جلسه چهارشنبه 96/4/14
نماز جماعت یک تمرین است برای انضباط. لفظ انضباط را عوض می کنیم و می گوییم برای یک ادب. آدمی مودب است که طبق ضوابط عمل می کند.

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

یک مساله که به طور اغلب و حالا شاید هم بدانیم اما معمولا عمل نمی کنیم و من عرض می کنم. در نماز جماعت ماموم باید به دنبال امام حرکت کند. تمام حرکات ماموم به دنبال یا حداقل همراه. مثلا می خواهند بایستند، با هم بایستند. زودتر نه. یا یک کمی عقب. اگر زیاد جلو بیفتد نماز جماعتش خراب می شود. زیاد عقب بیفتد هم نماز جماعتش خراب می شود. و اگر آن همراهی با امام را عمدا نکند، گناه می کند. یعنی دارد نماز جماعت می خواند که مستحب است. دارد یک گناه هم همراهش می کند. چرا؟ چون...

خب از اینجا می خواهیم یک نتیجه ای بگیریم که بعد اگر خدا خواست به بخش بعدی مان برسیم. در واقع نماز جماعت یک تمرین است برای انضباط. لفظ انضباط را عوض می کنیم و می گوییم برای یک ادب. آدمی مودب است که طبق ضوابط عمل می کند. ما آمده ایم. آن وقتی که آمدیم هیچ چیز همراه نداشتیم. نه می دانستیم اخلاق یعنی چه و نه هیچ چیز بد یا خوب دیگری را نمی دانستیم. آمدیم اینجا یک مجموعه بدی بیاموزیم؟ نه. نیامدیم بدی بیاموزیم. آمدیم همان ادب را بیاموزیم که اگر کسی کاملا مودب شد، از تمام حوادثی که بعد از مرگ برایش پیش می آید، با نهایت سلامت و راحتی و سلامتی و درستی عبور خواهد کرد. همه انبیاء و اولیاء آمده اند برای اینکه به ما ادب بیاموزند. حالا ادب در نمازمان یکیش این است که در عمل پشت سر امام عمل کنیم. در حرکات پشت سر امام حرکت کنیم.

یک دعای خیلی ممتازی هست. متاسفانه ما از صحیفه سجادیه محروم هستیم. اگر بگوییم بهترین دعاهای عالم و بهترین دعاهای موجود است، خیلی مبالغه نکرده ایم. یک دعایی در وداع ماه رمضان دارد که معمولا بنده حقیر سال های گذشته، یعنی در طول چند سال گذشته هم هر وقت بعد ماه رمضان اولین جلسه روضه مان بود، به این دعا اشاره می کردیم و یک عباراتی را از این می خواندیم که حالا هم همینکار را می کنیم. مفصل فرمایش فرمودند. بعد حضرت زین العابدین می فرمایند که: السَّلامُ عَلَیکَ یا شَهرِ اللهِ الاکبر. شهر در زبان عربی یعنی ماه دیگر. سلام بر تو ای ماه خدای بزرگ تر. یعنی ماه بزرگ تر خدا. بزرگ ترین ماه از ماه های دوازده گانه. این ماه هم ماه خداست. می دانید دیگر. مثلا گفته می شود ماه رجب ماه امیرالمومنین است. ماه شعبان ماه رسول خداست و این ماه، ماه خداست. پس این ماه است. ماه خداست. و این بزرگ ترین است. یکی. دوم وَ یا عِیدَ اولِیائِهِ. این ماه عید اولیاء خداست. هرکس این ماه برایش عید بود، خوش به حالش. ولی هی روز می شمارد که کی زودتر تمام شود. عید است. این ماه عید است. یعنی ماه گذشته. ماه رمضان. عید یعنی چه؟ یعنی حالا مثلا اگر بگوییم روز، یعنی روز شادمانی. اگر ماه است، یعنی ماه شادمانی. ماها عید می گیریم. طبق رسوم مان. مثلا فرض کنید نوروز را عید می گیریم یا مثلا فرض کنید ممکن است روزهای دیگری را عید بگیریم. البته حالا به طور سنتی ایرانی، ما نوروز را عید می دانیم. بقیه عید های دیگری که ما عید می دانیم، عیدهای مذهبی ماست. مثلا عید فطر را داریم. عید قربان را داریم. عید غدیر را داریم که می گوییم این بزرگ ترین عید است. در هرصورت. یک اعیادی مذهبی داریم و یک اعیاد سنت ایرانی داریم. این روز را... حالا شما به دوره شادمانی نرسیده اید. من یادم هست روز عید غدیر شهر به هم ریخته بود. شهر ما، همین بخش های از شهر بود. آن قسمت های بالای شهر همه دهات و این حرف ها بود. بین شمیران و تهران فاصله بود. حالا شمیران یک بخشی از تهران است. ده تا شهرک هم بالاسر شمران مثلا هست. اینها همه باز چسبیده به تهران است و جزء تهران محسوب می شود. حالا کار نداریم. آن وقت واقعا کوچه ها رنگ دیگر داشت. واقعا شادمانی بود. که الان با همه اعتقادی که ما به عید غدیر داریم، انقدر در آن احساس شادمانی نمی کنیم. ببینید عید ما هم، عیدهای مارا هم خودمان گرفته ایم. خودمان عیدهای خودمان را از دست داده ایم. حالا در هرصورت. اینجا که به ماه رمضان عید گفته می شود، یعنی ماه شادمانی. این ماه، ماه گرسنگی است. ماه تشنگی است. مثلا ماه کم خوابی است. مثلا حالا آنهایی که توفیق بیشتری دارند و شب ها تا سحر بیدارند، مثلا شب که معمولا مرسوم است و خوابش راحت تر است، آن شب را بیدارند و مثلا روز یک کمی می خوابند. دارد خوابش را از دست می دهد. دارد خوراکش را از دست می دهد. و مثلا نوشیدنی و آب و اینها را دارد از دست می دهد. اما شما می گویید که فرمایش فرموده است. امام فرموده است که عید است. این از یک شادمانی دیگری سخن می گوید. از یک شادمانی دیگری سخن می گوید که اگر آدم یک ذره از مزه آن شادمانی را چشیده باشد، حاضر است برای به دست آوردنش از همه چیزش بگذرد. بعد حالا یک حرف دیگر هم داریم که آن حرف را هم باز مکرر خدمت شما عرض کردیم. و آن این است که فرموده اند عید آن روزی است که در آن گناه نکنی. روزی که گناه نکنی، آن روز برای شما عید است. وقت شادمانی آن روزی است که در آن گناه نکنی. این دوتا را به همدیگر بچسبانید، نتیجه می گیریم که اگر آدم گناه نکند، اگر گناه نکند، اگر گناه نکند، به عید می رسد. یک فرمایش دیگر هم پیامبر دارند. این را هم باز می گذاریم در کنارش. می فرمایند شما هیچ مشکلی، هیچ مشکلی، هیچ دردی، جز درد گناه ندارید. آی اهل عالم. اهل عالم ها. هیچ دردی. در دل هایشان درد است. دردی جز گناه ندارید. خب آن روزی که من گناه نکنم، آن روز، روز عید است. آن عمری که من در آن گناه نکنم، اگر آدم به وقتی رسید که دیگر گناه نمی کند، برایش عید شده است. تمام عمرش است؟ تمام عمرش است. متاسفانه ما اینها را نچشیده ایم. آن اولیاء خدا که به این می رسند، یعنی دیگر گناه از زندگی شان می رود. بارها برایتان عرض کرده ام که من دوستان جوانی داشته ام و دارم که... دیگر گناه نمی کنند. هیچ. اگر آمد به این برسد، گناه به طور کلی از زندگی اش بیرون برود، یک ذره ها، حتی یک ذره هم در زندگی اش گناه نباشد این به عید می رسد. عیدش تمام عمر می شود. آن شادمانی هایی که در اثر ترک گناه برای آدم به دست می آید، حالا ببینید من عدد عرض می کنم اما نمی خواهم بگویم این عدد است. خیلی بیشتر از این حرف هاست. صدهزار برابر شادمانی هایی است که ما خودمان برای خودمان درست می کنیم. فرض کنید که مثلا به یک گردشگاه خوب می رویم. مثلا. خب آن روز مثلا روز خوشی ماست. آنجا آدم چقدر خوشی می بینید؟ می دانید که صد تا مشکل هم هست. مثلا شما در راه می روید به یک ترافیک می رسید که راه دو ساعته می شود پنج ساعت. مثال ها. بعد هم آنجا که می روید مثلا سر و صدا. صد جور مزاحم و مانع وجود دارد. من رفته ام برای یک روز خوشی و راحتی. صدتا مشکل پیش می آید. حالا آن را کاری نداریم. بر فرض هم که یک روز خوشی و راحتی داشته باشم، می گوییم که این خوشی و راحتی، خوشی و راحتی که در اثر ترک گناه به دست می آورد، چه عددی گفتم، صد هزار برابر. مبالغه نکردم ها. قابل مقایسه نیست. من برای اینکه یک ذره مفهوم شود گفتم صد هزار برابر. قابل مقایسه نیست. آن قدیم ها، یعنی خیلی قدیم می شود. حالا یادم نیست که قبل از انقلاب بود یا بعد از انقلاب بود. مرحوم علامه طباطبایی یک هفته در میان به تهران می آمدند. یک شب جمعه و یک روز جمعه بودند. کسانی که می خواستند با ایشان ملاقات کنند به آن منزلی که ما هم می رفتیم می آمدند به ملاقات ایشان. مثلا سوال داشتند. اصلا می خواستند ایشان را ببینند. یک مجموعه خوبی از آدم های حسابی هم شرکت می کردند که حالا من دو نفرشان را یادم است که از دنیا رفته اند و خدا غریق رحمت شان کند. ما هم یک مدتی توفیق شد. یک مدتی توفیق شد و شب های جمعه آنجا خدمت ایشان می رفتیم. آن دوستی که با هم می رفتیم، قرآن را مثلا دست ایشان دادند و از ایشان درخواست کردند که آقا شما سوره والنجم را یک ترجمه بفرمایید. که آنجا اشاره ای به سفر معراج دارد و اینها. ایشان ترجمه کرد. بعد هم من فکر کردم که حالا من شب می روم و این چیزی که اینجا پیدا کردم و چشیدم در تفسیر المیزان می چشم. که دیگر نبود. چیزی، خبری نبود. آن چیزی که از زبان ایشان می شنیدیم. مثلا شاید ایشان بیست دقیقه، بیست و پنج دقیقه، یک نیم صفحه ای از سوره را ترجمه کردند. یک شیرینی ای در کام این بنده حقیر به وجود آمد، شاید حدود ده روز طول کشید. مثل اینکه دهان من، کام من شیرین است. این شیرینی هم یک شیرینی است که شما هرچه تلخی بخورید هم آن به هم نمی خورد. حالا اگر تمام زندگی شما یک همچین کام شیرینی باشد. حالا این یک مثقالش بودها. یک سرسوزنش بوده. آن چیزی که در اثر ترک گناه به دست می آید، که برای آدم عید می شود، برای آدم عید می شود. یک شادمانی به دست می آید. یک شیرینی به دست می آید. می شود همه عمر. شما در خواب هم کامت شیرین است. آدم در خواب که چیزی نمی فهمد. می فهمی. اگر کامت به این معنا که عرض می کنم شیرین شود، شاید در خواب هم بتوانی این شیرینی را بفهمی. تمام روزش می شود شیرینی. ولو اینکه فرض کن مثلا بیرون هم ده جا دعوا دارد. حالا مثلاها. مثلا دعوای ملکی دارند و فرض کن حالا رفته اند دادگاه. رفته اند توی محضر. با هم دارند داد و فریاد می کنند. آن شیرینی باقی است. ببینید آن عیدی که با عمل آدم به دست می آید. عیدی که شما با عمل به دست آورده ای. آن شیرینی که شما با عمل خودت به دست آورده ای. این شیرینی و عیدی است که هیچ چیزی آن را نقض نمی کند. هیچ چیزی آن را از ما نمی گیرد. همه مان هزار بار شنیده ایم. می گوید هرچه روز عاشورا که دیگر از آن سخت تر نداریم که؛ هرچه روز عاشورا بر حضرت حسین بیشتر می گذشت و بلا بیشتر می شد، این صورتش بیشتر گل می انداخت. یعنی چه گل می انداخت؟ شیرینی حاصل از این بلای به این بزرگی، انقدر بود که در صورتش هم می شد ببینی. آدم که نمی تواند حالات امام را [بفهمد.] حالا مثال مان را حاج آقای حق شناس می زنیم. من یادم است. حوادث مختلف را نمی شد در قیافه او دید. الان ایشان ناراحت است؟ الان این چیزی که ما سوال می کنیم را می  داند؟ الان خوش است؟ هیچ چیز را نمی شد دید. حالا دوره های قدیم تر را یادم است که خبر مرگ یکی از دوستان را آوردند من دیدم قیافه ایشان عوض شد. این اواخر، یعنی بیست سی سال آخر در قیافه اش نمی شد ببینید که این الان چه حالتی در دلش دارد. حالا. امام، امام این آقاست. بنابراین شما از قیافه اش نباید هیچ بفهمی که در دلش چه می گذرد. اما انقدر شادمانی برای امام حسین هست. ما اگر برای امام حسین گریه می کنیم، برای تنش گریه می کنیم. تنش انقدر گریه دارد. حالا به آن اوج قلب و روحش که دست مان نمی رسد. حالا آنجا هم عرض می کنیم که شادمانی انقدر بود که چه... هرچه بلا بیشتر شده، شادمانی در صورتش بیشتر دیده می شود. چه عرض کردم؟ گفتیم این عیدی را که حالا اینجا مثالش ماه رمضان است. ماه رمضان یک عیدی است که به زور به ما می دهند. ما که خودمان ماه رمضان را گیر نمی آوریم که. عمرمان می گذرد. ماه رجب می گذرد. ماه شعبان می گذرد. می رسد به ماه رمضان. خب این دست ما نیست. اما این عیدی است که خدا می دهد. خدا یک عیدی به آدم می دهد. اگر آدم خودش عیدی را به دست آورد، آن عیدی است که هیچ وقت از دست نخواهد داد. اگر آدم به دست بیاوردها. اگر به دست بیاورد. پایش هرچقدر سخت باشد، می ایستد. باز این را هم مکرر عرض کرده ام. همینجا مکرر عرض کرده ام. آن دوستمان گفت با داشتیم با حاج آقای حق شناس به اتاق عمل می رفتیم. من زیر بغل ایشان را گرفته بودم برویم به اتاق عمل. حالا توضیح نمی دهم. قبلا گفته ام. من نگران بودم حالا چه می شود. فرمود این چیزی نیست. من در دلم بود. این چیزی نیست. این رنج های بیرونی که تن الان رنج خواهد دید و درد خواهد کشید. چیزی نیست. اگر آدم عیدش را به دست اورده باشد، که فقط هم راهش؟ ذکر بگوییم؟ نه. با ذکر نمی شود. فرمودند گناه نکنید. اگر گناه نکنی، البته، یک ذکر هم می گویی تازه ذکرت ذکر می شود. اگر آدم گناه نکند، یک ذکر هم که می گوید، یک ذکرش، ذکر می شود. ببینید ما تمام عمرمان یعنی از وقتی که نماز خوانده ایم، الله اکبر گفته ایم دیگر. الله اکبر. اگر زبان هندی هم بود باز می گفتیم. فرقی نمی کرد. این الله اکبری که ما الان به زبان عربی می گویی و معنایش را هم می فهمیم اگر به زبان هندی بود و لغت هندی بود و یک شعار هندی را گفته بودیم که هیچ نمی فهمیدیم که چیست، فرقی نمی کرد. اگر... باز این داستان را هم مکرر برایتان عرض کرده ام. البته متاسفانه خودم سندش را ندیدم. متاسفانه راهی هم برای اینکه به دستش بیاورم، نداشتم. اما مطلبش مطلب درستی است. فرمودند که آن بچه قنداقی که در گهواره بود و بر پاکدامنی حضرت یوسف شهادت داد، خب بعد حضرت یوسف رفته زندان و بلا کشیده و بلا کشیده و گذشته و حالا به سلطنت رسیده. آن بچه حالا بزرگ شده. مثلا بیست سال، یبست و دو سالش شده. آمد خدمت ایشان. نقل داستان این است. ایشان فرمودند که اگر من نصف سلطنتم را به تو بدهم، به پاداش اینکه تو یک روزی به پاکدامنی من شهادت داده ای، حالا مثلا حقت را ادا کردم. حالا چون دقیقش را یادم نیست. ما تمام عمر گفتیم سبحان الله. یعنی به پاکی و نزاهت، نزاهت دیگر، ما می گوییم منزه است. به منزه بودن خدای متعال شهادت دادیم. یک دانه اش بس است. برای اینکه خدای متعال از هم گناهان ما درگذرد. این. آقا شما کی می توانی بفهمی سبحان الله یعنی چه؟ کی می توانی بفهمی الله اکبر یعنی چه؟ کی؟ وقتی که همان عید است. حالا این به آن برمی گردد. من گناه نکرده باشم. ببینید یک چیز دیگر هم هست که آدم دیگر باید پای این گریه کند. من یادم می آید یک گناهانی را کردم. شیرینی حس می کنم. بیست سال پیش بوده. اما یادم می آید... این نشانه این است که توبه من... ببینید توبه با ترک شروع می شود. تا گناه را ترک کردی، توبه شروع شد. کی به آخر می رسد و کامل می شود؟ آن وقتی که من پشیمان باشم. یعنی وقتی یادم می آید، حظ نمی برم. نه. اوقاتم تلخ می شود. من بودم یک همچین غلطی کردم. مثلا. اگر من در ترک گناه یک همچین جوری شدم که گناه را که ترک کردم، کامل ترک کردم، یک ذره هم برنمی گردم. در تحت هیچ شرایطی برنمی گردم. همین تازه این دوستمان تلفنی گفت. هیچ توضیحی نمی توانم بدهم. گفت هشتصد نهصد میلیون تومان به من می دهد برای یک گناه. چقدر مرد می خواهد؟ حالا. آدم انقدر پایش بایستد. انقدر پای ترک گناه بایستد. ببنید گناهی را که من تکرار می کنم، حالا یک ذره ای تکرار کرده ام، یک چیزی در دل من جا گذاشته. اگر آن چیزی که در دل من جا گذاشته پاک شد، وقتی یادم بیفتد، حظ نمی کنم. لذت نمی برم. اوقاتم تلخ می شود. پشیمانی می آید. یعنی پشیمانی ای که آدم را می سوزاند. اگر هنوز آن چیزی را که گناه در دل من جا گذاشته، پاک نشده، ولو دیگر الان گناه نمی کنم، الان گناه را نمی کنم، اما یک چیزی که در دل من به جا گذاشته، پاک نشده. نشانه اش این است که من یادم می آید [و لذت می برم.] آن وقت آدم به عید می رسد. آقا یک عیدی. اینجا فرمودند عید اولیاء خدا. عید اولیاء خدا که حالا مثلا بفرمایید که از ماه رمضان شروع می شود، هیچ وقتی تمام نمی شود. حتی تا ابد. مرگ عیدش را به هم می زند؟ نه. اگر تکه تکه اش کنند، مثل امام ما که تکه تکه اش کردند، عیدش به هم خورد؟ نه. پسرش، بچه تکه تکه اش را جلو چشمش روی زمین دید. بدن پخش شده. عیدش به هم خورد؟ نه عیدش به هم نخورد. اینجوری می شود. حالا ببینید ما. من، شما، شما، شما. این چیز به این بزرگی را که سر در بینهایت دارد به چه فروختیم. یوسف را آوردند سر بازار و یوسف را به هشت درهم فروختند. حالا لفظ هایی است که در نقل ها هست. به هشت درهم! آقا یوسف را به هشت درهم! یوسف با آن جمال که مثلا در عالم تا نداشته با هشت درهم! مثل هشت تومان. هشت تا تک تومانی های خودمان. مثلا. آنجا انقدر آدم ضرر نکرده که یوسف را فروخته و هشت درهم گرفته که ما یک لحظه ای.  گناه یک لحظه است. آدم لذت این را انتخاب می کند و آن لذت...

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای