شب پنجم فاطميه دوم 27/1/92 ( شرايط اسلام پس از پيامير اكرم (ص))
شب پنجم فاطميه دوم 27/1/92 ( شرايط اسلام پس از پيامير اكرم (ص))
هرکارخوبي بود،کوتاهی نکنیدو انجام دهید.مواظب گناه امروزتان باشید.مواظب گناهان گذشته تان باشیدوآنها راجبران کنید.راه برای همه باز است. همه می توانند.این کار شدنی است...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

بحث مقدماتی ما این بود که عرض کردیم، دو دشمن بزرگ در برابر اسلام وجود داشت؛ یکی قوم یهود و دیگری قریش بود. یهود در خیبر تمام شد، قریش باقی ماند و بعد از پیامبر، قدرت را به دست گرفت. بعد از اینکه قدرت را بدست آورد، ثروت را هم بدست گرفت. همه ثروتی که در عالم اسلام آمده بود، بخش عظیمی از این ثروت، به قوم قریش رسید. به عنوان نمونه، فردی به نام زبیر از افرادی بود که سی یا چهل میلیون دینار طلا پول نقد داشت و هزار برده در زمینهای او کار می کردند. زمینهایش از اسکندریه در مصر شروع می شد، تا جزیرة العرب. به هم پیوسته نبود. مثلا دوران حکومت رضاخان را شما یادتان نیست. در آن زمان جستجو می کردند و هر جا دهی آباد پیدا می کردند، آنجا را مصادره می کردند. حالا؛ قریش اینها را خریده بودند. ثروت بود دیگر و این ثروت مدام ثروت دیگر می آورد. طلحه، سعد بن ابی وقّاص، عبدالرّحمن بن عوف از جمله افراد ثروتمند آن زمان بودند. ببینید؛ سران قریش. رفقای حزب حاکم. اینها همه سران حزب حاکم بودند. همه اینگونه بودند. در مورد عبدالرحمن می گویند وقتی که در زمان عثمان فوت کرد، می خواستند اموالش را تقسیم کنند، اموالش همه شمش طلا بود. شمش طلا را با تبر می شکستند. برای اینکه بین زنانش تقسیم کنند، یک هشتم می دادند و می گفتند مثلا عدد یک هشتمش این مقدار شد. اینها که صاحب ثروت بودند، صاحب قدرت هم بودند. عرض کردیم که تعداد جمعیت اینها کم کم مدینه را فرا گرفته بود. ما فقط از تعداد بنی امیه خبر داریم که در سال 63 هجری که مردم مدینه قیام کردند، تعداد هزار نفر از بنی امیه را از شهر بیرون کردند. ابتدا آنها را محاصره کردند، بعد هم از شهر بیرونشان کردند. ببینید؛ هزار نفر را دقیقا نمی دانیم. عدد هزار نفر یعنی با زن و فرزند؟ یا فقط مردانشان هزار نفر بودند. اگر مردان هزار نفر باشند، در پایتخت یعنی در شام، دربار یزید، آنها سؤال کردند تعداد اینها چند نفر بوده؟ گفتند آقا اینها هزار نفر بودند. یعنی نتوانستند یک روز در برابر مردم مدینه مقاومت کنند؟ حتی یک روز هم نتوانستند مقاومت کنند؟ این جمعیت، معنایش این می شود که این هزار نفر یعنی مردان بودند. نه زنان و بچه ها. این فقط تیره بنی امیه بود. تیره بنی امیه. سایر تیره های قریش چقدر بودند؟ مدینه در اختیار اینها بود. امیرالمؤمنین ناگزیر شد که از شهر مدینه بیرون برود و کوفه را پایتخت قرار بدهد و هر کاری هم که توانست برای اصلاح امور کشور انجام دهد، در شهر کوفه انجام داد. در مدینه اجازه نمی دادند. یک مسئله این بود که یادتان باشد برای شما عرض کردم، ایشان اموال بیت المال را که باید بین مردم تقسیم می شد، می خواست به سَویه تقسیم کند و این کار را در کوفه توانست انجام دهد. اما در مدینه نتوانست انجام دهد و یک مسئله دیگر این بود که دهانهای مردم مسلمان، بسته بود و هیچ کس اجازه نداشت یک کلام از سخنان پیغمبر را نقل کند. اینها؛ طرح های حساب شده بود.عرض کردیم وقتی دهان مردم را بستند که کلامی از پیغمبر نقل نکنند، به جایش چه کسی را قرار دادند؟ کَعبُ الاَحبار، تَمیم داری و عایشه را قرار دادند که از بزرگان، مراجع و صاحبان فتوا در عالم اسلام شدند. عایشه و کَعبُ الاَحبار در عالم اسلام صاحب فتوا بودند. اینگونه شد. به جای اینکه ابوذر سخن بگوید، سکوت کرده بود. اگر یادتان باشد عرض کردم ابوذر و دو، سه نفر دیگر در شهرهای بیرون کلامی یا کلماتی از پیامبر نقل کرده بودند، دستور داد که اینها را از مدینه احضار کنند اینجا. آنها را تحت نظر داشتند و می گفتند ما بهتر می دانیم که چه سخنی را از شما بگیریم و چه چیزی را نگیریم. همه آنها دهانشان بسته بود. ابوذر، یک مرد مجاهد بود، در زمان عثمان، به جنگ علیه عثمان برخاست. اما او در مدینه دهانش بسته بود. کسی نمی توانست نفس بکشد. خلیفه دوم، اواخر دوران خلافت دیده بود اینهایی که صاحب ثروت هستند، صاحب قدرت هم هستند. در برابر قدرت خلیفه الان اینها می توانند نفس بکشند. حالا نمونه عرض می کنم. یک روز سعد بن ابی وقاص می خواست بیاید به دیدن خلیفه، دور ایشان جمعیت زیادی بود، پایش را از سر این شخص گذاشت جلوی آن شخص و از جلوی آن به شخص دیگر که می خواست از جمعیت عبور کند. ناگزیر از این پهلو به آن پهلو جلو آمد، جلو که آمد، شلاقش به بالا رفت و بر زمین کوبید و مثلا به زبان ما گفت تو احترام سلطنت خدا را نگه نداشتی. أقبلتَ لا تـُهاون سُلطانَ الله. تو احترام سلطنت الهی را که در خلیفه است، نگه نداشتی و باید همان عقب می نشستی، تا نوبتت برسد. تو چه کسی هستی که جلو آمدی؟ اینها کم کم صاحب قدرت شدند و برای خودشان کسی شدند. مثلا سعد، عبدالرحمن ابن عوف و عثمان صاحب ثروت شدند. مروان و همین طوربقیه افراد صاحب ثروت بودند. بنابراین خلیفه تصمیم گرفت که از همان سال، حقوقهای طبقاتی را حذف کند و همه حقوقها یکسان شود که آن سال ایشان کشته شد و تمام شد. نشد و همین جوری ماند. تا زمان امیرالمؤمنین که اولین بار امیرالمؤمنین ظاهرا در مدینه این کار را انجام داد، اما نگذاشتند و مجبور شد به کوفه بیاید، در کوفه توانست آن تقسیم مساوات را بین همه مردم انجام دهد و به طور مساوی اموال بیت المال را تقسیم کرد. ببینید، بیت المال حقوق بود. حقوق ماهیانه بود که مثلا می پرداختند. دولت، حقوق پرداخت می کرد. به چه کسانی حقوق می داد؟ مردم و کسانی که آنجا حضور داشتند، همه سرباز بودند. در هنگام جنگ، همه سرباز بودند. لذا مردم کوفه در طول سال مثلا به مدت سه ماه هر دسته ای در جنگ حضور داشتند. مثلا سه ماه بیشتر یا کمتر، مردم به جنگ می رفتند، بعد بر می گشتند و استراحت می کردند، دوباره دسته دیگر می رفتند. همه سرباز بودند. بنابراین سرباز به حقوق نیاز داشت و حقوق بین همه مردم مساوی شد. شب اول برای شما عرض کردم، امیرالمؤمنین دائم از قریش شکایت می کرد.أللـّهُمَّ إنـّي أسْتـَعْديكَ عَلى قـُرَيْش.فـَإنـَّهُمْ قدْ قطـَعوا رَحِمي. وَ صَغـَّروا عَظيمَ مَنزلـَتيَ. با من جنگیدند. در تمام مدت حکومتم با من جنگیدند. از همان روز اول حکومتم با من جنگیدند و نگذاشتند که من کارم را انجام دهم. بر شکستن من کوشیدند. آن کاری که امیرالمؤمنین کرد و از مدینه به کوفه آمد، یک مقدار از قدرت قریش کاسته شد، اما اینها پشتوانه های عظیم مالی داشتند دیگر. ببینید؛ مثلا زبیر، اسم یک نفر را می شنوید. اما او جمعیت عظیمی داشت، چون ثروت عظیم داشت. فقط هزار تا برده و غلام داشت.

تعداد زنان و فرزندانشان زیاد بود. خویشاوندانشان هم تعداد داشتند. فقط بنی هاشم است که این تعداد را ندارد. عددهایشان را می شماریم دیگر. مثلا هجده نفر به کربلا آمده بودند. چند نفر ماندند؟ آنها را نگاه کنیم می بینیم که حدود بیست، سی نفر از آنها هم در مدینه ماندند. اما بنی هاشم تعدادشان اندک بود، بنی امیه تعدادشان زیاد بود. مثلا حدود هزار نفر بودند. عرض کردم مشکل بزرگ حکومت امیرالمؤمنین، قریش بودند. جنگ اول یعنی جنگ جمل را قریش به پا کرد. طلحه، زبیر، عایشه و جنگ دوم را معاویه بر پا کرد که او هم قریشی بود. فقط جنگ سوم، نهروان بودند که اینها نتیجه دوران دراز در آن زمان بود. چه سالی بود؟ مثلا آن سال را بگوییم سال 37 ،38 است. جنگ با خوارج37،38هجری بود. تقریبا سی سال از عصر پیامبر دور شدیم. در بحث گذشته هم عرض کردیم. مردم سی سال تعلیمی از قرآن جز خواندن الفاظ قرآن نیافتند. فقط ظاهر قرآن را بلد بودند. خب، تعداد هزاران نفر وجود داشتند که حافظ قرآن بودند. عیب ندارد. کار خیلی خوبی بود. برای حفظ قرآن لازم بود که هزاران نفر حافظ قرآن باشند. اما هیچ کس معنای قرآن را نمی دانست. کوشش امیرالمؤمنین علیه السلام برای این بود که مردم آگاه شوند و ایشان یک کوشش بزرگ کرد. البته امیرالمؤمنین عیله السلام حدود چهارده ماه در جنگ صفین عمر گذرانده بود. قاعدتا برای جنگ جمل و جنگ نهروان هم مدتی حضور داشت. بنابراین مدت زیادی از دوران چهارسال و خورده ای حکومتش در جنگ گذشته بود. اما دورانی که در شهر کوفه بود، نقل این است. بعد از نماز صبح امیرالمؤمنین در مسجد می نشست. رسم این بود که همه مردم تا طلوع آفتاب می نشستند و مشغول ذکر می شدند. قرآن و نماز می خواندند و امثال این حرفها. خب، امیرالمؤمنین هم می نشست. آفتاب که طلوع می کرد، به سوی مردم بر می گشت. البته از اول نماز می نشست، نماز که تمام می شد، امام جماعت به سوی مردم بر می گشت. رسم و سنت پیامبر بوده که امام جماعت به سوی مردم برگردد. همان طور که نشسته بود، در حالیکه ذکر می گفت و مردم مشغول ذکر گفتن بودند، امیرالمؤمنین به سوی مردم بر می گشت، اما تمام این مدت تا پایان بین الطلوعین و طلوع آفتاب را مشغول ذکر و نماز و این حرفها می شدند. بعد، درس شروع می شد. عبارت این است که ایشان قرآن را آموزش می داد، خب، قرآن را که می دانستند که یعنی چه؟ قرآن را یاد می داد یعنی چه؟ یعنی تفسیر قرآن را می فرمود. چیزی که در طول این سی سال ممنوع بود. هیچ کس از تفسیر قرآن سخن نمی گفت و فقه آموزش می داد. برای مردم مسئله احکام دینی می گفت. یک مسئله این بود که در کوفه تعداد ایرانیان زیاد بود. ببینید؛ مکرر امیرالمؤمنین بر سر منبر جمله ای را برای مردم می فرمود. البته این درس هر روز صبح بود ها که معمولا در منبر، خطبه نماز جمعه بود، می فرمود:سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی. بارها این عبارت را فرموده بود. یا فرمود:انابـِطـُرُق السَّماء أعلـَم. من راههای آسمان را بهتر از راههای زمین می دانم. راههای آسمان یعنی چه؟ یعنی شما اگر می خواهید به آسمان پرواز کنید. این حرفهای مرا گوش بدهید و یاد بگیرید که چگونه می توان پرواز کرد؟ همین حرفهایی که برای ما هم گفتند دیگر. دیشب خواندیم. فرمودند که اعمال خیر شما با اصرار بر معاصی خراب می شود. حرفی است که دارد راه آسمان را به ما یاد می دهد. جمعیت زیادی ایرانی در مسجد در درس امیرالمؤمنین شرکت می کردند. اشعث را که می شناسیم گفت آقا این ایرانی ها، شما را از ما گرفتند. به ایرانی ها بنی الاحمر می گفتند. چون گونه های سرخی داشتند، نه مثل حالا که همه ایرانی ها زرد رو هستند. آن زمان سرخ رو بودند. چون هوای تمیز و غذای خوب وسالم می خوردند، گفت این بنی الاحمر، شما را از ما گرفتند.

ایرانی ها شما را از ما گرفتند. آنها دور امیرالمؤمنین را گرفتند. آنها چه می گویند؟ یک روز امیرالمؤمنین فرمود:سَلوني قـَبلَ أنْ تـَفـْقِدونی. ببینید، سنان ابن أنس را که یادتان هست. قاتل امام حسین علیه السلام بود. پدر سنان ابن أنس ، برخاست و سؤال کرد یا امیرالمؤمنین، تعداد موهای من چند تا است؟ حضرت جواب نفرمود. چون جواب دادنی که قابل اثبات نیست، هدر می رود دیگر. مثلا من به شما جواب را می گویم بعد شما تعداد موهایتان را می روید می شمارید، بعد دقیق در می آید. خب، نمی شود. بنابراین جواب نفرمود. امیرالمؤمنین فرمود که یک کودکی در خانه ات است که پسر مرا می کشد. این پسر مرا. باز فرمود آنها بلند می شدند و حرفهای نامربوط پرسیدند. حالا آن زمان ایرانی ها که فهم و درکشان بیشتر از این ها بود، آنها چه چیزی پرسیدند، نمی دانیم دیگر. یعنی نقل هایش را نداریم. امیرالمؤمنین دارد می کوشد آن دوران سی سال، بیست و پنج سالی که مردم دهانشان بسته بود و سکوت کرده بودند، سخن بگویند. باز نمونه عرض می کنیم. در کوفه یک میدان بزرگی بود که گاهی احتمالا نماز جمعه در آنجا برگزار می شد. چون نماز جمعه باید در مسجد کوفه خوانده می شد، مسجد کوفه را مقدارش را دیدید دیگر. مثلا اگر آن روز هم به همین بزرگی بوده، من نمی دانم که هزار نفر داخلش جا می گرفتند یا نه. اما جمعیت کوفه حالا زیاد شده بود و پایتخت شده بود، شاید در کُناثه جمع بودند. حضرت داشتند مسئله ای یاد می دادند. می خواستند این سالهایی که مردم سکوت کردند را جبران کند. مثلا یک روز فرمود که شما را قسم می دهم. این به عنوان یوم الانشاد در تاریخ نام دارد. من شما را قسم می دهم، هر کس که در غدیر خم بوده و سخنان پیغمبر را شنیده که ایشان چه فرموده است، بلند شود و آن سخنان را بگوید. کسی تا آن زمان حرفی نزده بود. در مورد غدیر در طول این سی سال هیچ کس حرفی نزده بود. خب، اگر ده سال و بیست سال دیگر اضافه می شد، هیچ کس باقی نمی ماند که حرف بزند. کسانی که در غدیر همراه بودند، فرمایشات پیغمبر را شنیدند، اگر پنجاه سال هم می شد که حرفی نزنند، اصلا دیگر کسی نمی ماند. همه عمرشان تمام می شد. در آن زمان، حدود سی نفر از اصحاب رسول خدا که در غدیر همراه ایشان بودند، برخاستند. گفته می شود دوازده نفرشان از اصحاب جنگ بدر بودند که اصحاب جنگ بدر جزء طبقه اول حقوق بودند. آن حقوق طبقه اول که عرض کردیم به اصحاب جنگ بدر می دادند که آنها خیلی محترم بودند. آنها بلند شدند و گفتند. ما شنیدیم که پیغمبر این سخن را فرمودند. نفر بعدی بلند شد گفت ما هم شنیدیم. از این نوع کارها را انجام می داد. حرفهای فراموش شده ای که کسی دیگر نمی گفت و یادشان رفته بود. باز اینجا دو سه نفر هم سکوت کردند. جالب است ها. سه نفر از آن افرادی که سکوت کردند را نام بردند و شاید در کتاب الغدیر مرحوم علامه امینی، از آن افراد را تا پنج، شش نفر هم ذکر کردند که یکی، دو نفرشان مشهور بودند، فرمود: فلانی تو چرا بلند نشدی حرف بزنی؟ گفت آخر من پیر شدم یادم رفته است. حضرت فرمودند اگر دروغ بگویی به بیماری بَرَصی گرفتار می شوی که نتوانی بپوشانیش. بعدها این شخص، به بیماری برص گرفتار شد. ببینید، برص گرفتن آن شخص، نشان دهنده این بود که دروغ گفته بود. آنهایی که گفتند، راست گفتند. دعای امیرالمؤمنین برای این فرد مستجاب شده بود. معلوم می شود که این شخص سخنان پیغمبر در روز غدیر را یادش بوده، اما دروغ گفت که یادش رفته است. نخواسته بگوید. بعدها مکرر نقلیات مفصل دارد که یکی از آنها بعد از اینکه گرفتار نفرین شد، از فضایل امیرالمؤمنین می گفت. متعدد از آن شخص نقل داریم. یعنی یکی از کسانی که نقل داستان غدیر را کرده همین شخص است.

مکرر نقل شده است این شخص از ترسش به دلیل اینکه بلا کشیده بود، بعدها به زبان آمده بود. ببینید؛ حضرت امام علی علیه السلام داشتند آن سی سال سکوت مردم را جبران می کردند. خودش درس می گفت از آنهایی که حرفی بلدند، می خواست که آن حرفها را برای مردم بگویند. خب، ببینید؛ در طول این سی سال دهانها بسته بود. یعنی کسی حرف نمی زد. البته یک داستان بگوییم که خیلی مهم است. داستانی که آن آقا نقل کرد که پیغمبر فرموده اند:نـَحْنُ مَعاشِرَ الأنبياء لا نورث. ما انبیاء، ارث برده نمی شویم. ارث باقی نمی گذاریم.ما تـَرَكنا صَدَقة. آنچه به جا می گذاریم، صدقه است. این حرفی است که وقتی خلیفه اول در برابر حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها آمدند و ادعای ارث کردند، گفته است. اگر یادتان باشد عرض کردم در خطبه فدکیّه اصلا صحبت از فدک نیست. اینجا صحبت از ارث می کند. ارث من. تو از پدرت ارث می بری، من از پدرم ارث نمی برم. مگر ما اهل دو ملتیم. ببینید؛ اگر فرزندی مسلمان نباشد، از پدرش ارث نمی برد. تو می گویی ما اهل دو ملتیم؟ یعنی اهل دو تا دین هستیم؟ دینهایمان از هم جداست که ارث نمی بریم؟ چطور شده است؟ بعد عبارت این است که انبیاء اشتباه کردند وقتی که می خواستند آن حدیث را بگویند اشتباه کردند. قرآن دارد می گوید. آیه 16 سوره نمل می فرماید:وَوَرثَ سُلـَيْمانُ داووُد.سلیمان از داوود ارث برد. آقا نبوت است. نبوت هم مگر ارثی است؟ این مقامات معنوی ارثی نیست. اما این ارث، ارث مالی است. چه عرض می کردم؟ بحثمان این است. حالا این را می خواهم عرض کنم. حالا بعد از امیرالمؤمنین همه قریش در اطراف معاویه بودند. قدرت آنجا بود، همه آنجا بودند. حالا خود معاویه با قریش چه کرده است؟ حالا عرض می کنم. این بحث را تمام می کنم که مقداری بحث اخلاقی داشته باشیم. بعد از عصر امیرالمؤمنین قریش، طرح جدیدی داشت و آن جعل حدیث بود. تا آن زمان کسی حدیث نگفته بود، برای اینکه حرفهای پیغمبر را کسی نداند و نشنود. این داستان را برای شما مکرر عرض کردم، خیلی جالب است. یک آقایی بود حالا بعضی ذهنها بیشتر از معمول است. بعضی ها تیزتر و باهوش ترهستند. دنبال مطالب علمی می گردند. این بنده خدا دنبال تفسیر قرآن بود. رئیس قبیله یا یک شیخ قبیله ای بود که دنبال تفسیر قرآن بود. این طرف و آن طرف رفته بود، کسی جواب نداده بود. همانطور که جستجو کرده بود و دیده بود کسی جواب نمی دهد، آخرین بار به اسکندریه رسیده بود. اسکندریه یکی از مراکز عالم اسلام بود. شام و حِمص، اسکندریه، کوفه و بصره هر کدام یکی از آنها بودند. این شخص به اسکندریه رسید. اسکندریه، فرماندارش عمر و عاص بود که این شخص از تفسیر قرآن سؤالی پرسید. ایشان یعنی عمر و عاص نامه ای به مرکز نوشت. حالا چگونه این نامه را فرستادند، نمی دانیم. با کبوتر نامه بر فرستادند، نمی دانیم. به مدینه فرستادند که آقا یک نفر پیدا شده، تفسیر قرآن می پرسد. گفتن تفسیر قرآن، خلاف سیاست حاکم بر عالم اسلام است و دولت مصلحت نمی داند کسی تفسیر قرآن بداند. فقط باید ظاهر و لفظ قرآن را یاد بگیرند. خیلی حرف است ها. هیچ کس نباید در سراسر عالم اسلام از تفسیر قرآن سخن بگوید. یک نفر، یک بیچاره ای پیدا شده. کجا؟ اسکندریه. فاصله اسکندریه با مدینه چقدر بود؟ به اندازه یک ماه راه فاصله بود. از آنجا به مرکز گزارش شد. مرکز جواب می نویسد که این شخص را به مدینه بفرستید. این را با مأمور محافظ به مدینه می فرستند. مأمور می آید و این شخص را در آنجا که کاروانها اتراق می کنند، با وسایل و این حرفها می گذارد. خودش خدمت خلیفه می آید و می گوید که بله من فلانی را آوردم.

خلیفه می گوید که وای به حالت اگر این فرد فرار کرده باشد. بلایی را که می خواهم سر او بیاورم، سر تو می آورم. مأمور می گوید نه آقا هست. رفت و دستش را گرفت و در مسجد آورد. این بنده خدا هم فکر می کرد که آنچه آنجا نمی دانستند و تفسیر قرآن را بلد نبودند، اینجا مرکز اسلام است دیگر و امیرالمؤمنین اینجا حضور دارد و ما از ایشان سؤال می کنیم. همین که رسید. سلام کرد و از امیرالمؤمنین تفسیر سوره والذاریات را می پرسید. گفت خدا را حمد می کنم که دستم به شما رسید. در فاصله ای که آن مأمور آمده بود و گفته بود و رفته بود این را بیاورد، خلیفه امر کرده بود که شاخه های خرما را در آب بگذارند و این فرد را شلاق زدند و پشتش سراسر خون شد. گفت ببریدش زندان و معالجه کنید. او را به زندان بردند و معالجه کردند، ماه بعد آوردند. دو مرتبه او را شلاق زدند و پشتش سراسر خون شد. عین نقل تاریخ است ها و در احادیث درجه اول اهل سنت آمده است؛ آنهایی که با سنن دارمی آشنایی دارند، در آنجا آمده است. البته در جاها دیگر هم آمده است. حالا این بار هم او را بردند و بار سوم آوردند. بار سوم هم او را شلاق زدند و سراسر پشتش خون شد. این فرد گفت اگر می خواهید مرا بکشید، خب، درست بکشید. راحتم کنید. چرا اینگونه می کشید. بعد او را به بصره تبعید کردند. آن زمان ابوموسی اشعری در بصره فرماندار بود. دستور دادند که کسی با این آدم صحبت نکند. داخل شهر هیچ کس با او حرف نمی زد. یکماه، دوماه، به جنون آمد. نزد ابوموسی اشعری آمد و گفت به خلیفه بنویسید که آن چیزهایی که در سر داشتم، پرید. دیگر سؤالی ندارم. همه سؤالاتم حل شد. دیگر سؤال ندارم. معالجه شدم. اینگونه عرض می کنیم. امیرالمؤمنین می فرمود:سَلوني قـَبلَ أنْ تـَفـْقِدونی. یک روز برخاستند گفتند آقا این شخصی که از والذاریات سؤال می کرد، فکر می کرد یک چیز غریب است. حضرت دو تا کلمه فرموده است. در تفاسیر داریم حالا الفاظش را فراموش کردم. وَالذاريات یعنی این.فـَالحامِلاتِ وقرًابه این معنی است.فـَالجارياتِ يُسْرًایعنی این. تفسیر اینها را در یک کلمه گفتند. به این سادگی و همه این معانی را پیغمبر فرموده بود. برای همه در فاصله این سی سال، در عصر خلیفه سوم، برای شما عرض کرده بودم. در تمام قرآنهایی که تفسیر پیغمبر بود، یا با آب در دیگ پختند، یا سوزاندند. دیگر تفسیر وجود نداشت و دستور می دادند که فقط لفظ قرآن را بخوانید. ببینید؛ اینها قدسه های اصلی اسلام حالا یا چیزهای دیگر است. این بحث تمام شد.

به بحث دیگرمان بپردازیم. ببینید؛ دو تا حدیث برای شما خواندیم. خداوند فرمود:لا يَزالُ عَبدي يَتقـَرّبُ إليَّ بـِالنوافِل. بنده ام با کارهای خوب به من تقرب می جوید. نافله، یعنی کارهای خوب. همه کارهای خوب. یک کسی کار خوبش این است که برای امام حسین علیه السلام گریه کند؟ خیلی خوب است ها. این گنج است. گنج هم نیست. بالاتر از گنج است. اما این یک کار خوب است آقا. کسی که برای امام حسین علیه السلام گریه می کند، زیاد گریه می کند، یک وسیله تقرب درجه اول دارد یا کسی که به جهاد می رود. آقا؛ جهاد یک وسیله تقرب بزرگی است. اما فقط به جهاد می رود. حالا نزدیک غروب هم چهار رکعت نماز می خواند. نه آقا. یک کسی امر به معروف می کند. در زمان ما امر به معروف مُرده است. مثلا چهار تا جوان امر به معروف می کنند و خیلی کتک می خورند و گاهی هم آنها را با چاقو می زنند و اینها. آقا امر به معروف، ثواب خیلی بزرگی دارد. کار خیلی خوب و بزرگی است ها. گفته اند جهاد، به گرد امر به معروف نمی رسد. آقا؛ اگر آدم تذکر ندهد، کم کم یادشان می رود. ببینید، در جمع ما هم اگر نگاه کنید، می بیینید مثلا این دوست ما با همسرش دارد می رود، تمام گردی صورت همسرش باز است.

آنها یادشان رفته است. کسی که در جلسه امام حسین علیه السلام می آید و پای منبر می نشیند، نمی شود تمام گردی صورت همسرش باز باشد یا مثلا خیلی راحت دستش بیرون بیاید. حالا شاید امر به معروف یادشان رفته است. آن انسانی که به من تقرب می جویدلا يَزالُ عَبدي يَتقـَرّبُ إليَّ بـِالنوافِل. نه تنها یک کار خوب انجام می دهد، بلکه هر کاری از دستش بربیاد می کند. آقا؛ نمی شود آدم سَحَر نداشته باشد و به جایی برسد. نمی شود، آدم اهل سَحَر نباشد، به جایی برسد. حرف این است. شما را خلق کردند که به جایی برسید. تا جوان هستید، می توانید به جایی برسید. اگر به سن بالا برسید، دیگر نمی توانید. ما باید به دنبال شفاعت باشیم. یعنی یک وسیله ای برای شفاعت پیدا کنیم که کسی که از ما شفاعت کند. چه کسی است؟ مرحوم حاج آقا حق شناس می فرمود که پنج تَن (اهل بیت) بالای سرمن می آیند. خب، من به عنوان یک آدم معمولی می توانم چنین حرفی بزنم؟ اصلا حرفش را هم نمی زنم. خیال هم نمی کنم. اصلا پنج تن به من چه ربطی دارد؟ بگذریم. فرمود:لا يَزالُ عَبدي يَتقـَرّبُ إليَّ بـِالنوافِل. با کارهای خوب به من تقرب می جوید. این یک فن بود. یک بخشش بود. آن بخش دوم چه بود؟ گفتند که اگر یک کسی بخواهد کار خوبی انجام دهد و در مسجد بیاید نماز جماعت بخواند، اگر بار مردم بر دوش داشته باشد، نمی شود. این به جایی نمی رسد. با بار مردم شما به جایی نمی رسید. اگر همسرت از شما ناراضی است، به جایی نمی رسید. خیلی از ماها در حقوق فرزند گیر هستیم. از بنده گرفته تا شما. اگر حقوق فرزندتان را عمل نکرده باشید، گیر می افتد. حالا دائما بشمارید. نباید جایی گیر داشته باشیم برای اینکه آن نماز شبی که می خوانیم، آن انسان را پرواز دهد. آن برای پرواز است. وسیله پرواز است. گریه برای امام حسین علیه السلام، وسیله پرواز است. ببینید؛ آقا، قدیم ها عرض کردیم. مراجع متعدد فرمودند از اَقرَب قُرُبات است. وسایل تقرب به خدا، جزء درجه اول ها است. بله. درست است. اما اگر من حق مردم به گردنم است، این نمی تواند کاری بکند. آقا اگر اینها را درست کرده باشد، بار مردم به دوش نداشته باشد، اصرار بر گناه نداشته باشد، اگر آن را نداشته باشد و گذشته اش پاک و خوب باشد، امروزش هم درست و پاک باشد، بنابراین، این نمازی که می خواند، قوّت دارد. آن قوّت، او را پرواز می دهد. آقا، آن جاهایی که ما باید پرواز کنیم، یک جاهایی است که نمی دانیم کجاست. الان هیچ چیزی را نمی دانیم. این مطلب را عرض کنیم که خیلی مهم است. آیه 15 سوره مطففّین می فرماید: كـَلا إنـَّهُمْ عَنْ رَبِّهـِمْ يَوْمَئِذٍ لمَحْجوبونَ.اینهایی که عمل بد دارند، روز قیامت، از خدای خودشان در حجاب هستند. بین آنها و خدای آنها حجاب است. ببینید؛ رَبّهِم؛ خدای مهربانشان. خدای مهربانشان به آنها نظری ندارند. آنها دستشان به نام خدای مهربانشان نمی رسد. معنای ربّ؛ خدای مهربان نیست ها. اینها دستشان به دامن خدای مهربانشان نمی رسد. چرا؟ چون مجرم هستند. بگذریم. در آیه بعدی می فرماید:ثـُمّ إنـّهُمْ لـَصالواْالجَحيم.ثـُمّ يُقالُ هذا الـَّذى كـُنتـُم بـِهِ تـُكـَذبون.كلا إنَّ كِتابَ الأبْرار لـَفى عِلـّيّين. کتاب ابرار. ببینید؛ اصحاب الیمین، درجه اول هستند. بعد ابرار، یک درجه بالاتر. بعد مقرّبین، درجه آخر هستند. تقسیم قرآنی اینگونه است كلا إنَّ كِتابَ الأبْرار لـَفى عِلـّيّين. نامه عمل ابرار در علّیین است. علّیین چیست؟ ما نمی دانیم علّیین چیست؟وَ ما أدْراكَ ما عِلـّيّون. تو چه می دانی علّیین چیست؟ یا رسول الله تو چه می دانی علّیین چیست؟ ایشان می داند علّیین چیست؟ می خواهم بگویم خیلی مهم است.وَ ما أدْراكَ ما عِلـّيّون.كِتابٌ مَّرْقوم. این، یک نوشته است. رقم خورده است. یعنی چه؟ ما نمی فهمیم یعنی چه؟ یک مقام بلندی است. آنچه آنجا شما انجام داده اید، در آن نوشته شده است. آقا می شود یک ذره اش را یادشان رفته باشد؟ نه. نمی شود.

آقا ذره ذره اش را نوشته اند. شامل حال همه ما انسانهای گنهکار هست ها. نه اینکه فقط شما هستید. بنده بیشتر، شما کمتر.كِتابٌ مَّرْقوم. حرف این است.يَشهَدُهُ المُقرَّبون. خدا یک بندگانی دارد که شاهد اعمال همه خلایق هستند. آقا از همین جنس من و شما هستند. نه امام و پیغمبر. از جنس من و شما یک بندگانی هستند که شاهد اعمال همه خلایق هستند. شاهد اعمال هستند، یعنی ذره ذره را می دانند.يَشهَدُهُ المُقرَّبون. شاهد نامه عمل ابرار هستند. حالا این یک نکته را گفتند. شاهد نامه عمل همه هستند. چون آنجا گفتند در کتاب فجّار در سِجّین است. خب، شاهد آنها هم هستند. آنها هم هستند. نه اینکه شاهد عمل آن نیست. شاهد عمل این است. نه. وقتی شاهد ملکوت است، ملکوت در برابرش است، آقا ملکوت، مقابل چشمانش است. از همین جنس من و شما است. چه کار کرده است که به این مقام رسیده است؟ مواظبت کرده که باری بر دوشش نداشته باشد. بار مردم را به دوش نگیرد. گناه نکند و بندگی خدا را بکند. اگر یک چنین صاحب همتی پیدا شد، این راه، برای همه باز است. خداوند، شاهد اعمال خلایق است. نمونه هایش را خدمتتان گفتم. حالا در آیه دیگر می فرماید لـَتـَرَوُنَّ الجَحيم. جهنم را اینها می بینند. اگر به علم الیقین برسند، جهنم را می بینند.لَتَرَوُنَّ،یعنی قطعا قطعا قطعا. تاکید.كـَلا لـَوْ تـَعْلـَمونَ عِلـْمَ اليَقينِ.لـَترَوُنَّ الجَحيم. شما هم می توانید. این راه باز است. راهش چی بود؟ همین بود. هر چه کار خوب آمد، کوتاهی نکنید. انجام بدهید. مواظب گناه امروزتان باشید. مواظب گناهان گذشته تان باشید و آنها را جبران کنید. گناهان گذشته را جبران کنید. راه برای همه باز است. همه می توانند. هیچ مشکلی ندارد. گناهان گذشته را جبران کنید. آیا این کار نشدنی است؟ نه. این کار شدنی است. اگر شما حرکت کنید، خدا کمکتان می کند.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای