اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین
دیشب یک چیزی درمورد خانواده آقای حاج آقا مسلم اسماعیلی عرض کردم که حالا باید آن را تکمیل کنم که تقریبا کل خانواده ایشان گرفتار کرونا هستند. کل. از حاج خانم و بچه ها و پسر و دختر و داماد و. خدایا برای همه شان شفای عاجل و کامل مرحمت بفرما.
این پولی که برای آب رسانی جمع شد، برای اینکه به اصطلاح یک دانه پروژه به ثمر برسد، سیصد میلیون تومان خرج دارد. نود و یک میلیون تومان در آن شب های گذشته جمع شد. یک کسی همت کند. همت کند. این ماندگار است. تقریبا ده تا دِه است. الان فقط توانسته اند با این پول راه آب اصلی را بکشند و لوله کشی آب رسانی آب خوراکی به خانه ها را انجام بدهند. بقیه کارهایش صد و نود میلیون تومان. یک کسی همت کند. برای پدر و مادرش. عرض می کنم یک چیز ماندگار است. این دهات آباد می شوند. آباد می شوند. خودشان نان خودشان را درمی آورند. دست شان جلوی مردم دراز نیست. کمک های انسان دوستانه لازم ندارند. دیگر کمک های مومنانه لازم ندارند. خودش گندم می کارد. خودش چیزهای دیگر می کارد و همه شان مستغنی می شوند. اگر برای این آب رسانی همت کنید، کاملش کنید که ان شاء الله خدا خیرتان بدهد.
یک حدیث ممتازی هست. از رسول خدا. ایشان می فرمایند که من به معراج رفتم. لَمّا اُسرِيَ بي إلَى السَّماءِ آن شبی که من را به آسمان ها بردند، وارد بهشت شدم. وارد بهشت شدم. فرَأيتُ فيها قِيعاناً. یک زمین های آماده کشت و آماده ساختمان دیدم. بزرگ. زمین بزرگی ست آماده ساختمان و کشت. در کنار اینها هم یک مجموعه ملائکه، به قول ماها روی صندلی و چهارپایه نشسته اند. گاهی می بینم که اینها بلند می شوند و مشغول کار می شوند. قصر می سازند. قصر می سازند. قصرهایی که یک خشتش طلاست، یک خشتش نقره است. ان شاءالله مال من و شماست. بعد هم یک دقیقه می نشیند. یک دقیقه کار می کند. یک دقیقه می نشیند. فرشتگان یک دقیقه کار می کنند، یک دقیقه می نشینند. به آنها گفتم که چرا اینجوری می کنید؟ گاهی کار نمی کنید. گاهی کار می کنید. چند دقیقه کار می کنید، مثلا نیم ساعت می نشینید. چرا اینجوری است؟ آنها عرض کردند که آقا باید موادش از دنیا برسد. مواد ساختمانی باید از دنیا برسد. مواد ساختمانی از دنیا برسد. یعنی مومنی که صاحب این بهشت است [باید مواد بفرستد]. هرکدام از شماها یک بهشتی دارید. یک سرزمینی در بهشت دارید. خدایی نکرده یک جایی هم در جهنم داریم. حالا ان شاء الله همه شماها در قسمت بهشت هستید. آن صاحب این زمین کار می کند، وقتی صاحب زمین کار می کند، وسیله ساختمان برای ما درست می شود. یعنی آن آجرها و آن خشت های طلا و نقره درست می شود. این ساختمانی که مواد ساختمانی اش برای شما می رسد چیست؟ اینجا فرمودند که مثلا این مسلمان مومنی که صاحب این زمین است، بلند می شود دو رکعت نماز می خواند. مثلا یک صلوات می فرستد. یک خدمت به پدر و مادر می کند. یک کاری می کند پدر و مادرش از او دلخوش و راضی باشند. کار می کند. کار که می کند، برای ما وسایل ساختمانی فرستاده می شود. حالا اینجا مثال سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اکبر را مثال زده اند. ذکر سبحان الله و الحمدلله را فرموده اند. حالا هر ذکر دیگری. هر کار خوب دیگری. هرنمازی. هر روزه ای. هر وضویی. هرکار خیری که شخص مومن می کند، وسایل ساختمان قصری که باید آنجا در بهشت جای بگیرد را می فرستد. اگر کسی کار کند، مثل مرحوم آقای حاج آقا مسلم که دیشب برایتان عرض کردم شما اصلا نظیرش را ندیده اید. ما هم ندیده ایم. همه کار خوب. هیچ کار خوبی نبوده که ایشان زمین بگذارد. هیچ کار خوبی نبوده که زمین بگذارد. دیشب برایتان عرض کردم. برای عیادت مرحوم آیت الله علوی سبزواری که از بزرگان علما بود، [تا سبزوار رفت]. [آیت الله علوی] از بزرگان علما بود و متاسفانه ما نمی شناختیم. البته ما می شناختیم و خدمت شان می رفتیم. خود من در همین مختصر معاشرتی که با ایشان کردم چندین بار از ایشان کرامت دیدم. یک نمونه اش را برایتان عرض می کنم. من با یک نفری که صاحب ماشین بود به سبزوار رفتم. می خواستیم به منزل ایشان برویم. یک شهر است و یک منزل. ما هم هیچ چیز نمی دانیم. یعنی اسم کوچه. اسم خیابان. هیچ چیز نمی دانیم. این آقای راننده راه افتاد. از این خیابان رفت به آن خیابان. از این خیابان رفت به آن خیابان. سر کوچه ایشان نگاه داشت. من کوچه را می شناختم. یعنی ایشان در باطن ما را راهنمایی کرد. به خدمت شان رفتیم. منزل شان. مسجد شان. پشت سر ایشان نماز خواندیم. خیلی دل مان می خواست. یک مرتبه ما می خواستیم از مشهد حرکت کنیم و خدمت ایشان بیاییم. دل مان هم می خواست که به نماز ایشان برسیم. وقتی برای نماز ظهر رسیدیم، ایشان رکعت اول نمازش بود. ساعت یک بعدازظهر. یعنی ایشان نماز را معطل کرده بود که ماها به نماز ایشان برسیم. خیلی مرد بزرگی بود. حالا البته بی سر و صدا بود. عرضم به حضورتان. دیشب عرض کردم. [حاج آقا مسلم] این هفته از قم راه افتاد و برای عیادت ایشان به سبزوار رفت. من توفیقش را نداشتم. برگشت. هفته آینده آقای علوی از دنیا رفت. ایشان بلند شد رفت سبزوار برای تشییع جنازه آیت الله علوی. صاحب همت بود. صاحب همت بود. همت کار کردن داشت. ماها خیلی ... در هرصورت. آنچه که شما در آینده دارید، کاری ست که خودت کرده ای. از همه چیزهایی که برای آن طرف عالم بهتر است، اخلاق خوب است. اخلاق خوب. مهربانی با مردم. تواضع برای مردم. خدمت به مردم. دلسوزی برای مردم. اخلاق خوب. اخلاق خوب یک درجه بالاتر. این قصری که عرض کردیم یک خشتش از طلاست و یک خشتش از نقره، آن قصری که برای شما از اخلاق خوب تان درست می شود، مثلا بگوییم دیگر همه اش از الماس است. نمی دانیم چیست. با بهشتی که از اعمال خوب شما برای شما درست می شود قابل مقایسه نیست. از اعمال خوب شما، برای شما بهشت درست می شود. قصر درست می شود. باغ درست می شود. چشمه درست می شود. اما از اخلاق شما چه درست می شود؟ نمی دانیم. از اخلاق خوب شما چه درست می شود؟ از اخلاق خوب ما. این یک مساله اخلاقی. هیچ کاری از شما نیست که در سرنوشت آینده شما موثر نباشد. هیچ کاری نیست. اینجا تندی می کنی، در سرنوشت آینده ات موثر است. اینجا مهربانی می کنی، در سرنوشت آینده ات موثر است. هرکاری می کنی، در سرنوشت آینده شما موثر است. از تندی اخلاقی برای آدم باغ درست نمی شود. از رفتار بد با زن و بچه، زن و فرزند، برای آدم باغ درست نمی شود. آنچه که عرض کردیم، آقای حاج آقا مسلم، در اخلاق و رفتار با خانواده فوق العاده بود. فوق العاده بود. نمی توانم. یعنی به زبان نمی توانم بگویم.
خب. دیشب داشتیم صحبت می کردیم که حضرت زین العابدین فرمودند که درمکه و مدینه که مرکز اسلام است، بیست نفر نیست که ما را دوست بدارد. ببینید بیست سال معاویه بر مسند قدرت نشسته بود. بیست سال تمام عالم اسلام را وادار کرده بود که با این خانواده، با این خانواده دشمن شوند. در راس امیرالمومنین و کل خانواده. مثلا حضرت زین العابدین در کوچه که راه می رود، هیچ کس به او سلام نکند. کسی به او نزدیک نشود. با او راه نرود. دشمنی، دشمنی، دشمنی. سراسر عالم اسلام با خاندان پیغمبر دشمن باشند. کاری که حضرت زین العابدین علیه السلام کرد. معجزه کرده. معجزه کرده. یک معجزه بزرگ. این طرح و نقشه معاویه، بنی امیه را به هم زده. ببینید فقرای شهر مدینه هر شب در جای خاصی، در همان جایی که سقیفه به پا شد، در همان سقیفه می خوابیدند. صبح که از جا بلند می شدند می دیدند در کنارشان رزق یک شبانه روز شان گذاشته شده. امام با کوله بار تشریف آورده بودند. آنچه که این شخص یک روز برای زندگی اش احتیاج دارد، بالا سرش گذاشته بودند. اگر پول لازم داشته، پول گذاشته بودند. اگر نان لازم دارد، نان برایش گذاشته بودند. یک روز زندگی شان را اداره کرده بودند. خب. یک روز، دو روز، سه روز. نمی دانند هم از کجا می آید. نمی دانند از کجا می آید. تا اینکه حضرت زین العابدین از دنیا رفت. دیدند دیگر کسی نیامد. تازه فهمیدند حضرت زین العابدین بوده که در طول این سال های دراز زندگی اینها را اداره می کرده. ایشان فقرای شهر را اداره می کرده. ایشان فقرای شهر مدینه را اداره می کرده. اخلاق و رفتار. فقیر در زد. یک خوشه انگور دست امام بود. به غلام دادند که به آن فقیر بدهد. رفت و برگشت. ده دقیقه دیگر، مثلا پنج دقیقه دیگر دومرتبه آمد در زد. باز دومرتبه، باز سه مرتبه. آقا این همان بود که یک دقیقه پیش آمده بود. باشد. کسی در خانه اش نمی آمد که ناامید از در این خانه برود. کسی در خانه اش نمی آمد که از در این خانه ناامید برود. ما هم ان شاء الله امشب در خانه ایشان را می زنیم و از ایشان درخواست می کنیم. برای دنیایمان. برای آخرت مان. برای زندگی و وضع کشورمان. این بلایی که به کشور ما آمده. یک دست به دعا بلند کنند، این بلا برطرف می شود. فقرای شهر را اداره می کرد. فقرای شهر را اداره می کرد. مردم از ایشان جز عبادت و جز دعا و جز مناجات، جز نماز نمی دیدند. داستان های متعدد نقل است که ایشان شب تا صبح در مسجد الحرام مشغول عبادت بود. گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد و از حال رفت. آن شخصی که آنجا مواظب بود آمد بالا سر ایشان. این وضع را دید. گریه اش گرفت. اشکش روی صورت آن حضرت چکید. حضرت چشمش را باز کرد. تو که هستی که بین من و خدای من مانع شدی؟ من فلانی ام. آقا شما چرا انقدر؟ شما از چنان خانواده ای هستید. ما باید یک فکری به حال خودمان بکنیم. فرمود در قیامت نمی پرسند پسر چه کسی هستی؟ می گویند چه آوردی؟ چه کار کردی؟ قیامت سیاه و سفید ندارد. قیامت عمل پاک و پاکیزه می خواهند. عمل پاک و پاکیزه می خواهند. به من نمی گویند که پدرت، جدت پیغمبر بود. می گویند چه کار کردی. عبادت های آن حضرت فوق العاده بود. تمام، بگوییم تمام عالم اسلام را زیر پوشش خودش گرفته بود. همه می فهمیدند که این مرد چجور عبادت می کند. دائما دارد به مردم خدمت می کند. خدمت به خلق. و دائما دارد عبادت می کند. عبادت، خدمت. عبادت، خدمت، عبادت، خدمت. اگر یک نفری در زمان ما بود که یک کمی به حضرت سجاد شبیه بود، آقای حاج آقا مسلم. عبادت، خدمت. عبادت، خدمت. آنچه که می توانست خدمت، آنچه که می توانست عبادت. رفتار و اعمالی که مردم از حضرت زین العابدین مشاهده کردند، آن نقشه هایی که معاویه و بنی امیه برای دشمنی مردم با این خانواده کشیده بودند را نقشه بر آب کرد. نمونه اش چیست؟ امام هرسال به حج می آمدند. هر سال به حج می آمدند. دقت کنید. خیلی مهم است. تا ایشان از شهر مکه خارج نمی شد، هیچ کس از شهر مکه بیرون نمی رفت. مردم مدینه تا ایشان به سوی مکه حرکت نمی کرد، حرکت نمی کردند. همه منتظر بودند که ایشان در مکه پیش قدم شود. در رفتن. در برگشتن. ببینید محبت ایشان عالمگیر شده بود. ارادت به شخص ایشان. ارادت به خاندان ایشان. از بس این اخلاق خوب بود. گذشت، مالی، جانی، همه جور. خدمت برای مردم. عالم اسلام را به هم ریخت. برایتان عرض کردیم. فرمودند در شهر مکه و مدینه بیست نفر ما را دوست نمی دارند. حالا چه شده؟ کل این، کل جمعیت ایشان را دوست می دارند. کل جمعیت به ایشان ارادتمندند. ارادتمندند. منتظرند ایشان از مکه خارج شود، بعد آنها خارج شوند. خیلی مهم است. یک شهر منتظر حضرت زین العابدین [هستند تا ایشان] از مکه یا مدینه خارج شود. حالا با کم و زیادش. انقدر ارادتمندند. همین شهر مکه و مدینه که بیست نفر ما را دوست نمی دارند، کل شان عاشق و ارادتمند به حضرت زین العابدین شده اند. رفتار و اعمالی که ایشان در طول این سی و پنج سال دوران امامت شان [داشتند]. دوران امامت ایشان تقریبا سی و پنج سال است. [رفتار ایشان] در طول این سی و پنج سال سرنوشت عالم اسلام را عوض کرده. نقشه های دشمنان برای این خانواده را به هم زده. آن دشمنی هایی که آنها نقشه کشیدند که مردم خاندان پیغمبر را دشمن بدارند، تبدیل به دوستی و ارادت شده است. ارادت. یک چیز دیگر. خیلی مهم است. ببینید از روزی که پیغمبر از دنیا رفت، دیگر کسی اجازه نداشت از کلمات پیغمبر برای مردم بگوید. هیچ کس. دیشب برایتان عرض کردم. دو نفر، سه نفر اجازه دارند. یکی عایشه است که جزء خود حزب حاکم است. یکی هم زید بن ثابت. خیلی مهمش کردند. مرجع تقلید همه عالم اسلام. هرکس مساله دارد می رود از ایشان می پرسد. هرکس مساله دارد می رود در خانه عایشه. درهای [خانه] خاندان پیغمبر همه بسته است. می گویند امیرالمومنین خانه نشین شد به این معناست. هیچ کس نمی رود در خانه امیرالمومنین یک مساله بپرسد. یا در خانه عایشه است، یا در خانه زید بن ثابت. یا راهب نصرانی. اسمش چه بود؟ تمیم داری. راهب نصرانی. خیلی هم خوش نام نبود. اما حالا دیگر. با حضرت خلیفه رفیق بود و ایشان او را برای سخنرانی قبل از نماز جمعه گذاشته بود. ببینید سخنران قبل از نماز جمعه یک کسی است در حد امام جمعه. گاهی بهتر از امام جمعه. در زمان ما اینجوری است دیگر. باید اینجوری باشد. یا در حد امام جمعه، یا بهتر از امام جمعه. یا دانشمندتر از امام جمعه. راهب نصرانی. دقت کنید. راهب نصرانی. سخنران قبل از نماز جمعه. یک کس دیگر هم بود به نام کعب الاحبار که بزرگ علمای یهود یمن بود. به مدینه آمده بود که از مدینه به بیت المقدس برود. شهر آرزوها و آمال اینها بیت المقدس است که همین الان هم با زور سرنیزه از مسلمان ها گرفتند. آمده بود که به آنجا برود. خلیفه از ایشان درخواست کرد در شهر مدینه بماند. در شهر مدینه بماند و جواب مسائل مردم را بدهد. خود خلیفه از ایشان مساله سوال می کرد. مسائل فقهی سوال می کرد. مسائل معارف سوال می کرد. مآخذ همه اش هست. این حرف هایی که می زنیم همه اش ماخذ دارد. این چهار نفر مرجع تقلید، مرجع علم مردم، مرجع اطلاعات مردم اند. از طریق این دونفر نصرانی و یهودی، در عالم اسلام انقدر از اطلاعات یهود و نصارا وارد شده. در تفاسیر از حرف هایی که اینها زده اند پر است. این مساله که در ذهن ماها هم هست. خدای متعال آدم را خلق کرد. بعد آدم خواب بود. یک دانه از استخوان های پهلویش را درآورد و از او حوا را ساخت. این حرف یهودی است. متاسفانه یک کمی در ذهن ما هم هست. اصلا. حرف نادرست است. صد در صد نادرست است. صد در صد نادرست است. این حرفی ست که اینها به مسلمان ها یاد داده اند. خدای جسمانی. برایتان عرض کردم. می گوید خدای متعال روی کرسی نشسته. کرسی یعنی صندلی. روی صندلی نشسته. خب از طرف پایین خدا به این صندلی محدود است. از پهلوی چپ و از پهلوی راست هم محدود به صندلی است. از طرف بالا نامحدود است. خدا نامحدود است. اما از طرف بالا. چه کسی گفته؟ یهودی. تفسیر گفتند. دستورات فقهی گفتند. دستورات اخلاقی گفتند. تاریخ انبیاء گفته اند. تاریخ انبیاء گفته اند. مثلا حضرت داود بالای بام خانه رفته بود. بالای بام قصرش رفته بود. از آنجا چشمش افتاد تو خانه همسایه. آن همسایه یکی از فرماندهان سپاهش بود. خانم او داشت غسل می کرد. چشمش به او افتاد و دلش را باخت. حضرت داود. پایین آمد و این فرمانده لشکر را به میدان جنگ فرستاد. این فرمانده در میدان جنگ کشته شد. بعد زن او را به عنوان ازدواج گرفت. این در تفسیر، بابا تفسیر، کتاب های تفسیری در عالم اسلام [هست]. بنده هم تفسیرش را دارم. اینها حرف هایی ست که این یهودی ها، این مسیحی ها به مسلمان ها یاد دادند. وقتی در خانه امیرالمومنین بسته می شود، یهودی و نصرانی بر مسند تعلیم و تعلم، بر مسند فقاهت، بر مسند تفسیر، بر مسند تاریخ می نشیند. از همه بدتر داشتیم می گفتیم در دولت های بعد ازپیغمبر، دهان ها بسته شده. مثلا مثل ابوذر. مثل سلمان. از همه مهم تر امیرالمومنین. اینها در خانه نشسته اند و دهان هایشان هم بسته. یک کلمه حرف نمی زنند. کاری که حضرت زین العابدین کرده در مقابل این [است]. ببینید امیرالمومنین هزارتا غلام خریده. در نقل هایش دارد که از کدّ یمین و عرق جبین. می دانید دیگر امیرالمومنین بیل می زد. چاه می کند. چشمه ایجاد می کرد. چشمه کشف می کرد. باغات مفصل. آنچه که از اینها درآمد داشت می فروخت و به جایش غلام می خرید. غلام هایی که از اطراف و اکناف به شهر مدینه آمده اند. در جنگ هایی که مثلا مسلمان ها رفته اند، جنگ کرده اند و اسیر آورده اند. اسیرها را می خریدند و آزاد می کردند. حضرت زین العابدین هم همینجور. غلام می خرید. فقط فرقش این بود که امیرالمومنین نمی توانست یک کلمه حرف به این غلام هایش یاد بدهد. نمی توانست یا بدهد. تحت نظر ماموران دولت، اجازه نداشت یک کلمه [یاد بدهد]. شما یک دانه اش را می شناسید. قنبر است. حضرت قنبر را در خانه خودشان نگاه داشته بودند. غلام خریده بود و آزادش کرده بود. اما در خانه شان بود. این بعدها شهید راه امیرالمومنین شد. اگر آن حرف هایی که حجاج از ایشان سوال کرد که درمورد علی چه می گویی را بشنوید، مثل اینکه یک کتاب است. انقدر عالمانه است. صحیح است. درست است. حالا اگر همه این هزارتا غلام اینجور عالم می شدند و از دین و قرآن و امامت مطلع می شدند، عالم اسلام به هم می خورد. نمی توانست. امیرالمومنین نمی توانست یک کلمه به آنها یاد بدهد. چون تحت مراقبت شدید ماموران دولت بود. اما آن مراقبت ها دیگر برای حضرت زین العابدین نبود. تعداد غلام هایی که ایشان خریده را نگفته اند. اما گفته اند مثل جدش. مثل جدش. شاید این هم تعداد زیادی. من حساب کردم. اگر سی و پنج سال حساب کنیم، هر سال بین سی تا چهل تا غلام بخری و آزاد کنی، می شود هزارتا. ایشان غلام ها را می خرید. در خانه نگاه می داشت و تربیت می کرد. تربیت می کرد. یعنی این غلام مسلمان می شد. قرآن یاد می گرفت. نماز یاد می گرفت. روزه یاد می گرفت. خدا را می شناخت. پیغمبر را می شناخت. طبق تعلیمات حضرت زین العابدین. ببینید یک کسی حضرت زین العابدین را ببیند، ما هم اگر می دیدیم، ما هم مسلمان می شدیم. ما هم خوب می شدیم. آن همه پاک دامنی و خوبی و عبادت و اخلاص حضرت زین العابدین. اینها اسلام را در حضرت زین العابدین می دیدند و یاد می گرفتند. هم می دیدند هم یاد می گرفتند. مجسمه اسلام را در امام چهارم می دیدند. پس بنابراین ایشان هزارتا غلام خریده و مسلمان کرده و اطاعات دینی صحیح به آنها یاد داده و بعد آزاد کرده. هرکس هم که آزاد می کرد، خرج زندگی به او می داد که بتواند برود کار کند و کسب کند. دستش جلوی مردم دراز نباشد. یعنی هزار نفر عالم و ... عجیب است ها. ببینید هزار نفر که ایشان تربیت کرده و برای کار سرمایه داده. شاید از همین ها شاگردان حضرت باقر و حضرت صادق به وجود آمده اند که یک علمای بزرگی در میان شاگردان حضرت باقر و حضرت صادق هست. علمای بزرگ ها. دارم عرض می کنم بزرگ. ابوحنیفه که مرجع تقلید زمان است به این شاگرد حضرت صادق احتیاج دارد. از او مساله می پرسد. اسلام نشر کرد. اسلامی که چند سال است؟ تقریبا پنجاه شصت سال است درِ تعلیم و تربیتِ اسلامِ صحیح، بسته است. ایشان اسلام صحیح را در عالم نشر کرده است. شهر مدینه و مکه و همه جا. هم محبت، تعلیم داد. محبت تعلیم داد. معلم محبت. من یک جزوه ای نوشتم به نام امام سجاد معلم محبت. مدرس محبت. محبت آموخته است. به عالم اسلام به مردم مسلمان محبت خاندان پیغمبر را آموخته. تعلیم داده. محبت را یاد داده. با آن همه رفتار خوب و این غلام ها، هزار نفر آزاد شده و سرمایه دار شده هستند. سرمایه دار شده. وقتی داخل جمعیت مسلمان ها رفتند سرمایه داشتند. می توانستند کاملا کار کنند. هم اطلاعات دینی یافته و آموخته. نماز درست آموخته. اینکه الان نماز درست در دست ما هست، از یک جایی آمده دیگر. جاهای دیگر که نماز درست وجود ندارد. بسم الله از نماز حذف شده. چرا؟ چون معاویه حذف کرده. معاویه به مدینه آمده بود. خب خلیفه است دیگر. ناگزیر باید امام جماعت باشد. در مقام امام جماعت ایستاد و بسم الله نگفت. نمی دانم عمدا یا مخصوصا نگفت یا نمی دانم؟ بعد نماز مردم گفتند آیا نمازت را دزدیدی؟ بسم الله را دزدیدی یا یادت رفت؟ گفت یادم رفت. نماز دوم را خواند. در حمد بسم الله را گفت. در سوره بسم الله نگفت. باز به او گفتند آیا بسم الله را دزدیدی یا فراموش کردی؟ دشمنِ همه چیزِ اسلام بود. نه دشمن خاندان پیغمبر. دشمن همه چیز اسلام بود. می خواست این دین را نابود کند. قرآن آقا. برای قرآن نقشه ها داشته. معاویه برای قرآن داستان ها دارد. اگر ائمه ما مثل حضرت زین العابدین نبودند و آنجور اسلام را به مردم تعلیم نمی دادند، مثال این هزارتا غلامی که عرض کردم که به خانه حضرت زین العابدین آمده اند و نماز را یاد گرفته اند و روزه را یاد گرفته اند، حج را یاد گرفته اند، قرآن یاد گرفته اند، قرآن خوانده اند، قرآن صحیح یاد گرفته اند. خوانده اند. بعد داخل جامعه اسلامی رفته اند. هزار نفر خیلی است. پس ببینید حضرت زین العابدین اسلام را نجات داده. یک نفره. یک نفره. یک نفره. بابا یک نفره. کمک کاری نداشته. خودش تک. البته یک مجموعه شاگرد هم تربیت کرده. شاگردان برجسته و بزرگ. آنها هم بعد کمک کردند.
امشب دست ما به دامان کرم حضرت زین العابدین علیه السلام است. برای مشکلات کشورمان، برای مشکلات شخصی مان، هیچ کس در خانه ایشان نمی آمد که ایشان او را رد کند. اصلا. یک نفر هم در خانه نمی آمد [که دست خالی برگردد]. عرض کردم آن نفری که آمد یک خوشه گرفت، سه بار آمد. غلام گفت آقا این همان قبلی است. [فرمود] ببر بده. یک نفر را رد نمی کردند. هیچ کسی را. غیر از اینکه خودش به دنبال فقیرها و بیچاره ها می رفت. رزق و روزی شان را می رساند. نمی دانید ائمه چه کردند. در رفتار و اخلاق با مردم. حالا فعلا دست ما به دامان حضرت زین العابدین علیه السلام است. التماس می کنیم. به حق پدر بزرگوارش التماسش می کنیم که بر کشور ما یک نظر مرحمت بیندازد. این بلا را از این کشور دور کند. از خدا برای رهبر ما طول عمر و سلامتی بخواهد. اگر این رهبر نباشد، یک آجر روی آجر بند نمی شود. اگر یادتان باشد دیشب عرض کردم. ایشان در عالم تا ندارد. در میان رهبران بزرگ عالم، رئیس جهورها، پادشاهان همتا ندارد. از نظر عقل و درایت و شجاعت و هرچیزی که برای یک رهبر لازم است. خدا مرحمت کرده. خدا مرحمت کرده. خدا مرحمت کرده که ما شکرش را می کنیم. ما شکر وجود ایشان را به درگاه خدا می کنیم. از خدا طول عمر ایشان و سلامتی ایشان را درخواست می کنیم. عزت بیشتر ایشان. قوت ایشان. نفوذ کلام بیشتر ایشان. مرحمتا و احسانا. دوتا حاجت. یکی رهبر. یکی رفع بلا. حضرت زین العابدین یک انگشتش را هم در خانه خدا بلند کند، همه حاجت های ما برآورده می شود. ببینید اگر دست بلند کند چه می شود.
السلام علیک یا ابا عبدالله وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ
ایشان در صحرای کربلا مریض بود. یک پاره استخوان. شمر ملعون آمد داخل خیمه ایشان. آن چیزی که ایشان زیرش انداخته بود، به نظرم یک پوست بود. یک پوست گوسفندی. آن را با زور کشید و ایشان را به زمین زد. یعنی نمی توانستند یک دانه پوست گوسفندی که زیر بدن ایشان بود را ببینند. می خواستند این را هم غارت کنند. بعد گفت این که مرد است. چرا این را زنده گذاشته اید. بیایید او را بکشید. جضرت زینب سلام الله علیها، ببینید حضرت زینب بر ما چه حقی دارد، [فرمود] نمی گذارم. اگر می خواهید بکشید، اول مرا بکشید. خودش را روی حضرت زین العابدین انداخت. برای بچه ها چه؟ وقتی آن خبیث های ملعون خشن می خواستند شلاق بزنند، ببینید رئیس کاروان اسیران شمر بود. رئیس کاروان اسیران شمر بود. وقتی به شهر شام رفتند، حضرت ام کلثوم فرمود من اصلا نمی خواهم با این حرف بزنم. اما چاره ندارم. رفت به شمر گفت اگر می شود ما را از این دروازه که شلوغ است نبرید. ببرید یک جایی که خلوت است. او هم حتما دستور داد از همین دروازه شلوغ که دروازه ساعات می گوییم [ببرند.]. مردم شام هم اینها را دشمن می دانند.سنگ می زنند. بد می گویند. فحش می دهند. ناسزا می گویند. شاید آب دهان می اندازند. نقل می کنند که حضرت فرمود ای کاش مادر مرا نزاییده بود. وقتی جسارت اینها را به زن و بچه پیغمبر دید، گفت ای کاش مادر مرا نزاییده بود. در جگرش نگاه می داشت. چهل سال داشت برای این حادثه گریه می کرد. چهل سال. دیگر مکرر شنیده اید. می دید دارند یک گوسفند را سر می برند، مثلا فریاد گریه اش بلند می شد. یک بچه خردسال می دید، بچه شیرخواره می دید، یاد برادر شیرخواره خودش علی اصغر می افتاد و گریه می کرد. در شعر می گویند. می فرمود خودم دیدم. خودم دیدم. همه حوادث را خودم دیسدم. آن وقتی که شمر روی سینه پدرش بود را هم دیده بود؟