شب نهم محرم 99/6/7
یعنی تمام نماز آدم را به تمام رضوان الهی می رساند. یک کسانی در بهشت به رضوان می رسند. یک کسانی در بهشت به رضوان می رسند. این رضوان به چه درجه ای ست؟ درجه رضای خدا از آنها به درجه نماز شان است.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین عَجَّل الله تَعَالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ مَخرَجَه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

حدیث فوق العاده ای [هست] که برای شما هم عرض کرده بودم. حضرت صادق علیه السلام از قول رسول خدا نقل کرده اند که الصَّلاةُ ميزانٌ. الصَّلاةُ ميزانٌ، مَن وَفّى استَوفى. نماز میزان است. ترازوی، ترازوی همه چیز. همه چیز. ترازوی همه چیز. هرکس این میزان را پر کند، بهره اش کامل است. مَن وَفّى کسی که وفا کند، این ترازو را کامل کند، بهره اش کامل می شود. ببینید چیزهای دیگر را نگفته اند. در میان اعمال نماز میزان است. روزه میزان نیست. حج، خمس، زکات، میزان نیست. میزان نماز است. اگر نماز را، این نماز را درست انجام بدهی، همه اعمال شام را با حساب آن محاسبه می کنند. اگر قیمت این، قیمت درجه یکی است، روزه شما را هم با قیمت درجه یک می خرند. حج شما را هم با قیمت درجه یک می خرند. جهاد شما را، زکات شما را، خمس شما را. یک ذره بیشتر از این عرض کنیم. عرض کنیم که شخصیت آدم را هم با این میزان می سنجند. شخصیت شما را هم با این میزان می سنجند. اگر نماز درست خوانده است، شخصیتش هم درست است و مقبول است. اگر یادتان باشد در دعای وضو عرض کردم. اللّهُمَّ إنّی أسئَلُکَ تَمامَ الوُضُو. تَمامَ الوُضُو. یک وضوی تمام. خب وضوی تمام یعنی چه؟ وقتی آدم  وضویش را صحیح می گیرد، از نظر پیکر این وضو تمام است. اما ... بعد هم فرمودند وَ تَمامَ الصَّلاه. تمام نماز. وضوی تمام، نماز تمام. و بعد وَ تَمامِ رِضوانِک. تمام رضای تو را. یعنی تمام نماز آدم را به تمام رضوان الهی می رساند. یک کسانی در بهشت به رضوان می رسند. یک کسانی در بهشت به رضوان می رسند. این رضوان به چه درجه ای ست؟ درجه رضای خدا از آنها به درجه نماز شان است. به درجه وضویشان است. اگر توانست وضو را تمام بگیرد، اگر نماز را تمام بخواندن، آن وقت به تمام رضوان می رسد. با هم پیوند دارند. تَمامَ الوُضُو وَ تَمامَ الصَّلاه وَ تَمامَ رِضوانِک. می خواستم عرض کنم این دعاهای وضو را یاد بگیرید. هنگام وضو بخوانید. سه چهارتا جمله است دیگر. سه چهارتا جمله است. اما همه اش، تقریبا همه اش یادآور قیامت است. روز قیامت یا من با روی سفید وارد می شوم، وَأَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَةِ اللَّهِ [آیه 107 سوره آل عمران.] یک سره غرق رحمت است. آنها که صورت هایشان سفید است. وَأَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَةِ اللَّهِ. فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ [آیه 106]. خب آنها چه می شوند. چه بلایی سرشان می آید؟ آنهایی که رویشان سیاه است. آنهایی که رویشان سفید است این[طورند.] حالا در دعا [وضو وقتی] شما صورتت را می شویی می گویی اللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهِي. خب پس یک یادآور قیامت است. بعد دست راست را که می شویی، خدایا نامه عمل من را به دست راستم بده. اللّهُمَّ أَعْطِنِي كِتَابِي بِيَمِينِي. بعد دست چپ را که می شویی می گویی اللّهُمَّ لَا تُعْطِنِي كِتَابِي بِشِمَالِي. بعد سر را که مسح می کنی، اللّهُمَّ غَشِّنِي رَحْمَتَكَ وَبَرَكاتِكَ وَ عَفوِکَ. در بعضی جاها عافِیَتِکَ هم دارد. و عافِیَتِکَ. و بعد از مسح سر، مسح پا. اللّهُمَّ ثَبِّتْنِي عَلَى الصِّراطِ. ببینید تقریبا همه اش با قیامت قرین است. یک ساعتی، یک لحظاتی در طول روز شما به یاد قیامتی. یاد قیامت مثل یاد خدا آدمی را خالص خالص می کند. درمورد حضرت ابراهیم و اسحاق و یعقوب دارد که ما اینها را إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ [آیه 46 سوره صاد]. ما آنهارا به یاد آخرت خالص کردیم. به یاد آخرت خالص کردیم یعنی به یاد خودمان خالص کردیم. چون از هم جدا نیست. قیامت و خدای عالم. [خدای عالم] از قیامت جدا نیست. اگر شما به یاد قیامت بودی، حتما به یاد خدا هم هستی. این بزرگوارانی را که ما به یاد قیامت خالص کردیم. أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ. قبلش می فرماید که ما به اینها دست و چشم دادیم. دست دادیم و چشم دادیم. معمولا من این مثال را می زدم. داستان است. عرض می کردم که یک روزی امیرالمومنین بر سر منبر نشسته بود. حالا چه فرمایشی فرمودند؟ چه مقدمه ای گفتند، چه موخره ای گفتند؟ این را دیگر یادم نیست. می گویند دست دراز کردند. دیدند در دست ایشان یک مقدار موی سفید و سیاه است. مال یک ریش سیاه و سفید است. یک مقداری. دارم مثال عرض می کنم. من دست دراز کردم به شام و یک مقداری از ریش معاویه کندم و آوردم. دست آدم انقدر قدرتمند می شود. یک آقای بزرگواری بود. خدا رحمتش کند. گفت من مجلس مرحوم آقای آشیخ مرتضی نشسته بودم. زلزله آمد. مردم بلند شدند که فرار کنند. آقا این کتابی که در دستش بود و از رویش می خواند را گذاشت زمین و دستش را اینجوری روی زمین گذاشت و فرمود که زمین مرتضی به تو امر می کند آرام باش. زمین آرام شد. ایشان کتابش را برداشت و مردمی که بلند شده بودند بروند، نشستند. دست انقدر قدرتمند می شود. حالا مثلا امام را که می گویی دستش به همه قبل و بعد عوالم می رسد. دست انقدر قدرتمند می شود. از سر چه؟ از سر یاد آخرت. وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ [آیه 45 سوره صاد]. صاحبان دست ها و چشم ها. یاد کن بندگان ما را. ابراهیم و اسحاق و یعقوب را که صاحبان دست ها وچشم ها بودند. بعد می فرماید إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ. این إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ، اگر یک ذره عربی بلد بودید می شود لِإِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ. اینکه اینها صاحب دست و چشم شدند برای این بود که ما آنها را به یاد آخرت خالص کردیم. یاد آخرت اگر قوت بگیرد، آدم تا اینجا می رسد. دستش به همه عالم می رسد. همه عالم را می بیند. چیزی بر او پوشیده نیست. حالا از این بگذریم. الصَّلاه مِیزانٌ. نماز میزان است. میزان شخصیت آدم است. میزان عمل آدم است. میزان اخلاق است. اخلاق شما به درد بخور است یا نه. از نمازت معلوم می شود. اگر خوب نماز بخوانی، معلوم می شود اخلاقت خوب است. اگر خوب نماز بخوانی معلوم می شود همه اعمالت حساب شده است. در گذشته هم عرض کردیم. اگر نمازت خوب است، معلوم می شود اعتقادات شما، اعتقادات درستی است. ببینید می گویند اگر آدم حسود باشد، مثل این است که خدا را عادل نمی داند. اعتقادش خراب است. وقتی بخیل است، یعنی خدا را کافی نمی داند. وقتی ترسو است، خدا را... هرصفت بدی به یکی از نقاط توحید برمی گردد. اگر توحید من کامل و درست است، همه اخلاق هایم خوب است. یک دانه از عمل هایم بد نیست. امکان ندارد من دروغ بگویم. امکان ندارد من دروغ بگویم. اگر اعتقاداتم درست است، درست یعنی مقبول.، درست یعنی مقبول. این اعتقادی که ما داریم ان شاء الله برای اینکه عاقبت نجات مان بدهد، ان شاء الله اگر همینجور از دنیا برویم، کافی است. اما یک چیزهایی بیشتر از اینها هست که اعتقادات تمام و کامل است. خب. این یک دانه حدیث بود. حدیث دیگر از ضراره است. از حضرت صادق علیه السلام. این عبارت را شما به صور مختلف شنیده اید. رسول خدا فرمود مَثَلُ الصَّلاةِ مَثَلُ عَمودِ الفُسطاطِ. مثال نماز، مثال ستون خیمه است. إذا ثَبَتَ العَمودُ نَفَعَتِ الأطنابُ و الأوتادُ و الغِشاءُ، اگر این ستون خیمه برپا باشد، مستحکم باشد، طناب هایی که اطراف خیمه را با آن به زمین می کوبند و متصل می کنند به درد می خورد. میخ هایی که برای این طناب ها به کار رفته، به درد می خورد. پرده های این خیمه، به درد می خورد. شما می توانی کاملا بروی زیر آن بنشینی و مثلا از آفتاب محفوظ بمانی. و إذا انكَسَرَ العَمودُ لم يَنفَعْ طُنُبٌ و لا وَتِدٌ و لا غِشاءٌ. اما اگر این ستون شکسته باشد... حالا نقل می کنند که حضرت حسین بعد از شهادت حضرت ابالفضل آمد ستون خیمه را کشید. خیمه روی زمین خوابید. یعنی این خیمه دیگر صاحب ندارد. حالا یک نقلش این است. دیگر نیست. اگر ستون نیست، دیگر خیمه نیست. هرچه شما در نمازت زحمت بکشی، برای همه چیز خودت زحمت کشیده ای. قبلش و بعدش. مثلا من با یکی از دوستان نشسته ام و دو ساعت گعده کرده ایم. همه جور حرف زدیم. بعد هم مثلا فرض کن اول وقت شده می خواهم نماز بخوانم. شما دیگر نمی توانی نماز بخوانی. آدم باید از نمازش مواظبت کند. از چشمش مواظبت کند که از نمازش مواظبت کند. از زبانش مواظبت کند که از نمازش مواظبت کند. از همه آنچه که در طول روز بر او می گذرد، مواظبت کند. مراقبت کند، تا از نمازش مراقبت کرده باشد. اگر از نمازت مراقبت کنی، آن وقت بقیه ساختمان وجود شما به سلامت است. خب. این یک دانه. حدیث دوم. عجیب است. روایت خوبی است. سند ممتاز دارد. حضرت صادق علیه السلام. مَن قَبِلَ اللّه ُ مِنْهُ صَلاةً واحِدَةً. هرکس را که خدای متعال یک نماز از او قبول کند، یک نماز. در سراسر عمرش فقط یک نماز از او قبول کند، دیگر هرگز او را عذاب نخواهد کرد. محاسبه می کنیم. این نمازهایی که ما خواندیم قبول بوده؟ گران تمام می شود. اگر نماز آدم قبول شود خیلی گران تمام می شود. بفرمایید یعنی باید همه چیز شما قبول باشد تا نمازت قبول شود. اگر به عمرت توانستی یک نماز بخوانی که قبول شود، دیگر خدا تو را عذاب [نمی کند.] مَن قَبِلَ اللّه ُ مِنْهُ صَلاةً واحِدَةً. یک نماز. فقط یک نماز قبول شود، دیگر او را هرگز عذاب نخواهد کرد. البته هرگزش را بنده عرض کردم. عرضم به حضورتان در این حدیث که حدیث آخر ماست می فرماید که من از حضرت صادق علیه السلام شنیدم فرمود که مَنْ صَلَّی رَکعَتَینِ کسی که دو رکعت نماز بخواند، یَعلَمُ مایَقولُ فِیهما آنچه که در نماز می گوید را بداند. بفهمد در نماز چه می گوید. اِنصَرَفَ وَ لَیسَ بَینَه وَ بَینَ اللهِ ذَنبٌ. نمازش پایان می پذیرد و دیگر گناهی بین او و بین خدای او نیست. خدای متعال از همه گناهانش می گذرد. آدم با دو رکعت نماز پاک پاک می شود. به شرط اینکه یَعلَمُ مایَقولُ فِیهما. الله اکبر که گفت می فهمد چه گفت. و همه چیزهای دیگر. سبحان ربی العظیم وبحمده را می فهمد چه می گوید. اگر بفهمد دو رکعت نماز، فقط دو رکعت نماز آدم بفهمد که چه می گوید خدای متعال از همه گناهان او می گذرد. خب. این بخش اول عرایض بنده.

وررقه را بده آقا. عرض می کردیم که حضرت حسین علیه السلام برای امر به معروف و نهی از منکر آمده بود. این منکری را که ایشان با آن مقابله کرد، و آن را نهی کرد، دست بر سینه این منکر زد، به همه عالم فهماند که این منکر است، یک خلافت یزید بود. خلافت یزید یعنی خلافت فسق و فجور و گناه و لا ابالی گری و لا مذهبی. یک همچین کسی بر مسند پیغمبر نشسته است. این به هیچ وجه شایسته نیست. قبل از ایشان هم مشکل داشتند. امیرالمومنین در نامه به مالک فرمود که قبل از من حکومت دست اشرار بود. دست اشرار بود. البته ممکن بود مردم این را مثلا به حکومت عثمان تفسیر کنند. البته اگر نامه باشد، خب نامه خصوصی است که ایشان برای مالک فرستاده و بعدها هم در اختیار بوده. نامه مالک سندش هم سند درستی است. از نظر سندی، سند درست و تمام است. عرضم به حضورتان ایشان نمی توانست در مورد مجموعه خلفای قبل آنطور که می خواهد سخن بگوید. حالا به این کاری نداریم. فی اید الاشرار. حکومت قبل از من در دست های اشرار بود. در هرصورت. این یکی. حالا این یزید که آمده بدترین فروض ممکن برای یک کسی که بر مسند پیغمبر بنشیند است. دیگر از این فرض بدتر نداریم. با آن فرض قبلی امیرالمومنین باید مقابله کند. حضرت مجتبی باید مقابله کند، کرده اند. حضرت مجتبی صلحنامه را که نوشت یکی از شرایطش این بود که من به تو امیرالمومنین نگویم. در زمان امیرالمومنین هم که خب ایشان بیعت نکرد. او را زیر منبر بردند و بالا سرش شمشیر [گذاشتند]. یا بیعت می کنی یا کشته می شوی. فرمود که  اگر من را بکشید، برادر رسول خدا و بنده ای از بندگان خدا را کشته اید. گفتند بنده خدا را قبول داریم. چون همه بنده خدا هستند. اما برادر رسول خدا را ما قبول نداریم که تو برادر رسول خدا باشی. کشته شدن ایشان حتمی بود. کشته شدن حتمی بود. باید بیعت می کرد یا کشته می شد. هیچ فرض دیگری وجود نداشت. حضرت صدیقه سلام الله علیها به میدان آمد. ایشان را از زیر شمشیر نجات داد. کشته شدن ایشان که حتما باید بایستد و با این بدعتی که پیش آمده، یعنی حکومت کسانی که خدا و پیامبر آنها را به حکومت قرار نداده اند. خدا و پیغمبر آنها را به ولایت امر قرار نداده اند. این بدعت است. اگر کسی که خدا و پیغمبر او را به حکومت و خلافت قرار نداده است، بر مسند حکومت و خلافت بنشیند، این یک بدعت است. عالم امت باید با این بدعت مقابله کند. امیرالمومنین مقابله کرده. اگر کشته هم می شد مانعی نداشت. تا اینجا باید بایستد. تا حد مرگ باید بایستد. یعنی تا حد همه چیز باید بایستد. خب. اما اگر ایشان کشته می شد چه می شد؟ ناگزیر و امام بعد هم کشته می شدند. آنها نمی گذاشتند که پدرشان کشته شود. آنها باید اول کشته شوند. نمی گذاشتند که پدرشان کشته شود مگر اینکه امام حسن و امام حسین باید کشته شوند. دستگاه امامت جمع می شد. دیگر هیچ کس نبود امامت امت را به عهده بگیرد. سلسله ائمه از بین می رفت. خب این نمی شود. اگر همچین چیزی می شد، خدای متعال باید دومرتبه باید برای این امت پیغمبر بفرستد. خب حضرت صدیقه آمد و ایشان را از زیر شمشیر نجات داد. به این کاری نداریم. این گذشت. یعنی این به خیر گذشت. زمان حضرت مجتبی را هم که عرض کردیم. حالا زمان امام حسین رسیده که جریان یک بدعت تازه است. افسق فساق عالم آمده جای پیغمبر نشسته. قدیمی ها اینجوری نبودند. آنها نماز می خواندند. روزه می گرفتند. مثلا فرض کنید که شراب نمی خوردند. این هم شراب می خورد هم همه چیز که عرض کردیم. مساله دوم که امام حسین باید با آن مقابله کند، امر به معروف دوم و مهم تر ایشان این است که در طول این سال ها انقدر در مورد مقام خلافت و برای آن تبلیغ شده است که [خلیفه نشسته جای خدا]. عرض کردیم در قدم های اول خلیفه معادل پیغمبر شده. فرموده پیغمبر این چیزها را حلال کرده، من حرام می کنم. هرکس هم مخالفت کند من سنگسار می کنم. هیچ کس جرئت نکرد. در زمان بعد همینطوری معادل است. خلیفه معادل پیغمبر است. بلکه از پیغمبر بالاتر است. چون مردم حرف او را می پذیرند. حرف پیغمبر را به کنار می گذارند. عرض می کنیم به جایی رسیده است که خلیفه جای خدا نشسته. وقتی خلیفه جای پیغمبر نشسته، بعد جای خدا نشسته، بدترین گناه ممکن اتفاق افتاده. بدترین انحراف ممکن اتفاق افتاده. ببینید این مهم است. خلیفه جای خداست. خلیفه جای پیغمبر است. خلیفه از پیغمبر بالاتر است. خلیفه از خدا بالاتر است. حالا این عمدتا مال بعد از امام حسین است. این که عرض می کنیم، که اینجور واضح و آشکار حجاج سر منبر در خطبه نماز عید می گفت چرا می روید این استخوان پوسیده ها را زیارت می کنید. احتمالا یک ضریحی دور پیغمبر بوده. این تخته چوب ها و این استخوان پوسیده ها را زیارت می کنید. به قصر خلیفه عبدالملک بروید. آنجا را طواف کنید. او را زیارت کنید. دور این سنگ ها چرا می گردید؟ دور این سنگ ها چرا می گردید؟ بروید دور خانه خلیفه الله. عبدالملک خلیفه الله است. بروید دور قصر او بگردید. طواف دور قصر خلیفه، زیارت قصر خلیفه، زیارت خود خلیفه. خب. بالاتر از این هم شد. یک نفر از فرماندهان بزرگ سپاه حجاج را با یک لشکر بزرگ به سیستان فرستاده بودند. آنجا او شورش کرد. با سربازهای خودش هم صحبت کرد. آنها هم آمادگی داشتند. آنها هم برا شورش علیه حجاج و دولت عبدالملک آمادگی داشتند. اینها برگشتند. به جا اینکه به سیستان و بلوچستان بروند و از آنجا به پاکستان امروز و هند و این حرف ها برای فتوحات بروند، به سوی کوفه برگشتند. لشکر حجاج سه بار در برابر این [شکست خورد]. این کیست؟ نواده اشعث. اشعث از خبیث ترین آدم های اطرافیان امیرالمومنین است. شکست امیرالمومنین هم بیشتر به دست این است. آن آدم هایی که دور امیرالمومنین جمع شدند و گفتند به مالک بگو برگردد، همین ها بودند. اشعث و یارانش. این باعث شکست شد. حالا این نواده اوست. حالا روزگار چطور گشته؟ نواده او درست مقابل و مخالف آنچه که جدش عمل کرده، به جنگ خلفای حاکم بر زمان آمده. عرض کردیم با لشکر به کوفه برگشت. عرض کردیم حجاج سه بار در برابر او شکست خورد. سرانجام به عبدالملک نامه نوشته است. به عبدالملک نامه نوشته است که شما از شام لشکر بفرستید به کمک ما. ما داریم تمام می شویم. دولت تان بر باد می رود. کتب الحجاج بن یوسف الی عبدالملک یعلمه بخبر ابن الشعث. داستان ابن اشعث را برای عبدالملک گفت. عبدالملک در برابر نوشت که لامری، قسم به جانم، لقد خلع طاعت الله. اطاعت خدا را [کنار گذاشته]. یعنی وقتی اطاعت ما را کنار گذاشته، این اطاعت خدا را کنار گذاشته. سلطنت خدا را زیر پا گذاشته. و خرج من الدین عریانا. از دین کاملا بیرون آمده. چکار کرده؟ با خلیفه مخالفت کرده. نواده اشعث به نظرم محمدبن ... بود. حالا یا پسر اشعث است یا نواده اشعث است. خرج من الدین عریانا. بعد می گویند که حجاج کتب کتاب الی عبدالملک. یک نامه به عبدالملک نوشت. یذکر فیه جیوش ابن الاشعث و کثرتها. گفت لشکریان فرزند اشعث خیلی زیادند. ما نمی توانیم از پس شان بربیاییم. و یستنجد عبدالملک. از عبدالملک کمک خواست. و یسئله الامداد. امداد طلبید. در نامه اش نوشته بود وا غوثاه یا الله. دقت کنید. به خلیفه نامه نوشته واغوثاه یاالله. به فریادم برس یا الله. واغوثاه یا الله. سه بار. واغوثاه یا الله. لشکر فرستاد و جواب داد. گفت یا لبیک یا لبیک یا لبیک. او گفته یا الله. ایشان هم می گوید یا لبیک. خلیفه را به جای خدا قرار داده. درجه اعتقاد به جایی رسیده است که خلیفه نه جای پیغمبر است، نه از پیغمبر بالاتر است، اصلا خدا خلیفه است. خلیفه خداست. امام آمده با این مقابله کند. می خواهد خدایی خلیفه را [بر هم بزند]. یادتان باشد به مروان فرمود که عَلَی الإسلامِ السَّلام إذا بُلِیَتِ الاُمَّه بِراعٍ مِثلِ یَزِید. باید از اسلام خداحافظی کرد. اسلام بر باد رفته است اگر حکومت عالم اسلام به دست یزید باشد. چکار کرده؟ چه نتیجه شده؟ حالا نتیجه اش را می گوییم. با اینکه این حرف هایی که عرض کردیم واغوثاه یا الله مال بعد است. اما این حرف ها دیگر اثر نداشت. بین فرمانده لشکر و خلیفه می شد از این حرف ها زد. پیش مردم دیگر این سخنان ارزش و اعتبار نداشت. خلیفه از خدایی افتاده. دیگر هم تای پیغمبر نیست. یک پادشاه است. تبدیل به یک پادشاه شده است که اگر بخواهد زور می گوید. بخواهد ظلم می کند. بخواهد قتل و غارت می کند. پادشاه است مثل همه پادشاهان عالم. دیگر خلیفه الله نیست. با پیغمبر همتا نیست. از پیغمبر بالاتر نیست. خدا نیست که اطاعت او از همه عبادات و اطاعت های خدا برتر باشد. اگر یادتان باشد فرمانده لشکر گفت اگر بعد از اطاعتی که من از یزید کردم خدا من را عذاب کند، معلوم می شود من خیلی بدم. این عبادت نتوانسته است گناهان من را برطرف و پاک کند. خدا مرا با این اطاعت قبول نکرده. که برترین اطاعت ممکن است. اطاعت از خلیفه برترین اطاعت ممکن است. از حج بالاتر است. از نماز بالاتر است. از همه عبادات برتر است.

السلام علیک یا ابا عبدالله وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

امام انقدر در کارش جدی بود. می دانست ارزش کارش که مقام خلافت را انقدر می شکند، [چقدر است]. [خلیفه]که نه همتای پیغمبر است، نه از پیغمبر بالاتر است، نه خدای این مردم است، این قیام می تواند این را بشکند. خون او می تواند امت را از این فسادی که ریشه همه چیز اسلام را بر باد می دهد، اصلاح کند. از این فسادی که همه چیز را نابود می کند، اصلاح می کند. دیگر مردم برای مقام خلافت چنین ارج و قرب و ارزشی قائل نیستند. در آینده هم نخواهد بود. به میدان آمده. انقدر جدی. یک لحظه، یک آن در کار خودش شک ندارد. با اینکه می داند برای این کار باید همه چیزش را بدهد. هیچ شک ندارد. بچه شش ماهه اش را هم بدهد. باکی ندارد. عبدالله ده ساله اش را هم بدهد. هیچ باکی ندارد. قاسم سیزده ساله را. باکی ندارد. ابالفضلش را، ابالفضلش را، جلوی چشمش تکه تکه تکه کنند. باکی ندارد. بدن ابالفضل پر از تیر شده بود. نه ابالفضل باک داشت. نه حضرت حسین باک داشت. تیر به چشم ابالفضل خورده بود. باکی نداشت. یک تیر در سینه اش جا گرفته بود. تیرهای مهمی که برای حضرت ابالفضل بود یکی تیری بود که در سینه اش جا گرفته بود. یکی تیری بود که در چشمش جا گرفته بود. آمد این تیر چشم را از چشم بیرون بیاورد. دوتا زانوها را بالا آورده بود. سرش را پایین آورد. ته تیر را گذاشت لای دوتا زانوها و سر را با شدت بالا آورد که تیر از چشم خارج شود. متاسفانه نشد. اما کلاه خود از سرش افتاد. کلاه خود را برای حفظ سر می گذارند. حالا دشمن نزدیک آمده. شاید فرمود که آن وقتی که دست داشتم چرا نیامدید؟ گفت اگر تو دست نداری من دست دارم. با عمود آهن چنان، چنان ضربه زد ابالفضل دیگر تمام شد. برای اولین بار در این روز و در طول این سفر برادرش را به کمک خواست. برادر، برادرت را دریاب. این را داشت می گفت، داشت از بالای اسب به زمین می خورد. آن وقتی که به زمین خورد یک بار دیگر این تیرهایی که در بدنش پر شده بود، می گویند صار کالقنفذ. مثل خارپشت شده بود تمام پشتش خار است. حالا تمام پشت و بدن ایشان پر از تیر است. این تیرها یک بار دیگر در بدن فرو رفت. ایشان به یک کسی گفته بود چرا روضه من را نمی خوانید. گفته بود آقا من همیشه روضه شما را می خوانم. فرموده بود که وقتی من زمین خوردم، یک بار دیگر این تیرها... شاید تیر از این طرف که خرده بود، از آن طرف بیرون آمده بود. وقتی امام حسین علیه السلام آمد بالای سر برادر، همین که این بدن را دید، فرمود الانَ إنکَسَرَ زَهرِی. این ابالفضل دیگر ابالفضل نیست. تا بود، من امید داشتم. امید داشتم که از حمله دشمن به سوی خیمه ها جلوگیری کنم. اما غَلَّت حِیلَتِی. دیگر امیدم نا امید شد. به عبارت فارسی ما می گوییم دیگر بعد از این بیچاره شدم. من فکر نمی کنم که حضرت ابالفضل توانسته باشد با ایشان صحبت کند. دیگر جانی در بدنش نمانده. عمود آهن که بر سر خورده و سر را پاشیده، دیگر صاحب این سر نمی تواند حرفی بزند. امام ایستاد نگاه کرد. بعد دست برد زیر بدن. دید هرجای بدن را که دست می برد زیرش، بقیه بدن روی زمین می ماند. شاید از اسب پایین آمد. همینطور دارد گریه می کند. نه گریه می کند. به سوی خیمه ها برگشت. خانم ها دیدند ایشان سواره رفت. اما وقتی برگشته پیاده برگشته. دهانه اسب در دستش است. در این نقل این است که رفت داخل خیمه عباس نشست. قبل از اینکه به خانم ها برسد اشک های چشمش را با آستین هایش پاک کرده بود. وقتی رفت داخل خیمه و خانم ها جمع شدند دیگر نتوانست. حالا نمی توانیم بگوییم نتوانست. توانست گریه اش را خودداری کند. زار زد. خانم ها زار زدند. آماده شدند برای اسیری. دیگر حالا برای اسیری آمده اند. و لا حول و لا قوه الا بالله.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای