تواضع
تواضع

حاج حشمت از دنیا رفته بود.او منبری وروضه خوان خیلی خوبی بود.همه او را می شناختند؛لذا خیلی ازمردم به تشییع آمده بودند.علمای بزرگ تهران حضور داشتند. قاعده بایستی یکی از آن ها مثلاً آیت الله حاج آقا یحیی سجادی بر جنازه نماز بخواند؛اما حاج حشمت وصیت کرده بود که آقای آقاشیخ مرتضی زاهد بر بدن او نماز کند؛بنابرین همه منتظر او بودند.

جناب شیخ از جریان خبر داشت. با یکی از دوستان ازخانه حرکت کرده وبه کنار خیابان آمده بود.وسیله ای نبود.اگر می خواستند خودشان را با درشکه به قبرستان ابن بابویه که محل شستشو ودفن بود، برسانند خیلی دیر می شد. ایشان به دوست همراهشان می گویند:بیا به زیارت امامزاده سید اسماعیل برویم.با هم به زیارت می روند. وقتی به کنار خیابان بر می گردند،یک ماشین سواری جلوی پایشان نگه می دارد. دوره احمد شاه قاجار بود ،وتعداد ماشین های سواری درآن دوره، از عدد انگشتان دست تجاوز نمی کرد.این ماشین که صاحب آن ایشان را می شناخت از کجا آمده بود،خدا می داند!

در هر صورت خیلی دیر نشده بود که به ابن بابویه رسیدند. ایشان اولاً درخواست یک مفاتیح کرده بود که از روی آن نماز میت بخواند، و این عیب بود که یک عالم نماز میت را حفظ نیست؛ اما ایشان از این باکی نداشت، و ثانیاً هنگامیکه به صف جلو رفت به علماء بزرگ حاضر رو کرده و گفته بود: معذرت می خواهم. وصیت است که من نماز بخوانم، و چاره نیست، وگرنه من در محضر شما برای نماز جلو نمی ایستادم، و امامت نمی کردم. ببخشید.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای