شب پنجم فاطمیه دوم 1441 - 98/11/10
مومن تا اجازه ندهد، [حضرت عزرائیل] نمی تواند قبض روحش کند. تا مومن اجازه ندهد حضرت عزرائیل نمی تواند قبض روح کند. نمی تواند بکند. تا از مومن اجازه نگیرد، تا رضایت او را جلب نکند، نمی تواند قبض روح کند. من اجازه نمی دهم. این حرف شوخی است؟

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

اولین مقامی که همه صاحبان مقامات معنوی داشته اند، اولین مقامی که کسب کرده اند، اولین مقامی که به آنها عطا شده است، پاکی و طهارت است. اولین جایگاهی که به دست آورده اند جایگاه پاکی و طهارت است. بدون این مقام هیچ کس به هیچ جا نرسیده است. یعنی اول، اول مقامی که پیامبر ما داشته، اولین مقامی که امیرالمومنین داشته، اولین مقامی که از آدم تا خاتم، تا پایان عالم هرکس به هر مقامی رسیده، [داشته] اول پاکی کسب کرده است. آنهایی که کسب کرده اند، آنهایی که به آنها موهبت شده، اولین مقام، مقام پاکی بوده است. طهارت بوده است. عصمت بوده. هیچ پیغمبری نداریم مگر اینکه معصوم بوده. هیچ ولی ای نداریم مگر اینکه معصوم بوده. هیچ امامی نداریم مگر اینکه اول معصوم بوده بعد امام بوده. اول معصوم بوده، بعد امام بوده. ما به هرجا بخواهیم برسیم، اگر بخواهیم برسیم، [راه همین است]. اگر به همین وضعی که داریم راضی هستیم و به همین اکتفا می کنیم، به همین اندک که گاهی ممکن است اندک هم نباشد، اگر به همین اندک اکتفا می کنیم که خب خوش به حالت. باشد. ان شاء الله خوش باشی. عرضم به حضورتان اگر کسی چیز دیگری، بیشتری، اگر چیز دیگر یا بیشتری می خواهد باید پاکی کسب کند. اگر شما پاکی کسب کنی، به هر مقدار که پاکی کسب کردی، به مقام قرب الهی نزدیک تر شده ای. بدون پاکی هیچ مقام قربی به دست نمی آید. یک آقای بزرگواری به دنبال اسم اعظم بود. قصه نیست ها. واقعیت دارد. نفرهایش مشخص اند که چه کسی، چجور گفت. ایشان خیلی این در و آن در می زد. به این امام متوسل می شد. به آن امام متوسل می شد. دعا می کرد. گریه می کرد. زاری می کرد. برای اینکه اسم اعظم را به دست بیاورد. چندین سال بود. چندین سال بود. یک وقتی، سامرا زندگی می کرد. سامرا در کنارش رود دجله است. رود دجله هم رود خیلی پر قوتی است. البته الان، دجله و فرات در معرض خطرند. سر چشمه های این دوتا رود در ترکیه است. اگر اسرائیل بتواند از آنجا نفوذ کند، می تواند همه این آب ها را بدزدد. گفته اند که جنگ آخر الزمان، جنگ های دوران ما بیشتر جنگ آب است. جنگ های بزرگ زمان ما، جنگ آب است. حالا به این کار ندارم. در هرصورت رودخانه های بسیار پرآب و عمیق که چند متر عمق دارد، روی آنها پل هایی زده اند که معمولا به آن جسر می گویند. ایشان با یک آقا و شاید با یک آقای سومی سوار یک درشکه شدند که مثلا از سامرا به کاظمین بیایند. این جسری که درشکه چی انتخاب کرده بود، جسر قدیمی بود. تخته های شکسته داشت. چرخ این درشکه در یکی از این شکستگی ها گیر کرد و سرنگون شد. هر سه نفر یا هر دو نفر در این رود افتادند. این آقا شناگر قابلی بود. شناکرد و از آن بیرون آمد. دید آن رفیق دیگر که یک پیرمردی بود، نیست. هی این طرف و آن طرف را نگاه کردند و دیدند هیچ اثری از او نیست. عرض کردم ایشان شناگر قابلی بود. در این رودخانه شیرجه زد و این طرف و آن طرف را گشت و سرانجام بعد از مدتی او را که در گل ها گیر کرده بود، پیدا کرد. دستش را گرفت، لباسش را گرفت و حالا هرچه، ایشان را از آب بیرون آورد. آوردند و روی این جسر گذاشتند. از دنیا رفته بود. مثلا. حالا فرض کنید آدمی که وارد باشد، ممکن است راه نجات هم بلد باشد. او را دمر کردند و روی پشتش زدند و آب هایی که خورده بود را برگرداند. گل خورده بود. گل خورده بود. گل ها را برگرداند و او را بردند بیمارستان و به دست دکتر سپردند. بعد از چند روز به حال آمد و زنده شد و برگشت. خب. ایشان هم رفت دنبال کارش. آن آقا در بیمارستان است و حالش بهتر شده و آن مشکلات برطرف شده و ایشان هم دنبال کارش رفت. شب های بعد در عالم خواب به او گفتند این آقایی که اینجور بلا سرش آمد اسم اعظم بلد بود. اسم اعظم بلد بود. می توانست رودخانه را متوقف کند. می توانست غرق نشود. همه چیز را می توانست. اما درمقابل اراده الهی نفس نکشیده بود. هرچه خواسته بود. خواسته من غرق شوم. خواسته من انقدر گل بخورم که دیگر نتوانم نفس بکشم. عرض کردم، داستان یک داستان واقعی است. ناقلش آیت الله شبیری زنجانی است. یکی از علمای بزرگ. واسطه بعدیش یک آقای بسیار بزرگ، آقای آشیخ آقا بزرگ تهرانی صاحب الزریعه، یکی از علمای تراز اول شیعه است. همین دوتا. واسطه اش این است. آن آقای آشیخ آقا بزرگ شناگر بود و رفت این آقا را نجات داد. برگردیم. ببینید مرحله اول امیرالمومنین طاهر و مطهر است. در این زیارت خواندیم. أشهَدُ أنَّکَ طاهِرٌ مُطَهَّرٌ. مِن طُهرٍ طاهِرٍ مُطَهَّر. طُهر و طاهر و مطهر. مِن طُهرٍ طاهِرٍ مُطَهَّر. این اولین مقام ایشان است. هر مقام دیگری یافته از اینجا یافته. اگر امام شده به خاطر این است که طُهرٍ طاهِرٍ مُطَهَّر است. مقام اول ایشان مقام خلیفه اللهی است، اگر خلیفه شده، خلیفه الله شده، چون طُهرٍ طاهِرٍ مُطَهَّر است. اکر خلیفه رسول خدا شده، که پیامبر او را خلیفه خودش قرار داده چون طُهرٍ طاهِرٍ مُطَهَّر. هرچه شده از اینجا شده. این مقام برای ما قابل کسب است. می شود شما طاهر مطهر باشی. می شود. این شدنی است. کسب کردنی است. ریشه همه مقامات معنوی همه صاحب مقامان عالم، که این عالم به انگشت آنها می چرخد، [همین است]. این را شاید یک وقتی عرض کرده باشم. حاج آقای حق شناس زیارت عاشورا خواند. بار اول اوایل جنگ ایشان زیارت عاشورا خوانده بود. به او فرموده بودند که این مقدر است. ترک کرده بود. این جنگ مقدر است. [ادامه زیارت عاشورا خواندن را] ترک کرده بود. حالا سال هشتم جنگ بود. ما کاملا یادمان است. ایشان زیارت عاشورا شروع کرده بود. اجازه دادند زیارت عاشورا را تا پایان بخواند. برای پایان جنگ. نیت پایان جنگ است. ایشان خوانده بود و اجازه داده بودند. آخرش فرموده بودند که تا دو ماه دیگر جنگ تمام است. ایشان این حرف را در مسجد در حضور مردم گفت. خب این شوخی نیست که. اصلا شرایط جنگ تمام است وجود نداشت. اگر یادتان باشد امام هم می فرمود اگر تا چقدر هم طول بکشد ما پای این جنگ هستیم. ایشان گفت. عرض می کنم بلند گفت که ما شنیدیم. بعد هم یک کسی این خبر را خدمت آیت الله خامنه ای رسانده بود. به ایشان گفته بود. ایشان گفته بودند حالا من که نمی توانم بیایم. اگر بشود بتوانید حاج آقا را به اینجا بیاورید. ایشان حتی به ملاقات حضرت رهبر هم رفتند. گفتند آقا شما می گویید تا دوماه دیگر جنگ تمام است؟ بله من می گویم تا دوماه دیگر تمام است. انقدر قرص. گشت و گشت و یکهو برگشت. حضرت امام قطعنامه جنگ را پذیرفت. جنگ پایان یافت. حالا آن شیاطین آمدند دومرتبه جنگ جدید شروع کنند و آنها هم خار و ذلیل شدند و از بین رفتند. از بین رفتند. حالا ما نمی دانیم چند نفر آنجا در عملیات مرصاد از دشمنان منافقین کشته شد. در هرصورت آنها هم نابود شدند و رفتند و جنگ تمام شد. ما رفتیم خدمت حاج آقا عرض کردیم که آقا شما یک دوره دیگر زیارت بخوانید و کاری کنید این جنگ به پیروزی ما تمام بشود. واقعا هم پیروزی شده بودها. حالا ما می خواستیم... ایشان دومرتبه شروع کرد. در دوره های سابق معمولا می کوشیدند یک مجموعه از دوستان مسجد امین الدوله، طلبه های جوان پاکدامن، اینها هم در خواندن زیارت عاشورا شرکت کنند. چهل نفر بخوانند. البته چه عرض کنیم. جوان است و... ده روز می خواند و دنبال بازی می رفت. یکی بیست روز می خواند. البته یک وقت هم یواشکی ایشان گفته بود اصلش همین زیارتی ست که من می خوانم. اینها... بعد هم بنابراین ما رفتیم خدمت ایشان و گفتیم آقا یک بار دیگر بخوانید برای این که جنگ به پیروزی ما تمام بشود. این حرف ها، حرف هایی ست که بعضی شان را حتی کسی نمی داند. ایشان دومرتبه شروع کرد. هفت هشت روز خواند. فرمودند نمی خواهد خودت را خسته کنی. نمی خواهد خودت را خسته کنی. بس است. ایشان هم رها کرد. البته جنگ به نفع ما شده بود. به نفع ما شده بود. حالا داستان آن هم مفصل است. بعد ایشان مطلبی را می فرمود. دقت کنید. من زیارت عاشورا که می خوانم از آب شب مانده که احتمالا مکروه است پرهیز می کنم. یعنی انقدر [مراقبت]. صبح می خواهم آب بخورم، لیوان آبی که از دیشب مانده را دیگر نمی خورم. از آب شب مانده هم پرهیز می کنم. یک بار دیگری، بارها ایشان می گفت من زیج می نشینم. زیج می نشینم یعنی چه؟ این ستاره شناسان گذشته یک چاهی داشتند که می خواستند از آن چاه حرکت یک ستاره را رصد کنند. ببینند این دور خودش می گردد، مثلا به طرف راست می رود، به طرف چپ می رود. کی طلوع می کند. کی غروب می کند. این باید برود داخل این چاه بنشیند. یک روز، دو روز. نمی دانیم چند روز. فقط چشمش به این ستاره باشد. این ستاره را از دست ندهد. یک لحظه از چشم این غایب نشود. قدیم ها اسم این را زیج نشینی. این منجم باید تمام لحظات حرکات این ستاره را رصد کند. ایشان می گفت من زیج می نشینم. انقدر دقت می کنم. یادم هست یک خانمی که علی اللهی بود، می خواست بیاید مسلمان شود. حاج آقا فرمودند این را پیش من نیاورید. ببرید پیش فلانی. آن زمان منزل ما انتهای همین کوچه بود. در همین اتاق دم در. یک خانمی بود که با او صحبت کرده بود و او را آورد. این بیچاره فقط هم می خواست شهادتین بگوید. چیزی نمی خواست. نکند. نکند صدای این آهنگ داشته باشد، یک لحظه، یک لحظه من از صدای آهنگ دار این خوشم بیاید. انقدر باید مواظبت کند برای اینکه این زیارت به نتیجه برسد. بنابراین هیچ وقت ایشان زیارتی نخوانده بود که به نتیجه نرسد. انقدر مواظبت کرده بود. غذا چجوری. معاشرت چجوری. من با کسی معاشرت نکنم که او یک وقت غیبت کند. ولو اگر او غیبت کند من از کسی که غیبتش شده دفاع می کنم و وظیفه ام را انجام داده ام. نه. من باید غیبت نشنوم. باید غیبت نشنوم. مگر شما نمی خواهی یک حاجت بزرگ، یک حاجت بزرگ... من یادم هست حداقل دوبار تهران بمب باران می شد. یا سه بار. یک بار هم موشک باران شد. در تمام این بارها ایشان زیارت عاشورا می خواند و این بمب باران ها و  موشک باران ها قطع می شد. در چریان موشک باران، روز سی و نهم داشت زیارت عاشورا می خواند. یعنی هنوز موشک می آمد. ایشان عرض کرده بود خدایا اگر این قطع نشود، من دیگر زیارت عاشورا نمی خوانم. شب سی و نهم یا روز سی و نهم آخرین موشک ها به زمین خورد. چهلم نشد که تمام شد. می فهمید؟ اگر آدم درست باشد، درست عمل کند، بابا مساله موشک باران مساله کشوری است. یا یک کمی بالاتر. شما بفرمایید این از روس ها اجازه گرفته بود. موشک های آنها را می زد. آنها به او اجازه داده بودند. رسم هم این بود. من یادم هست. در رادیو امریکا می گفت که عراق تصمیم دارد تهران را موشک باران کند. خبر می داد. از فردا یا پس فردا موشک باران شروع می شد. بمب باران کند. اجازه. پس ببینید مساله جهانی بود. شما می خواهی جلوی یک مساله جهانی را بگیری. باید یک کار بزرگی بکنی. کار بزرگ یعنی اینکه اصلا حتی فرمود من آب شب مانده را هم نمی خورم. حالا غیر از اینکه آن پاکدامنی ها را تحصیل کرده است. آن پاکدامنی ها را تحصیل کرده است. خب. هرکس به هرجا رسید، از پاکی رسید. هرکس به هرجا رسید، از پاکی رسید. باز قاعدتا این داستان را هم یک وقت هایی نقل کرده ام. مسجد امین الدوله که ایشان برای نماز تشریف می بردند، یک ستون بزرگی داشت که بخشی از بار سقف روی آن بود. پشت آن ستون یک جای نسبتا بزرگی بود که ایشان معمولا به آنجا می رفتند و می خواستند برای نماز لباس عوض کنند و لباس نماز بپوشند آنجا می رفتند. یا اگر مثلا می خواستند با کسی صحبت کنند، در معرض دید مردم نباشد، به آنجا می رفتند. ایشان آنجا ایستاده بود. در برابرش هم من بودم و یک آقای دیگری که خدا رحمتش کند. احتمالا نفر سوم هم بود. دقت کنید. ایشان فرمود که اگر حضرت عزرائیل بخواهد بیاید جان من را بگیرد من اجازه نمی دهم. من اجازه نمی دهم. مومن تا اجازه ندهد، [حضرت عزرائیل] نمی تواند قبض روحش کند. تا مومن اجازه ندهد حضرت عزرائیل نمی تواند قبض روح کند. نمی تواند بکند. تا از مومن اجازه نگیرد، تا رضایت او را جلب نکند، نمی تواند قبض روح کند. من اجازه نمی دهم. این حرف شوخی است؟ شما در ذهن تان صدتا نمونه و نشانه دارید. داستان حضرت نوح را شاید همه مان یادمان باشد. آمد خدمت حضرت نوح. فرمودند برای دیدن من آمدی یا برای قبض روح؟ حضرت نوح یک اتاقی داشت که اگر سرش در اتاق بود، پایش از آن طرف اتاق بیرون می رفت. بیرون می ماند. نه. برای قبض روحت آمدم. فرمود اگر می دانستم عمر من انقدر کوتاه است...، عمرش چند سال بود؟ اگر می دانستنم عمرم انقدر کوتاه است، این را هم نمی ساختم. این اتاق را هم نمی ساختم. خب؟ از این نمونه ها خیلی است دیگر. داستان حضرت سلیمان. حضرت سلیمان روی تخت نشسته بود که [عزرائیل] آمد. گفته بود این آدم از هیچ کسی اجازه نمی گیرد. به هرخانه ای که می خواهد وارد شود، از صاحب خانه اجازه نمی گیرد. فقط این موجود است که از هیچ کسی اجازه نمی گیرد. خب چکار کنیم؟ در روایات امام صادق علیه السلام فرمود که قبض روح مومن بدون اجازه و رضایت او نمی شود. اگر رضایت ندهد، نمی کند. نمی تواند بکند. حالا خیلی داستان با ایشان داریم. دوستان ما نقل کردند گفتند در پایان عمر یک هو از آن اتاق به این اتاق آمد و [فرمود] نمی گذارند من بروم. نمی گذارند بروم. خسته شدم. می خواهم بروم. حالا شد. تا وقتی که اجازه نفرمود، تا وقتی رضایت نداده بود، باور کنید، اگر هم یک کمی سخت است، باور کنید. در جریان اولیاء خدا داستان ها یک جور دیگر می شود. ساختمان این آدم عوض می شود. جنسش عوض می شود. حالا باز یک داستان برای شما نقل کنم برای این که بفهمید جنس عوض می شود چجوری است. ایشان فرمودند من هجده نوزده سالم بود. وقتی نماز جماعت می خواندم، یک امام خوبی را پیدا کرده بودم. مثلا خیلی بودند. من یک نفر را پیدا کرده بودم و پشت سر ایشان می رفتم. ایشان حمد و سوره که می خواند، تمام سلول های بدن من حمد و سوره را می شنید. می شود؟ سلول زنده است. گوش دارد؟ باور کنید می شود. باور کنید می شود. سلول سلول بدن صدای نماز را می شنود. [بعد از جریان کربلا] اسیران را به مسجد اموی آورده بودند دیگر؛ آن خبیث یزید در مسجد اموی برای اینکه حرف های امام را به هم بزند، امر کرد که اذان بگویید. الله اکبر گفت. رسید به شهادتین. حضرت زین العابدین علیه السلام فرمود شَهِدَ بِذلِکَ لَحمِی وَ دَمِی وَ مُخّی. همه ذرات وجود من به این شهادتی که تو گفتی شهادت می دهد. شهادت به وحدانیت الهی، شهادت به نبوت حضرت خاتم انبیاء. شَهِدَ بِذلِکَ. سلول های استخوان من، تمام ذرات خون من شهادت می دهد. من همچین چیزی نمی فهمم. فقط زبانم می گوید. چطور می شود که ذره ذره وجود من به وحدانیت الهی شهادت بدهد. به نبوت حضرت خاتم انبیاء. اگر پاک شوی. اگر پاک شوی. اگر پاک شوی. اگر گناه از وجود من پاک پاک شود. هیچ ذره ای از گناه در وجود من نمانده باشد. من گناه می کنم کل وجودم نجس می شود. نمی فهمم. اگر این نجاست ها پاک شود، فهم می آید. فرمایش امیرالمومنین را مکرر برایتان عرض کرده بودم. فرمودند لباس شهوت را از تنش بیرون می آورد. لباس شهوت را از تنش بیرون می آورد. آن بندگان خاص خدا. چشمش بینا می شود. چشمش بینا می شود. لفظش یادت هست؟ چشمش بینا می شود. آخر مگر چشم ما بینا نیست؟ اما گناه پرده کشیده. باور کنیدها. پرده کشیده. الان اینجا اگر مجلس روضه امام حسین است، یا مجلس عزای حضرت زهراست، بهشت است. باور کنید بهشت است. اما من نمی فهمم. وقتی هیچ خبری نیست. در این حسینیه هیچ خبری نیست. یا وقتی که روضه است، مردم دارند ضجه می زنند. من نمی فهمم. هیچ فرقی نمی فهمم. بابا آن طرف بهشت است. گلباران است. پر از نعمت است. میوه های بهشتی در دست و بال ریخته. من نمی فهمم. اگر گناه پاک شد، کاملا از وجود من پاک شد اینها را می فهمم. چشمش پاک می شود. گوشش پاک می شود. حالا یک داستان هم عرض کنم تمام شد. یک دوستی داشتیم ما به او می گفتیم حسین آقای دعّاء. اسمش حسین آقای تهرانی بود. از بس که دعا حفظ داشت و دعا می خواند ما اسمش را دعّاء گذاشته بودیم. دعّاء یعنی کسی که زیاد دعا می کند. درمورد امیرالمومنین دارد که رَجُلٌ دَعّاء. امیرالمومنین دائما [در حال دعا بودند]. خب ایشان منزل یکی از دوستان به نام آقای اربابی [بود]. خودش الان وفات کرده و پسرش هست. آن وقت هم که این داستان اتفاق افتاده پدر وفات کرده بود و پسر بود. ایشان می گفت مجلس ما تمام شده بود. همه رفته بودند. همه رفته بودند. نه زنی در این خانه بود نه مردی. من بودم و عمویم که آن عمو هم فوت کرده. حسین آقا داخل حیسنیه نشسته بود و داشت روضه می خواند. خودش برای خودش. خودش برای خودش روضه می خواند و گریه می کرد. من صدا شنیدم. صدا می شنیدم. یک مجموعه خانم داشتند گریه می کردند. من روی صندلی نشسته ام. مثلا فرض کنید روی پله ها. صدای یک مجموعه خانم می آید که دارند گریه می کنند. همراه گریه آقای حسین آقا. یک مدتی اینجوری گذشت. خیلی در هوش و حواس نبودم. بعد از یک مدتی فکر کردم دیدم خانم ها که رفته بودند. رفتیم به اتاق خانم ها. دوتا اتاق خانم ها هست که مثلا پرده هم دارد. دیدیم کسی نیست. هیچ کس نیست. حالا که حواسم جمع است دیگر صدا را نمی شنوم. باز دومرتبه آمدم سر جایم نشستم. باز آن حواس رفت. حسین آقا دارد روضه می خواند و گریه می کند و آن مجموعه خانم ها هم دارند گریه می کنند. آمدم پیش عمو. گفتم عمو صدای گریه خانم ها را می شنوم. ایشان هم گفت من هم صدای گریه خانم ها را می شنوم. بعد هم آمدیم دیدیم هیچ خانمی وجود ندارد. هیچ کس نیست. در خانه فقط ما سه نفر هستیم. دومرتبه آمدم سر جایم نشستم و باز هوش و حواسم رفت و صدای گریه خانم ها را می شنیدم. آن هست. در هر روضه دیگری هم هست. اگر گوش من غیبت شنیده خب، نجس شده. دیگر نمی شنود. اگر چشم من نامحرم دیده، حرام دیده، چشمم چیزی نمی بیند. اگر پاک شدی، به آن درجه پاک شدی، می توانی اجازه مرگ خودت را هم بدهی یا ندهی. هرچه بیشتر، بیشتر. کمتر، کمتر. همه مقامات انسانی مبتنی بر پاک دامنی است. هرچقدر پاک دامن بودی، ببینید یک اشاره به آن داستان می کنم. پیغمبر زیر تابوتش را گرفت. نوک پنجه راه می رفت. گفتند چرا نوک پنجه راه می روی؟ گفت از بس فرشتگان در تشییع این مرد بزرگ و شهید شرکت کرده اند، من نوک پنجه راه می روم. حالا اگر ما بودیم که ... بعد خودش او را در قبر گذاشته. خودش برایش نماز خوانده. خودش برایش دعا کرده. خودش سنگ قبر را چیده. خودش برایش تلقین کرده. رویش را پوشانده اند. مادرش گفت خوش به حالت. [پیامبر فرمود این] حرف چه بود گفتی؟ عبارت این است. لا تَهدِنِی عَلَی الله. چیزی بر گردن خدا نگذار. می گویی خوش به حالت! الان چنان قبر فشارش داد. نمی دانیم چه شد. آقااین کارها که شما کردید! این شهید بود. بابا شهید بود. جزء اصحاب قیمتی و ارزشمند پیامبر بود. پیامبر به او اعتقاد داشت. به خوبی اش. به ایمانش. فرمود اخلاقش در خانه بد بود. با زن و بچه اش تند بود. تندی با زن و بچه اثر خودش را دارد. شهیدی، اثر خودش را دارد. پیغمبر برایت دعا کرده، به جای خودش است. درست است. اگر یک دانه مشکل داری، آن یک دانه مشکل یقه ات را می گیرد. اگر پاک پاک پاک بودی، آن وقت همه چیز برایت پاک پاک پاک است.

السلام علیک یا ابا عبدالله وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

قبر مطهر بی بی دو عالم داخل خانه خودشان است. امیرالمومنین چهل تا صورت قبر در بقیع درست کرده بود. [قبل از تهیه] آن تابوتی که تحت نظر خود آن بزرگوار تهیه شده بود، فرموده بود من ناراحتم. وقتی بدن من را روی تخته بگذارند حج بدن من دیده می شود. من این را دوست ندارم. بنابراین یک تابوت ساخته بودند که حجم بدن مخفی است. این هم را هم به بقیع برده بودند. مانعی ندارد. اما اصل قبر آن حضرت داخل خانه است. داخل خانه خودش است. بنابراین امیرالمومنین بعد از اینکه غسل داده بود و کفن کرده بود، بچه ها ریخته بودند روی بدن مادرشان. ضجه شده بودند. خود امیرالمومنین سر به دیوار گذاشته بود. بعد از همه اینها داخل همان خانه دفن شده بود. وقتی خاک ها را روی قبر ریخته بود و قبر پوشیده شده بود، دستش را از خاک تکان داد. حاج به الحزن. از همه عالم اندوه بر سرش ریخت. مجبور شد دو رکعت نماز بخواند. دو رکعت نماز صبر بخواند که بتواند این بار سنگین از دست دادن بی بی دو عالم را تحمل کند. حرفم این است. این قبر جلوس چشم بچه هاست. همه لحظاتی که اینها در خانه اند این قبر جلوی چشم شان است. مظلومیت های مادر یادشان می آید. یادشان می آید، دردهایی که مادر کشیده. یادشان می آید، پهلوی شکسته شده مادر، یادشان می آید دستی که در اثر غلاف شمشیر شکسته بود. ورم داشت. دست امیرالمومنین به همین دست ها برخورد کرده بود. ورم دست را احساس کرده بود که ناله کرده بود. همه اینها یادشان می آید. امیرالمومنین فرمود من یادم نمی رود. همه شب ها بیدارم. همه شب هایم به بیداری خواهد گذشت. این حزن و غم و اندوه مرگ تو را فراموش نمی کنم. تا ابد فراموش نمی کنم.

و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای