جلسه چهارشنبه18/12/89( چگونگی رسیدن به شرح صدر - ذکر)
جلسه چهارشنبه18/12/89( چگونگی رسیدن به شرح صدر - ذکر)

 

 

 

 

 

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

 

 

 

 

 

 

 

آقای کمیلی که شاید 50 یا 60 سال روضه می­خواندند، هفته گذشته مرحوم شدند، برای روح ایشان طلب رحمت و مغفرت می­کنیم و این مجلس را به نام ایشان قرار می­دهیم. شما هم قرآن­هایی را که خواندید به روح ایشان هدیه کنید. در اینصورت ثوابش هم به خودتان می­رسد و هم به ایشان.

یک آیه­ای را مکرر خدمت شما عرض کرده­ام و امروز می­خواهم از این آیه نکته­ای را برایتان عرض کنم که انشاءالله برایتان تازگی داشته باشد.

در آیه 22 سوره مبارکه زمر می­فرماید: أفمَنْ شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلإسْلام فهُوَ عَلى نور مِنْ رَبّهِ کسی را که خدا برای پذیرش تمام اسلام به او شرح صدر مرحمت کرده تا بتواند اسلام را به تمامی بپذیرد... اگر انسان روی رفتار و اعمال خود دقت کند، متوجه می­شود که در موارد بسیاری کمبودهایی دارد. متاسفانه ما در این رابطه از خودمان تجربه­ای نداریم. اعمال دیگران را زیر ذره بین می­گذاریم اما اعمال خودمان را نه. از خود نمی­پرسیم چرا اینطور شد؟ چرا آنطور شد؟ چرا من اینگونه هستم؟ روی خودمان هیچ دقتی نمی­کنیم و متوجه کمبودهایمان نمی­شویم. برای اینکه کسی بتواند تمام اسلام را بپذیرد، نیاز به مقدماتی هست. مقدمات گران قیمتی هم دارد. در این آیه فرموده­اند نیاز به شرح صدر هست. بحث چگونگی رسیدن به شرح صدر را قبلا عرض کردیم. اگر کسی به شرح صدر برسد اسلام را به تمامی می­پذیرد.

در ادامه آیه می­فرماید: فوَيلٌ لِلقاسِيَةِ قـُلوبُهُمْ مِنْ ذِكر اللهِ أولئِكَ في ضَلالٍ مُبين در اینجا حرف تازه­ای را مطرح می­کند. وای به حال کسانی که قلب­هایشان قسیّ است. ارتباط این دو قسمت آیه با هم چیست؟ قبلش صحبت از شرح صدر و پذیرش تمام اسلام بود. فهُوَ عَلى نور مِنْ رَبّهِ چنین فردی به نوری از جانب ربّش می­رسد. این موضوع چه ارتباطی با ذکر دارد که می­فرماید وای بر کسانی که قلبشان قسیّ است و ذکر خدا را نمی­پذیرند. مشخص می­شود از زمانی که کسی به شرح صدر می­رسد، قلبش می­تواند خدا را یاد کند. ذکری که در دل باشد تاثیر دارد. هر اتفاقی که در وجود انسان رخ دهد در اثر همان ذکری است که در دل می­گذرد. ذکری که در دل می­گذرد چیست؟ مثلا آیا من از خداوند می­ترسم یا خیر؟ ترس از خدا، ذکر خدا در دل است. کسی امیدش به خداست. این امید و دلبستگی به خدا ذکر خدا در دل است. ذکر خدا عبارت است از امید به خدا، ترس از خدا، محبت خدا. این موارد نمونه­هایی از ذکر خدا در دل است. ذکر خداوند در فکر مطلب دیگری است. ذکر در دل مانند ذکر در فکر و خیال انسان نیست. در اینجا فرموده وای بر کسانی که قلبشان قسیّ است و ذکر خدا را نمی­پذیرند. هیچگاه از خدا نمی­ترسند. هیچگاه به هیچ نوع. اگر از آن بندگانی باشد که همیشه به خداوند دلبستگی و امید دارد، ایرادی ندارد. آن هم درجه بالاتری از ذکر است و مورد قبول است. یک دسته از بندگان رجائی هستند و رجاء و امید به خدا در دلشان قوت دارد. ممکن است اصلا ترس در دل آنها نیاید. این ایرادی ندارد. ترس یک درجه است و آن رجاء و امید درجه دیگری است. ساختمان آن رجاء نیز به دل مربوط است نه به خیال. در خیال، هرکس می­تواند هر فکری بکند. ممکن است در حین اینکه خدا و قیامت در فکر و خیال کسی باشد گناه هم بکند. اما امکان ندارد ذکر خدا به این معنایی که عرض کردیم در دل کسی باشد و باز گناه کند. مثلا در دلش ترس از خدا وجود داشته باشد و گناه هم بکند. اصلا چنین فرضی وجود ندارد. وای به حال کسانی که قلبشان قسیّ است و ذکر خدا را نمی­پذیرند. در این ذکر، قلب مهم است نه فکر و خیال. آن خاطری که از خدا و قیامت در فکر می­گذرد، ارزش زیادی ندارد. آنچه در دل می­گذرد مهم است.

مشخص می­شود که چنین انسانی شرح صدر دارد و خداوند این شرح صدر را در اثر زحماتی که قبلا کشیده است به او مرحمت فرموده است. چنین فردی زحمت بسیاری کشیده است. بسیار زحمت کشیده تا به آن شرح صدر رسیده است.

ببینید دلی که از کینه خالی باشد، به هیچ وجه بخل ندارد، تکبر ندارد. بنابراین برای رسیدن به این شرح صدر باید بسیار زحمت کشید. اگر کسی مطلب دیگری گفت و این موضوع را ساده گرفت، فریب می­دهد. این کار زحمت دارد. اگر کسی زحمت کشید و به شرح صدر رسید، فرموده­اند در آنجا از جانب خدای خود به نوری می­رسد. قرآن کریم در مقابل او کسانی را قرار داده که قلبشان قسیّ است و ذکر خدا را نمی­پذیرند. بنابراین مشخص می­شود قلب چنین فردی قسیّ نیست و ذکر خدا را می­پذیرد. بنابراین شرح صدر با نرمی قلب برای پذیرش ذکر همراه است. پس متوجه شدیم بعد از آنکه انسان به شرح صدر رسید، به قلب پذیرای ذکر خداوند می­رسد. آنها مقدمات رسیدن به این مورد است. در رابطه با کسانی که قلبشان قسیّ است و پذیرای ذکر خداوند نیستند در ادامه آیه فرموده است: أولئِكَ في ضَلالٍ مُبين آنها در گمراهی مسلم­اند. کسی که قلبش پذیرای ذکر خداوند است چطور؟ او در هدایت مسلم است و به هدایت مسلم رسیده است. این بحث در دو سوره قرآن مطرح شده است. در آیه 126 سوره مبارکه انعام می­فرماید: وَهذا صِراط ُرَبّكَ مُسْتقيمًا این همان صراط مستقیمی است که در آیه 25 سوره مبارکه یونس می­فرماید: وَاللهُ يَدْعُو إِلى دار السَّلام خدای متعال همه را به دارالسلام دعوت کرده است. این هفت میلیارد جمعیت همه به دارالسلام دعوت شده­اند. هیچ کسی نیست که دعوت نشده باشد. در ادامه می­فرماید: وَيَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتقيمٍ خداوند کسانی را که می­خواهد به صراط مستقیم دعوت می­کند که نتیجه آن دارالسلام است. این یک هدایت اختصاصی است. چطور می­توان به این هدایت اختصاصی رسید؟ برای رسیدن به آن باید بسیار زحمت کشید.

فرض کنید من به سوی خورشید می­روم. هرچه به خورشید نزدیک­تر شوم نور بیشتری به من می­رسد. صراط مستقیمی که نهایت آن دارالسلام است نیز اینگونه است. اگر انسان به صراط مستقیم برود نهایت آن دارالسلام است. اما همین که قدم در راه مستقیم بگذارد به راه مسلم رسیده است. به صِراط ُرَبّكَ مُسْتقيمًا رسیده است. عرض کردم که آنجا هدایت مسلم است. کسی که به شرح صدر رسیده به هدایت مسلم رسیده است. ثمره هدایت چیست؟ سرانجام به دارالسلام می­رسد. اما هرآنچه که در انتهای راه به آن می­رسی در ابتدای راه نیز هست. در ابتدای راه کمتر است و هرچه جلوتر بروی بیشتر و بیشتر می­شود. یعنی کسی که به راه بهشت رفت از همان ابتدا از بهشت برخوردار می­شود. اینجا کسی هست که از بهشت برخوردار شده باشد؟ اگر برخوردار شده باشد مشخص می­شود که در آن راه است و اگر برخوردار نشده باشد مشخص می­شود که در آن راه نیست.

امیرالمومنین (علیه السلام) در رابطه با ذکر در خطبه 222 مطلب ممتازی را فرموده­اند. إنَّ اللهَ جَعَلَ الذِکرَ جلاءً للقلوب خدای متعال ذکر خودش را جلای دل­ها قرار داد. آقا شما باید هزار هزار بار دلت را جلا زده باشی تا به ذکر رسیده باشی. می­فرماید خدای متعال ذکر را جلای دل­ها قرار داد. اگر به ذکر برسی خود آن ذکر دلت را جلا می­دهد. این دل تا چه حد می­تواند جلا بخورد؟ نتیجه­اش چه می­شود؟ تـَسمَعُ به بعد الوَقرةِ برخی گوششان سنگین است. هرچه داد بزنی نمی­شنوند. گوش قلب برخی از ما هم سنگین است. باور کنید که سنگین است. اگر به ذکر برسی و بتوانی خدا را یاد کنی تازه گوش دلت باز می­شود و می­شنود. قلب یک صدایی را می­شنود که با گوش سر نمی­توان شنید. تـُبصِرُ به بَعدَ العَشوَةِ  قلب چشم نیز دارد. بعد از آنکه به ذکر رسید چشم دلش نیز باز می­شود و می­بیند. در شعری آمده: «چشم دل باز کن که جان بینی» با این قلب می­بیند. در این عالم مادی دیدنی­های بسیاری هست. موزه­ها، گردشگاه­ها، قصرها، صحراها، جنگل­ها، دریاها، آب­ها، آبشارها، و... دیدنی­های آن عالم چقدر است؟ تـُبصِرُ به بَعدَ العَشوَةِ بعد از کوری، بینا می­شود. تـَنقادُ به بَعدَ المُعانـَدَة عرض کردیم صفت­های بد انسان او را سرکش می­کند. اگر من متکبر باشم، سرکشی می­کنم. اگر بخیل باشم، سرکشی می­کنم. هر صفت بدی به نوعی انسان را به سرکشی وامی­دارد. اگر آن صفت بد برطرف شده باشد، این دل دیگر گوش می­دهد. در گذشته بحثش را مطرح کرده­ایم. انسان اگر حرف گوش بدهد، به جایی می­رسد. بعد از آن ذکر، انسان حرف گوش کن می­شود. در ادامه فرمودند: و ما بَرحَ لله عَزَّت آلاوُه فی البُرهةِ بعد البُرهة و فی أزمانِ الفـَتـَراتِ عِبادٌ ناجاهُم فی فِکرِهِم در دوره­های مختلف روزگار در دوران جدایی از رسالت (فترت یعنی زمانی که دیگر رسولی نیست مانند زمان ما) خداوند بندگانی دارد که با آنها مناجات می­کند. نفرموده آنها با خدا مناجات می­کنند، فرموده خدای تبارک و تعالی در فکرشان با آنها مناجات می­کند. ما که چنین حالتی نداریم. وَ کلـَّمَهُم فی ذاتِ عُقولِهم در عمق جانِ عقل­هایشان با آنها سخن می­گوید. از زمانی که انسان به این مرحله برسد و آلودگی­های وجودش را پاک کند این امکان برایش فراهم می­گردد که خدای متعال با او نجوا کند. ناجاهُم با آنها نجوا کند و سخن بگوید. سخنی که کسی نمی­شنود. چنین فردی همزمان که با شما صحبت می­کند، در عمق جانش خدا با او سخن می­گوید.

یک زمانی حاج آقای حق شناس به منزل ما تشریف آوردند. همینطور که به دیوار تکیه کرده بودند پرسیدند فلان چیز چه شد؟ من شروع کردم به پاسخ دادن. دیدم ایشان نمی­شنود. همینطور که در چشم ایشان نگاه می­کردم این چشم می­گفت تو را نمی­بینم. حرف بنده ده دقیقه­ای طول می­کشید اما من سه دقیقه­ای تمامش کردم. آن زمان حاج آقا حق شناس با اتوبوس به قم می­رفت. یکی از دوستان می­گفت داخل اتوبوس ایشان از من پرسید جنگ ویتنام چه شد؟ من شروع کردم به توضیح دادن بعد متوجه شدم ایشان نمی­شنود. صحبتم را قطع کردم و ایشان هم هیچ نگفت. بعد برای خودم شروع کردم به آواز خواندن. نیم ساعت سه ربع بعد حاج آقا به من گفت این جنگ ویتنام چه شد؟ ایشان نمی­شنید در بیرون چه می­گویند. اما اگر فرد کمی قوی­تر باشد متوجه می­شود در بیرون چه می­گویند. از روزی که به اینجا برسد تا ابد یک صحبتی را با پروردگار شروع می­کند. اگر انسان عظمت این مطلب را متوجه می­شد جا داشت در اینجا بمیرد. یعنی چه؟ اصلا یعنی چه؟ کلـَّمَهُم با آنها سخن می­گوید. خب ما به این نرسیده­ایم. آنقدر آوار روی ما ریخته که چیزی نمی­شنویم.

خدای تبارک و تعالی در زمان نبود رسول، بندگانی دارد که در فکرشان با آنها مناجات می­کند. وَ کلـَّمَهُم فی ذاتِ عُقولِهم...یُذکـّرُونَ بأیّام اللهِ آنها ایام الله را به مردم تذکر می­دهند. آنها از قیامت فریاد می­زنند. فریاد آنها درمورد قیامت در دل­ها جا می­گیرد. من هم برای شما از قیامت می­گویم اما از آنجاییکه خودم از آن هیچ خبری ندارم در شما اثر نمی­کند. وَ یُخَوَّفونَ مَقامَه مردمان را از مقام الهی می­ترسانند. بمَنزلةِ الأدِلـّةِ فی الفـَلوات اینها مانند چراغی می­شوند که در بیایان تاریک از دور می­درخشند و انسان راه را به وسیله آنها پیدا می­کند.

در ادامه می­فرمایند: و إنَّ لِلذِکر أهلاً برای ذکر خدا اهلی وجود دارد. أخَذوُه مِنَ الدُّنیا بَدَلاً این ذکر را جای دنیا گرفتند. همه دنیا را طلاق گفتند. انسان به یک ذره­اش تمام دنیا را طلاق می­دهد. به یک ذره­اش. اگر تنها یک ذره­اش نصیب انسان شود حتی اگر سلطنت دنیا را به او بدهند نمی­پذیرد. فلم تـَشغلهُم تِجارَةٌ وَ لا بَیعٌ عَنه نه تجارتی، نه خرید و فروشی و نه هیچ کار دیگری آنها را مشغول نمی­کند. اگر به آن رسیدی چنان شیرینی به همراه دارد که به هیچ کار دیگری مشغول نمی­شوی. انسان حاضر است صد بار بمیرد ولی آن را از دست ندهد. یَقطـَعونَ به أیّامَ الحَیاة تمام عمرش را به آن می­گذراند. ...فکأنـّمَا قطـَعُوا الدُّنیا إلی الآخِرَةِ وَ هُم فیها گویی اینها دنیا را تمام کرده­اند و گذرانده­اند و به آخرت رسیده­اند. وَ هُم فیها اینها داخل آخرت­اند. فشاهَدُوا وَرَاءَ ذلِک ماورای این عالم را مشاهده می­کنند. باور کنید همیشه مشاهده می­کنند. فکأنـّمَا اطـّلـَعُوا غُیُوبَ أهلِ البَرزَخ گویی اینها از غیبِ اهلِ برزخ مطلع شده­اند. در برایشان باز شده است و تمام غیب عالم برزخ را مشاهده می­کنند.

در زمان تشییع آقا شیخ محمدحسین زاهد در غسالخانه ابن بابویه کسی دیده بود یک بنده خدایی مدام روی دستش می­زند و با خود می­گوید حال چه کار کنم! حواس مردم به آقا شیخ محمدحسین زاهد بود و او را ندیده بودند. کسی که او را دیده بود بعدها از او پرسیده بود که جریان چه بود؟ ایشان گفته بود که مرحوم آقا شیخ محمدحسین را دیدم که ترسیده بود و می­گفت فلانی من چطور داخل قبر بروم؟ اما ما چیزی از عالم غیب نمی­دانیم، به همین دلیل راحتیم. بعد دیده بود که حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برای شفاعت او تشریف آوردند. من یک نظر آقا شیخ محمدحسین زاهد را دیده بودم. انسان بسیار خوبی بود. باور کنید اگر او را صد قسمت می­کردید صد نفر انسان خوب در می­آمد. انسان بسیار خوبی بود. بسیار خوب بود. چنین انسانی به شفاعت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیاز دارد.

می­گویند مرحوم آقای مرعشی نجفی گفته بود که یک سر عمامه من را به پایم ببندید و سر دیگر آن را به منبر امام حسین (علیه السلام) ببندید. یعنی من به امام حسین (علیه السلام) پناهنده شده­ام. مگر آن طرف شوخی است؟ آنچه ما می­بینیم این است که یک نفر نفسش قطع شد و مرد. اما فقط این نیست. خیلی چیزهای دیگری هست. افرادی امثال آقای مرعشی نجفی و آقا شیخ محمدحسین زاهد آن را می­فهمند. فکأنـّمَا اطـّلـَعُوا غُیُوبَ أهلِ البَرزَخ فی طول الإقامَة فیه گویی بر غیب برزخ در طول اقامت در آنجا آگاه گشته­اند.

یک زمانی بنده جایی رفته بودم و در آنجا بنده خدایی را دیدم که مرده بود و او را در سردخانه گذاشته بودند و بعد از 4 ساعت بازگشته بود. او رفته بود و غیب برزخ را مشاهده کرده بود. آن عالم را به طور مفصل مشاهده کرده بود. اما افرادی که در خطبه امام علی (علیه السلام) توصیف شده­اند در حالیکه زنده­اند عالم برزخ را دیده­اند. بین انسانی که نمرده و برزخ را می­بیند و کسی که پس از مرگ آن را می­بیند هزار هزار فرسنگ فاصله است. در ادامه می­فرمایند: و حَقـّقتِ القِیامَة عَلیهم عِداتِها روز قیامت برایشان به پا شده است.

یک جوانی بود که حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله) از او پرسید حالت چطور است؟ چرا دائم نشستی؟ عرض کرد یا رسول الله من اهل یقین هستم. پیامبر فرمود حرف بسیار بزرگی زدی. دلیلت برای این حرف چیست؟ عرض کرد که آقا به چهره­ام نگاه کنید ثابت می­کند. چشم­هایم فرو رفته، رنگم زرد شده، گویی صدای اهل جهنم را می­شنوم. گویی می­بینم اهل بهشت در چه نعمت­­هایی هستند. حضرت فرمود: هذا عَبدٌ نَوَّر اللهُ قَلبَه این بنده­ای است که خدا قلبش را روشن کرده است. این نمونه همان فردی است که توصیفش در کلام امام علی (علیه السلام) بود. بعد عرض کرد آقا دعا کنید من شهید بشوم. تازه اگر این فرد شهید می­شد مقامش بالاتر می­رفت. بعد هم در جنگ بعدی با کمترین رنج شهید شد. خوشا به حالش. چهره ما چه چیز را ثابت می­کند؟ همه ما می­خواهیم بدون اینکه کاری انجام دهیم و زحمتی بکشیم به آنجا برسیم. نمی­شود. بدون زحمت و بدون کار کردن نمی­شود به جایی رسید.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای