شیخ عبدالرحیم دزفولی می گوید: من دو حاجت مهم داشتم، و کسی از آنها آگاه نبود، و در درگاه احدیت قضا و اجابت آنها را التماس می کردم، و همیشه حضرت المیر المؤمنین و اباعبدالله و اباالفضل علیهم السلام را شفیع قرار می دادم، تا آن که در یکی از زیارات مخصوصه از نجف به کربلا رفتم و باز در حرم شریف، آن دو مطلب را عرض نمودم ولی اثری نبخشید.
روزی در حرم مطهر ابوالفضل علیه السلام جمعیت بسیاری دیدم. از قضیه سوال کردم. گفتند: پسر یکی از اعراب صحرانشین مدتی است فلج شده و او را به قصد شفا به این حرم شریف آورده و مشمول الطاف آن بزرگوار واقع شده و شفا یافته است. اینک مردم لباس های او را پاره کرده و به تبرک می برند. من از این واقعه حالم دگرگون شد و آه سرد از نهاد برکشیدم، و به ضریح مطهر نزدیک رفته و عرضه داشتم: یا اباالفضل! مرا دو حاجت مشروع بود، که مکرر نزد پدر و برادر و خودت عرض کردم، و اعتنا نکردید، ولی این بچه مِعدان(بادیه نشین) به محض اینکه دخیل آورد اجابت نمودید، و از این معامله چنین فهمیدم که پس از چهل سال زیارت و مجاورت و اشتغال به علم، مقدار یک بچه معدان در نظر شماها ارزش ندارم. لذا دیگر در این بلاد نمانده و به ایران مهاجرت می کنم. این سخن بگفتم ،و از حرم بیرون آمدم ،و در حرم مطهر حضرت ابیعبدالله علیه السلام مانند کسی که از آقای خود قهر باشد، سلام مختصری کرده و به منزل بازگشتم، و مختصر اسبابی را که داشتم گرفته روانه ی نجف اشرف شدم، به این قصد که عیال و اسباب خود را برداشته و به شهر خویش برگردم.
چون به نجف رسیدم،از راه صحن مطهر به سوی خانه روانه شدم. در صحن ملا رحمت الله خادم مرجع بزرگوارآن روزگارآیت الله شیخ انصاری (ره) را دیدم، و با هم مصافحه و معانقه نمودیم. او گفت: شیخ تو را می خواهد. گفتم: شیخ از کجا می دانست که الان من به نجف وارد می شوم؟ گفت: نمی دانم! اینقدر می دانم که به من فرمود: برو در صحن، شیخ عبدالرحیم از کربلا می آید، او را نزد من بیاور. چون این بشنیدم، با خود گفتم: شاید به ملاحظه این که مجاورین در نجف، فردای روز زیارت مخصوصه، از کربلا خارج وروز بعداز آن به نجف می رسند، و اغلب هم ابتداءبه صحن وارد می شوند ،از این جهت به ملا رحمت فرموده که مرا در صحن ببیند. به خانه شیخ روانه شدیم. چون وارد بیرونی شدیم ،کسی نبود، ملارحمت درب اندرونی را کوبید. شیخ آواز داد کیستی؟ او عرض کرد: شیخ عبدالرحیم را آورده ام.
شیخ تشریف آوردند، و به خادم فرمودند: تو برو. چون او برفت فرمود: شما فلان و فلان حاجت را داری؟ و به آنها تصریح فرمود. عرض کردم. آری چنین است. فرمود: اما فلان حاجت را من بر می آورم، و دیگری را خودت استخاره کن، اگر خوب آمد، مقدمات آن را هم فراهم می نمایم، و خود آن را بجا بیاور. من نیز رفتم ،و استخاره کردم خوب آمد، و نتیجه را خدمت شیخ عرض نمودم. او نیز تدبیر فرمود. شیخ عبدالرحیم گفت: این قضیه را از کرامات شیخ و مقامات آن یگانه عالم بزرگ دیدم.
(زندگانی و شخصیت شیخ انصاری/117-119)