وزینی به وزانت ایشان در میان این جامعه بود، ممکن بود به برکت ایشان، این بلا یا هر بلای دیگری از این کشور دور شود. دفع شود. اما وقتی هیچ کس نیست، وقتی هیچ کس نیست، یک نکته عرض کنم که این جزء اطلاعات خصوصی است. ایشان فرمودند که من از محضر حضرت ولیعصر خواستم. حالا چگونه؟ چجوری؟ نه من می گویم نه شما بپرسید. من از ایشان خواستم تا من هستم، هیچ اتفاقی نیفتد. همینطور هم شد. بعد من فکر می کنم که این را مرحوم آیت الله بهجت عهده دار شد. اگر یادتان باشد، واقعه هشتاد و هشت دو سه ماه بعد از وفات آیت الله بهجت اتفاق افتاد. آنهایی که آن واقعه را ایجاد کردند آمده بودند همه چیز را جمع کنند. حالا اینها برای این است که توجه کنید. ببینید همین جمعیتی که ما در خدمت شما نشسته ایم. همین جمعیت، مثلا چندصد نفر. اگر هرکدام تصمیم بگیرند یک گناهی که عادت دارند انجام می دهند، بعد از این دیگر ترک کنند. بایستند. جدی از یک گناه که عادت دارند و در زندگی شان زیاد اتفاق می افتد، از این بگذرند و توبه کنند. باور کنید که سرنوشت کشور ما عوض می شود. یک گناه. اگر یک گناه را، جمعیتی که اینجا حضور دارد بنا بگذارد که بعد از این دیگر نکند. دیگر نکند. این ممکن است سرنوشت کشور ما عوض شود. و باور کنید که کشور ما نباید هیچ بلا داشته باشد. هیچ. هیچ شکستی. هیچ کمبودی. یعنی باران نمی آمد. سال ها باران نمی آمد. ما با خشکسالی روبه رو بودیم. بعد باران آمد. ما با سیل های سهمگین روبه رو شدیم. خدا گرداننده امور است. می تواند باران را جوری بباراند که نه ایران کمبود آب داشته باشد نه سیل. حالا این بلا مال یک ناحیه است. باور کنید اگر ماها درست باشیم، ماها، یعنی ماهای مردم ایران. ماهای مردم ایران یعنی بیشتر مردم. من از شما سوال می کنم. البته جواب ندهید. ببینید چند نفر در ایران نماز می خوانند؟ چنددر صد؟ عرض کردم جواب ندهید. فقط دقت کنید. همین یک نماز. نماز درست ساده بخواند. بلا را از این کشور دور می کند. در روایت ما دارد که خدا به برکت نمازخوان ها، بلا را از آنهایی که نماز نمی خوانند دفع می کند. دور می کند. چند در صد؟ چند در صد نماز بخوانند بلا را از آن بقیه دور می کند؟ به برکت کسانی که روزه می گیرند، بلا را از کسانی که روزه نمی گیرند دفع می کند. دور می کند. همین دوتا وظیفه را اگر ما درست انجام می دادیم، کشور ما می شد... حالا فقط نماز و روزه ی ما مشکل ندارد. مامورین دولت... چنددر صد سالم اند؟ به وظایف شان عمل می کنند. اهل بازار، چند درصد؟ من فکر می کنم حدود بیست سال پیش یکی از دوستانمان از دنیا رفته بود. جنازه اش را در مسجد ارگ گذاشته بودند. ما ناگزیر به آنجا رفتیم و از آنجا وارد بازار شدیم. خدایا این بازار را من نمی شناسم. سال ها من از مدرسه به بازار می آمدم و از بازار به مسجد می آمدم. مدرسه مروی درس می خواندیم. سال ها. از بازار و مروی به خیابان ناصرخسرو می رفتیم و از آنجا به بازار می رفتیم. البته این بازارهای پایین بود. بازارهای بالا نبود. اما این آدم ها که هستند؟ من در بازار آهنگرها مسجد داشتم. در بازار آهنگرها، آهنگرها بودند. آهنگر بود. آهن فروش بود. حالا بروید ببینید چه است. خب اینها یک جایی حساب می شود. یک جایی اثر می کند. چند نفر داریم که نیمه شب در خانه خدا تضرع می کند؟ تضرع می کند. گریه می کند و از خدا رحمت و مغفرت درخواست می کند. چند نفر است؟ در مقابل این انبوه عظیم گناه. اینها یک آثاری دارد. حالا من نمی خواهم اسم ببرم. حالا ما چکار کنیم؟ عرض کردم ما. ما جمعیت اندک. بکوشیم یک دانه گناه مان را ترک کنیم. یک بداخلاقی مان را کنار بگذاریم. من سرخانم خانه داد می زنم. حرف های ... با خودم قرار بگذارم و با خودم عهد کنم که دیگر اینجوری رفتار نکنم. قرار بگذارم که دیگر نمازهایم را اول وقت بخوانم. من قرار بگذارم وقتی خانم می آید در مغازه، چشمم پاک بماند. چشمم پاک بماند. دوست مان در همین بازار آهنگرها که از بازارهای قدیمی است. نه از این بازارهای جدید مثل کویتی ها و نمی دانم چه. من قبل از اینکه این بازارها ایجاد شود، بازار را دیده بودم. دوتا سه تا خانه خریدند. با پول هنگفت. بعد صد برابر مغازه ساختند و شد بازار کویتی ها. بازار نمی دانم کجا. خیلی اسم شان را بلد نیستم. جنس از کجا می آورند؟ با چه قیمتی می فروشند؟ چجوری می فروشند؟ چجور لباس هایی را می فروشند؟ بازار ما خیلی ... ادارات ما خیلی... همین تازه تلویزیون داشت می گفت. گفت نفر آمده که یک کاری را انجام بدهد. در خارج از ایران. به نظرم جایش را گفت. یک هفته کارش تمام است. اما در کشور ما در همین اداره ما، او گفت همین وزارت خانه ما از اتاق طبقه سوم به اتاق طبقه اول یا مثلا بالعکس پانزده روز، این ورقه و این سند می گردد. شما ورقه را می دهی، این می گذارد و می گوید برو پنج روز دیگر بیا. آقا چرا پنج روز دیگر بیا؟ شما باید یک امضا بکنی. یک امضا. مسلمانی. تو اصلا مسلمانی؟ حالا بنده که از اطلاعات خارج از [خانه و حسینیه خبر ندارم]. من از خانه مان سوار ماشین می شوم. در بسته. به حسینیه می آیم. از حسینیه سوار ماشین می شوم، در بسته به خانه می روم. نه به اداره ای می روم. هیچ جا. مردم بیچاره که در کوچه و خیابان می گردند با چقدر مشکل روبه رو هستند؟ چه کسی کرده؟ مردمانی که در ادارات ما کار می کنند را از خارج وارد کرده ایم؟ از خارج وارد کردیم؟ یا برادر من است؟ دایی من است؟ عموی من است؟ مال خودمان هستند. یعنی مال کشور خودمان هستند. مردم کشور خودمان هستند. سیل خوزستان را خاطرتان هست؟ آن آقا ده روز نبود. به تعطیلات رفته بود. تعطیلات را هم قطع نکرد. تا آخر دوران تعطیلات ماند. ؟؟15:55 امشب سیل آمد شما فردا صبح باید آنجا باشی. خودت هم لباس هایت را دربیاوری، کمک کنی. خدا حفظ کند، باقی بدارد، طول عمر بدهد، سلامتی بدهد به حضرت رهبر که ایشان سپاه را راه انداخت. ارتش را. سپاه هم اگر کسی آشنا باشد، خودشان را نشان دادند دیگر. خودشان را در فداکاری برای مردم نشان دادند. این زیارت ششم را که می خوانیم، برای اینکه خدا بلا را از این کشور دور کند. آن کسی که این دین را برای ما فرستاده،  اسلام را برای ما فرستاده، او، صاحب این دین، حکیم بوده. حکیم بوده. اصلا چون حکیم بوده این دین را فرستاده. چون حکیم بوده دین فرستاده. یعنی یک از دلایل این که دین لازم است این است که خدای جهان حکیم است. حکیم یعنی چه کسی؟ یعنی کسی که همه کارهایش روی حکمت است. یعنی دقیق و حساب شده است. در قرآن مکرر، می گویند آقا قیامت هست ها. چرا قیامت هست؟ چون خدا حکیم است. کار بیهوده نمی کند. کار بیهوده نمی کند. همه کارهایش روی حساب است. این کارهایی که دستور فرموده، از صدر تا ذیلش همه اش روی حساب است. یک ذره بی حساب نیست. یک ذره ی بی حساب نیست. یک ذره ی بی حساب نیست. خب حسابش به نفع کیست؟ حساب. این کار روی حساب است. به نفع کیست؟ به نفع شماست. نه به نفع خودش. همه عالم کافر گردند، چه؟ بر دامن کبریایش ننشیند گرد. یک ذره اوقاتش تلخ می شود؟ نه. یک ذره کم می آورد؟ نه. یک چیزی ش می شود؟ نه. غرق در غِناست. غرق در غناست. غرق در غناست. دستوراتی که نقل می فرماید، بعد می فرماید هرچه به شما به عنوان دستورات خوب دستور دادیم، اینها به نفع خودتان است. هرچه هم بد بوده و منع شده اید، به ضرر خودتان است. وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ. او اصلا یک ذره ... حالا یک کمی سخت است این را بفهمید. یک ذره به نفعش نیست. ببینید مادر بچه اش را دوست دارد. باز برای خودش است. از همه فداکارتر نسبت به بچه، مادر است. همین بچه اش را هم برای خودش می خواهد. پدر فرزندش را برای خودش می خواهد. هرعاشق و معشوقی. عاشق و معشوق لیلی و مجنون. آن مجنون لیلی را برای خودش می خواهد. لیلی هم مجنون را برای خودش می خواهد. در این عالم اینجوری است. آدم های این عالم، موجودات این عالم همه چیز را به نفع خودشان می خواهند. ساختمان انسان اینجوری است. اما امیرالمومنین را می خواهد برای چه می خواهد؟ فرمودند هرچه شما برای ائمه صلوات می فرستید و دعا می کنید، هرچه، برای خودتان است. برای او یک ذره اضافه نمی شود. هرچه صلوات می فرستید، آن بزگروار برای شما ده تا صلوات می فرستد. یعنی به نفع شماست بابا. صلوات به نفع شماست. هرچه برای او دعا می کنید، وَارفِع دَرَجَتَهُ وَ قَرِّب وَسِیلَتَهُ. هرچه برای آنها دعا می کنید، مثلا صدقه می دهید، چه کسی بلد است برای امام زمان صدقه بدهد؟ اصلا چه کسی بلد است و می داند که باید همچین کاری را کرد؟ آقا این به نفع خودت است. برای خودت داری میدهی. به او سلام کردی، این سلام به خودت برگشته. خب؟ خدای متعال چه؟ هرکار خوبی می کنی، حکیم دستور داده. حکیم حالا سابقا طبیب را هم حکیم می گفتند. شما یادتان نیست. آن وقت به اطبا هم حکیم می گفتند. شما پیش حکیم می رفتی. هرچه در نسخه نوشته به نفع تو است. اصلا برای خودش نیست. دارویش هم خودش نمی خواهد بدهد که شما پول دارویش را بدهی. نه برو دارویش را از جای دیگر بخر. خودت درست کن. همه دستوراتی که در دین آمده، دستوراتی است که به نفع ماست و یک حکیم گفته. حکیم کسی است که هرکاری می کند روی حساب است. دقیق است. دقیق ها. یعنی یک صدم از آن در نمی رود. صد در صد به نفع مان است. به نفع شماست. نه به نفع خودش. ببنیید چهارده معصوم را که عزیزترین بندگان و مخلوقات خودش هستند. در میان جمعیت انسانی فرستاده. ما همه شان را تا نفر آخر تکه تکه کردیم. ایشان هم نفر آخر پنج سالگی از چشم ها غایب شده. چرا؟ همان پنج سالگی می کشتند. دیگر نمی گذاشتند بزرگ شود. خدای متعال ایشان را هم فرستاده برای شما. هرکاری هم آنها کردند باز عین کارهای خدا. بنده خدا هستند دیگر. عین کارهای خدا به نفع شما بوده. خب؟ باز یک ذره هم برویم آن طرف تر. حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها بعد از پیامبر نفر اول از این گروه است. پیامبر گذشت و تمام شد. ایشان هم هرچه کار کرده بود به نفع مردم بود. هرچه زجر کشیده بود به نفع مردم بود. نه یک ذره برای خودش خمس [بود]. می فرمود خمس را بدهید. این هم همه اش برمیگردد پیش خودتان. نان من با این خمس چرب نمی شود. همه اش می رود در حلقوم فقرا و بیچاره ها. داستان فدک را که می دانید. گفتند فرض کن اجازه فدک را آوردند و در اتاق ریختند. سکه طلا. آن طرف یک نفر نشسته آن طرف را نمی بیند. مثلا. انقدر سکه طلا. تا ظهر تمام شد. ناهار ظهر را چکار کنیم؟ ناهار نداریم. برو آقا ببین می توانی از یک جایی قرض کنی؟ ناهار یعنی نان. فقط نان. اگر نان خالی داشتند پادشاه بودند. نان خالی. آن روز ناهار نداشتند. هرچه. یک یهودی بود. عالم یهودی بود. روز جنگ احد مسلمان شد. در طول این سه سالی که پیامبر به مدینه آمده، او نشانی ها را دقیق دیده. پیامبر نشانی داشت. صدتا نشانی. یک نشانی اش این بود که یک تکه خون در سفیدی چشمش بود. حالا نمی دانم در چشم راست یا چپ. یکی از علامات ایشان بود. پشتش یک مهر بود. مثل مهر. و و. خب می توانستند. وسط این نگاه دارید. دو نفر برادرند که یکی شان جز علمای بزرگ یهود است. نامش کعب الاشرف است. وقتی پیامبر هنوز در قبا بود، یعنی هنوز وارد شهر مدینه نشده بود، صبح زود بیرون آمد و تا دم غروب خدمت پیامبر بود و برگشت. این برادر مثلا کوچک تر می بیند حال برادر بزرگ تر خیلی دگرگون است. چه ات شده؟ این خودش است. این خودش است. این همان کسی است که ما انتظارش را داشتیم. خب حالا چکار می کنی؟ ایمان نمی آورم. نمی توانم. دشمنی کرد. دشمنی کرد. جنگ به پا کرد. پول خرج کرد. شاعر بود. علیه اسلام شعر گفت. علیه خانم های مسلمان. حالا آن یکی قبلی چه بود؟ آهان. نام آن عالم مخیریق بود. عالم بزرگی بود. قبولش داشتند. فریاد زد. روز جنگ احد شنبه بود. فریاد زد آی یهودی ها این پیغمبر همان است که ما منتظرش بودیم. بیایید برویم به او ایمان بیاوریم. عقب نیندازید. عرض می کنم سه سال داشت با خودش کشتی می گرفت. بروم ایمان بیاورم؟ نروم. بروم؟ نروم؟ تا روز جنگ احد دیگر بر خوش غالب شده بود. بنا گذاشته بود که ایمان بیاورد. به قوم خودش هم گفت. اینها گفتند امروز روز شنبه است. شنبه یهودی ها باید اصلا کار نکنند. عجیب است ها. امروز هم هست. یعنی امروز هم اگر کاری دارد، یعنی کلید برق را خودش نمی زند. به یک کس دیگر می گوید. عرض می کنم دیده اندها. اینهایی که با یهودی ها بوده اند. گفتند امروز شنبه است. گفت دیگر شنبه تمام شد. دیگر شنبه تمام شد. دوره اش گذشت. من رفتم. اگر در این جنگ کشته شدم، هفت تا باغ دارم. مال پیغمبر. اگر هم که زنده بودم که هیچی. بعد به جنگ احد آمد. جنگ احد یک کمی ببرون شهر بوددیگر. رفت بالای یک بلندی در میان مسلمان ها فریاد زد. آی مسلمان ها من فلانی هستم مسلمان شده ام. اگر من در این جنگ کشته شدم، هفت تا باغی که دارم مال پیغمبر است. می گویند حوائط سبعه. حوائط جمع حائط است. حائط هم یعنی باغ. حوائط سبعه. همه مال پیغمبر است. رفت و خوش به حالش بود و شهید شد. دو رکعت هم نماز نخوانده. یک سر به اعلا علیین بهشت رفت. آدم در رکاب پیغمبر شهید شود یک چیزی است. یک چیزی است. بعد خب این هفت تا باغ هست. پیغمبر هم اینها را وقف کرد. وقف چه؟ تا خودش بود به فقرا می داد. به سربازها می داد. اگر به جنگ می فرستاد، جنگ خرج داشت. خرماهای این باغ ها را می فروختند و به جنگجویان می دادند. و همینطور. حالا خمس هم که بود. فیء هم که بود دیشب عرض کردیم. اینها فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‌ وَ الْيَتامى‌ وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ. اینها یک ذره اش را برای خودشان نمی خواستند. اصطلاحش این است. همه اش مَردُودٌ اِلَیکُم. شما خمس تان را بدهید. اگر ندهید، کوتاهی کنید، بلا می کشید. به زحمت می افتید. اما بدهید باز هم به خودتان برمی گردد. یعنی در جامعه خودتان مصرف می شود. نمی گذاریم فقیری گرسنه سر به بستر بگذارد. خب. چه می گفتم؟ این سیزده نفر را خدای متعال قرار داده بود. این حدیث را برایتان عرض کنم. احتمالا باز غیر از این هم عرض کرده ام. پیغمبر فرمودند که بعد از من یک نفر هست که بر تاویل قرآن می جنگد. یعنی معنای قرآن. من بر تنزیل قرآن جنگیدم. یعنی مردم قبول ندارند این قرآن از طرف خدا نازل شده. ما جنگیدیم حالا اینها پذیرفتند که قرآن از طرف خداست. کسی خواهد آمد که بر تاویل قرآن، یعنی معنا و تفسیر قرآن خواهد جنگید. یک عبارت دیگر دارد برای احیاء دین خواهد جنگید. برای احیاء دین. احیاء یعنی چه؟ یعنی زنده کردن. چه کسی را زنده می کنند؟ زنده را زنده می کنند؟ برای احیاء دین. آن آقا بود گفت آقا منم؟ آن آقای دیگر هم بود گفت آقا منم؟ فرمود نه. فرمود کسی است که بیرون خیمه نشسته دارد کفش من را وصله می زند. پادشاه عالم است ها. از نظر ظاهری هم پادشاه است. اما کفشش را باید وصله بزنند تا بتواند بپوشد. اوست که برای احیاء دین خواهد جنگید. این وظیفه ای است که مجموعه ائمه دارند. بعد از دوران ائمه هم این به عهده علما افتاده. باید سر بدهند نگذارند دین لطمه بخورد. خب. اولین نفر از این سلسله که چهارده تا هستند، اولین نفر از این سلسله حضرت صدیقه است. خب ایشان می خواهد چکار بکند؟ می خواهد چکار بکند؟ آن آقای بزرگوار می گفت که هرکسی بود، هرکس بودها، سلمان، ابوذر، مقداد، باید از امیرالمومنین اجازه بگیرد. لذا در روایت دارد که دست مقداد به قبضه شمشیرش بود و چشمش در چشم امیرالمومنین. منتظر بود که ایشان چه دستور می دهد. هیچ چیز نگفته. زیر شمشیر است ها. هیچ چیز نمی گوید. اشاره نمی کند. اگر اشاره می کرد ایشان یک کاری می کرد. چشم. همینطور ایستاده. در برابر می گویند سلمان وقتی امیرالمومنین را زیر شمشیر دید، این شمشیرش را یک وجب بیرون کشید. بعد گفتند آقا به اجازه چه کسی؟ به اجازه چه کسی؟ سلمان یک بلایی کشیده. بخاطر همین یک وجب شمشیر. حالا نقل است دیگر. تنها کسی که از هیچ جا اجازه لازم نداشت حضرت صدیقه است. همه کارهایی که کرده، خودش کرده. هرکاری کرده، خودش کرده. لازم نبوده از کسی اجازه بگیرد. چرا؟ چون جز این مجموعه است. این مجموعه چهارده نفری. که وظیفه شان چه بود؟ احیاء دین. دقت کنید. احیاء دین. حالا داستان خیلی است. ائمه دویست و پنجاه سال کوشیده اند برای اینکه این دینی که پیغمبر آورده، الان در دست شما باشد. خدای شما همان دعایی ست که پیغمبر معرفی کرده. پیغمبرتان همان پیغمبری ست که خدا فرموده و خود پیغمبر او را معرفی کرده. امام تان همان است. نمازتان همانجور است. وضویتان همانجور است. اگر ان شاءالله ان شاء الله خدا بخواهد، خدا بخواهد ما یک روزی به محضر حضرت ولیعصر برسیم، یعنی ایشان ظهور کند و ما ببینیم ایشان وضو می گیرد، وضویش یک ذره با وضوی ما فرق دارد؟ ندارد. نمازش یک ذره هم فرق ندارد. روزه اش فرق ندارد. حج اش فرق ندارد. خب. این مال زحمتی است که این مجموعه کشیده اند. مجموعه دوازده نفر است دیگر. امام زمان که غایب شد. ولو ایشان در دوران غیبت صغری داشت کار می کرد. توسط چه کسی؟ نوابشان داشتند کار می کردند. ما را به علما سپردند. ایشان سپرده. در آن نامه و توقیعی که فرستادند، در آن ما را به علما سپردند که بروید در خانه علمای دین. امام چه فرمودند؟ رُواتِ اَحادِیِثِنا. رُواتِ اَحادِیِثِنا. آنهایی که دین من را بلدند. آنهایی که دین ما را بلدند، به آنها مراجعه کنید. خب؟ این مجموعه تا آن لحظه آخر کوشیدند که دین را احیاء کنند. راس همه شان حضرت صدیقه است. و کار خاصی که حضرت صدیقه کرده است این است که این مجموعه به همتی که ایشان کرد و جان خودش را فدا کرد، آنها زنده ماندند. به برکت کاری که ایشان کرد آنها زنده ماندند. امیرالمومنین رفته بود زیر شمشیر. فرمود که اگر بیعت نکنم، چکار می کنید؟ می کشیم. خیلی هم جدی. ایشان آمد پشت در. بعد از آن ضربتی که خورده و بلایی که کشیده آمده پشت در و فریاد برآورد از پسرعمویم دست بردارید. از پسرعمویم دست بردارید اگرنه نفرین می کنم. زمین لرزید. از این بلا ترسیدند. از این بلایی که ممکن بود بر سرشان بیاید. امیرالمومنین به سلامت به خانه بازگشت. جان امیرالمومنین را حفظ کرد. که اگر جان امیرالمومنین در معرض خطر قرار بگیرد، حسن و حسین باید حتما خودشان را فدای امیرالمومنین بکنند و نگذارند به ایشان لطمه بخورد. پس یعنی اولین بار باید حسن کشته شود. حسین کشته بود. تا بعد شمشیرشان به امیرالمومنین برسد. همه باید خودشان را فدای امام زمان شان بکنند. کربلا را یادتان است؟ اول اصحاب رفتند. تا نفر آخر اصحاب کشته شدند. بعد خویشاوندان آمدند. خویشاوندان تا آخرین نفر کشته شدند تا بعد نوبت به امام برسد. اجازه ندارند. باید امام را حفظ کنند. حفاظت کنند. تا نفر آخر. خب ایشان که به میدان آمد، هم امام حسن را نجات داد، هم امام حسین را نجات داد. ایشان سلسله ائمه را نجات داد. سلسله باقی ماند که بعد بتواند...

السلام علیک یا ابا عبدالله وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.

دوان دوان داخل مسجد آمدند. حالا بچه ها یا کنیزکان. یا امیرالمومنین ادرک بنت رسول الله. خودت را برسان. خودت را برسان. دختر پیغمبر. بعد می گفتند ک فکر نمی کنیم دیگر برسی. آمد. واقعا هم نرسید. پارچه را که از روی صورت کنار زد یا اگر کنار زده بودند، دید خانم از دنیا رفته. بعد التماسش کرد. هی التماس کرد. هی التماس کرد. هی التماس کرد. بعد می گویند آخر دستور داد. با من صحبت کن. بعد برای اینکه تندی این کلمه که با من صحبت کن به صورت جدی گفته [برطرف شود] گفت من پسرعمویت هستم. چشمش را باز کرد. احساس کرد که ممکن است امیرالمومنین جان بدهد. دستش را بالا آورد. اشک را از چشمان امیرالمومنین پاک کرد و گفت گریه کن. گریه کن. یا علی گریه کن. برای من گریه کن. برای بچه هایم گریه کن. بزرگ ترین بچه هفت سالش است. چهارتا بچه یتیم. بعد گریه برای امام حسین. این پسرم را که در کربلا می کشند فراموش نکن.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای