أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
کسی که شب جمعه سوره صاد می خواند خدای متعال از خیر دنیا و عقبی آنقدر به او عطا کند که به هیچ کسی نداده باشد مگر به پیامبران مرسل و ملائک مقرب. بی حساب به او خیر دنیا و آخرت می دهد و او را با هرکه خواهد داخل بهشت گرداند. می تواند دست همه رفقایش را هم بگیرد و به بهشت ببرد. هر که خواهد از اهل خانه او حتی خادمی که به او خدمت کرده است اگرچه جزء خانواده اش نیست.
خدا کمک کند چند مطلب را عرض کنم. اول یک کمی در مورد نماز صحبت کنیم. ببینید اول جوانی که ما به مسجد رفتیم تقریبا شانزده ساله بودم. بعد به سرعت جایمان از مسجد محل به مسجدهای درجه اول شهر شما تغییر کرد. آنهایی که به نمازشان می رفتیم یک امام جماعت های بسیار خوبی بودند. آقای آقا شیخ محمدرضا تنکابنی رحمت الله علیه بود. واقعا یک پارچه نور بود. خیلی آدم خوبی بود. من اصلا چنین نماز خوبی نمی خوانم. وقتی من به نماز می رفتم هیچ وقت تکبیرهای مکبر را نمی شنیدم. خب بچه که نباید برود صف اول. اما من می رفتم پشت سر ایشان دست راست شان می ایستادم. مکبر هم درست جلوی من بود. خیلی آدم های خوبی بودند. یک آقای بزرگوار دیگری در مسجد چهارسوق بازار بزرگ تهران بود که گاهی خدمت ایشان می رفتم. چهارسوق که به هم می رسد یک چهار راه ایجاد می کند که به آن چهارسوق می گفتند. الان که دیگر همه شده مغازه های بزرگ با مجسمه های چگونه. آن وقت اینگونه نبود. هنوز می شد در بازار ها راه رفت. به نماز آقای آقا سید محمد حسین درکه ای می رفتیم. پدرشان از علمای بزرگ تهران بود. از ایشان هم دو پسر مانده بود که ایشان در مسجد چهارسوق نماز می خواند. نماز آنجا هم خیلی شیرین و خوب بود. مسجد هم خیلی قدیمی بود. دیوار ها و سقفش داشت مي ريخت. اما خیلی خوب بود. بعد که ساخته شد هم من رفتم اما دیگر مثل گذشته نبود. به نماز آیت الله خوانساری هم می رفتیم. به نماز آیت الله حق شناس هم که می رفتیم. حرفم این است. آنها رکوع و سجودشان را یک کمی طول می دادند. به قدری طول می دادند که من می توانستم سه بار ذکر رکوع را بگویم. می خواستم این را عرض کنم. عادت کرده بودیم که ذکر رکوع و سجود را یک کمی طولانی کنیم. شما هم یک کسی را پیدا کند که شما را عادت بدهد کمی ذکر رکوع و سجودتان را طولانی کنید. گفتم آقا شما در رکوع چه می گویید؟ همان ذکر معمولی را گفتند. آخر نمی شود این ذکر راه اينقدر طولانی گفت. برایتان عرض کرده ام. یک آقایی را هم در مسجد امیرالمومنین دیدم که انگار مسابقه دو صد متر شرکت کرده بود. یک چیزی بود. فکر کردم عرب است. گفتم خدایا من چگونه با این عربی صحبت کنم؟ بعد معلوم شد فارس است. آخر این چه نمازی بود که خواندی؟ گفت یک نفر بیرون منتظرم بود. آقا؟! اگر آدم اینگونه نماز بخواند عاقبت به خیر نمی شود. اگر نماز را احترام کنید عاقبت به خیر می شوید. حالا برای نوجوان ها عرض کردم. بزرگ تر ها که بلد هستند. حداقلش سبحان ربی العظیم و بحمده است. آقا کل مقدار فاصله آن نماز با این نماز چقدر است؟ آقا یکی دو دقیقه. آخر می خواهیم نمازمان که تمام شد بعد به کجا برویم؟ فقط می ارزد که آدم برای مسابقه فوتبال نمازش را از بین ببرد!!!!! برای چیز دیگر که نمی ارزد؟!!! نه جدّاً. برای نوجوان ها عرض می کنم که حوصله شان برای کارهای جدی کمتر است و برای کارهای شوخی بیشتر است. می تواند سه ساعت بنشیند و با هم شوخی کنند و سر و کله هم بزنند. خب پنج دقیقه هم بنشین نماز بخوان. تمام شد. بگذریم. اگر آدم می خواهد نمازش خوب باشد، باور کنید اگر فقط یک سر سوزن، یک مثقال، یک ذره مزه نماز را بچشد، سر و جانش را فدا می کند. اگر فقط یک ذره از مزه نماز را بچشد. آیت الله بهجت فرموده اند این قدرتمندان و ثروتمندان بزرگ اگر مزه نماز را می چشیدند همه قدرت و ثروت را می ریختند دور. می ریختند دور. نه اینکه یک جایی بگذارد و بیاید. نه. دور می ریخت و می آمد که نماز بخواند. آن لذتی که در نماز هست با هیچ چیز، با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. فقط آدم باید چشیده باشد که بتواند بفهمد. خب. اگر آدم می خواهد نمازش را خوب بخواند باید از رفتار و اعمال خودش مراقبت کند، از چشمش، از گوشش مراقبت کند. از زبانش مراقبت کند. از دستش، از رفتارش، نشست و برخواستش، با پدر و مادر، همه را مراقبت کند. دقت کنید. هر چه مراقبت آدم در رفتار و اعمالش بیشتر باشد، از نماز بیشتر بهره می برد. عرض کنم شما اگر مزه اش را بچشی واقعا حاضری از همه سلطنت دنیا بگذری، نه سلطنت یک کشور، از سلطنت دنیا بگذری برای اینکه دو رکعت نماز بخوانی. اینگونه است. خب برای اینکه ما کمی نزدیک شویم، من اولا به دوستانی که یک وقتی می آیند و دنبال نماز می گردند عرض می کنم مراقب چشمتان باشید. چون بیشترین پرونده هایی که در این سینه آدم بایگانی شده است از چشم شده است. بیشترین پرونده هایی که در این سینه آدم بایگانی شده است، از چشم شده. این بایگانی ها وقت نماز باز می شود. در بایگانی را باز می کنند و پرونده ها را دانه دانه بیرون می آورند. شما یک دقیقه به یاد این هستی و یک دقیقه به یاد دیگری. وای به حال آدم که اگر قبل از نماز یک کار مشغولیت آوری را انجام داده باشد. تمام نمازش دارد آن پرونده را باز می کند و می بندد. بنابراین هرچه انسان بیشتر از چشمش مراقبت کرده باشد، نمازش بهتر می شود. البته کافی نیست. عرض کردم کل اعمال انسان باید با کنترل خودش انجام شود. ما عادت داریم. یک مجموعه عادات داریم. نه اینگونه نمی شود. این عادات می آید داخل نمازم و نماز مرا خراب می کند. همه کارها باید تحت کنترل خودم انجام شده باشد. اگر تمام کارهایت تحت کنترل خودت انجام شده باشد، یک نمازی می خوانی که تمامش تحت اختیار شماست. آن وقت آقا نماز آنقدر عمق دارد که اگر شما مزه پوسته ظاهری اش را بچشی آن را با هیچ چیز عوض نمی کنی. همین پوسته ظاهری. یعنی یک مقدار رفتار و اعمال کنترل شده و من فقط به این سطح اولیه نماز رسیده ام. اگر به سطح اولیه نماز هم برسی آن را با هیچ چیز عوض نمی کنی. چه رسد به عمقش. پس وقتی من به طور جدی از همه گناهان پیراسته شدم، نمازم نماز خواهد شد. از آنجا شروع می شود. در آیه 45 سوره مبارکه عنکبوت می فرماید: إنَّ الصَّلاة تـَنهى عَن الفـَحْشاءِ وَالمُنكـَر نماز آدم را از هر بدی باز می دارد. نماز سخن که نمی گوید. ببینید مثلا در امر به معروف و نهی از منکر من و شما با هم صحبت می کنیم و می گوییم اینطور و آنطور. اما نماز که اینگونه نیست. حرف که نمی زند. عمل می کند. نهی عملی می کند. مرا از هر بدی حفظ می کند. نهی او عملی است. دست می گذارد جلوی سینه ام تا به سوی گناه نروم. نماز دست می گذارد. یعنی عملا جلوی اینکه کاری بکنم را می گیرد. اگر من گاهی از دستم در می رود و یک کاری می کنم معلوم می شود نماز آنچه که باید نبوده. خب باید چکار کنم؟ ببینید یک دور پیش می آید. اگر من گناه نکنم، نماز خوب می خوانم و اگر نماز خوب بخوانم، گناه نمی کنم. درست است؟ بله؟ دور می شود یا نه؟ ما چند جای دیگر هم از این دور داریم. دقت کنید. انسان تنها موجودی است که می تواند بر علیه خودش قیام کند. بر علیه خودش. مقابل خودش بایستد. من دلم این را می خواهد، می توانم به فرمان عقلم مقابل آنچه که دلم می خواهد بایستم. ممکن است خیلی هم سخت بگذرد. اما در عین حال که به انسان خیلی سخت می گذرد می تواند با دلخواه خودش مقابله کند. این انسان است که این توانایی را دارد. خب گفتم به فرمان عقل. عقل شما به شما می گوید دروغ بد است دیگر. عقل هیچ کس نمی گوید دروغ خوب است. اینگونه. ببینید می شود انسان شب و روز دروغ بگوید و در اثر تکرار دروغ، دروغ برایش خوب شده است. اما همان آدم اگر یک نفر دیگر به او دروغ بگوید، خودش اوقاتش تلخ می شود. تمام زندگی خودش پر از دروغ شده است اما وقتی یک نفر به او دروغ می گوید هضم نمی کند که او چطور به من دروغ گفت و سر مرا کلاه گذاشت. همچین چیزی نیست. آدم اگر کسی سرش کلاه بگذارد اوقاتش تلخ می شود. پس دروغ بد است. خب ببینید پس به فرمان عقل می گوید دروغ بد است. من خیلی میل دارم که یک چیزی بگویم. حاج آقای حق شناس فرمودند فلانی از دوستانشان عالم بسیار پاکیزه و خوبی بود. فرموده بودند که اگر امام زمان علیه السلام تشریف بیاورند و به من اجازه دهند که من یک چیزی از ایشان بخواهم، من از ایشان می خواهم به من اجازه بدهند که من غیبت کنم. از بس که دلم پر شده است. مثلا. خب چکار کنیم؟ آخر یک آدم هایی یک جوری به آدم بدی می کنند و نامردانه بدی می کنند و ظلم می کنند که آدم دلش می خواهد یک چیزی بگوید اما نمی شود دیگر. می خواهم عرض کنم که به فرمان عقل است. من به فرمان عقلم می توانم جلوی هوا و هوسم بایستم. البته خیلی سخت می گذرد. ممکن است خیلی سخت بگذرد. حالا این مثال را عرض می کنم که شما بیشتر توجه کنید. امیرالمومنین در مورد عفت یک فرمایشی فرموده اند. عفت که می دانید یعنی چه؟ آدمی که عفت دارد یک کارهایی را نمی کند. بر اساس عفتش از یک گناهانی چشم پوشی می کند. نمی تواند. به آن گناهان دست دراز نمی کند. چون می داند که بد است. خب فرمودند من دل اینها را که نگاه می کنم مانند این است که دارد یک معجزه اتفاق می افتد. از یک طرف برای یک چیزی آتش گرفته. مثلا می خواهد یک جایی را نگاه کند آتش گرفته. مقابلش ایستاده. خیلی سخت است. خیلی مردانگی می خواهد. آدمیزاد می تواند. یک چیزی را برایتان عرض کنم. اگر آدم به گناه عادت کرده باشد، نمی تواند. اگر به گناه عادت کرده باشد نمی تواند. مانند کسی که به سیگار اعتیاد دارد. برایش یک دغدغه پیش می آید. یک چیزی در جانش هست که می گوید الان باید سیگار بکشی. اینجا هم آدم می تواند مقابله کند ها. اما سخت تر است. مرحله اول فقط نیروی طبیعی است که آدم را به طرف گناه می کشد. طبیعت است. خب وقتی من تمرین گناه نکرده ام راحت تر می توانم در برابر نیروی طبیعی بایستم. اما اگر خدایی نکرده به این نیروی طبیعی جواب دادم، یک بار، دو بار، سه بار، ده بار. حالا دیگر یک چیز علاوه شده. طبیعت و عادت. دو نیرو است و من باید در مقابل دو نیرو بجنگم. هم در مقابل عادت و هم در مقابل طبیعت. طبیعت یک چیزهایی می خواهد دیگر. خب. یک چیز دیگر عرض کنم. اگر آدم بخواهد این راه را برود، خدا کمک می کند. اگر بخواهد با هوا و هوس هایش مقابله کند که اگر راه بدهد همه زندگی آدم را غرق می کند، خدا کمک می کند. اگر دست به دامان امام زمان بشویم خدا کمک می کند. به خصوص اگر جوان و نوجوان باشیم. دست به دامان امام زمان بشویم کمک می کند. اگر راست بگوییم و دست به دامانشان بشویم، کمک می کند. خب این مرحله اول است. اگر من در مرحله اول توانستم زندگی ام را از گناه پیراسته و پاک کنم من به مرحله اول نماز می رسم. عرض کردم همین مرحله اول آن مقدار شیرینی دارد که آدم را به سوی خودش جذب کند و دیگر نخواهد نمازش را تند تند بخواند. خب. مرحله بعد چیست؟ ما یک گرفتاری بزرگ داریم. این گرفتاری را همه ما داریم. ما یک مجموعه علایق داریم. من به این عینکم علاقه دارم. گم شود مدام دارم به دنبالش می گردم. البته یک ذره به آن علاقه دارم چون دیگر سودی برایم ندارد. این عینک دوربین است و دوربین چشمم خوب شده. تبدیل شده به نزدیک بین. نزدیک بینش خراب شده، دوربینش خوب شده. مثال عرض می کنم. قبل از نماز گشتم و عینکم نبود. الله اکبر نماز را می گویم و به مقدار علاقه من به عینک، در نمازم می آید. به مقدار اهمیت حادثه ای که در حول و حوش من اتفاق افتاده و به مقداری که علاقه دارم در نمازم می آید. آن وقت ما چند تا علاقه داریم؟ بفرمایید. عدد ندارد دیگر. ببینید گاهی چه چیزهای نامربوطی در نماز می آید. اوووه. گمشده ده سال پیش در نماز می آید. همه بسته به آدم است. یک ریسمان و نخی به دل من بسته است. آقا اگر این دلبستگی ها باشد وقتی می خواهند ما را از این عالم ببرند، می خواهند اینها را از آدم بکنند. چند تا دلبستگی است؟ آن دوستمان تجربه بعد از مرگ را در عالم خواب دیده بود. گفت من را در تابوت گذاشته بودند و داشتند می بردند. آنقدر فشار می آمد که اصلا نمی شود گفت. مقدار فشاری که برایش می آمد. گفت من فریاد می زدم. نه از این فریاد ها. چه کسی می شنید. گفت گاهی من را زمین می گذاشتند. البته حالا مردم معمولا وزن می کنند. نباید اینگونه باشد. باید گذاشت زمین و یک مقداری تامل کرد و دومرتبه بلند کرد. می گفت وقتی مرا زمین می گذاشتند راحت می شدم. انقدر فشار بود. حالا. اصلا در رابطه با خود نماز. من می خواهم نمازم را درست بخوانم اما آن ریسمان هایی که به قلب من است به دست شیطان است. هر لحظه یکی را می کشد. من هم به آنجا می روم. خب علایق را چکار کنم؟ ببینید مرحله اول را گذراندیم. از گناه گذشتیم. از گناه گذشتن هم خیلی بزرگ است ها. خیلی مردانگی می خواهد. نماز آدم خیلی بهتر می شود. خیلی خوب می شود. اگر می خواهم درست نماز بخوانم باید علایق هم برود. اگر آدم سخاوتمند باشد بارش خیلی سبک می شود. آدم های سخاوتمند. یک دوستی داشتیم می گفت انگشتر در دست من نمی ماند. تا رفیقم می گوید انگشتر بده، می دهم. تسبیح و انگشتر. خب انگشتر و تسبیح دادن چیز بزرگی نیست. اما وقتی آدم انگشتری را دستش می کند خب یک علقه ای به آن دارد دیگر. انگشتر من است. انگشتر شما که نیست. من انگشتر شما را اصلا نگاه هم نمی کنم. اصلا نگاه نمی کنم. اما از بس که این انگشتر را دیده ام خب یک ذره به آن علاقه دارم. خب این یک تمرینی می شود برای آن علایقی که عرض می کنم. اما چه کسی مرد آن است؟ داستان حضرت مجتبی علیه السلام در خاطرتان هست؟ می گویند چند بار کل زندگی اش را نصف کرد. هرچه بود نصف کرد. نصفش را به فقیر دادند و نصفش را نگاه داشتند. گفته می شود دو بار هم از کل دارایی شان بیرون آمدند. خانه رفت. همه چیز. این انقدر خوب است که شیطان نمی گذارد ما هیچگونه عمل کنیم. من یک وقتی این فکر را درمورد کتاب هایم می کردم. بعد به بعضی از کتاب هایم که فکر می کردم، با خودم می گفتم آخر اگر من این را بدهم نظیرش پیدا نمی شود. من این را احتیاج دارم. اگر آدم بتواند بذل کند، بارش سبک می شود. بار علایقش سبک می شود. خب کافی است.
ببینید امشب شب اول فاطمیه دوم است. احتمال واقعی بودن این فاطمیه دوم بیشتر است. ببینید سند تاریخی داریم دیگر. مثلا گفته اند در هفتاد و سه یا چهار یا پنج روز بوده. اینگونه است. نمی دانیم این ماه هایی که شهادت اتفاق افتاده بیست و نه روزه بوده یا سی روزه. اگر مثلا ماه ها سی روز بوده هفتاد و پنج روز می شود و اگر کمتر بوده، کمتر می شود. بنابراین این احتمال هست که هفتاد و سه یا چهار یا پنج روز باشد. عرض کردم سند داریم. سندهای خوب هم داریم. اما احتمال نود و پنج روز قوی تر است. حالا قبلی که متاسفانه به نوروز خورد و کمی لطمه خورد. حالا این را یک کمی بیشتر دقت کنیم و بها بدهیم. در عزاداری ها شرکت کنید. علامت عزاداری مشکی پوشیدن است. از امشب مشکی پوشیدن را عمل کنید. یک علامتی در کوچه و بازار هست که با خود می گویند اینها چرا مشکی پوشیده اند. شاید توجه کنند. آن دوستمان گفت که ایام فاطمیه گذشته در ایام فاطمیه عروسی گرفته بودند. معلوم می شود فرهنگ عوض شده است. در ادوار گذشته یهودی و ارمنی هم آن شب عروسی نمی گرفته. حالا مسلمان هم هست. اما نمی داند. خب همین علامت ها یک قدم است که ما داریم در عزای حضرت صدیقه طاهره شرکت می کنیم. انشاء الله که از چشمتان اشک بیاید و به معنای دقیق کلمه عزاداری کنید. عزاداری با گریه و سینه زنی و...