أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
المِثال لا یُسئـَلُ عَنه. آدم باید از مطلبی که مثال برای آن زده شده استفاده کند و به جهات دیگر مثال کاری نداشته باشد. اگر انسان نیاز پیدا کند که به طبیب مراجعه کند، لازم نیست هر روز برود. یک بار می رود و دستورات لازم را می گیرد و تا مدت ها همان دستورات را اجرا می کند. مثلا اگر فشار خون دارد قرص فشار که برایش تجویز شده را تا آخر استفاده می کند. ممکن است یک دوستانی باشند که فقط امروز به اینجا تشریف آورده باشند. عیب ندارد. اما آن نسخه ای که گفته می شود برای همیشه است. ولو اینکه خود طبیب هم فشار خون داشته باشد اما خب حرفش که درست است. اگر خودش هم فشار خون دارد اما به شما می گوید فشار خونت را اینگونه مداوا کن، خب مداوا می کنید دیگر. اشکال نمی کنید که چرا خودت فشار خون داری. بنابراین آنچه که عرض می کنم به عنوان یک نسخه ای است که امیدواریم بتواند نسخه عمری باشد. قاعده اش این است که اینگونه باشد. امیدواریم خدا کمک کند. بنابراین موکول به عمل کردن شما است. این مقدمه بود.
مطلب اصلی این است. مثال عرض می کنم. آدمیزاد سه طبقه است. وجود انسان سه طبقه دارد. اینها را به عنوان مثال عرض می کنم. طبقه ای هست که مربوط به افکار و عقایدش است. یک طبقه هم اخلاقیاتش است و یک طبقه هم رفتار و اعمالش است. همه اینها باید درست شود. اگر همه اش درست شد، انسان می شود. روايتي نقل كرده اند كه ما سندش را نيافتيم. نقل مي كنند كه ائمه فرمودند اگر شما به صورت آدم به برزخ بیایید، فرصت ملاقات با ما را دارید. دستتان به دامان ما می رسد. اگر نه، می مانید. روی این تمرکز نمی کنیم چون روایت را پیدا نکردیم. عبارت دوم را عرض می کنم که روایتش را پیدا کردیم. فرمودند آنچه که ما برایتان می ترسیم برزخ شماست. اگر شما با یک مثقال محبت رفتید، آن سوی عالم دست گیری می شوید. اگر کسی برزخ را تحمل دارد، خب خوشا به حالش، تحمل دارد. می تواند. ببینید این مطلب بزرگی است. انسان در برزخ تنهاست. می توانید تصور کنید. تصور اینکه انسان تنهاست. ببینید اینجا انسان در زندان سندی بن شاهک هم كه باشد مانند حضرت موسی بن جعفر علیه السلام که در سیاهچال بودند، اما صد نفر، هزار نفر بیرون بودند که قلب شان برای ایشان می تپید. یک داستان هایی هم نقل می کنند. شاعر و کسانی بودند که ممکن بود بکوشند بلکه بتوانند امام شان را آزاد کنند. هزار نوع ارتباطات وجود دارد. اما در برزخ که من تنها هستم هیچ ارتباطی با هيچ چيزي وجود ندارد. یک تنهایی مطلق است. اینجا اصلا قابل تصور نیست. اگر من صاحب شخصیت بودم این ساختمان عقایدم را به یک جایی رسانده بودم. ببینید حداقل، در ساختمان عقاید، یقین است. من باید به اعتقادات یقین داشته باشم. حداقل هم باشد کافی است. حداقل از اعتقادات به صورت یقینی باشد. اگر غیر یقینی باشد آن را در ترازو نمی گذارند. عقیده غیر یقینی را در ترازو نمی گذارند. خب اخلاق چطور؟ اخلاق را خودمان می دانیم. من باید متواضع باشم، متکبر نباشم. من باید سخی باشم، بخیل نباشم. باز اینجا هم حداقل را می گوییم. در بخل یک حداقل واجب داریم. در سخاوت یک حداقل واجب داریم. من باید واجبات دینی مالی ام را ادا کنم و مشکلی نداشته باشم. این حداقل است. یک خویشاوندی داشتیم که خدا رحمتش کند. گفت اولین خمسی که من دادم پنج ریال بود. خیلی آدم خوبی بود. پنج ریال. خمسش پنج ریال بود. پنج ریال داد. خب وقتی آدم از پنج ریال شروع کرد، صد ریال هم باشد، خواهد داد. بعد هم ده هزار تومان و صد هزار تومان باشد هم می دهد. همین طور هم بود. این حداقل است ها. خمس و زکاتم را بدهم. گاهی لازم می شود انسان یک بخش بزرگی از اموالش را بدهد. من می توانم یا نه؟
حداقل از تواضع، حداقل از صفات خوب. نمی شود که من حسادت داشته باشم. این بخش از ساختمان ناقص می ماند. بخش اخلاق ناقص است. باز در ترازو که بگذارند مقبول نیست. حالا اینجا یک حرف هایی هست که سخت تان می شود. بعد به مرحله عمل می رسیم. در عمل باز حداقل داریم. حداقل این است که من هیچ گناهی نکنم. بفرمایید واجباتم را انجام بدهم و گناه نکنم. این حداقل است. حالا می خواهیم یک حرف دیگر عرض کنیم. ارتباط این سه طبقه با هم صد در صد است. یعنی وقتی من در اعتقادات مشکل دارم، در عمل می لنگم. وقتی در اعتقادات مشکل دارم و کمبود دارم، یک جایی در عمل می مانم. از پس آن برنمی آیم. روایات متعدد است. می فرمایند کسانی که حسود هستند خدا را عادل نمی دانند. ببینید آن یک صفت به اعتقادات راه یافت. اگر من خدا را عادل بدانم اصلا حسادت وجود ندارد. اگر من دست خدا را باز بدانم، بخل نمی ورزم. فرمودند بده، جایش پر می شود. چند حدیث در این زمینه داریم؟ شاید صدتا. الان لفظش در خاطرم نیست. یک دانه نیست. خب. من این را قبول دارم یا نه؟ خزینه خدا تمام شدنی نیست. توانایی خدا پایان ناپذیر است. مطلق است. پس چرا می ترسی؟ اگر من بخل دارم، توحید من مشکل دارد. من در خدا مشکل دارم. ببینید معمولا اینگونه است. البته جای بحث دارد اما یک بخش کوچکی را عرض می کنم. وقتی من یک گناهی می کنم، به چه دلیل است؟ یک وقت پیش می آید، آن را نمی گویم. وقتی گناه می کنم به چه دلیل اینکار را می کنم؟ به دلیل اینکه آن گناه را خوب می دانم. نمی شود من کاری را بد بدانم و باز هم بکنم. عرض کردم پیشامد را نمی گوییم. یک مرتبه یک چیزی پیش آمد و طوفانی شد و من یک جایی زمین خوردم. آن را نمی گویم. ببینید هیچ کاری نمی شود مگر اینکه انسان فلسفه آن کار را دارد. وقتی من یک کاری انجام می دهم فلسفه دارم. به یک چیزی معتقد هستم. شیطان که داشت حرف می زد، فکر می کرد که بهتر از آدم است. فکر و اعتقادش این بود و نمی توانست زیر بار برود. من این کار را خوب می دانم و دارم انجام می دهم. خب خدا گفته بد است و تو می گویی خوب است. گناه هم به خدا شناسی برمی گردد. اعمال و اخلاق من کاملا به اعتقاد من وابسته است. اعتقاد من به اعمال من وابسته است. این ساختمان کاملا به هم پیوسته است. ببینید هرجا من نقص دارم، نقص در عمل به نقص در اخلاقیات من مربوط است و نقص اخلاقیات من به نقص در اعتقادیات من مربوط است. من مشکل پیدا می کنم. خب ما که از اول سلمان متولد نشدیم. چهارده نفر بودند که از اول تولد ساختمانشان تمام و کامل بود. ما معتقدیم امام وقتی متولد می شود، معصوم است. یعنی ساختمان تمام است. ساختمان ما که تمام نیست. آنها را به عنوان چهارده الگو و سرمشق برای ما گذاشته اند و می گویند این را نگاه کن. اگر تو هم مثل این راه بروی، مانند این می شوی. این که عرض کردم مهم بود. اگر مثل او راه بروی، مانند او می شوی. نه اینکه قد او بشوی. نه. اما مثل او می شوی. حالا یک مطلبی عرض کنم. یک روایت در كتاب رجال كشّي داریم که هفت نفر را نام برده اند. در راس امیرالمومنین است و بعد سلمان است و این مجموعه. هفت نفر که معمولا می شناسیم. فکر می کنم فرمایش حضرت صادق علیه السلام است. می فرمایند این هفت نفر کسانی بودند که باران به برکت آنها می بارید. به برکت این هفت نفر بر مردم باران می بارید. اگر دعایی می کردند و آن دعا قبول می شد به برکت آن هفت نفر بود. ببینید اینها مانند امامشان شده بودند. بعد در پایان می فرماید البته علی امام آنهاست. این را فراموش نکنید. ایشان امام است و آنها ماموم هستند اما مانند امامشان شده اند. در عین اینکه امامت همیشه محفوظ است. اگر کسی صد هزار سال هم زحمت و ریاضت کشیده باشد، باز امام زمان امام اوست و او ماموم است. این را فراموش نکنیم. این داستان دیگری است. اما نشدنی نیست. خب. نکته مهم این است که من از طریق عمل می توانم اخلاق خودم را تهذیب کنم. از طریق عمل می توانم اخلاقم را درست کنم. ببینید ابتدا خیلی سخت است. مثلا من یک روزی در شانزده هفده سالگی فهمیده ام که نگاه کردن به نامحرم حرام است و خدا راضی نیست. هرچقدر هم طول بکشد سخت تر می شود. خب حالا تصمیم گرفته ام دیگر به نامحرم نگاه نکنم. اولش خیلی سخت می گذرد. جنگی که در دلم به وجود می آید خیلی سخت است. اما ساختمان انسان اینگونه است که اگر این جنگ سخت را تحمل کند کم کم نرم می شود و آن فشار کم می شود. هرچه زمان می گذرد فشار آن عادت بد گذشته کمتر می شود. خاصیت آدمیزاد اینگونه است. بعد از مدتی می نشیند و به حال گذشته اش گریه می کند که چطور می شده به نامحرم نگاه می کرده؟ چطور خجالت نمی کشیده. مثال عرض می کنم. مثلا شخصی دروغ می گفته و حالا تصمیم گرفته دیگر دروغ نگوید. خب اولش خیلی سخت می گذرد. عادت کرده. اما ساختمان آدمیزاد به گونه ای است که به سرعت می تواند عادتش را عوض کند. ای کاش ما تا زنده هستیم همت کنیم و بتوانیم عادت هایمان را عوض کنیم. عرض کردم این از راه عمل به دست می آید. من هرچه عمل کنم، ثمره اش را در صفات و اخلاقیاتم می بینم. البته هرچه دیر شود، سخت تر می شود و دیرتر به نتیجه می رسد. اگر کسی نتیجه اعمالش را در اخلاقیاتش دید، بداند بلافاصله وارد اعتقادات می شود. انسان در اعتقادات به جایی می رسد. از عمل به اخلاق و از اخلاق به اعتقادیات.
در آیه 18 سوره مبارکه آل عمران می فرماید: شَهـِدَ اللهُ أنـَّهُ لا إلهَ إلـّا هُوَ خدای متعال شاهد است که یکتاست. خودش بر یکتایی خودش شهادت می دهد. وَ المَلائِكـَة ملائکه هم بر یکتایی الهی شهادت می دهند. خدای تبارک و تعالی یکتاست. فرشتگان بر یکتایی اش شهادت می دهند. اینها چگونه شهادت می دهند؟ چگونه؟ همانگونه که خدا شهادت می دهد، اینها هم بر یکتایی خدا شهادت می دهند. خدای متعال شهادت می دهد. چگونه شهادت می دهد؟ دیگر فرضی بالاتر از اینکه خودش بر خودش شهادت می دهد وجود ندارد. فرشتگان هم همان طور شهادت می دهند. بعدش چیست؟ وَ اولو العِلمِ مومنانی که به مرتبه علم رسیده اند. مومنان صاحب علم هم همان طور که فرشتگان شهادت می دهند و همان طور که خدای تبارک و تعالی بر یکتایی خودش شهادت می دهد، شهادت می دهند. انسان تا کجا می رود. به چه درجه ای از یقین و شهود رسیده. هرچه عالم را نگاه می کند، دستی جز دست خدا در عالم نمی بیند. اینگونه. دارد می بیند جز خدای یکتا کسی نیست. این یکتایی را می بیند. فرمایش امیرالمومنین را بلد هستید دیگر. از ایشان پرسیدند شما خدای خودت را دیده ای؟ فرمود من اصلا خدایی که ندیده باشم را عبادت نمی کنم. روایت را هم اهل سنت نقل کرده اند و هم اهل شیعه. در کتاب های درجه اول. مساله مسلّم است. فرمودند خدایی که نبینم را اصلا عبادت نمی کنم. ما از این حرف ها نمی شنویم و برایمان دور از ذهن است. انسان با یقین به این درجه می رسد. با یقین. یقین را از کجا به دست می آورد؟ مثلا از سحر. اگر آدم یک ذره از خودش خرج کند، ثمر می دهد. عرض کردم ثمرش در صفاتش دیده می شود. صفات هم اثر خودشان را در اعتقاد آدم نشان می دهند. اعتقاد آدم به یقین می رسد. آقا ما اینها را لازم داریم ها. من که حال خودم را نمی دانم. اگر جوان هستید یک کاری بکنید. نگذارید دیر شود. دیر شود، آدم وقت ندارد. من اصلا وقت ندارم. وقت ندارم. در جوانی وقت بود. خب. به حرف های گذشته برمی گردیم. شما دو رکعت نماز که می خوانی داری روی خودت کار می کنی. داری روی عقاید و اخلاق خودت کار می کنی. هر دو رکعت نمازی که می خوانی داری روی اخلاق خودت کار می کنی. گویی داری چکش می زنی و این چیز کج را با عمل خودت درست می کنی. کسی یک شب تا صبح بیدار بماند و تا صبح همه اش نماز بخواند اما صبح یک فریاد ناحق سر زنش بزند، همه به باد می رود. هیچ. با پدر و مادر که هیچ. با کمی اغراق با یک فریاد بر سر آنها اصلا انگار عمرت را سوزانده ای. اینگونه است. پس از اینها مراقبت کنید. هر استغفاری که در سحر می کنی، گویی یک چکش زدی و داری این کجی ها را درست می کنی. اینکه من مدام سحر را عرض می کنم به این دلیل است که سحر خیلی مهم است. استغفار در سحر. قرآن خواندن در سحر. نماز سحر. آدم باید مثلا شصت ساله باشد تا سحر بیدار شود؟ نه بابا. آقا سید محمد حسین درکه ای در خاطرتان هست؟ در مسجد چهارسوق بزرگ نماز می خواند. من هم آن وقت جوان بودم و خدمت ایشان می رفتم. می گفت مادربزرگ من از پانزده سالگی سحر صدایم کرد. خوشا به حالش. این سحر در آن ساختمانی که گفتیم خیلی موثر است. و البته باید در طول روز حفظش کنی. زبانت را. چشمت را. چشم که هیچ. یک باغ آبادی برای گناه درست کرده اند. اما می شود. هروقت نشد، تکلیف برداشته است. دیگر گناه برای شما گناه نیست. هروقت نشد. اما تا زمانی که می شود، ولو سخت است، تکلیف داری. اتفاقا هرچه سخت تر باشد بهتر است. تاثیرش در آن ساختمانی که می خواهی بسازی بیشتر است.
برای آن ساختمانی که عرض کردیم، گریه بر حضرت حسین خیلی تاثیر گذار است. خیلی. اما چه کسی می تواند گریه کند؟ چشمی که در طول روز آزاد بوده که نمی تواند شب برای امام حسین گریه کند. من وقتی می خواهم برای جلسه بروم، بالخصوص بیشتر مراقبت می کنم. مثلا از اینجا می خواهم به جلسه بروم. در این فاصله بیشتر از چشمم مراقبت می کنم. حالا نمی دانم آن شب چه شده بود. نگاه اشتباهی را می گویم ها. احتمالا یک نگاه اشتباهی رخ داده بود. نگاه اشتباهی جلوی گریه کردن را می گیرد. من به جلسه رفته بودم. خیلی هم جلسه گرم و خوبی بود. مدت مدیدی مثلا یک ربع بیست دقیقه نشسته بودم. در این مجالس عزا باران رحمت خدا می بارد. باور کنید باران رحمت خدا می بارد. در این بیست دقیقه گویی شست و شو شدم و کم کم اشک به چشمم آمد. اینگونه است. یعنی کار انقدر حساب دارد. من باید خیلی از چشمم مراقبت کنم تا بتوانم از گریه بر حضرت حسین بهره مند شوم. این گریه بر حضرت حسین برای اینکه انسان را درست و تمیز و پاکیزه کند خیلی موثر است. خیلی موثر است. از کارهای درجه اول است. اگر انسان بتواند در سحر گریه کند خیلی موثر است. آن هم نمی شود. انقدر باید در طول روز تمیز و پاکیزه باشد تا سحر یک قطره اشک از چشم بیاید. خب چرا نمی آید؟ به خاطر روز من است. آن روز یک کمی آزاد زندگی کرده ام. ما به آزادی معتقد هستیم. با آزادی عمل می کنیم و ثمرش را در زندگی مان می بینیم.
نُه روز است که ما اینجا روضه خوانده ایم. چه کسی گفته قبول است؟ چه کسی آمد دم در و سند داد که این نه روز قبول است؟ اگر پیش خودت خیالات کنی، خیالات کرده ای. آن طرف مشخص می شود. نمی خواهم نمونه هایی عرض کنم که به ناامیدی برسد. باید یک کسی بپسندد. او نمی گوید چون شلوغ است می پسندم. نمی گویم شلوغی را نمی پسندد. اما اینگونه نیست که بگوید چون شلوغ است می پسندم. یا چون پیرمردها آمده اند می پسندم. اینها دلیل نیست. اینکه جوان ها آمده باشند هم دلیل نیست. فقط پاکیزه را می پسندد. هرجا پاکیزه بود می پسندد. او پاکیزه می پسندد. عمل پاکیزه. اگر خیلی ضجه زدم، نمی دانم می پسندد یا نه. می گویند یک ذرهی خوب را یک کوه ابوقبیس می کنند. مثالش در روایت هست. یک کوه ابوقبیس به تو تحویل می دهند. یک ذره بردی. اما یک ذرهی خوب. یک ذرهی تمیز. یک کوه ابوقبیس تحویل می دهند. گویی صد هزار هزار برابر تحویل می دهند. اما به شرطی که یک ذرهی خوب باشد. باز من مدام عرض کرده ام. بهشت خیلی ارزان است. خیلی. به دو رکعت نماز بهشت می دهند. بهشت واجب می شود. اما دو رکعت نماز خوب. البته باید خیلی به امام حسین علیه السلام امیدوار باشیم. خیلی ها. اما باز باید پاکیزه باشیم. پاکیزه.