أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
هفته گذشته عرض کردم اگر کسی قبل از صبح و اذان صبح شش رکعت از نماز نافله شب را بخواند، می تواند بقیه را بعد از اذان به نیت ادا بخواند. من فتوای آیت الله بهجت را عرض کرده بودم. بعد دوستان گفتند نه آقا. ایشان فرموده اند اگر چهار رکعت را قبل از اذان صبح بخواند، می تواند بقیه را به نیت ادا بخواند.
در آیه 33 سوره مبارکه یاسین می فرماید وَ آيَة ٌ لـَهُمُ الأرْضُ المَيْتـَة ُ أحْيَيْناهابرای ایشان زمین مرده که ما آن را زنده می کنیم، آیتی است. وَ أخـْرَجْنا مِنـْها حَبّـًا فـَمِنـْهُ يَأكـُلونَ و ما حبه ها و دانه هایی که می خورند را از آن خارج می کنیم. در آیه بعد می فرماید: وَ جَعَلـْنا فيها جَنـّاتٍ مِّن نـَخيلٍ وَ أعْنابٍ وَ فـَجَّرْنا فيها مِنَ العُيون و ما در آن از درختان نخل و انگور باغ ها قرار می دهیم. و ما در آن چشمه ها می جوشانیم. در آیه بعد می فرماید: لِيَأكـُلوا مِن ثـَمَرهِ وَ ما عَمِلـَتهُ أيْديهمْ برای اینکه از ثمر آن بخورند و از زحمت دست خودشان بهره بگیرند. بعد فرمودند أفـَلا يَشْـكرونَ. چندین جلسه است که این بحث را تکرار می کنم. عرض کردم وقتی زمین زنده می شود، ثمر می دهد. آدمیزاد هم اگر زنده شود، ثمر می دهد. در همین سوره در آیه 69 می فرماید: وَ ما عَلـَّمْناهُ الشِّعْرَ ما به پیامبر شعر نیاموختیم. ایشان در تمام عمرشان شعر نگفته اند. فقط یک چیزی شبه شعر فرموده اند. شعر نگفته اند. خدا به ایشان نیاموخته است. ایشان همه چیز آموخته اما شعر را نیاموخته است. برای ایشان سزاوار نیست شعر بگوید. وَما يَنبَغي لـَهُ إنْ هُوَ إلـّا ذِكـْرٌ وَقـُرْآنٌ مُّبينٌ این قرآن یاد خداست و قرآن آشکار است. در آیه بعد می فرماید: لـِيُنذرَ مَن كانَ حَيّا این قرآن می تواند هرکس که زنده باشد را انذار کند. ما قرآن را می شنویم. اگر با صدای خوبی بخوانند، خوشمان می آید. بعد هم طبق معمول زندگی مان را می کنیم و از خاطر می بریم. آن کسی که از این قرآن تکان می خورد، آن کسی است که زنده است. زنده بودن برای انسان ثمر دارد. یک ثمرش این است که وقتی برایش قرآن بخوانند، زندگی اش فرق می کند و عوض می شود. یک مطلبی خدمتتان عرض کنم. ببینید ما می دانیم خدای متعال از دروغ گفتن بدش می آید. مسلم است دیگر. خدای متعال از دروغ گفتن ناراضی است. از عمل دروغ ناراضی است. در برابر از نماز راضی است. از آن عمل راضی است و از آن یکی ناراضی است. ما می توانیم مجموعه کارهایی که خدای متعال ناراضی است را بشماریم. خب می دانیم که خدای متعال از غیبت کردن ناراضی است. از دروغ خیلی ناراضی است. از غیبت خیلی بدش می آید. از یک اعمالی بدش می آید. حالا اینکه بدش می آید در مورد خدای متعال معنای خاص خودش را دارد. مانند ما که از یک چیزی بدمان می آید و از یک چیزی خوشمان می آید نیست. در هر صورت از یک سلسله اعمالی بدش می آید و از یک سلسله اعمالی خوشش می آید. یک روایت هست که می خواهم برایتان عرض کنم تا نتیجه بگیرید. می فرماید شخص دروغ می گوید، دروغ می گوید، دروغ می گوید تا در شمار کاذبان نوشته می شود. وقتی یک دروغ می گوید، می گویند دروغ گفت. وقتی زیاد دروغ بگوید، می گویند این آدم دروغ گو است. انسان کم کم دروغگو می شود. ببینید دروغگو با دروغ گفت فرق دارد. من یک دروغ گفتم و بعد هم متوجه شدم چه اشتباهی کردم و بر فرض بر سرم زدم و اوقاتم تلخ شد و مدتی هم ناراحت بودم. این بحث را یک مرتبه عرض کردم. اگر من گناهی کردم و هیچ ناراحت نشدم، خیلی بد است. اما اگر اوقاتم تلخ شد و بعد هم تصمیم گرفتم که انشاء الله بعد از آن بکوشم و مراقبت کنم که دروغ نگویم. نام این دروغ گفت است. اما کسی که صبح تا شب صد تا دروغ می گوید، دروغ گو است. ببینید دروغ گفت، با دروغ گو فرق می کند. راست گو با راست گفت فرق می کند. اگر از من یک چیزی پرسیدند و من راست گفتم، یعنی راست گفت. اما اگر من هیچ گاه دروغ نمی گویم، به من راست گو می گویند. مشخص است چه عرض می کنم؟ تفاوتش مشخص است؟ راست گفت با راست گو فرق دارد. خب خدای متعال از یک بار راست گفتن من راضی است. خب اگر دو بار شد از دو عمل من راضی است. اگر صد بار شد، از صد عمل من راضی است. اگر من همیشه راست می گویم، همیشه از من راضی است. ببینید فرق می کند که انسان راست بگوید یا راست گو باشد. دروغ بگوید یا دروغ گو باشد. خدای متعال از راست گفتن خوشش می آید و از عمل راست گفتن راضی است. اما از انسان راست گو راضی است. آنجا از عملش راضی است و اینجا از خودش راضی است. آنجا از عمل راست گفتن خشنود است و اینجا از شخص خشنود است. راه ما باید به سوی آنجا برود که خدا متعال از شخص ما راضی باشد. باز در روایات دارد که می فرمایند شخص حلیم نیست. همینطور به هر مناسبتی فریاد می زند و اوقات تلخی می کند. یک وقت اینگونه است و یک وقت حلم می ورزد. یعنی خودش را کنترل می کند. هر حادثه پیش آمد، برخورد بد نمی کند. این عملش می شود حلم. فرمودند که اگر تو حلیم نیستی، یعنی اختیارت در برخورد خوب و بد با مردم دست خودت نیست، فـَتـَحَلـَّم سعی کن و بکوش. با اینکه اوقاتت هم خیلی تلخ است اما خودت را کنترل کن. کم کم حلیم می شوی و کنترل دست خودت می آید. اولش انسان دارد با خودش می جنگد. دارد جان می کند که چیزی نگوید، برخورد بد نکند، اوقات تلخی نکند، حرف بد نزند. با خودش می جنگد. خیلی به او سخت می گذرد که این جریان را اداره کند. بعد کم کم اگر این جنگ با خودش را تکرار کند، صاحب کنترل می شود و می تواند خودش را کنترل کند. دیگر همیشه آرام است و حوادث او را از میدان به در نمی برد. حلیم می شود. ببینید اگر بحث های هفته های گذشته هم در خاطرتان باشد، می بینید کاملا به اینها بازمی گردد. خدای متعال شخصی که حلیم و بردبار است و شخصی که سخاوتمند است را دوست دارد. از شخص حلیم خوشش می آید. از سخاوتمند راضی است. ببییند فرق می کند. از عمل سخاوتمندانه راضی است. خوشش می آید. اما وقتی عمل تبدیل به شخصیت شد و شخصیتش سخاوتمند و بردبار و شجاع و... شد، از آن شخص خوشش می آید. مثلا می گویند خودتان را در جاهایی که ترس آور است بیندازید، ترستان می ریزد. در جاهای سختی که ترس آور است. حالا اگر کسی مرد باشد و خودش را در ترس بیندازد ، اولش هم به زحمت می افتد و قلبش می تپد و می لرزد و بعد هم کم کم عادی می شود. بچه هایی که به جنگ می رفتند متفاوت بودند دیگر. اوایل برای برخی از آنها خیلی زحمت بود. بعد کم کم عادت می کردند. اوایل هیچ گاه شب زیر صدای خمپاره خوابشان نمی رفت. اما بعدها راحت می گرفتند می خوابیدند. انسان در طول زمان فرق می کند. شخص شجاع می شود. در قدم اول عمل شجاعانه کرده، بعد تبدیل به شخصیت شجاع شده است. عمل سخاوتمندانه کرده است، بعد شخصیت سخاوتمند شده است. عمل بردبارانه کرده است بعد شخصیتش بردبار شده است. می خواهیم به کجا برسیم؟ البته انسان باید وقت داشته باشد که به خودش برسد. من که وقت ندارم. زندگی روزمره ما را با خودش می برد. مانند سیلی که می آید و یک سنگی را می غلتاند و می برد. ما که سنگ هم نیستیم. ما را هم می غلتاند و می برد. آن دوستمان شبی که آیت الله مطهری را شهید کردند، گفت خواب دیدم یک نهر بسیار پر آب است که آبش گل آلود بود و داشت یک سنگ بزرگی را می غلتاند. شهید مطهری برای آلودگی های فکری مانع بود. ما فرصت نداریم به خودمان برسیم. به خودمان برسیم یعنی به خودمان برسیم دیگر. داستان آقای اشرفی را برایتان عرض کرده ام. یک آقایی می خواست به خدمت حضرت رضا علیه السلام مشرف شود. خدا به همه شما توفیق زیارت فراوان آن حضرت را بدهد. خدمت حاجی که ملای بزرگ شهر بود آمد که از ایشان اجازه بگیرد. ایشان گفت آقا من یک عرضی دارم. به محضر حضرت رضا که رسیدی این را بگو. حرف را به ایشان نگفتند. اما گفتند به حضرت برسان که من عرضی دارم. قبلا خیابان خراسان از جهت دیگری بود و ماشین ها و اتوبوس هایی که به مشهد می فتند از آنجا حرکت می کردند. یک آقایی بود می گفت من به خیابان خراسان می رفتم و به این اتوبوس ها می سپردم که وقتی خدمت حضرت رضا رفتید سلام مرا برسانید. می شود. حالا آن آقا هم پیغامشان را به ایشان نگفتند اما گفتند پیغام مرا برسان و جواب بگیر و بیار. رفت و خدمت ایشان عرض کرد که آقا حاجی عرض ادب کردند و سلام رساندند و یک پیغامی محضر شما فرستاده اند. حالا در همان مجلس یا آخرین باری که برای زیارت رفته بود، مشغول نماز جعفر طیار بود. قدیمی ها وقتی به حرم حضرت رضا علیه السلام می رفتند، آنجا نماز جعفر طیار می خواندند. حالا اصلا وقت دو رکعت نماز را هم نداریم. داشت نماز جعفر می خواند که دید دارند حرم را خلوت می کنند. خلوت کردند و خلوت کردند و کم کم دید جز او هیچ کس در حرم نیست. چرا با من کار ندارند؟ فقط من اینجا نشسته ام. همه رفته اند و خلوت شد. یک مرتبه دید که حرم شکافته شد و حضرت رضا علیه السلام از حرم بیرون آمدند و آمدند بالای سر او ایستادند. فرمودند که به حاجی پیغام بده:« آئینه شو جمال پری طلعتان طلب، جاروب زن به خانه و...». بابا حاجی چهل سال داشت ریاضت می کشید. مرد فوق العاده ای است. مرد بسیار بزرگی است. ملای بسیار بزرگی هم بود. یک رساله بزرگ استفتائات دارند. ملای بسیار بزرگی بودند و مرد بسیار بزرگی بودند. وقت داشت و به خودش می رسید. باز هم آخر سر کم آورده. باز هم می گویند جارو بزن. بابا من دیگر چه جارویی بزنم؟ همه جاروها را زدم! از همه راحت تر جارو زدن پول است. از همه راحت تر است. چه عرض می کردیم؟ ما باید به شخصیتی تبدیل شویم که خدا از آن شخصیت راضی است. تمام درس اخلاق هم همین است. می خواهند یک کاری بکنند و یک چیزی بگویند که انسان یک کاری بکند که در نتیجه آن خدا از شخص من راضی باشد. در یک جایی یک بحث مفصل کردیم که اگر فلان کار و فلان کار را انجام دهد، خدا او را دوست می دارد. شخص را دوست می دارد و اگر شخص را دوست داشت چه می شود. بحثش را در شب های ایام فاطمیه عرض کردیم. خدا شخص را دوست دارد. بعد فرمودند که اگر از خدا چیزی بخواهد، خدا می دهد. هرچه بخواهد می دهد. سوال کن. مستجاب الدعوة می شود. چه زمانی انسان مستجاب الدعوة می شود؟ زمانی که خدا او را دوست بدارد. چه زمان او را دوست می دارد؟
یک نکته عرض کنم که نکته اصلی است. معمولا ما در اینجا لنگ هستیم. مثلا شما صبح اول وقت بلند می شوی و نماز می خوانی یا اگر کمی بیشتر همت داشته باشی، قبل از اذان بلند شده ای و نماز خوانده ای. خب خدا این نماز قبل از اذان را دوست دارد. نماز نافله بعد از اذان را هم دوست دارد. اگر شما نافله بخوانید و بعد هم نماز صبح اول وقت بخوانید، خدا راضی است. مثلا بعضی ها زیارت امام زمان می خوانند و بعضی زیارت عاشورا می خوانند و اینها همه کارهایی است که خدای متعال راضی است. بعد هم صبح صبحانه می خوری و بیرون می آیی. سوار اتوبوس می شوی، یک نامحرم می آید جلویت. اگر آنجا هم همان رفتار صبح را داشته باشی و به شدت چشمت را کنترل کنی، رضایت ادامه می یابد. قبل از اذان نماز خواندی، خدا راضی بود. نافله خواندی، خدا راضی بود. نماز صبحت را اول وقت خواندی، خدا راضی بود، تعقیبات خواندی، خدا راضی بود. صبحانه خوردی، حالا خدای متعال از صبحانه خوردن که ناراضی نیست. اما راضی هم نیست. یک عمل مباح است مگر اینکه با نیت همراه باشد. در هر صورت در طول روز مراقبت کردی. در تمام طول روز ده بار هم شرایطی پیش آمد که بتوانی دروغ بگویی اما نگفتی. صد بار شرایط پیش آمد که به نامرحم نگاه کنی، اما نکردی. سعی کردی غیبت گوش ندهی. غیبت نکنی. مدام بشمارید. من دو سه تا مثال می زنم و بقیه را هم خودتان بلد هستید. این کنترل و دقت و مراقبت را در طول روز ادامه دادی و رضایت صبح را خراب نکردی. خدای متعال از اعمالت راضی بود و در طول روز هم کاری نکردی که خدای متعال ناراضی باشد و رضایت صبح را خراب کند. ببینید نیاز به یک مداومت دارد. انسان باید حوصله کند. بر کارهایی که خدا راضی است مداومت کند. بر کارهایی که خدا راضی است مداومت کند. آن را با چیزی که خدا ناراضی است مخلوط نکند. همه حرف همین است. انسان سعی کند در طول روز هر کاری انجام می دهد، خدا راضی باشد. کاری نکند که خدا ناراضی است. آن وقت ثمره اش این است که انسان عوض می شود و انسان تبدیل می شود به انسانی که خدا از او راضی است. قبلا اعمالی انجام می داد که خدا از او راضی بود. بعد تبدیل می شود به شخصیتی که خدا از او راضی است. اگر به آن شخصیتی که خدا از او راضی است رسید، زندگی اش را برده است.لـِيُنذرَ مَن كانَ حَيّا می شود. این به حیات می رسد. برایتان عرض کردم. مگر ما مرده ایم؟ مگر ما که داریم اینجا صحبت می کنیم جنازه هستیم؟ نه. من زنده ام اما زندگی ام زندگی حیوانی است. همه زنده اند. هرکس متولد می شود همان درجه زندگانی دارد که من دارم. یک ذره کم و زیاد. بچه به محض تولد یک موجود زنده است و بنده هم یک موجود زنده هستم. او زندگی حیوانی دارد و من هم زندگی حیوانی دارم. اما این زندگی یک زندگی بیشتر و برتر است. یک زندگی بیشتر و برتر نیاز به کار دارد. وقتی شما به اخلاق خوب رسیدی، به آن زندگی برتر رسیده ای. هر هفته همین حرف ها را عرض می کنم و به یک زبان دیگری تکرار می شود. کار خوب انجام دهی، آدم خوب می شوی. خدای متعال از آدم خوب راضی است. کار خوب انجام دهی، می شوی آدم خوب. خدا متعال آدم خوب را دوست دارد. عمل خوب را دوست دارد. عمل خوب وقتی تکرار شد، تبدیل به یک شخصیت می شود. یک مطلب دیگر. این مطلب از حرف های اصلی اسلام در اخلاق است. عمل شما، می شود شما. شما یعنی شخصیت شما، از عمل شما سرچشمه می گیرد و از عمل شما ساخته می شود. شما عمل شما را می سازد. داستان پسر نوح را بلد هستید. فرمود که او اهل تو نیست. در آیه 46 سوره مبارکه هود می فرماید: إنـَّهُ لـَيْسَ مِنْ أهْلِكَ عرض کرد که خدایا تو وعده کرده بودی همه اهل مرا نجات دهی. این هم بچه من است. خدا فرمود این اهل تو نیست. من قول دادم اهل تو را نجات دهم. این اهل تو نیست. إنـَّهُ عَمَلٌ غـَيْرُ صالِح او عمل بد است. فرموده او عمل بد است. عمل بد، آدم بد. عمل خوب، آدم خوب.إنـَّهُ عَمَلٌ غـَيْرُ صالِح حرف بزرگی است. من این را می دانم پس چرا عمل نمی کنم؟ قبل عرض کرده ایم. آدم هرجا کم می گذارد، اعتقادش کم دارد. در اعتقاد کم دارد. اگر آدم در اعتقاد کم داشته باشد، معلوم نیست آخرش چه می شود. آدم هرجا در عمل کم می گذارد، در اعتقاد کم دارد. اگر انسان در اعتقاد کم داشته باشد، معلوم نیست آخرش چه می شود. ترس دارد.
می خواستم یک مقدار از عبادات حضرت موسی بن جعفر که اصلا خارق العاده است عرض کنم. بعد از نماز صبح حضرت سرش را به سجده می گذاشت، ظهر بلند می شد. آخر چگونه می شود؟ بعد از نماز صبح سر به سجده می گذاشت و ظهر بلند می شد نافله نماز ظهرش را می خواند. در تمام مدت نخوابیده. می شود آدم اینگونه باشد. این نشان می دهد که آدم می تواند اینگونه باشد. من و شما هم می توانیم اینگونه باشم. ایشان امام است. امام کسی است که می توان از ایشان سرمشق گرفت. می توان مثل ایشان رفتار کرد. تمام مدت می گفت عَظـُمَ الذنبُ مِن عَبدِک آقا حوصله ات سر نمی رود؟ عَظـُمَ الذنبُ مِن عَبدِک فـَلیَحسُن العَفوُ مِن عِندِک گناه بنده ات بزرگ شده است. خوب است ببخشی. از تو شایسته است که بنده را ببخشی. آدمیزاد انقدر توانایی دارد. انقدر توانایی دارد. هارون یک کنیزکی را فرستاده بود که شاید بتواند یک رخنه ای در این برج و باروی قداست حضرت موسی بن جعفر وارد آورد. اگر او بتواند در این ساختمان پاک یک نقطه سیاه بگذارد، برای هارون خیلی خوب می شود. آمد و آنطور که باید ماموریتش را انجام داد. اما اصلا گویی ایشان او را ندید. الله اکبر و نماز می خواند و سلام می داد و بلند می شد و دومرتبه تکبیر نماز بعدی را می گفت. بعد از مدتی دیدند که آن کنیز هم آن طرف پشت سر حضرت موسی بن جعفر جانماز انداخته و مشغول شده. تمام شد. یک آقایی بین ایشان و حضرت یوسف علیه السلام مقایسه می کرد. این عین جریانی است که برای یوسف اتفاق افتاد. در داستان یوسف چطور شد؟ خودش به سلامت رفت. آبروی زلیخا به باد رفت. آبروی ریخته اش جهانگیر شد. حضرت موسی بن جعفر چگونه شد؟ آن کنیز هم زاهد و عابد و مسلمان شد و دیگر هم زیر بار آنها نرفت. چه کرد؟ چه انسانی بود؟ خدایا یک ذره اندک یک ذره اندک از سایه آن پاکی و قداست حضرت موسی بن جعفر بر سر ما هم بینداز. اگر یک ذره شبیه ایشان شویم، فقط یک ذره خیلی خوب است.