أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
می خواستم یک کمی در رابطه با نماز صحبت کنم. نمازی که ما می خوانیم، نمی دانم با چه لفظی عرض کنم. دقت کنید. ممکن است ما نفهمیم یعنی چه. هر مقدار شما و من بتوانیم به عمق خودمان نفوذ کنیم، نمازمان همان مقدار است. ما وقتی با حواس جمع نماز می خوانیم، چه مقدار حواسمان جمع است؟ به چه چیزی حواسمان جمع است؟ دلمان هم همراهمان نماز می خواند؟ نمی خواند. وقتی ما نماز می خوانیم هیچ وقت دلمان همراهمان نماز نمی خواند. دلمان در یک خواب عمیق است. احتمالا قبلا هم حدیثش را برایتان عرض کرده ام. عرض کرد آقا ما خدمت شما می آییم و شما برای ما فرمایش می فرمایید. دلمان نرم می شود و میل به آخرت و کارهای خوب پیدا می کنیم. مثلا به زبان من دلمان می خواهد گناهانمان را کنار بگذاریم. نمازمان را اینگونه بخوانیم. دلمان می خواهد این کارهای خوب را انجام دهیم. اما از محضر شما که بیرون می رویم، فراموش می کنیم. برای خیلی از ماها هم ممکن است پیش بیاید. می رویم بیرون و می رویم داخل خیابان و از همین در هم که می خواهیم بیرون برویم با هم بحث می کنیم و می گوییم و می خندیم. اگر اینگونه باشد که بلافاصله فراموش می شود. حالا آن آدم گفت وقتی می رویم خانه و بچه و خانم و زندگی و این حرف ها هست حواسمان پرت می شود و سر خانه اول برمی گردیم. فرمود که اگر آن حالی که می گویی وقتی نزد من هستی برایت پیش می آید، برایت مداومت پیدا کند فرشتگان با تو مصافحه خواهند کرد. همنشین فرشتگان می شوی. خب این گرفتاری ما که از آن طرف هیچ چیز سرمان نمی شود چیست؟ گره ما چیست که همیشه حواسمان پرت این طرف و این دنیا است. فرمود اگر تو حواست پرت خدا و قیامت است و همه اش آنجا هستی، اگر اینگونه باشد که همیشه در بهشت هستی. همین الان در بهشت هستی. این را عرض کردم. فرشتگان با شما مصافحه خواهند کرد. ما اصلا نمی دانیم فرشته یعنی چه. این مربوط به زمانی است که انسان کمی در عمق خودش فرو می رود. ما همیشه در سطح زندگی می کنیم. در سطح ِ سطح. بین ما و عمق خودمان هزار فاصله است. این هزار فاصله از کجا ایجاد شده است؟ از اعمال و رفتاری که خود ما می کنیم. من حرف می زنم. حرف بیهوده. گناه هم نیست. اما حرف بیهوده است. آقا این حرف بیهوده دست از سر من برنمی دارد. وای به وقتی که آدم گناه کند. اگر چشمم گناه می کند نمی شود. اینها جمع می شود. ببینید اگر ما فقط می توانستیم جمع شده های یک روزمان را وزن کنیم و محاسبه کنیم آن وقت می فهمیدیم که وقتی یک سال می گذرد چه می شود. حالا یک مرحمت هایی هست که شاید هم فقط منحصر به دوستان و شیعیان امیرالمومنین علیه السلام باشد. ما ماه رمضان و محرم داریم. بدون اینکه شما بخواهی در ماه رمضان بارت سبک می شود. شما هم نمی خواهی! گفتم در سر هر افطار خدای متعال هزار هزار نفر را می آورزد. یعنی برای این آدم ها یک اتفاقی می افتد. یک چیزی می شود. یک بخش عظیمی از این آشغال ها را می برند و دور می ریزند. این به عمق خودش نزدیک تر می شود. یک وقت هایی که دلتان می سوزد. اصلا همچین فرضی داریم؟ دلمان در روضه بسوزد ها. یعنی دل گریه کند نه چشم. آن وقتی که دل می سوزد شما به عمق خودت رفته ای. این در نماز امکان ندارد. چرا آنجا اینگونه می شود. زیرا یک حجوم و سیلابی از رحمت خدا نازل می شود. سیل می آید. من در خاطر دارم. یک جا برای روضه رفته بودیم. اتفاقا روضه حضرت علی اصغر علیه السلام بود. آن آقا یک روضه ای خواند. بعد مثلا عرض می کنم، آمدیم پای زیارت عاشورا. یک مرتبه متوجه شدم که من طور دیگری زیارت عاشورا می خوانم. این قانونش است. حالا این فقط یک حادثه است. اگر شما بتوانید این حادثه را تکرار کنید خوب است. بدون کار کردن هم این حادثه تکرار نمی شود. یعنی آن دیواره عمیق بین من و آن واقعیت من کم کم نازک می شود. ممکن است این شکافی که در بین این آشغال ها ایجاد شده است، بماند. آن وقت هر وقت نماز بخوانی، واقعا نماز می خوانی. آقا اینگونه نماز خواندن تا چه زمانی است؟ تا ابد. اگر شما زحمت بکشی و کار کنی، نماز می خوانی و هر روزش بهتر نماز می خوانی. به عمق بیشتری از خودت می رسی. یک روزی تمام این انبوه آشغال هایی که من جمع کرده ام را دور می ریزند. آن وقت انسان می فهمد به عمق خود رسیدن یعنی چه. امیرالمومنین علیه السلام یک فرمایشی فرمودند. این روایت، روایت درجه اول است. هم شیعه نقل کرده است و هم سنی. خیلی عظیم است. شاید این مربوط به آن زمانی باشد که حضرت مکرر می فرمودند سَلونی قـَبلَ أن تـَفقـِدونی. مکرر این را می فرمودند. آن آقایانی که در دوره های گذشته رئیس و حاکم و خلیفه بودند، گرفتار می شدند. هرکس مساله می پرسید گیر می کردند. ایشان می خواست یک چیزی را بفهماند. مدام می فرمودند از من سوال کنید. هرچه می خواهید سوال کنید. هرچه می خواهید سوال کنید. دو روز دیگر من نیستم. هرچه می خواهید سوال کنید. آدم هایی که دوره گذشته را دیده بودند و بعد می دیدند ایشان اینگونه است، سوال هایشان را می پرسیدند. یک وقت آمده اند این را پرسیده اند. آقا شما خدای خودت را دیده ای؟ فرمود که من خدایی را که نبینم عبادت نمی کنم. خب من چکار کنم؟ این فرمایش ایشان است. بعد هم برای اینکه مانند من و شما یک مرتبه به دیوار نزنیم موضوع را روی سطح کوتاه فهم ما توضیح دادند. گفتند این داستان چشم نیست ها. فکر نکنید چشم را می گویم. یک دیدنی صد هزار برابر اینکه شما چیزی را با چشم دیده باشید، است. متوجه می شوید؟ صد هزار برابر بیشتر. از اینکه من با چشم یک چیزی را ببینم. از اینکه من را بکنند درون آتش و همه جان من بسوزد، من چقدر این آتش را احساس می کنم؟ این در مقابل آن احساس هیچ چیز نیست. انقدر آن احساس قوی است. با یک چنین احساسی. آن وقت فرمود آقا با چشم نمی شودها. این چشمی نیست ها. وَلکِن تـَراها القـُلوب. قلب یعنی چه؟ من از شما می پرسم. اقا شما قلب دارید؟ وَلکِن تـَراها القـُلوب اگر آدم کار بکند آن وقت قلبش نقد می شود. شما حضور قلب را می فهمید. وجود دارد. قلب وجود دارد. یک موجود زنده است. الان چطور؟ خواب است. باز این را در روایت دارد که گاهی مثل یک کهنه پاره ای در یک گوشه افتاده است. مثل یک کهنه پاره. به هیچ درد نمی خورد. به هیچ درد نمی خورد. خب این به هیچ درد نخوردن در همین نماز مغرب عشایی که خواندیم خودش را نشان می دهد. اصلا یک کلمه دلم در نماز همراهی کرد؟ نه. خواب بود. اصلا خواب بود. وَلکِن تـَراها القـُلوب من می خواهم هزار بار این حرف را بزنم. وَلکِن تـَراها القـُلوب بـِحَقایـِق الإیمان. معلوم می شود که اگر آدم ایمانش قوت بگیرد، ایمان معنای حقیقی پیدا کند، قلبش بیدار می شود. آقا ایمان چیست؟ ایمان چیست؟ گفتند یک عقد است. عقد یعنی چه؟ یک گره است. شما به یک چیزی گره خورده اید. من گره خوردم؟ من به این قرآن گره خورده ام؟ دقت کنید. می خواهم نمونه عرض کنم. سه عالم بزرگ بودند. یک آقایی در مصر یک کتابی نوشته بود. او گفته بود آقا شیعه یک فرقه ای است. نه اصلا معلوم است چه می گویند. اصلا عقایدشان هیچ معلوم نیست. نه یک آدم حسابی در این مذهب وجود دارد. نه دانشمندان و علمایشان یک جلد کتاب حسابی دارند. خب این سه نفر گفتند آقا ما بیاییم یک کاری بکنیم. مرحوم آقا شیخ محمد حسین کاشف الغطاء نوشت اصل الشیعة و اصولها. اصل و ریشه شیعه کجاست. عقایدش هم این است. اصل الشیعة و اصولها. آقای آقا سید محسن امین جبل عاملی نوشت أعیان الشیعة. بزرگان شیعه چه کسانی هستند. چند جلد است؟ پنجاه جلد. آن آقای بزرگوار دیگر آمد کتاب های شیعه را مطرح کرد. تقریبا سی جلد فهرست کتاب های شیعه را نوشت. شصت سال داشت این کار را می کرد. از این کتاب خانه به آن کتاب خانه می رفت. مثلا رفته مشهد نشسته ماه ها مدام کتاب ها را نگاه کرده و خوانده و توضیحاتش را نگاه کرده و نویسنده اش چه کسی بوده و همه را یادداشت کرده. حالا این مثال بود. باور کنید کاری که باعث شود قلب انسان به زندگی بازگردد، به زندگی بازگردد، کارش سخت تر است. از آن آقایی که پنجاه سال تمام داشت پنجاه جلد را می نوشت سخت تر است. دیگری شصت سال تمام داشت سی جلد را می نوشت. چون این قلب خط خطی است دیگر. سخت تر است.
بر سر بحثمان برویم. در آیه 59 سوره مبارکه نساء می فرماید يا أيُّها الـَّذينَ آمَنوا أطيعوا اللهَ وَأطيعوا الرَّسولَ وَأولِي الأمْر مِنكـُمْ عرض کردیم که اطاعت خدا. بعد اطاعت رسول و اولی الامر. دو تا شد. اطاعت خدا اول بود. و بعد اطاعت رسول و اولی الامر. گفتیم چرا فعل اطیعوا دو بار استفاده شده؟ اطاعت خدا اصل است و اطاعت رسول تبع است. مرحله دوم است. شما اگر از پیامبر اطاعت کنید، اطاعت خدا را کرده اید. ببینید. از پیغمبر اطاعت کنید اطاعت خدا را کرده اید. در آیه 64 سوره مبارکه نساء می فرماید: وَماأرْسَلـْنا مِن رَسول ٍ إلـَّا لِـيُطاع بـِإذن اللهِ این را دقت کنید. وَماأرْسَلـْنا مِن رَسول ٍ إلـَّا لِـيُطاع بـِإذن اللهِ ما پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه به اذن خدا از او اطاعت کنند. اطاعت از رسول طبق دستور خداست. پس اطاعت ایشان اطاعت خداست. ببینید ارزش دارد. قداست دارد. اعتبار دارد. به این خاطر که اطاعت از او اطاعت از خداست. ببینید هیچ به خودش باز نمی گردد. چرا اینگونه است؟ چرا اطاعت از یک انسان مثل من و شما (آیه 6 مبارکه سوره فصلت: إنـَّماأنـَا بَشَرٌ مِثلـُكـُمْ) مثل اطاعت خداست؟ چون از خودش هیچ حرفی نمی زند. اصلا حرفی از خودش نمی زند. به نظرم قبلا هم خدمتتان عرض کرده بودم. در اواخر سوره انعام آمده. بنا بود پیامبر یک مقداری خودشان را توصیف کنند. دقت کنید. فرموده: قل. بگو. من به تو می گویم خودت را توصیف کن. چشم. در آیه 161 سوره مبارکه انعام می فرماید: قـُلْ إنـَّني هَداني رَبـِّي إلى صِراطٍ مُسْتـَقيم من از هدایت خاص الهی برخوردارم. إنـَّني هَداني رَبـِّي. رب من مرا هدایت کرده. دقت کنید. خودش دست مرا گرفته و برده. إلى صِراطٍ مُسْتـَقيم. در خاطرتان بود که آیه صراط مستقیم چه بود؟ در آیه 25 سوره مبارکه یونس می فرماید: وَاللهُ يَدْعو إلى دار السَّـلام یک دعوت عام است. همه به دارالسلام دعوت دارند. همه اینهایی که اینجا نشسته اند می توانند به اعلا علیین دارالسلام بروند. خدا نصیب همه تان بکند. بعد در ادامه آیه می فرماید وَيَهْدي مَن يَشاءُ إلى صِراطٍ مُسْتقيم دعوت عام است. برای دارالسلام همه دعوت دارند. اما وَيَهْدي مَن يَشاءُ إلى صِراطٍ مُسْتقيم. هرکس را که بخواهد هدایت می کند. اینها اختصاصی اند. یک آدم هایی را خودش به طور اختصاصی به صراط مستقیم هدایت می کند. پایان صراط مستقیم دارالسلام است. آقا آنها چه کسانی هستند؟ چه کسانی از هدایت اختصاصی برخوردار می شوند؟ دفعات گذشته بارها عرض کردیم. اینها آنهایی هستند که بهای آن را پرداخت کرده اند. اینها آنهایی هستند که بهای هدایت خاصه را می پردازند. خب پیامبر هم فرمود إنـَّني هَداني رَبـِّي إلى صِراطٍ مُسْتـَقيم. ایشان چرا؟ ایشان از اول بها را پرداخته بودند. عرض کردم آن من را از دلش درآورده بود و کنار گذاشته بود. هرکس آن من را درآورد و کنار بگذارد آن هدایت به آنی بر سرش می ریزد و او را می برند. إنـَّني هَداني رَبـِّي إلى صِراطٍ مُسْتـَقيم در ادامه آیه 161 سوره مبارکه انعام می فرماید: دينـًاقيَمًا مِّـلـَّة إبْراهيمَ حَنيفـًا وَما كانَ مِنَ الـْمُشْركينَ. باز در آیه بعد می فرماید قل. من به تو می گویم از خودت حرف بزن. خودش نمی خواست حرف بزند. خودش اصلا هیچ نظری ندارد. هر نظری که دارد به او می گویند این نظر را داشته باش می گوید چشم.در آیه بعد می فرماید: قـُلْ إنَّ صَلاتي وَنـُسُكي وَمَحْيايَ وَمَماتي للهِ رَبِّ الـْعالـَمينَ.. إنَّ صَلاتي وَنـُسُكي همه عبادات من. نماز و همه بندگی های من. همه. مَحْيايَ وَمَماتي. زندگی و مرگ من. یعنی چه؟ یعنی همه چیز من. همه چیزم متعلق به خداست. مگر مال ما متعلق به خدا نیست؟ نه. این قرآن مال من است. این لباس مال من است. من مال دارم. مالک هستم. او مالک هیچ چیز نیست. به این دلیل و به این دلیل هَدَانِي رَبِّي دارد. حالا نمی خواستم اینها را توصیف کنم. حالا خوب شد. قـُلْ إنَّ صَلاتي وَنـُسُكي وَمَحْيايَ وَمَماتي للهِ رَبِّ الـْعالـَمينَ. در آیه بعد می فرماید: لا شَريكَ لـَهُ من هیچ چیز و هیچ کسی را برای خدا شریک قائل نیستم. اصلا جز خدا هیچ کس نیست. لا شَريكَ لـَهُ وَ بـِذلِكَ اُمِرْتُ به من گفته اند اینگونه باش و من گفتم چشم. اینکه به من گفتند اینگونه باش و من گفتم چشم خیلی عظیم است ها. گفتند از همه چیزت بگذر. چشم. زندگی ات هم متعلق به تو نیست. چشم. تو هیچ چیزی نداری. چشم. وَ بـِذلِكَ اُمِرْتُ وَأنـَا أوَّلُ الـْمُسْلِمينَ. من اول مسلمان عالم هستم. اول مسلمان که حضرت نوح بوده. نه. حضرت آدم بوده. حضرت آدم مسلمان بوده دیگر. حضرت آدم اولین مسلمان عالم است دیگر. حالا اگر پیامبران صاحب شریعت را در نظر بگیریم حضرت نوح اولین مسلمان است. در قرآن دارد ها. در آیه 90 سوره مبارکه یونس ایشان می فرماید وَأنـَا أوَّلُ الـْمُسْلِمينَ. من مسلمان هستم. رسول اکرم می فرماید من اول مسلمان هستم. ببینید گاهی می گوییم از حیث زمانی من از شما جلوتر هستم. اما این را نمی خواهد بگوید. از لحاظ تاریخی نمی خواهد بگوید. می گوید من اول مسلمان هستم. هرچه گفتند بگو، می گویم و هرچه گفتند نگو نمی گویم. هرکاری بگویند بکن، می کنم و هرکاری گفتند نکن نمی کنم. اینگونه بود. یعنی شدت اسلام شان بیشتر است. مسلمان تر بودند. نه این مسلمانی های ما که فقط نمازی می خوانیم و روزه ای می گیریم. مسلمانی مراتب و درجاتی دارد و ایشان عالی ترین مراتب مسلمانی است. همان عبارت قبلی که ایشان فرمود من هیچ چیز ندارم. هیچ چیز ندارم. اینها همه متعلق به خداست. این مسلمانی به معنای تسلیم است. بالاترین بنده تسلیم خدا ایشان است. هیچ کس به اندازه او تسلیم نیست. این را باز بحثش را کرده ایم. به بقیه اش کار نداریم. باز می گوید قل. ببینید حتی وقتی می خواهد از خودش حرف بزند می گویند بگو، می گوید. اگر نگویند نمی گوید. هرچه بگویند بگو، می گوید و هرچه نگویند نمی گوید. به این دلیل است که اطاعتش محض اطاعت واجب است. اطاعتش صد در صد واجب است. وَأولِي الأمْر مِنكـُمْ. وَأطيعوا الرَّسولَ. اطاعتش مطلق واجب است. بعد اولی الامر هستند. اطاعت آنها هم مثل اوست. دقت کنید. فرد اول خداست. این اولی که در مورد خدا گفته می شود اولی است بعد از آن چیزی وجود ندارد. ما گاهی در صحبت ها می گوییم اول خدا و بعد تو. اصلا بعدی وجود ندارد. بعد وجود ندارد. اول خداست و بعد هم خداست. بعد اصلا کس دیگری نیست. اولی که خدا اول است، بعد ندارد. دوم ندارد. حالا. اینجا خدای متعال اول است و ایشان دوم است. آقا اول است و دوم است یعنی چه؟ یعنی فرع است. خودش هیچ چیزی نیست. همان حرف هایی که توضیح دادیم. آقا اولی الامر چطور؟ اولی الامر هم نسبت به رسول اینگونه است. اول رسول است و بعد اولی الامر است. پس ببینید اول خداست. عرض کردم این اولی است که دوم ندارد. هیچ دومی در برابر خدا که اول است وجود ندارد. آخر هم باز خود اوست. پیامبر دوم است و اولی الامر سوم است. این را دقت کنید ها. روی این کار داریم. اول خداست. بعد رسول است. بعد اولی الامر هستند. ببینید بنابراین اولی الامر نمی تواند یک کلمه، دقت کنید، یک کلمه خلاف پیامبر بگوید. اصلا نمی شود. فرض ندارد. اصلا فرض ندارد. یا پیامبر یک چیزی بگوید، فقط یک کلمه که خلاف باشد. اصلا فرض ندارد. خب. بعد در ادامه آیه 59 سوره مبارکه نساء فرمودند فـَإن تـَنازَعْتـُمْ في شَيْءٍ. اگر در خاطرتان باشد پیامبران و ادیان آسمانی آمده اند برای حل مشکلات جامعه بشری. برای حل اخلافات موجود در جامعه بشری. اگر من و شما اختلاف فکری داریم یک کسی هست که وقتی به ایشان مراجعه کنیم اختلاف ما را حل می کند. الان ما خودمان ایشان را از جامعه بشری رانده ایم. اگر نمی راندیم ایشان الان در اختیار بود. یازده امام را کشتند به این خاطر که در جامعه بودند. اگر این نفر آخر هم کشته می شد دیگر هیچ کس نبود. بنابراین خدای متعال ایشان را در پس پرده غیبت نگاه داشت. به ایشان مراجعه می کنیم و می گوییم آقا من اینگونه فکر می کنم. دیگری هم می گوید آقا من هم اینگونه فکر می کنم. یا می گویند هر دو باطل است. یا یکی از آن دو را مشخص می کنند که باطل است. یا یک مقدار از این درست است و یک مقدار از این. فقط یک نفر. پیغمبر برای این آمده است. اختلافات جامعه بشری را حل کند. حالا عرض کردم این اختلافات یا اختلاف فکری است. یا عملی. ببینید امام زمان در دوره غیبت صغری چهار نائب داشتند به نام نواب اربعه. خب. علمای شیعه می آمدند و یک کتاب می آوردند و دست اینها می دادند و می گفتند آقا این را بخوانید ببینید درست است؟ نمونه دارد ها. کتاب را خواند و فرمود همه اش درست است به جز این دو حدیث. این دو حدیثش نادرست است. اینگونه. می تواند حق و باطل را نشان دهد. اینجا درست است و اینجا نادرست است. فـَإن تـَنازَعْتـُمْ في شَيْءٍ. اگر در چیزی با هم تنازع کردید. سر یک چیزی با هم اختلاف داشتید.در ادامه می فرماید: فـَرُدّوهُ إلى اللهِ وَالرَّسول. خب ما در زمان امیرالمومنین اختلاف داریم آقا. دیگر پیغمبر در دسترس ما نیست. بله. به ایشان مراجعه کن. اما ایشان یک کلمه از خودش نمی گوید. هرچه می گوید یا از قرآن می گوید یا از پیغمبر می گوید. متوجه شدید. بنابراین اولی لامر خودش قانون جدیدی ندارد. هرچه دارد حرف پیغمبر و خداست. در شرح احوال ابوحنیفه دارد که ایشان گفته بودند که من یک حرف ها و نظراتی دارم که اگر پیغمبر بود، می دید حرف های من بهتر از حرف های خودش است و ناگزیر بود حرف های مرا بپذیرد. ما چنین چیزی نداریم. هیچ امامی از ائمه دوازده گانه ما یک کلمه خلاف پیغمبر نمی گویند. یک کلمه. هرچه می گویند نقل از ایشان است. حالا بحث اینها مفصل است. بنابراین وقتی ایشان هم یک کلمه از خودش نمی گوید و هرچه بگوید حرف های پیغمبر است و پیغمبر هم یک کلمه از خودش حرف نمی زند و هرچه می گوید حرف خداست اطاعتشان مطلق می شود. فقط در چنین فرضی اطاعت مطلق است. هیچ جای دیگر ما اطاعت مطلق نداریم که باز بحثش مفصل است.