جلسه چهارشنبه 16/11/92 (اهميت ولايت اهل بيت)
جلسه چهارشنبه 16/11/92 (اهميت ولايت اهل بيت)
من یک چاه وَیل جلوی پای خودم کنده ام. این چاه وَیل مانند اینجا نیست که اگر چاهی بود از کنارش عبور کنید. نه. خودم ساخته ام و باید بروم داخلش. اما اگر من دارم آن را پُر می کنم...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

حضرت صادق علیه السلام از جد بزرگوارشان امیرالمومنین نقل می کنند که نقل بسیار ممتازی است. قبلا هم عرض کرده ایم. کانَ یَقول. یعنی این فرمایش را زیاد می فرمود. یک بار نبوده. بارها این فرمایش را فرموده بود. لا خَيرَ في الدُّنيا إلـّا لأحَدِ رَجُلـَين در دنیا برای هیچ کس خیری نیست مگر برای دو نفر. دنیا برای دو نفر خیر دارد. اگرنه هیچ خیری ندارد. این دو نفر وقتی در دنیا هستند، زندگی برایشان سودبخش است. اگرنه هیچ. رَجُلٌ يَزدادُ في كـُلِّ يَوم إحسانا، یکی آن آدمی است که هر روز یک مقداری بر خوبی اش می افزاید. هر روز بر کارهای خوبش می افزاید. یعنی چه؟ یعنی امروز چهار رکعت نماز می خواند. فردا پنج رکعت نماز می خواند. پس فردا شش رکعت؟ این که نمی شود. اصلا چنین کسی را نداریم. حد اعلای بزرگان تراز اول یا خود ائمه فرضا در شبانه روز هزار رکعت نماز می خواندند. دیگر بیشتر از آن نبود. اینگونه نبود که فردا هزار و یک رکعت بخوانند و پس فردا هزار و دو رکعت. اینگونه است که امروز دارد خوبی می کند. خرابی به بار نمی آورد. بدی نمی کند. فردا هم خوبی می کند. خب خوبی فردا می آید روی خوبی امروز و زیاد می شود. پس هر روز دارد اضافه می کند. آدمی که خیلی دقیق مراقب رفتار و اعمال خودش است، اینگونه است. این خیلی دقیق بودن یک مقدار بیشتر از آن مقداری که بنده و شما هوشمندی داریم، لازم دارد. هوشمندی های ما در حد انسان عاقل معمولی است. انسان عاقل معمولی مورد تکلیف است. تازه می گویند آقای فلانی بلند شو نمازت را بخوان. آن که نماز بهتری خوانده به یک عقل بیشتری رسیده و آن هوشمندی را او دارد. می تواند خیلی جدی از رفتار و اعمالش مراقبت کند. این خلاصه ای بود که عرض کردیم. پس فرمودند رَجُلٌ يَزدادُ في كـُلِّ يَوم إحسانا زندگی برای این آدم خیر دارد. آدمی است که هر روز دارد بر خوبی خودش اضافه می کند. مثلا امروز کار ده نفر را راه انداخته و فردا هم کار ده پانزده نفر دیگر را راه می اندازد. حالا کمتر و بیشتر. اینهایی که کار مردم را انجام می دهند اینگونه اند دیگر. مثلا امروز کار ده نفر را انجام می دهد و فردا کار یازده نفر را. ممکن است هشت نفر را. اما دارد کار اضافه می کند. پس فردا هم دارد کار اضافه می کند. عرض کردم این به تنهایی کافی نیست. اگرنه همه ما هر روز داریم چیزی بر خوبی های گذشته مان می افزاییم. مثلا امروز نماز خواندیم. ممکن است بعضی نافله هم خوانده باشیم و بعضی نماز قضای گذشته را هم خوانده باشیم. آن نماز قضا یک جای دیگر هم استفاده می شود که بعد می گویم. مثلا این دعا را خواندیم و آن زیارت را خواندیم و این توسل را داشتیم و از این حرف ها. خب پس همه مان بارک الله داریم دیگر. نه. شرطش این است که در کنار این آبادی ها خرابی به بار نیاورد. یک حرفی هست که می دانید. بعضی از خرابی ها هست که یک مرتبه ریشه می کند. یک خرابی هایی هست که اصلا ریشه خود آدم را می کند و بعضی هست که اعمال خوب انسان را به باد می دهد. مثلا فرض کنید یک جوانی یک حرفی به مادرش بزند که دل مادرش می سوزد. این را چندین بار عرض کردم. نقل داستانش برای خودم هم ناراحت کننده است. آن دوستمان گفت من هفت سالم بود. در حیاط منزلمان نشسته بودیم کنار مادربزرگمان. از آن حیاط های قدیم که باغچه و حوض داشت. مادر بزرگ هفتاد هشتاد ساله بود. خانم ها وقتی سن شان می گذرد چون پوست شان حساس تر است، در صورتشان بیشتر شکستگی ایجاد می شود. ایشان هم دست و صورت شان چین چروک داشته. حالا نمی دانم چرا این بچه خردسال این حرف را زده و چطور شده؟ گفت من که هفت سالم بود به مادربزرگم گفتم شما این دست هایت را بده اُطو کنند. یک چنین حرفی. حرف نوه کوچک برای مادر بزرگ خیلی تلخ نیست. اما نمی دانم چگونه بوده. ایشان در جوانی صورت و دستانش سوخته. همان چیزهایی که برای آن خانم پیرزن در هفتاد سالگی بوده، ایشان در جوانی گرفتارش شده. خودش داستان را برای من نقل کرد. یک مرتبه آدم یک چیزی می گوید دیگر. آدمی که خیلی با حساب حرف نمی زند اینطور می شود. آن وقت آدم معمولی آن عقل و هوشی که دقیق باشد و همه حرف هایش را با حساب بزند را ندارد. انسان باید این را کسب کند. یک عقل های کسبی داریم دیگر. مکرر برایتان عرض کرده ام. یک عقل هایی است که انسان به طور طبیعی دارد. مثلا می برند نزد روانشناس و او یک تست می دهد و این شخص تست را انجام می دهد و می گویند هوشش اینگونه است. این هوش طبیعی انسان است. حالا فرض کنید که ممکن است انسان درس بخواند و مثلا درس های دقیقی مثل ریاضیات بخواند و از این طور موارد و بعد دقتش کمی بیشتر شود. اما آیا هوشش هم بیشتر می شود؟ نمی دانم می شود یا نه. هوش یک میزان طبیعی دارد. آن هوش کسبی زیاد می شود اما این هوش طبیعی زیاد نمی شود. یک هوش کسبی داریم که انسان می تواند یک طور عمیقی فکر کند که فردای حرفی که می زند چه می شود. عمق حرفی که دارد می زند و نتایج حرفی که دارد می زند چه می شود. می تواند محاسبه کند. ماها مدام یک کاری می کنیم و پشیمان می شویم. به آن هوش کسبی نرسیدیم. حالا در هر صورت گاهی انسان یک کارهایی می کند که خرابکاری به بار می آورد.

عرض می کردیم رَجُلٌ يَزدادُ في كـُلِّ يَوم إحسانا هر روز بر خوبی خودش می افزاید. جایی خرابی به بار نمی آورد. بنابراین هرکار خوبی که می کند، برایش می ماند. اینها را عرض کرده ایم. آن خوبی هایی که شما می کنید، ساختمان سرنوشت آینده شما را می سازد. شما یک آینده و سرنوشتی دارید دیگر. به باغ و بستان وارد می شوید، خودت ساخته ای، سرنوشت آینده شماست. به یک سلطنت می رسی، خودت کرده ای. به سرنوشتی که خودت ساخته ای می رسی. هرکاری که کرده ای. همه ما داریم ساختمان می سازیم. یک آقای بزرگواری را یک بار یا بیشتر در روضه مرحوم آقای اربابی دیدم. ایشان جزء آن کسانی بود که در هفت تیر زیر آن جریان قرار گرفته بود. گفت یک آقایی بغل دست ما بود و به من گفت فلانی، من جواب دادم. زیر آوار بود دیگر. صدای همدیگر را می شنیدیم. گفت من یک بوی عطری می شنوم. تو هم می شنوی؟ گفتم نه. من متوجه نمی شوم. او شهید شد و من ماندم. بعد ایشان گفت من یک وقتی بهشت آینده مرحوم آقای بهشتی را خواب دیدم. یک ساختمان بود. مثلا یک سرش چهار راه مولوی بود و یک سرش چهار راه سیروس بود. یعنی مثلا نیم کیلومتر طول قصرش بود. خب بستگی دارد که چقدر کار کرده باشی. نیم کیلومتر است. می شود ده کیلومتر باشد. می شود صد طبقه باشد. به مقدار کاری که کرده ای بستگی دارد و اینکه خراب نکرده باشی. من مدام می سازم و خراب می کنم. مگر وقتی انسان به زیارت حضرت حسین می رود کم است؟ یک زیارت است که اصلا خودش یک بهشت است. بارک الله. خیلی خوب و درست است. حتما هم بهشت است. اما به شرطی که آتش نفرستی. مثالش را عرض کردیم. یک مرتبه دلی نسوزانی. من حدیث را برای قسمت دوم خواندم چون ما در بخش اول یک مقدار می لنگیم. در ادامه می فرماید: وَ رَجُلٌ يَتـَدارَكُ مَنِیَتـَهُ بـِالتـّوبَة، منیه به معنای مرگ است. دنیا برای این شخص هم خیر است. زندگی در دنیا برایش خیر دارد. ضرر نمی کند. سود دارد. آن کسی است که دارد مرگ خودش را تدارک می کند. خودش را برای مرگش آماده می کند. چگونه؟ با توبه. توبه به چه معناست؟ چند بار عرض کردیم. به معنای جبران است. من نگاه می کنم می بینم یک کارهایی کرده ام. چه کسی هست که یک کارهایی نکرده باشد؟ من باید آن خرابی های گذشته را جبران کنم. در این صورت زندگی برای چنین آدمی سود دارد. من یک چاه وَیل جلوی پای خودم کنده ام. این چاه وَیل مانند اینجا نیست که اگر چاهی بود از کنارش عبور کنید. نه. اینگونه نیست که از کنارش عبور کنیم. خودم ساخته ام و باید بروم داخلش. اما اگر من دارم آن را پُر می کنم، فرق می کند. مثلا در همان مثال دل مادر سوزاندن، صد بار رفته ام کف پایش را بوسیده ام تا دلش از من خوش شود. خلاصه دارم یک کاری می کنم که دلش خوش شود. خب پس دارم جبران می کنم. باز مثال نماز را برایتان عرض کردم. مثلا انسان اوایل تکلیفش نمازخوانده دیگر. همینطوری خوانده. یکی قضای آن نمازها را به جا می آورد. مثلا روزه را نمی دانیم چطور گرفته ایم؟ درست بوده یا نه؟ اگر انسان مساله بلد نباشد، ممکن است یک وقت خرابکاری کرده باشد. پس دارد قضای روزه هایش را می گیرد. یعنی دارد جبران می کند. يَتـَدارَكُ مَنِیَتـَهُ بـِالتـّوبَة، بارک الله. این خیلی بارک الله دارد. یک شخصی آمده بوده خدمت استاد و یک مطالبی عرض کرده بوده. ایشان هم دستور فرموده بودند. بعد از شش ماه گفته بود چرا خبری نمی شود؟ مانند این دوستانی که گاهی به من می گویند چرا خبری نمی شود؟ ایشان هم گفته بود که تو چکار کردی که خبری بشود؟ فرموده بود که خرابی هایی که به بار آوردی، با این مقدارها درست نشده. خب درست نشده. وگرنه اگر انسان پاک کرده باشد و کارهایش را درست کرده باشد، از نمازش بهره می برد، از دعایی که می خواند بهره مند می شود، از زیارتی که می خواند حظ می برد. همینطور بفرمایید. چرا نمی شود؟ بابا یک جایی گیر است. من چه می دانم. من که غیب نمی دانم. آنها که می دانند هم نمی گویند. یک دوست جوان خوبی داشتیم که مدام می رفت دامان حاج آقای حق شناس را می گرفت و می گفت آقا بگو. مثلا ده بار بود که داشت التماس می کرد. یک بار ایشان دهانش را باز کرد و بست. نمی گویند. چکار کنیم؟ نمی گویند. اما اگر انسان جدی کار کند، خدا به انسان می گوید. رَجُلٌ يَتـَدارَكُ مَنِیَتـَهُ بـِالتـّوبَة. بعد یک مطلب جدید می گویند که جالب است و انشاءالله ممکن است یک ذره در این باشیم. وَ أنـَّى لـَه التـّوبَة؟! مگر توبه هرکسی قبول است؟ مگر هرکسی می تواند توبه کند؟ حالا به بعدی ها دقت کنید. وَ اللهِ لـَو سَجَدَ حَتـّى يَنقـَطِعَ عُنـُقـُهُ، ما قـَبـِلَ اللهُ عَزَّوَجَل مِنهُ عَمَلاً إلـّا بـِولايَتِنا أهل البیت. اگر آنقدر سجده کند و سجده کند که گردنش جدا شود، قبول نمی شود. این اعتقاد ماست. اعمال خیر قبول نمی شود. قبول نمی شود. دقت کنید. نماز شما صحیح است اما قبول نیست. مگر اینکه ولایت امیرالمومنین را داشته باشد. ما قـَبـِلَ اللهُ عَزَّوَجَل مِنهُ عَمَلاً إلـّا بـِولايَتِنا أهل البیت. با ولایت اعمال قبول می شود این اصل است. ولایت دلیل قبولی اعمال است. البته اگر کسی اهل ولایت نباشد اصلا به اینجاها نمی آید. دنبال این حرف ها نمی رود. اگر هم برود چون راه را بلد نیست به راه و مقصد نمی رسد. سوم اصلا اگر اعمال صحیح انجام می دهد و راه درست را انتخاب کرده، خدا خواسته است که شما باید این کارها را بکنید و این افراد را دوست داشته باشید. خدا خواسته است. جزء دین ماست. خود این جزء دین است. حرف هایی که می خواهی از من بگیری را باید بروی از فلان شخص بگیری. من از هیچ کس دیگر قبول ندارم. مشخص است چه عرض می کنم؟ حرف های من را فقط باید از ایشان بگیری. پیامبر و اهل بیتش. حرف های من را باید از اینها بگیری. هیچ کس دیگری قبول نیست. دوم اهل بیتی که می خواهی حرف هایشان را قبول کنی، باید دوستشان هم داشته باشی. دوتا حرف شد. اول اینکه حرف ها را قبول کنی. دوم اینکه دوستشان داشته باشی. اگر در خاطرتان باشد در زیارت ها می گویند ائتمام. امام جماعت امامت می کند و ماموم ائتمام می کند. مانند او عمل می کند. باید نسبت به این چهارده تن ائتمام کند. با ائتمام عملش قبول است. گفتند دیگر. اگر انقدر سجده کند تا گردنش جدا شود، اگر این شرط را نداشته باشد، قبول نیست. در آن روایات دیگر گفته اند دستش را به سمت آسمان گرفته بود. دقت کنید. فرمودند باید از آن بابی که من گفتم بیاید وگرنه قبول نیست. انقدر بماند و دست به آسمان نگاه دارد که گوشت های دستش بریزد و استخوان ها بریزد، زمین، قبول نیست. باید از آن راه خاصی که من گفتم برود. آنجا زمان حضرت موسی بود. گفتند باید از راه تو بیاید. او امام زمان است. حضرت موسی در زمان خودش امام است. حضرت عیسی در زمان خودش امام است. یک داستان هم درمورد حضرت عیسی دارد. من باید از این طریق بروم. این باب، آن بابی است که گفته اند. اگر از اینجا بیایی، قبولی. اگر نیایی، قبول نیستی. البته یک چیزی هست. اگر کسی ندانسته باشد و راه برایش روشن نشده باشد، به او میگویند مستضعف. خدا مستضعفان را می بخشد. مستضعف یعنی کسی که دستش نرسیده و نتوانسته بفهمد. راه و چاه را نفهمیده. این را بگذارید کنار. اما اصل دستور این است که باید از این راه بیاید. از این باب. فرمودند از آن بابی که من گفته ام بیاید. دقت کنید. این یک اصل اساسی دین است. باید از آن باب خاص بیاید. نماز بخوان. درست است. بارک الله. اما نمازی که از این باب بیاید. تو از این باب بیا و این نماز را بخوان. قبول است. از این باب نیایی قبول نیست. هرچه هم نماز بخوانی قبول نیست. خب؟ بعد هم یک مقدار توضیح می دهند و بعد یک فرمایشی می فرمایند. در آیه 60 سوره مبارکه مومنون می فرمایند: وَالـَّذينَ يُؤتونَ ما آتـَوا زحمت می کشد. اما هیچ وقت از خودش متشکر نمی شود. زحمت می کشد. من دو رکعت که نماز می خوانم، با رضایت خاطر می نشینم. او اینگونه نیست. با ترس می نشیند. وَالـَّذينَ يُؤتونَ ما آتـَوا و قلوبُهُمْ وَجـِلـَة آقا چرا وجلة؟ چرا این قلب هایشان ترسان است؟ هیچ وقت از خودش راضی نمی شود. حضرت عبدالعظیم علیه السلام یک فرمایشی خدمت امام علیه السلام عرض کردند. عباراتش تقریبا اینگونه بود. فرمود از حد تقصیر خارج نمی شود. همیشه خودش را مقصر می داند. هیچ وقت از حد تقصیر خارج نمی شود. هیچ وقت نمی گوید به به عجب کاری کردم. هیچ وقت به خودش بارک الله نمی گوید. همیشه ترسان است. آقا چرا همیشه ترسان است؟ چیزی که من و شما اصلا نمی دانیم یعنی چه. می گویند آخر اینها می خواهند به قیامت بروند. این می داند که یک قیامتی برپا می شود. چه کسی از پس قیامت برمی آید؟ در ادامه آیه می فرماید: أنـَّهُمْ إلى رَبـِّهـِمْ راجعونَ آنهایی که عربی بلد هستند می دانند یعني أنـَّهُمْ إلى رَبـِّهـِمْ راجعونَ این می داند که باید به قیامت برود و باید آنجا حساب پس بدهد. هیچ وقت از هیچ عمل خودش مطمئن نمی شود. همیشه می ترسد. اگر قبول نکرد چکار کنم؟ اگر قبول نکرد؟ آن بزرگوار می گفت انبیاء و اولیاء همه سرهایشان روی دست شان است و در صف ایستاده اند. این حرف خیلی بزرگ است ها. همه سرهایشان روی دست شان است و در صف ایستاده اند. کسی نمی خرد. کسی نمی خرد. اگر یک کسی سر علی اصغر را خریده، سر کس دیگری برایش جلوه نمی کند. حالا این ضمنی بود. أنـَّهُمْ إلى رَبـِّهـِمْ راجعونَ این می داند قیامتی در کار است. فردا باید در قیامت جواب پس بدهد. این نمازها را نمی داند. می ترسد. مدام کار می کند و زحمت می کشد و جان می کند. اما باز مطمئن و راضی نمی شود. دلش قرص نمی شود. می فرماید: وَ مَن الـَّذی اتـَوا بـِه آن اعمالی که به درگاه ما آورده اند. اتـَوا وَاللهِ بـِالطـّاعَةِ مَعَ المحَبَّةِ وَ الولایَة. عمل دقیق و اطاعت درست کردند. اهل محبت و ولایت بودند. همه شرایط را داشت. همه را دارد. أمّا وَ هُم فی ذلِکَ خائِفون اما مع الوصف می ترسد. چرا می ترسد؟ شاید خدا قبول نکرد. خب اگر قبول نکرد من چکار می توانم بکنم؟ داستان آن بزرگ را قدیم ها عرض کرده ام. نمازهایش را عنوان کرد. گفتند نه نمازهایت مشکل دارد. از خودش دفاع کرد. آنجا اصلا کسی نمی تواند حرف بزند. حرف نمی تواند بزند. این آدم چقدر بزرگ بود که از خودش دفاع کرد. باز اشکال کردند. باز در مقابل اشکال از خودش دفاع کرد. مثلا فرض کنید حدیث و آیه خواند. باز اشکال دیگری وارد کردند. سرانجام ماند. نمازها به باد رفت. روزه ها، به باد رفت. همین طور گفت و شنید و هیچ. تمام شد. من هیچ چیز ندارم. مثلا بردارید ببرید جهنم. مثلا.دها. او خیلی چیز می فهمیده. هرکسی به اندازه ای که چیز می فهمد حساب می شود. خیلی چیز می فهمیده. عرض کردم در مقابل ماموران حساب الهی بعد از اینکه اشکال وارد کردند، جواب داد. باز اشکال کردند و جواب داد. این داستان را مرحوم آقای بهجت فرموده بودند. البته من جاهای دیگر هم شنیده بودم. وَ هُم فی ذلِکَ خائِفون اینها می ترسند. أن لا یَقبَلَ مِنهُم. وَ لـَیسَ واللهِ خَوفـُهُم خَوفُ شکٍ اینها شک ندارندها. نه اینکه ترسشان از شک باشد که مثلا دینش درست نیست یا اعمالش صحیح نیست. نه دقیق می داند نمازش صحیح بوده و همه چیزش را می داند. اما لکِنَّهُم خافوا أن یَکونَ مُقـَصِّرین فی محَبَتـِّنا وَ طاعَتِنا می ترسند که نکند ما در محبت امیرالمومنین کم داشته باشیم و در اطاعت ایشان کم گذاشته باشیم. از این می ترسند. خب او می فهمد امیرالمومنین یعنی چه. چون می فهمد می داند که افق خیلی بلند است. یک وقتی یک بنده خدایی بود که داستان ملاقات با امام زمان علیه السلام را مطرح می کرد. خیلی ساده شده بود و هرکسی از گرد راه رسیده بود، خدمت حضرت ولی عصر رسیده بود. آقا اینگونه نیست. دقت کنید. زیارت ایشان آرزوی کسانی مانند سلمان است. از سلمان های زمان ما آرزو می کنند که دست شان به دامان ایشان برسد. نه اینکه ایشان پشت در ایستاده باشد و تا من در را باز کردم ایشان تشریف آوردند در مجلس ما. مگر شوخی است؟ یک نفر از دوستان ایشان به اینجا بیاید، ما باید کلاه مان را به هفت آسمان بیندازیم. حرف اصلی مان چه بود؟ زندگی برای دو نفر خیر دارد. عمرش برایش خیر دارد. بعد پشیمان نمی شود که من عمر دراز کردم. چون همه اش برایش سودبخش بود. عرض کردیم که من هم یک کاری بکنم. رَجُلٌ يَزدادُ في كـُلِّ يَوم إحسانا یک کسی که دائما دارد بر خوبی هایش می افزاید. ببینید ما هیچ کسی را نداریم که روی اخلاقش کار کند و مدام مراقبت کند که نکند زبانش تندی کند. مدام کنترل کند. کنترل کند تا اختیار زبانش به دستش بیاید. اگر کسی این کار را بکند بارک الله دارد. دارد بر خوبی های خودش اضافه می کند. نفر دوم آن کسی است که دارد خرابی های گذشته را جبران می کند. ما می توانیم این کار را انجام دهیم. آن جلسه من عرض کردم در جمع ما چه کسی هست که هیچ نماز قضایی نداشته باشد؟ یک جوانی بلند شد و گفت آقا من هیچ نماز قضایی ندارم. خب بارک الله. در بین صد نفر دویست نفر، آدمی که اینجا نشسته یکی هست که هیچ نماز قضایی به عهده ندارد و همه کارهایش را دقیق و صحیح انجام داده. بارک الله. روزه. یکی هیچ روزه قضایی ندارد. همه اش را انجام داده. اصلا روزه هایش قضا نشده. روزه هایش را خراب نکرده. از اول سر عقل بوده. آقا هیچ وقت غیبت کسی را نکرده. هیچ وقت. بنابراین به هیچ کس بدهکار نیست. خب آدم وقتی غیبت می کند بدهکار می شود. او بدهکار نیست. چون غیبت کسی را نکرده است. مال کسی را. اصلا حتی یک ریال از مال مردم در زندگی اش نیامده. کم نفروخته. کارش غل و غش نداشته. بنده قدیم ها معلم بودم. مثلا درس را دقیق گفته ام. ساعت درس را کم نگذاشته ام. اینها حساب می شود دیگر. مثلا باید نیم ساعت درس بدهم، تمام نیم ساعت را درس داده ام. باید سه ربع ساعت درس می دادم، سه ربع ساعت درس داده ام. زمانا کم نگذاشته ام. مطلب چطور؟ مطالب را دقیق و صحیح بلد بودم و دقیق و صحیح گفته ام. بچه هایی که آمده اند پای درس بنده، هیچ کدام کم مطلب گیرشان نیامد. دقیق و درست و صحیح مطالب را فهمیدند. پس مثلا من به مردم بدهکار نیستم. آدمی که چیزی می فروشد و می خرد، کم نمی گذارد و دقیق عمل می کند. حالا بعد هم فکر می کند و اگر یک روزی یک جایی و یک وقتی یک چیزی بوده، رفته حلالیت طلبیده. حلالیت جدی. حلالیت جدی طلبیده ام و آنها من را حلال کردند و جبران شد. می خواستم این دعا را عرض کنم. این دعای خوبی است. مثلا وقتی اینجا نماز می خوانیم اگر این دعا را بخوانیم همه ما را شامل می شود. اللـّهُمَّ اغفِر لـَنا وَ لِوالِدینا پدر و مادر خودم یا همه پدر و مادرانمان را. یعنی پدر و مادر خودم و پدربزرگ و مادربزرگ و همینطور تا حضرت آدم. خیلی خوب است دیگر. شما یک کلمه را عوض کن ببین چقدر بهره مند می شوی. ما این را از استاد یاد گرفتیم. ایشان همیشه اینگونه دعا می کرد. اللـّهُمَّ اغفِر لـَنا وَ لِوالِدینا وَ لِقـَراباتنا همه قوم و خویشان. من از الان تا حضرت آدم قوم و خویش دارم. بعضی ها رفته اند کجا و رفتند کجا. همه را می گوییم. بعد لِمَن وَجَبَ حَقـُّه عَلـَینا. هرکس که بر ما حق دارد. بر همه آنهایی که نام بردیم که بر من حق دارند. بر پدرم حق دارد، بر پدربزرگم حق دارد، تا حضرت آدم. یک تجارت بسیار خوبی است. در یک لحظه، پانصد هزار نفر را دعا کرده ام. خب این را دائما انجام دهید. روز قیامت اگر یک کسی هم بر آدم حقی داشته باشد، می آید حقش را از انسان می خواهد. مثلا یک مداد از من گرفته و می آید می گوید مداد من را بده. من روز قیامت مداد ندارم بدهم. می گوید خب نمازت را بده. خب نمازهایم که قبلا به باد رفته. می گوید خب یک مقدار از گناهان من را به دوش بگیر. نه آقا من صدهزار بار تو را دعا کردم. خیلی خوب است دیگر. وقتی در تمام نمازها و هروقت که یادم آمده تو را دعا کرده ام و داشتم این دعا را می خواندم. خوب است دیگر. تجارت خوبی است. اللـّهُمَّ اغفِر لـَنا وَ لِوالدینا وَ لِقـَراباتنا وَ لِمَن وَجَبَ حَقـُّه عَلـَینا البته من اساتید را هم دعا می کنم. در زبان عربی می گویند استاذ. وَ لِأساتیذنا. لِمَن وَجَبَ حَقـُّه عَلـَینا هرکس بر من حق دارد. ممکن است شما از او طلبکار شوید.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای