أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
آقایان عرایض هفته گذشته بنده را در سایت خودشان گذاشتند که من راضی نبودم. بعد از آنجا به سایتهای بدی منتقل شد که کاملا باعث ناراحتی من شد. البته من اعلام برائت کردم.
هفته پیش مطلبی در رابطه با هدایت الهی عرض کردیم. برای اینکه هدایت الهی نصیب انسان شود و خداوند انسان را راهنمایی کند، احتیاج به ایمان هست. در آیه 11 سوره مبارکه تغابن میفرماید: ... وَمَنْ يُؤمِنْ باللهِ يَهْدِ قلبَهُ اگر کسی واقعا به خداوند ایمان داشته باشد، خداوند قلبش را هدایت میکند و راه و چاه را به او نشان میدهد و به او میفهماند.
بعد معنا و حد نصاب ایمان را عرض کردیم: در آیه 165 سوره مبارکه بقره میفرماید: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتـّخِذُ مِنْ دُونِ اللهِ أَندادًا افرادی هستند که فرد دیگری را به جای خدا میگذارند و او را بیشتر از خدا دوست میدارند. وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتـّخِذُ مِنْ دُونِ اللهِ أَندادًا يُحِبّونهُمْ كحُبِّ اللهِ آنها را مانند دوست داشتن خداوند دوست میدارد. برخی اینگونهاند. امروز هم هست. در ادامه آیه میفرماید: وَالذينَ آمَنُوا أَشَدّ حُبّا للهِ. اگر شما خودت را برای یک انسانی فدا میکنی، یعنی او را جای خدا گذاشتهای و او را مانند خدا دوست میداری. انسان نباید خودش را برای هیچ کسی جز خدا فدا کند. مگر آن شخص ولی مسلـّم خدا باشد. در جای دیگری نمیشود. برخی کسی را جای خدا میگذارند و او را مانند خدا دوست میدارند وَالذينَ آمَنُوا أَشَدّ حُبّا للهِ.اما کسانی که ایمان دارند خدا را از همه چیز بیشتر دوست دارند.
برای اینکه انسان بتواند به این مرتبه برسد که خدا را بیشتر از همه چیز دوست بدارد، نیاز به یک مقدماتی هست. در آیه 125 سوره مبارکه انعام میفرماید: فمَنْ يُردِ اللهُ أَنْ يَهديَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإسْلام هرکسی را که خدا بخواهد هدایت کند، باید یک مقدمهای انجام دهد. در اینجا میفرماید خداوند کاری را انجام میدهد. چرا میفرماید خداوند کاری را انجام میدهد؟ دلیلش را عرض میکنم.
فرمودند هرکس که خدا بخواهد او را هدایت کند . هدایت به این معناست که دیگر پایش به چاه نمیافتد. افراد متعددی از دوستان امیرالمومنین (علیه السلام) بودند که ایشان را رها کردند. یک شاعری بود که از مدافعان درجه اول امیرالمومنین (علیه السلام) بود. شعرش ممتاز بود و در آن دوران شاعر به مانند تمام دستگاه تبلیغاتی دوران امروز بود. یک شاعر به جای تمام مجموعه رسانههای امروزی کار میکرد. دو کلمه شعر که میگفت تمام کشور تحت تاثیر قرار میگرفتند. این شاعر که مدافع و دوستار امیرالمومنین (علیه السلام) بود در روز اول ماه رمضان به دوستش برخورد کرد که گفت بیا به منزل ما برویم و کمی با هم خوش باشیم. رفتند و شرابی به پا شد و مست به کوچه آمد و مستی نشان داد. مامور او را گرفت و خدمت امیرالمومنین (علیه السلام) برد. حضرت فرمودند هشتاد تازیانه برای نوشیدن شراب و بیست و پنج تازیانه برای اینکه حرمت ماه رمضان را شکسته به او بزنید. گفت آقا من دوست شما هستم. حضرت فرمودند قانون این است. تازیانه خورد و نتوانست این مساله را هضم کند. وقتی برگشت وسایلش را جمع کرد و نزد معاویه رفت.
گاهی انسان چاه را بر راه انتخاب میکند. دلیلش چیست؟ حالا عرض میکنم.
فمَنْ يُردِ اللهُ أَنْ يَهديَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإسْلام هرکسی که خدا بخواهد او را هدایت کند، به او شرح صدر میدهد. ببینید شرح صدر مقدمهای برای هدایت است. اگر میخواهیم به هدایت برسیم یک مقدمه دارد. مقدمهاش شرح صدر است.
بحث شرح صدر را مکرر عرض کردیم. اگر در خاطرتان باشد، عرض کردیم هرگناه و خطایی که انسان انجام میدهد، یک ریشه در جان و ساختمان انسان دارد. مثلا اگر شهوت بر کسی غلبه داشته باشد، ممکن است بر اساس آن کارهایی را انجام دهد. اگر غضب بر او غلبه و قوت داشته باشد، کارهای دیگری انجام میدهد. و سایر صفات مانند حسد و بخل و ... نیز همین گونهاند. هر یک از این صفات بد میتواند ریشه یک مجموعه از کارهای بد باشد. خب، پس هر گناهی که میکنید یک ریشه دارد. آن ریشه یک ضیق صدر است. هر یک از این بدیها مانند غلبه شهوت و غضب و حسد و بخل و کینه و... نوعی از ضیق صدر است. هر ضیق صدری میتواند ریشه یک مجموعه گناه باشد. پس هر گناهی که انجام دهیم ناشی از یک ضیق صدر است و آن ریشهها اصل ضیق صدر است. بنابراین اگر میخواهی به آن هدایت برسی، باید این ضیق صدرها معالجه شود.
در آیه 165 سوره مبارکه بقره میفرماید: وَالذينَ آمَنُوا أَشَدّ حُبّا للهِ ایمان بر جان این انسان غلبه دارد. اگر ایمان بر جان انسانی غلبه داشته باشد، دیگر در آنجا حسادت نیست. اگر کسی هیچگاه پول را بیشتر از خدا دوست نداشته باشد و خدا را بیشتر دوست بدارد، پس پول را فدا میکند. بنابراین چنین انسانی بخل ندارد. اگر کسی خودش را بیشتر از خدا دوست نداشته باشد، بنابراین خودش را بر بندگان خدا مقدم و برتر نمیدارد. شخص دیگری هرچه فکر میکند میبیند نمیتواند در برابر دیگران کوچکی کند، زیرا خودش را برتر از دیگران میبیند. با ایمان تمام این صفات بد حل میشود. اگر ایمان انسان قوت بگیرد، دیگر هیچ مشکلی نه در عمل و نه در اخلاق نخواهد داشت.
بنابراین شرح صدر به معنای یک تهذیب کامل است. اگر شما تهذیب کردید هدایت اختصاصی به سراغتان میآید.
خب اگر اینجا یک دفتر بزنند تمام ما مینویسیم و امضا میدهیم که در رابطه با ما چنین شرایطی وجود ندارد. اگر هم کسی چنین شرایطی دارد خوشا به حالش. خب چنین انسانی برای تشخیص راه و چاهش باید چه کند؟ باید مراقبت کند، فکر کند، تحقیق کند، مشورت کند، هزار جور بالا و پایین کند. نکند من یک انتخاب نادرست کرده باشم که زندگیام را به خاطر آن به باد بدهم. در زمان ما بیشتر از هر زمانی به این دقتها نیاز است.
یک بزرگواری به مجلسی میرفت تا با عدهای بحث کند. در وسط راه از عالم غیب به او گفتند راهت اشتباه است، برگرد. شما چه کسی را سراغ دارید که به زبان به او میگویند این راهی که میروی اشتباه است؟ مرحوم سیدبن طاووس که از علمای تراز اول شیعه است و شاید همتایی نداشته باشد، نقیب سادات بود. (نقیب سادات یک مقام اجتماعی بود که میبایست با دربار خلافت مرتبط میبود) ایشان فرموده بود، سابقا زمانی که میخواستم به دربار بروم استخاره میکردم. الان دیگر نیازی به استخاره ندارم و متوجه میشوم که باید بروم یا خیر.
حاج آقای حقشناس دائما استخاره میکردند. به عنوان مثال زمانی ما با ایشان درس داشتیم. ما در منزل ایشان بودیم و ایشان به من فرمودند به مدرسه برویم. ما تمایل نداشتیم به مدرسه برویم. حاج آقا فرمودند خب خودت استخاره کن. استخاره خوب آمد و ترکش بد آمد. بعدها پنهانی به برخی از دوستان فرموده بودند که دیگر احتیاجی به استخاره ندارند. یعنی آن تشخیص موجود بود. همانطور که سید فرموده بودند من دیگر احتیاجی به استخاره ندارم. این مساله نیاز به پاکی دل دارد. دل باید پاک شده باشد.
اطلاعات ما ناقص است و بر اساس مشکلاتی که داریم، نگران زندگیمان هستیم. فرض کنید مدتی است که بیکار بودیم و نگران هستیم. جایی به ما پیشنهاد کار میدهند. ما بدون اینکه به عواقب آن کاری داشته باشیم، آنجا را انتخاب میکنیم. شاید تمام اعتقادات ما همانجا به باد برود. اگر مومن واقعا أَشَدّ حُبّا للهِ است و خدا را قبول دارد بنابراین دیگر نگران زندگی دنیویاش نیست و اشتباه انتخاب نمیکند. هریک از این مشکلاتی که من دارم ممکن است جایی مرا به زمین بزند. لذا عرض میکنیم که زود به هرجایی نروید. یک آقایی به مدرسه ما آمد و از کسی تبلیغ کرد و بچهها بدون تامل راه افتادند و به آنجا رفتند. خب آقا یک سوالی بپرسید. یک بزرگتری وجود دارد. مشورتی بکنید. گاهی مساله با مشورت حل نمیشود. انسان باید بسیار دقت کند. گاهی باید احتیاط کرد. انسان یا به آن فهم رسیده یا نرسیده.
خب اگر شرح صدر حاصل شد، دل من از کینه پاک میشود. در قرآن میفرماید دلی که کینه دارد را به بهشت نمیبرند. انسان تا دلش را از کینه پاک نکند به بهشت راه ندارد. خب اگر دل از کینه پاک شود آن هدایت اختصاصی نصیب آنان میشود. یک هدایت عمومی وجود دارد که متعلق به همه است. بنده یک مطالبی را برای شما عرض میکنم. این هدایت عمومی است. شما اینجا میشنوید. ممکن است عمل کنید و ممکن است عمل نکنید. ممکن است خوابتان ببرد یا بیدار باشید. اما هدایت اختصاصی نمیگذارد خوابت برود. نمیگذارد راه کج بروی. نمیگذارد. آن هدایت آنقدر قوت دارد که نمیگذارد.
خب، هرکسی را که خدا بخواهد هدایت کند به او شرح صدر میدهد. بعد از شرح صدر هدایت به سراغش میآید. در آیه بعد سوره مبارکه انعام میفرماید: وَهذا صِرَاطُ رَبّكَ مُستقيمًا این صراط مستقیم خداوند است. جاده که نیست. یک فهم است. یک فهم خدشه ناپذیر است. یک فهم است که درونش اشتباه نیست. انسان به یک فهمی میرسد که اشتباه ندارد. از چه زمانی به این فهم میرسد؟ زمانی که دلش از کینه و حسد پاک شد. آن زمان به هدایتی میرسد که درونش اشتباه نیست. وَهذا صِرَاطُ رَبّكَ مُستقيمًا این صراط مستقیم ربّ تو است. ربّ کیست؟ ربّ آن کسی است که هدایت شما را به عهده دارد. در آیه 50 سوره مبارکه طه میفرماید: قالَ رَبّنا الذي أَعْطَى كـُلَّ شَيْءٍ خلقهُ ثمَّ هَدَى همه موجودات را او خلق کرده است و هدایت را نیز او به عهده دارد. ربّ، همه عالم را هدایت عام کرده است. هرکس که این هدایت به دستش رسید، حجت بر او تمام است و چاره دیگری ندارد. اگر هدایت به کسی نرسید، او معذور است. اما هرکس که هدایت به او رسید موظف است به دنبال آن بیاید. البته مختار است و میتواند نیاید. اما هدایت اختصاصی چیزی نیست که انسان بتواند نیاید. حتما میآید. او به متن و اصل راه راست رسیده است. اگر کسی به راه راست برسد دیگر راه بد و کج را انتخاب نمیکند. دیگر انتخاب نمیکند. یعنی راه راست یک راهی است که پس از آن به راه کج نخواهید رفت. راه راست یک مزه و بو و نوری دارد که وقتی انسان آن را بچشد، به راه دیگری نمیرود. البته اینطور نیست که مجبور باشد، خودش نمیرود.
در آیه 127 سوره مبارکه انعام فرمودند: لهُمْ دارُالسَّلام بهشت متعلق به انسانهایی است که این راه را پیدا کردهاند. بهشت مِلک آنهاست. قاعدتا در اینجا باید گفته میشد الدَارُالسَّلام لَهُمْ زیرا لهم خبر است. زمانی که خبر مقدم میشود، معنای انحصار میدهد. لهُمْ دارُالسَّلام دار السلام متعلق به آنهاست و متعلق به افراد دیگری نیست. دارالسلام جایی است که هیچ رنجی در آن نیست. هر انساني خوبی را به دارالسلام میبرد اما دارالسلام اینها یک شرایط خاصی دارد. آنها همسایه خدا هستند. لهُمْ دارُالسَّلام عِندَ رَبّهِمْ این دارالسلام نزد ربّشان است. الان من نزد شما نشستهام. دارالسلام آنها نزد ربّشان است. در رابطه با شهید نیز گفتهاند عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقونَ این بسیار مهم است. اگرنه هرکس از این دنیا میرود، زنده است. کسانی که از این دنیا میروند را مرده فرض نکنید، همه زندهاند. اما شهدا نزد ربّ زندهاند. اگر کلمات امام را به خاطر داشته باشید ایشان میفرمودند شهدا به ملاقات الهی نائل میشوند. البته ملاقاتی به معنای صحیح خودش. آن افراد مومن نیز به دارالسلامی میروند که در جوار خداست. در همسایگی خداست.
در ادامه آیه 127 سوره مبارکه انعام میفرمایند: وَهُوَ وَليّهُمْ او بالای سرشان ایستاده است. او با مهربانی کامل بالای سرشان ایستاده و ولیّشان است. مطلب مهم این است که آنها این ولیّ را در دنیا به دست آوردند نه اینکه تازه در آنجا او را یافته باشند. اگر شما ولیّت را در اینجا نیافته باشی در آنجا هم ولیّ نخواهی داشت. اگر انسان بسیار خوبی باشی، یک یا دو یا صد فرشته همراه تو میشوند. اما برای برخی افراد فرشتهای نمیآید و خدای تبارک و تعالی اداره آنها را به عهده میگیرد. اگر کسی دلش از کینه پاک شد به این مرتبه میرسد لهُمْ دارُالسَّلام عِندَ رَبّهِمْ وَهُوَ وَليّهُمْ آنها در بهشتی هستند که در جِوار خداوند است. جِوار یعنی پناه و جَوار یعنی همسایگی. آنها در بهشت، در پناه خداوند هستند و خدا ولیّ آنهاست. آن دست مهربان یک لحظه از سرشان برداشته نمیشود. آن مهربانی همیشه شامل حالشان هست. همیشه. عرض کردیم که آنها در دنیا این ولیّ را یافتهاند و به همین دلیل در بهشت نیز به آن میرسند. اگر کسی در دنیا به این مهربان رسیده باشد، او مهربانی میکند و آنها به آنچه که باید بشوند و برسند، میرسند. اگر کسی او را نیابد، آنچه باید، نمیشود. ما باید به یک مرتبه و درجهای برسیم. ما را خلق کردهاند تا یک چیزی بشویم. اگر آن دست مهربان را نیابیم آن چیز نمیشویم. اگر آن دست مهربان به دست بیاید، آنچه باید بشویم، میشویم.
بنابراین آن فرد به آن جایی که باید میرسید، رسیده است. آنجا ثمراتِ زحماتی که در اینجا کشیده بود را میبیند. این ثمرات چیست؟ یک خانه سلامتی است که در زیر سایه مهربانی خداوند است.
هفته گذشته در رابطه با حضرت زینالعابدین (علیه السلام) عرض کردیم. بعد از وفات پیغمبر (صلی الله علیه و آله) قدرتمندترین قدرتمندان عالم آن روز و بزرگترین امپراطوران زمان با قدرتی بی همتا کوشیدند تا مسلمانان، خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را از یاد ببرند.
امپراطور روم واقعا از خلیفه دوم میترسید. یک تک پیراهن برتن و یک شلاق بر دوش داشت و به بیتالمَقدس آمده بود. مسلمانان آنجا را فتح کردند. امپراطور روم محاسبه میکرد که او برای چه به آنجا آمده است. آنها تا این حد قدرتمند بودند و با این قدرت بر ضد خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) میکوشیدند.
بعدها در زمان بنی امیه کوشیدند که مردم اهل بیت (علیهم السلام) را دشمن بدارند. اگر خاطرتان باشد عرض کردم بر سر هفتاد هزار منبر خطیبان جمعه در خطبهشان امیرالمومنین (علیه السلام) و خاندانش را لعنت میکردند و ناسزا میگفتند. البته عرض کردم این اعداد و ارقام دقیق نیست اما واقعا چنین اتفاقی افتاده بود.
مغیرة بن شعبة میخواست به کوفه بیاید. او در شیطنت همتای معاویه بود. معاویه او را خواست و به او گفت حال که به کوفه میروی دوست داشتم توصیههایی به تو بکنم. اما به عقل و هوشت اطمینان دارم و توصیهای به تو نمیکنم. اما یک مطلب را نمیتوانم فراموش کنم و آن این است که از عثمان تعریف کنی و برایش طلب مغفرت کنی و بگویی او مظلوم شهید شده است و... و از این طرف علی و خاندان پیغمبر را به عنوان کشندگان عثمان معرفی و لعنت کنی. این کار را به تو گفتم، فراموش نکنی.
البته تعداد کمی مرد در آنجا بودند و با او مانند حجربن عَدی مقابله میکردند. عدهای از اطرافیان مغیرة به او میگفتند چرا جواب اینها را نمیدهی؟ او گفت من دیگر پیر شدهام و در آخر عمرم هستم و نمیخواهم خون اینها را به گردن بگیرم. بعد از من کسی میآید که مساله اینها را حل میکند. بعد از او ابن زیاد (لعنه الله علیه) به کوفه آمد و همان سال اول حل شد. همه را دادند سر بریدند. بعضی از آنها را زنده به گور کردند. ده یا پانزده نفر بودند و سایرین هم به خانه رفتند و سکوت کردند. امیرالمومنین (علیه السلام) در شهر کوفه دوستان مهمی داشتند. اما همه سکوت را انتخاب کردند.
در آن زمان مساله دشمنی با خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بسیار جدیتر دنبال شد. معاویه میخواست در شهر مدینه لعن کند. قاعدتا زمانی که خلیفه به شهری میآید، او نماز جمعه میخواند نه فرماندار و استاندار. خطبه نماز جمعه را باید ایستاده خواند. میگویند اولین کسی که نشسته خطبه خواند و بدعت گذاشت معاویه بود. دوستان و مشاورانش به او گفتند تو میخواهی بروی و خطبه نماز جمعه بخوانی و با مردم سخن بگویی. اگر نامی به بدی از خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ببری، سعد بن ابی وقـّاص از پای منبر بلند میشود و از مسجد بیرون میرود. اگر این کار را بکند تو شکست خوردی و هیچ کاری هم نمیتوانی انجام دهی. مساله سعد را حل کن. آنها در نهایت سعد را مسموم کردند. معاویه به مخالفانش و هرکسی که نسبت به او احساس خطر میکرد سم میداد. تا زمانی که حضرت مجتبی (علیه السلام) تشریف داشتند نیز نمیتوانست چنین کاری کند. بعد از شهادت حضرت مجتبی (علیه السلام)، سعد را از سر راه برداشتند. عبدالرحمن ابن ابیبکر نیز از مخالفان آنها بود و با جانشینی یزید مخالف بود. البته از آنجایی که پسر خلیفه اول بود و شخص مهمی به حساب میآمد نمیتوانست علنا او را بکشد پس به او هم سم دادند. پسر خالد بن ولید در شهر دمشق بود و مردم او را دوست داشتند. فرض کنید قد و قامت و رفتار خوبی داشت و مردم او را دوست داشتند و میخواستند که او خلیفه بعدی شود و یزید را دوست نداشتند. او را هم مسموم کردند. با این روش مشکلش را حل میکرد. بنابراین آنها در دوران بیست ساله حکومت معاویه تا میتوانستند تاختند. عدهای دوران پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را درک کرده بودند و امیرالمومنین (علیه السلام) را میشناختند و فضایل ایشان را دیده بودند. اما تمام مردم که آنها را نمی شناختند. این تبلیغات بسیار منفی و جدی هم وجود داشتند. بنابراین یک جریان عظیم از دشمنی اهل بیت ایجاد شد. در همه جا غلبه نکرده بود اما یک جریان غالب ایجاد شده بود. این جریان تا پایان دوران بنی امیه به طور جدی باقی ماند.
داستانی در رابطه با عالمی که دوست عبدالملک بود نقل میکنند. او برای دیدار خلیفه که دوستش بود آمده بود. به مسجد رفت و نماز خواند و از مسجد بیرون آمد. در بیرون مسجد یک صحنهای بود و کسی با مردم سخن میگفت. در آن زمان به چنین کسی قاصّ (به معنای قصهگو) میگفتند. اما قصه به این معنا که ما میگوییم نبود. از بهشت و قیامت و جهنم و پیامبران گذشته میگفت و مردم را بیم و امید میداد. آن عالِم هم در آن جمع نشست و صحبتها ادامه یافت تا به لعن و سلامها رسید. او برخواست و دعوا کرد و گفت به چه مناسبت این حرفها را گویی؟ دقیقا در خاطرم نیست که او را گرفتند و نزد خلیفه بردند یا به شکایت نزد خلیفه رفت. بعد مشخص شد که او دوست خلیفه است. این سیاستی است که باید تا پایان بماند. بنابراین خلیفه یک پول حسابی به او داد و ماموریتی برایش مشخص کرد تا به یک راه بسیار دور برود و آنجا نباشد.
عمربن عبدالعزیز پدری داشت که در شهر مدینه حاکم و استاندار بود و خطبه میخواند. پسرش میدید زمانی که پدرش به لعن و سلام میرسید زبانش به تلجلج میافتاد یعنی زبانش میلرزید و نمیتوانست به درستی سخن بگوید. به پدرش گفت من دیدهام که تو هنگام صحبت بسیار فصیح و بلیغ سخن میگویی. اما به اینجا که میرسی میبینم نمیتوانی به درستی سخن بگویی. پدرش گفت اگر مردم آن چیزی که ما در رابطه با این خاندان میدانیم را بدانند یک روز هم ما را تحمل نمیکنند.
زمانی که عمربن عبدالعزیز بر سر کار آمد لعن را برداشت و گفت به جای آن آیه 90 سوره نحل را بخوانید. إنَّ اللهَ يَأمُرُ بالعَدل وَالإحْسانِ وَإيتاءِ ذي القرْبى وَيَنهَى عَنِ الفحْشاءِ وَالمُنْكر وَالبَغْي يَعِظُكُمْ لعَلكُمْ تذكَّرُونَ این کار درتمام عالم اسلام اجرا شد. اما نگذاشتند بر سر کار بماند و بعد از دو سال به او سم دادند و او را کشتند. بعد از او، دوباره لعن برگشت. یک دوران درازی به این منوال گذشت.
لذا حضرت زین العابدین (علیه السلام) میفرمودند در بهترین شهرهای اسلام بیست نفر نیستند که ما را دوست بدارند. خب قدم اول برای بازگرداندن دین اسلام نبوی و ناب و خالص، این است که مردم کسانی که متصدی بازگرداندن دین هستند را بشناسند و دوست بدارند. این کاری است که حضرت زین العابدین (علیه السلام) انجام دادند. ببینید میبایست در مقابل یک جریان بزرگ که بعد از وفات پیغمبر (صلی الله علیه و آله) شروع شد و تا زمان خود ایشان ادامه داشت میایستاندند. چند سال میشود؟ حدود هفتاد یا هشتاد سال. دوران امامت ایشان سی و پنج سال است. امامت ایشان از سال شصت و یک شروع شد. ایشان میفرمودند در زمان ما بیست نفر نیستند که ما را دوست بدارند. ایشان کاری کردند که به آنچه که میخواستند، رسیدند.
تمام کارهایی که حضرت زین العابدین (علیه السلام) در آن دوران انجام دادند معجزاتی بود که ما چند نمونه از گلهای این گلستان را جلسه قبل برای شما عرض کردیم.
کار دیگری که حضرت زین العابدین (علیه السلام) انجام دادند و کار بسیار بزرگی است این بود که ایشان غلام و برده میخریدند و سر سال آزاد میکردند. ایشان نیازی به این بردهها نداشت. فرض کنید برای خدمت در خانه دو نفر کافی است اما سی یا چهل برده در خانه بودند. اینها در طول یک سال یا بیشتر تربیت میشدند و بعد آزاد میشدند. حضرت به آنها سرمایه میداد تا زندگی کنند و آنها را دست خالی رها نمیکرد، تا جلوی مردم دست دراز نکنند. ایشان اجازه نداشتند شاگرد تربیت کنند و اصلا کسی نمی آمد. اما با این کار ایشان هزار شاگرد داشتند. به آنجا میآمدند و خوبیها و فضایل امام را میدیدند و به ایشان دل میبستند. مسلمانی و قرآن و نماز یاد میگرفتند و اگر فهمشان بیشتر بود و همراهی میکردند، به تشیع و امامت و... هم میرسیدند. یک اسلام صحیح میآموختند و میرفتند. زمانی که یک نفر مسلمان شد، نمیتواند بنشیند. زمانی که یک چراغی روشن شود، اطراف خودش را روشن میکند. ایشان جامعه اسلامی را تغییر دادند. لذا درست بعد از ایشان مردم به عنوان مراجعه به امام نزد حضرت باقر (علیه السلام) میآمدند تا دینشان را از ایشان بیاموزند. کسی برای آموختن دین به حضرت زین العابدین (علیه السلام) مراجعه نمیکرد اما به حضرت باقر (علیه السلام) مراجعه میکردند تا دینشان را از ایشان بیاموزند. در زمان حضرت زین العابدین (علیه السلام) در آن دنیای کفر و بغض و دشمنی، حتی کسانی که ایشان و خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را دوست داشتند به ایشان مراجعه نمیکردند. اما بعد از ایشان مردم به حضرت باقر (علیه السلام) مراجعه میکردند تا دین را از ایشان بیاموزند. در روایات آمده مردم حلال و حرام را از حضرت باقر (علیه السلام) آموختند. ریشه و زیربنای این مساله را حضرت زین العابدین (علیه السلام) بنا کردند. محبتی که ایشان به مردم تعلیم میکردند باعث شده بود رفتار مردم نسبت به ایشان تغییر کند. به عنوان مثال زمانی که میخواستند استعلام حجر کنند راه را برایشان باز کردند. خلیفه زاده آمد اما راه را برای او باز نکردند. ایشان را دوست داشتند و به ایشان راه میدادند.