اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین
[آیه 47 سوره شوری:] اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ مَا لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ وَمَا لَكُمْ مِنْ نَكِيرٍ. اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ. اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ. اسْتَجِيبُوا یعنی اجابت کنید. اجابت کنید یعنی چه؟ یعنی یک دعوتی کرده اند. شما بگویید چشم. بله. می آیم. انجام می دهم. استجابت دعوت. در زبان فارسی داریم. استجابت دعوت. اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ. رب شما یک دعوتی برای شما فرستاده است. پیامبر را فرستاده. یک دعوت نامه همراه پیامبر فرستاده. می گویند اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ. این رب تان یک دعوت نامه فرستاده. شما بگویید چشم. بگویید بله. می آیم. انجام می دهم. معلوم؟ اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ. استجابت کنید دعوت رب تان را. ببینید ما با، ربّ روبه رو هستیم. خدای متعال یعنی ربّ. حالا این حرف یک ذره پیچیده است. همه پیامبران را ربّ عالم فرستاده است. همه کتاب های آسمانی را رب عالم فرستاده است. همه دستوراتی که در دین آمده دستورات رب جهان است. رب شما گفته نماز بخوان. وظیفه رب بوده این حرف را بزند. ببینید این خدایی که رب است، خالق هم هست. اما خالق است به نماز کاری ندارد. خالق است، فقط خلق می کند. رازق است، فقط رزق شما را به عهده دارد. اما رب آن است که این مجموعه دستورات دینی را فرستاده. شما با ایشان روبه رو هستی. یک روز هم رب جهان یقه من را می گیرد و می کند تو جهنم. خدایی نکرده. یا اگر به اعلا علیین بهشت ببرد، رب می برد. خدای متعال چند تا اسم دارد؟ مثلا فرض کن در یک روایت داریم. گاهی هم در تابلو ها اسم های اسامی الهی را زده اند. نود و نه تا. خب. رب است که به کار دین کار دارد. رب است که پیغمبر می فرستد. رب است که کتاب آسمانی می فرستد. رب است که اگر کسی خوبی کند، جزای خوب می دهد. اگر بدی کند، جزای بد می دهد. ما در مسائل دین با رب جهان کار داریم. حالا وقتی می گوید اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ یعنی این حرف هایی که من فرستادم را گوش بدهید. حالا سعی کنید بفهمید. این حرف ها را بارهای دیگری به صور مختلف دیگری عرض کردم. اما چون بنا بر شنیدن و فراموش کردن است، ما شنیدیم و فراموش کردیم. اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ. بعد می گویند آخر یک چیزی هست. مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ... اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ. قبل از اینکه روزی بیاید. قبل از اینکه روزی بیاید که آن روز امکان، امکان نیامدن ندارد. آمدن قیامت قطعی است. قیامت فرض نیامدن ندارد. قبل از اینکه آن روزی که فرض نیامدن ندارد و در آن روز حساب می کشند، قبل از اینکه آن روز بیاید، شما هرچه که ربّ شما برای شما فرستاده عمل کنید. مساله های دینی تان را خوب گوش بدهید. دقیقا عمل کنید. خیلی سخت نیست. یک کمی سخت است. خیلی سخت نیست. یک کمی سخت است. قبل از اینکه آن روزی بیاید که از ذره ذره رفتار و اعمال شما حساب خواهند کشید، قبل از اینکه آن روز بیاید، شما هرچه می گویند گوش کنید. اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ. اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ. نگذارید دعوت رب تان بدون پاسخ بماند. هیچ جاها. اگر ما می دانستیم و می دیدیم و می فهمیدیم که خدای متعال چقدر حاضر و ناظر است، جُم نمی خوردیم. اما خب نمی بینیم. بنابراین هرجور دل مان خواست عمل می کنیم. می گویند نه. هرجور دل تان می خواهد عمل نکنید. ببینید رب تان چه گفته. طبق آن عمل کنید. آخر یک روزی خواهد آمد. همه عمر شما می شود صد سال. همه عمرت می شود صد سال. مثلا حاج آقای غروی، آیت الله غروی که امام جماعت مسجد محل ما بود، [عمر] ایشان از صد سال متجاوز شده بود. خب آخرش چه شد؟ برای همه مان آخری هست. اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ. از آن وقتی هم که از آنجا رفتی، اشکالش این است. یک فاصله مثلا یک میلیون سال ما را بگذارند بخوابیم. در قبر بگذارند راحت بخوابیم. نه. از آن روزی که مرگ می آید، قیامت شما شروع می شود. مَن ماتَ فَقَد قامَت قیامَتُهُ. ما در اصطلاحات فارسی هم داریم. می گویند قیامت به پا کرد. این یک چیز کوچکی است درمقابل آن قیامتی که خواهد آمد. مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ. امکان بازگشت، نیامدن، نشدن از طرف خدا ندارد. لَا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ. دوتا مشکل هم دارد. مَا لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ. مَا لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ آن روز شما هیچ پناهی ندارید. آن روز هیچ پناهگاهی وجود ندارد. مَا لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ ملجا را در زبان فارسی داریم. مَا لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ آن روز هیچ ملجایی، یعنی پناهگاه، هیچ پناهگاهی وجود ندارد. خب اگر شما مواظب زبانت بودی، دیگر احتیاجی به پناهگاه نداری. اگر مواظب چشمت بودی، دیگر احتیاجی به پناهگاه نداری. اصلا مشکلی نداری که آنجا احتیاج به پناهگاه باشد. اگر مخالفت دستور کرده باشی، برایت مشکل پیش می آید که احتیاج دارد بروی بگردی یک جایی پناهگاه باشد. ببینید زمین را صاف می کنند. در قیامت هیچ پستی و بلندی ای وجود ندارد. نه کوهی هست. نه تپه ای. صاف صاف. صد میلیار آدم جمع است. اصلا آدم نمی تواند تصورش را بکند. من در صحرای احتمالا منا بود. چون در عرفات کاری نداشتیم. باید در خیمه بنشینی دعا بخوانی دیگر. یک روز است دیگر. یک شب و یک روز است. خیلی لازم نیست اینور و آنور بروی. اما در صحرای منا شما باید از خیمه ات بیرون بیایی و بروی تا آنجا که باید سنگ بزنی. معمولا خیمه ایرانی ها را هم یک جایی می گذارند که دو کلیومتر و نیم سه کیلومتر با محل سنگ فاصله دارد. اگر راهش را بلد نباشی، برایت می شود قیامت. سه میلیون آدم یک جا جمع اند. هیچ کس حرف تو را نمی فهمد. هرکسی هم به اندازه کافی برای خودش گرفتاری دارد. اصلا دلش برای تو نمی سوزد. یعنی نمی تواند بسوزد. چون کار دارد. خودش کار دارد. ولی می خواهم بگویم آنجا یک ذره... به نظرم روز سوم بود. خدا نصیب همه تان بکند. روز سوم بود. آن آقای حمله دار و حمله دارها که به نظرم هردویشان فوت کردند، خدا ازشان بگذرد؛ ما را عصری بردند برای زدن سنگ. وقتی هم که به جمعیت کسانی که آمدند سنگ بزنند رسیدند، رفتند داخل جمعیت. اینها که همراه اند چه؟ هیچی. ما از آنجا گم کردیم. جمعیت را که نگاه می کنیم، به قطر سی متر آدم دارد سنگ می زند. خدایا چکار کنیم؟ همان لحظه برای من هم یک دل درد آمد از آن دل دردها که دیگر خم شده بودم. گفتم خدایا اگر این چیز گناهان من است حالا اینجا جایش نیست. راه بیا که... خوب شد. خدایا چکار کنم؟ یک آقایی از دوستان رسید. چقدر مانده؟ مثلا نیم ساعت مانده. اگر در وقت و در طول روز نزنیم قضا می شود. حالا باید قضایش را چکار کنی؟ خدا رساند. گفتم حاج آقا بیایید کمک کنید من سنگ بزنم. من اول گفتم بایستید. شما بایستید. من برگشتن را بلد نیستم. ایستاد. بعد گفتم من اصلا بلد نیستم سنگ بزنم. ایشان دست من را گرفت و دور این ستون گرداند. الان یک دیوار سی متری است. آن وقت یک ستون بود. یک ستون مثلا شصت هفتاد سانتی. رفتیم. یک طرفی بود خلوت. ما چسبیدیم به دیوار این محل زدن سنگ. یک دیواره ای بود. و مثلا یکی دومتر با آن ستون فاصله داشت. سنگ را زدیم و بعد هم با ایشان گعده کردیم و راه را آمدیم. اصلا هیچ کس نیست. فقط خدا ممکن است به داد آدم برسد. اینجا باز سه میلیون آدم است. آنجا چقدر است؟ سیصد میلیارد. نمی دانیم چقدر جمعیت بشریت آمده اند روز کره زمین. یک زمین صاف. هیچ کس به هیچ کس نیست. یعنی این آقای پهلویی یک چیزی را می گویند که آدم آن را خجالت می کشد. آدم هیچ لباسی به تن ندارد. لباس از کجا می آید؟ من از توی قبر لباس دارم ببرم؟ هیچ کس به هیچ کس کاری ندارد. همه جمعیت فرض می کنیم عریان اند. همه. هیچ کس به هیچ کس کاری ندارد. اصلا کسی به کسی نگاه نمی کند. حالا در یک همچین جمعیتی. جهنم هم مثل پاره هایی از جهنم، مُقَطَّعاتُ النّار. یک پاره هایی از جمعیت می آید به صحرای قیامت و یک کسانی را می رباید. ببینید یک پاره ای مثلا فرض کنید به بزرگی این حسینیه می آید. از جهنم جدا شده. می آید من که اهل جهنم هستم می رباید می برد. حالا آدم یک همچین جایی چقدر پناهگاه لازم دارد. در این جمعیتی که اینجا نشسته کسی هست که بگوید امام حسین پناهگاه من است؟ یعنی ایشان را به عنوان پناهگاه داشته باشد. من پناهگاه دارم. که است؟ یک کسانی پناهگاه دارند. اصلا یک کسانی پناهگاه هستند. در قیامت پناهگاه هستند. حالا یک ذکر خیر هم از حاج آقای حق شناس عرض کنیم. کسی خواب دیده بود بعد از وفات ایشان فرموده بودند که مرا مامور کرده اند در سخت ترین پیچ های قیامت آنجا به کمک دوستان امیرالمومنین باشم. یک کسانی پناهگاه هستند. یک کسان دیگر خودش انقدر است، انقدر شخصیت دارد که احتیاج به پناهگاه ندارد. ماها هم که همه پناهگاه می خواهیم. مَا لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ. هیچ، ببینید هیچ ملجایی نیست. حالا یک چیز دیگر عرض کنیم که این را صدبار به صد زبان عرض کردیم. شما هرچه آنور داری، خودت ساختی. خودت فرستادی. خودت آن را تهیه کرده ای. هرچه آنور هست. ملجا. پناهگاه. ملجا. من خودم کاری کرده ام که امام حسین ملجا من باشد. مَا لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ. امروز هیچ ملجایی نیست. وَمَا لَكُمْ مِنْ نَكِير. یعنی کسی نمی تواند انکار کند بگوید من. من. من نبودم. این اصطلاح آمیانه بچگانه که می گویند من نبودم دستم بودها. مثال. هیچ کس نمی تواند انکار کند. من در طول عمرم ده هزارتا عقرب تهیه کردم. این عقرب ها با من اند. به من چسبیده اند. من می گویم عقرب ها نیست. نمی شود. هست. من برای خودم هزار هزار شعله آتش درست کرده ام. یک دل سوزانده ام. یک شعله آتش شده. و این شعله آتش... بزرگی قیامت، بزرگی آن عالم چقدر است؟ این را مکرر برایتان مثال زدیم. گفتند که آقا بین زمین و آسمان چقدر است؟ نسبت بگیریم. فرمودند نوک انگشتت را بزن در دریا. چقدر آب به این نوک انگشتت؟ یک ذره. آن دریا، آن آسمان اول است. این زمین و این جهان به آن بزرگی همان یک ذره آب است. آسمان اول نسبت به آسمان دوم، دوم نسبت به سوم، نسبت به عالم آخرت. عالم آخرت چقدر است؟ به همان بزرگی آتشی که من یک جگر، یک جگر سوزاندم. بالخصوص که پدر و مادر باشد. بالخصوص که پدر و مادر باشد. یک زن مظلومی گیرت آمده. تو هم هرچه زور داری به او می گویی. یا بالعکس. در هرصورت. وَمَا لَكُمْ مِنْ نَكِير. هیچ امکان انکاری نیست. آخر هست. این که پیش من است، در جیبم است، من چجوری می توانم انکارش کنم؟ در جان من است. آن آتش در جان من است. من با چشمم به یک زیر دست نگاه کردم و این زیر دست لرزیده. من یک رئیس بودم. به زیر دستم نگاه کردم. این زیر دست از ترس لرزیده. دلش لرزیده. خب این آتشش کجاست؟ وَمَا لَكُمْ مِنْ نَكِير. امکان انکار وجود ندارد. حالا بالعکسش چه؟ من در زندگی ام گل کاشته ام. یک روضه خوانی داشتیم زمان ابوی ما. یعنی دوره قبل. ایشان یک دوره ای هم به زمان ما رسید. این روضه خوان خوبی بود. یعنی خیلی. ترک بود ویک دوتا بیت شعر ترکی هم آخر همه روضه هایش می خوان. اسم شان آقای سقازاده بود. روضه قشنگ می خواند. گفت که یکی از روضه خوان های یک نسل قبل را خواب دیدم. گفت بیا برویم من به زبان بنده باغستان هایم را نشانت بدهم. من را برد یک صحرا بود. یک صحرایی که نه ته دارد و نه سر دارد. مثلا. همه لاله سرخ بود. یک صحرا لاله سرخ بود. من گفتم که مثلا پیش خودم ها، هر قطره اشکی که مردم ریختند، هر یک قطره اشکی یک لاله سرخ شده. یک لاله سرخ برایش کاشته اند. این لاله سرخ آقا پژمرده می شود؟ نمی شود. هرروز تازه تر هم می شود. یعنی امروز که به این باغستانی که خودت ساختی و خودت کاشتی نگاه می کنی، حظ می کنی. فردا می آیی بیشتر حظ می کنی. یعنی روز دوم بیشتر. روز سوم چه؟ تا بینهایت. بعد من را برد یک صحرا بود. باز مثلا شاید مثل آن یکی بی سر و ته. این لاله زرد بود. من گفتم خب قاعدتا این روزهای شادمانی اهل یبت هم باعث شادمانی شنوندگان خودش شده. آن شادمانی هایی که آنها پیدا کرده اند، هرکدام برایش یک لاله زرد شده. من پیش خودم گفتم. نمی دانم. بعد گفت به من سفارش کرد. این دو تا بیت ترکی که آخر می خوانی. حالا فرض کن در جمعیت ما ده بیست نفر ترکی را می فهمند. آنها هم می فهمند که تو چه خواندی. اما این دوتا بیت ترکی را هم بخوان. امام حسین یک باغ برای این دو بیتی های ترکی ات گذاشته. خب؟ این ها مال آن طرفش. یک دل خوش کردی. مگر تو را ول می کند. این خوشی که در دل یک نفر ایجاد کردی، دست تو را می گیرد و به بهشت می برد. همین خوشی هه. دستت را می گیرد و به بهشت می برد. از یک گناه بزرگ. گاهی یک گناهانی پیش می آید که خیلی خطرناک است. یک دوستی داریم که اینجا هم می آید. گفت به منزل مثلا رفیقم رفته بودم برای کارهای خانه اش. مثلا فرض کن نجاری خانه اش. برای رنگ خانه اش. یک کسی آنجا بود یک پیشنهاد کرد. آقا گناه خیلی بزرگ است. گناه خیلی بزرگ است. ایشان او را ادب کرده بود. که دیگر از این غلط ها نکنی. از این حرف غلط نزنی. خیلی مرد بوده. خب این برای آدم یک چیزی می شود. دستت را می گیرد و شاید به برکت تو دست ده نفر دیگر را هم می گیرند و به بهشت می برند. از یک گناه بزررگ چشم پوشیدی. به پاک دامنی کامل. به پاک دامنی کامل. خب. این یک آیه. من سه تا آیه برای شماها انتخاب کرده ام.
اگر بتوانیم پیدایش کنیم. [در آیه 43 سوره روم می فرماید:] اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ. همان سخن است با یک زبان دیگر. فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ. این دینی که به دست من و شما رسیده است، دین قیم است. دین قیم یعنی استوار. هیچ جایش سست نیست. هیچ یک از این دستورات سست نیست. پشتش خالی نیست. زیر پایش خالی نیست. همه اش مستحکم است. همه اش دقیق. درست. درست. درست. حالا نمی فهمم. نمی فهمم. اما هرروز [از] یک بخشش پرده برداشته می شود. می بینی و معلوم می شود آقا این دستورات کوچولوی مستحب یا مکروه سند جدی علمی دارد. این دین قیم است. بخشی از سست در آن وجود ندارد. حالا. آنهایی که رومی گردانند. می گویند رویت را بکن. فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ. مثلا فرض کنید این معنای اقم است. فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ. کاملا و با نهایت استحکام رو کن به دینی که آن دین استوار است. یعنی صد در صد. همه حرف هایی که در عالم گفته شده است، چهار روز است. آن روزی که کمونیست ها آمدند سر کار وعده بهشت داده بودند. ما بهشت درست می کنیم. بیچارگی ای که مردم روسیه از دست اینها کشیدند، سه میلیون نفر فرستادند به سیبری. مثلا سی درجه زیر صفر سرمایش است. حالا. اینوری ها هم باور کن به زور خودشان را سر پا نگه داشته اند. یک استادی بود. استاد ایرانی. البته ایشان در دانشگاه کلن آلمان درس می گفت. گفت در یک سمینار بزرگ اقتصادی که اقتصاد دانان بزرگ جهان جمع بودند، تازه انقلاب شده بود. به من مراجعه کردند. بعضی از بزرگان تراز اول اقتصاد جهان. شما آمده اید دارید یک حرف تازه می زنید. انقلاب اسلامی دارد یک حرف تازه می زند. می گوید نه شرقی، نه غربی. یک چیز تازه آورده اید. آیا شما می توانید؟ ما به بن بست رسیده ایم. اقتصاد کاپیتالیسم، لیبرالیسم، این به بن بست رسیده است. شما حرف تازه ای برای نجات ما دارید؟ حالا اینکه عرض می کنم عبارت سند دار است ماخذش هم هست و اینها. و اینجوری. اینها به بن بست رسیده اند. حالا شما نمی دانید به بن بست رسیده چطور هنوز سر پاست. چکار دارند می کنند که سر پاست. همین ظهر زیر نویس اخبار بود. نوشته بود که یک میلیارد و صد میلیون پوند، به نظرم؛ یک میلیارد و صد میلیون پوند و یک مقدار هم خورده ریز، انگلستان به عربستان اسلحه فروخته. خب می دانید زوری است دیگر. عربستان این اسلحه ها را می خواهد چکار کند؟ خودش هم می داند به دردش نمی خورد. آن ارباب اینجوری سر پا مانده. نه چون درست است، سر پا مانده [باشد.] یک چیز خیلی کوچولو عرض می کنم که خیلی فجیع است. متاسفانه تمام اعداد دقیقا یادم نیست. به نظرم گفته بود که در امریکای شمالی چهل و هشت درصد از بچه ها حرام اند. مکزیک چه؟ شصت و چند درصد. همینجور. ثمره آزادی. اینها گفتند بالاترین چیزی که فکر بشری به آن رسیده است این آزادی و لیبرالیسم و دموکراسی است. این ثمره دموکراسی. عددها فجیع بودها. فکر می کنم تا هشتاد درصد هم بود. حرف ها پشتش خالی است. عرض می کنم می گوید بالاترین چیزی که تفکر بشری به آن رسیده است دموکراسی است. این ثمره اش. این حرف ها بد است آدم بزند. در مجلس انگلستان، حالا مثلا مجلس عوام می خواهند آن گناه را قانونی کنند. می گویند چون سی درصد مردم کشور تمایل دارند، پس قانونی است. فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ. این دین استوار است. هرچه زمان می گذرد، این استواری بیشتر دیده می شود. در مقابل این همه حمله و هجوم دشمن. خب. مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ. اگر به تمام توانت در برابر این دین کرنش کردی و فرمان خدا را صد در صد بردی، خوش به حالت. آن روزی که امکان نیامدن ندارد، آن روز سربلند خواهی بود. دیگر از آن آتش جهنم که می آید و انسان ها را در صحنه قیامت می بلعد، از آن نخواهی ترسید. از حساب الهی رنج نخواهی برد. یک کسانی حساب شان، حساب یسیر است. یسیر. یعنی سهل. می آیند در موقف نماز. اولین موقف، موقف نماز است. می گوید آقا من همه نمازهایم را خوانده ام. من همه نمازهایم را خوانده ام. همه نمازهایم را درست خواندم. برو. مثلا به موقف بعد می رود. پنجاه هزار سال است دیگر. پنجاه موقف. پنجاه موقفش را نیم ساعته می گذرد. خب بعد کجا می رود؟ اگر یادتان باشد خواندیم. [در آیه 73 سوره زمر می فرماید:] این وقتیکه به در بهشت می رسد، فرشتگان می گویند سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ. تو کوشیده بود. کوشش کردی. زحمت کشیدی. پاک ماندی. پاک ماندی. جایت در بهشت است. بهشت جای پاکان است. پاکی یک کمی زحمت دارد. زحمت کشیدی. پاک دامن ماندی.
از حضرت مجتبی عرض کنیم. از حضرت مجتبی عرض کنیم که جمعه روز شهادت ایشان است. ببینید این حرف را باز مکرر عرض کردیم. پیامبران آمده اند دین خدا را، همان پیام خدا را، اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ، پیام الهی را به همراه خودشان آورده اند و کوشیده اند به گوش همگان برسانند. کوشیده اند به گوش همگان برسانند. ببینید سه روز ایام منا است. همه اعرابی که برای حج می آیند، [مسلمان نیستند.] هنوز اسلام قدرت ندارد و اعراب هنوز مشرک اند. اکثریت. پیامبر است و یک مجموعه اندکی از یاران. اینها در تمام مدت سال از چشم مردم پنهان اند. سه روز ایام منا، ایام حج را مشرکین امن اعلام کرده بودند. اگر یک نفر بیخود خونش ریخته می شد، فردا کسی به حج نمی آمد. اینها هم با حج زندگی می کنند. بنابراین ناگزیر اند این ایام را ایام امن بدانند. بنابراین پیامبر از خانه درمی آمد و می افتد به میان کسانی که از نقاط مختلف جزیره العرب، هر قبیله سی نفر، چهل نفر، پنجاه نفر، آمده حج انجام بدهد. همه قبیله نمی آمدند. یک بخشی می آمدند. خب ایشان به این چادر می رفت و با اینها صحبت می کرد. و از این چادر در می آمد و به آن چادر می رفت. برایشان قرآن می خواند. قرآن هم اینها را مدهوش می کرد. ما هیچ زیبایی قرآن را نمی فهمیم. حتی با صدای خوش هم که می خوانند ما صدای خوش را می فهمیم. خود زیبایی قرآن را نمی توانیم بفهمیم. چون اصل مان فارس است. خب آنها می فهمیدند. اصلا مدهوش می ماند. نفس نمی کشید تا مثلا قرآن خواندن پیامبر تمام بشود. از این چادر به آن چادر. تمام چادرهایی که در منا هست. سه روز است دیگر. تمام سه روز را می گشت [تا] حرف را بهشان برساند. نگویند ما نشنیدیم و خبر نداریم. خب؟ این پیامبر که از دنیا رفته یک کسانی. برایتان عرض کردم روز چندم بود؟ هیچ کس یادش نیست. در مسجد خیف. وقتی پیامبر در مسجد خیف خطبه خواند، مسجد خیف در کنار منا است. از طرف منا که به طرف مکه می آیی، آنجا مسجد خیف است. در مسجد خیف هم برایشان خطبه خواند. آنجا هم فرمود که من دوازده تا خلیفه دارم. این را چند بار عرض کردیم. ده بیست بار با کم و زیادش عرض کردیم. چهار نفر از مسجد بیرون آمدند. رفتند به مسجد الحرام و داخل خانه رفتند و آنجا با هم قرارداد بستند. این می خواهند بعد از خودش قوم و خویش هایش را، مثلا پسرعمویش را بر سر کار بگمارد. بگذارد. ما نمی گذاریم. ما نمی گذاریم چنین بشود. توانستند یا نتوانستند؟ هان؟ توانستند یا نتوانستند؟ توانستند دیگر. توانستند. پسرعمو نیامد. چهار نفر بودند. آنها گروه اصلی اند. سقیفه هم همین ها آمدند. بردند. نمی گذاریم. این حرف خیلی مهم است ها. پیغمبر فرمود که به زودی بعد از من از این اسلام فقط اسمش می ماند. فقط اسمش. مردم می روند حج. اما حج که حج نیست. مردم نماز میخوانند. اما اسمش نماز است. این که نماز خدا نیست. همینطور بشمارید. این بزرگوارانی را که برای بعد از خودش... ببینید این هم باز مکرر عرض کردم. امیرالمومنین خلیفه پیغمبر است. بعد از ایشان امام حسن خیلفه پیغمبر است. آنهایی که آمدند سر کار اسم خلیفه گذاشتند اما خلیفه نبودند. خلیفه امیرالمومنین بود و بود. کسی خلافتش را نگرفت. یعنی کسی نمی توانست بگیرد. ایشان خیلفه است. باید یک وظایفی را بعد از پیغمبر عمل کند. این را بفهمید. ایشان خلیفه است. باید یک وظایفی را به عنوانن خلیفه عمل کند. کرد. اگر یک نفر باشد، یک وظایفی داشت. حداقل. اگر مردم با او همراهی می کردند، خلافت را به طور کامل عمل می کرد. آنچه که پیغمبر آورده بود را صد در صد[عملی می کرد.] آن دولت، آن کشور عدل، کامل می ماند. پیشرفت می کرد. کم نمی آورد. ببینید چهار سال. این خیلی حرف است. اگر یک گوش بازی در جمعیت حاضر وجود داشته باشد. امیرالمومنین چهارسال و چند ماه حکومت کرد. مرکز حکومتش کجا بود؟ کوفه. این که دارم عرض می کنم خیلی حرف است. فرمود در کوفه هیچ کس نیست که سرپناهی نداشته باشد. الان چهل سال است دولت جمهوری اسلامی جان کنده. ما هزاران بی سرپناه داریم. نگذاشتند. نگذاشتند. دولت جمهوری اسلامی می خواسته بکند. می خواسته بکند. نگذاشتند. حالا اینها را خودتان هم یک مقداری می دانید. ایشان فرمود. اصلا من نمی دانم بگویم با کم و زیادش ها. وقتی این داستان را شنیدم، یعنی ماخذش را دیدم مثل اینکه یک گنج پیدا کردم. فرمود هیچ کس در این شهر نیست که یک سرپناه نداشته باشد. هیچ کس نیست آب آشامیدنی نداشته باشد. هیچ کس نیست که نان برای رفع گرسنگی نداشته باشد. امیرالمومنین چند تا جنگ کرده؟ بفرمایید؟ حداقل سه تا دیگر. یک جنگش که صفین است چهارده ماه طول کشیده. اما شهر کوفه که مرکز حکومت ایشان است، هیچ کس نیست که سرپناه نداشته باشد. هیچ کس نیست آب آشامیدنی نداشته باشد. خیلی است. هیچ کس نیست که گرسنه بماند. شب بخوابد و گرسنه بخوابد. هیچ کس نیست. خب. می خواهم عرض کنم که اگر حکومت از اول دست امیرالمومنین بود چه می شد؟ بهشت می شد. عالم می شد بهشت. نگذاشتند. حالا. ائمه هرکدام حالا خلیفه اند. ببینید خلیفه پیغمبر دست نمی خورد. کسی نمی تواند خلافت را بگیرد. این خلیفه پیغمبر است. وظایف خلافت را عمل می کند. حداقلش را. حداقلی که وقتی یک نفر است. وقتی خلیفه یک نفر است. همراه ندارد. کمک کار ندارد. چه وظایفی دارد؟ وظایفش مشخص است. خب آن وظایف مشخص را عمل کرده. اگر مردم همراهی کرده بودند و ایشان خیلفه عام بود، یعنی حکومت هم در دست ایشان بود، آن وقت همان بهشتی که عرض می کنیم بود. اما حالا نگذاشتند. خب بعد از ایشان امام حسن چه؟ خب او هم خلیفه بوده. او هم وظایف خلافتش را عمل کرده. ببینید او هم وظایف خلافتش را عمل کرده. اما مردم همراهی نکردند. از لشکر خودش با خنجر ریختند در خیمه ایشان. یا نیزه. که یک جوری ران ایشان را زخمی کردند که ایشان بستری شد. تمام شد. جمع کرد و به مدینه رفت. بستری شد. جای نماز را از زیر پای ایشان... یعنی امام و امام جماعت؛ جای نماز را از زیر پای ایشان کشیدند. که؟ لشکرش. لشکر خودش. پول های معاویه می آمد. سران لشکر را می خرید. هی پشت می کردند. عبیدالله ابن عباس. یعنی پسرعموی حضرت مجتبی. فرمانده اولین دسته لشکر امام حسن است برای مقابله با معاویه. چهارمیلیون به نظرم درهم، پول برایش فرستاد. شبانه لشکر را رها کرد. رفت پیش معاویه. دوتا بچه هایش را هم لشکر معاویه کشته بودند. بچه هایش را سر بریده بودند. این آدم. عبیدالله ابن عباس. پسر عباس عموی پیغمبر. خب با اینها چکار کند؟ با یک همچین آدم هایی چکار کند؟ می تواند مقابل لشکر ... معاویه لشکر جدی داشت. هیچ کس از لشکر او جدا نشد بیاید با لشکر امیرالمومنین. از لشکرامیرالمومنین هزار نفر جدا شدند و رفتند توی جمع معاویه. از لشکر امام حسن، صد نفر، هزار نفر، حالا عددهایش را نمی دانیم ها؛ جدا شدند. شاعر درجه اول داشت. شاعر درجه اول. این روز اول ماه رمضان رفیقش گفته بود بیا برویم... [گفته بود] آخر روز اول ماه رمضان نمی شود. [رفیقش:] این حرف ها را ولش کن. برویم من یک جنس خوب دارم. رفتند با هم شراب خوردند و مست کردند و بعد هم آمدند به کوچه و بازار. خب گرفتندش و آوردند خدمت امیرالمومنین. بخوابانید. باید هشتاد تا تازیانه بخورد. آقا این وزیر ارشاد شماست. من نمی دانم وزیر ارشاد و غیر ارشاد یعنی چه. این شراب خورده. روز ماه رمضان. هشتاد تا تازیانه. بیست تا هم علاوه بزنید. چرا؟ چون حرمت ماه رمضان را شکسته. برادرش آمد خدمت. گفت آقا ما یک عمر از شما دفاع کردیم. شعرش درجه اول. شعر در دفاع از یک جریان در فرهنگ عربی خیلی قدرتمند بود. یعنی الان تلویزیون ما صدتا و هزارتا مقابل دارد. درست است؟ فضاهای مجازی. حلال. طیب و طاهر. حالا ان شاء الله از آن آدم هایی که از آن فضاها نگاه می کنند کسی اینجا نیست. هزارتا مقابل دارد. این یک شاعر به اندازه همه، همه وسایل ارتباط جمعی شعرش ارزش داشت. ول کرد رفت. خب چکار کنیم؟ عدالت. چه؟ می خواستیم چه عرض کنیم؟ ائمه می کوشند چون اگر بر سر قدرت بودند، اسلام صد در صد اجرا می شد. اگر بر سر قدرت بودند، عدالت صد در صد اجرا می شد. آن کسانی که قبل از امیرالمومنین بودند، حلقوم، دقت کنید؛ حلقوم یاران خودشان را پر از جواهر کرده بودند. اما حالا امیرالمومنین آمد سر کار چکار می کند؟ او با غلامی که دیروز غلام بود و امروز آزاد شده فرق نمی کند. حقوق یکسان است. آمد خدمت امیرالمومنین گفت آقا من عرب هستم. من قریشی هستم. این غلام من است. خودم دیروز آزادش کردم. یکسان حقوق دادی. دست کرد دو مشت خاک برداشت. فرمودند بین این خاک و این خاک فرقی نمی بینم. حالا امام حسن بر سر کار آمده. معاویه، دقت کنید؛ معاویه می خواهد از اسلام هیچ چیز نماند. باز این فصلی دارد که عرض نمی کنیم. او می خواهد از اسلام هیچ چیز نماند. با این آدم چکار کنیم؟ در کشور هم صاحب قدرت مطلق شده. او صاحب قدرت مطلق است. من چه؟ من یک نفرم. جمعیتی که همراه من وفادارند و با معاویه خواند جنگید دو سه هزار نفرند. اینها مسلمان اند. اینها کسانی اند که دیده اند پیغمبر اینجوری وضو می گرفته. اینها دیده اند. اینها روز غدیر خم را بوده اند و می دانند غدیر خم چه بود. حالا اگر امام حسن علیه السلام بخواهد همچنان با معاویه بجنگد که برادر بزرگوارش جنگید، اینها تا نفر آخر کشته می شوند. چطور آنها تا نفر آخر. هفتاد و دو نفر بودند دیگر. اگر هفتاد و سه نفر بودند چه؟ کشته می شدند. اگر هزار نفر بودند چه؟ همه کشته می شدند. حالا یاران اما م حسن، آنهایی که درست اند، آنها کسانی هستند که اصحاب جدش بودند. اصحاب جدش همراه امیرالمومنین بودند. ببینید زیر یک درختی در صلح حدیبیه پیامبر با یارانش بیعت کرد. هزار و چهارصد نفر بودند. این بیعت را بیعت رضوان می گویند. رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ. لذا می گویند بیعت رضوان. از آنها هرکس بود، در لشکر امیرالمومنین بود. آنها به امام مجتبی به ارث رسیدند. همه اینها را تا نفر آخر می کشتند. دیگر هیچ کس نیست که بگوید پیغمبر چگونه وضو می گرفته. امام حسن علیه السلام صلح کرد. این یک ذره از حرف است ها. یک ذره از حرفی است که باید گفت. امام حسن علیه السلام صلح کرد که اینها زنده بمانند. یک نفر از اینهایی که آمده بود، از آنهایی بودند که می آمدند به ایشان طعنه می زدند. از یاران. از دوستانی که طعنه می زدند. خب تو اگر ایشان را امام می دانی، آدم می تواند به امام طعنه بزند؟ می گفتند یا مُسود وجوه المومنین. یا مُسَخن وجوه المومنین. ما را خار کردی. گفتند ما را خار کردی. خب به امام که نمی شود اینجوری حرف زد. اگر آدم به امامش اینجوری حرف بزند، کافر می شود. از دوستان هم هست. حالا این دوستانش اینجوری. امام فرمود من برای اینکه تو بمانی. تو بمانی که چه بشود؟ تو بمانی برای اسلامی که اینها سر می برند، گریه کنی. ناله کنی. عبارت این است ها. اقلا دو نفر باشند که وقتی می بینند اینها همه چیز اسلام را نابود کردند. این همه چیزش را نابود کردند مال همین زمان است ها. همین زمان ها. یک آدمی است به نام انس. این مدعی است که، این مدعی است که من خدمت گزار خانه پیغمبرم. این دمشق بود. بزرگان آمده بودند خانه اش. این هم نشسته بود هق هق هق. چرا گریه می کنی؟ می گوید آقا از اسلامی که ما دیده بودیم، امروز هیچ چیزش نیست. خب. برای اینکه یک نفر باشد که برای اسلامی که اینها نابود می کنند گریه کند، من با معاویه صلح کردم. حالا عرض می کنم حرف خیلی بیشتر از این است که عرض کنیم. عرض من تمام شد.
آدم یک ده دقیقه ای، یک بیست دقیقه ای، یک سی دقیقه ای تحمل کند. زحمت بکشد. یک ذره از دینش را بفهمد می ارزد.