شب نوزدهم ماه رمضان ۱۴۴1، 99/2/23
اولین دعا، اولین خواسته تان عافیت باشد. اولین خواسته. یعنی بزرگان گفته بودند. فرمایش بزرگان بود که عافیت اولین چیزی باشد که شما می خواهید. عافیت هم که می گویید عافیت دین و دنیا را می گوییم. نه عافیت تنهای دنیا و نه عافیت تنهای آخرت. هم عافیت دین و آخرت می خواهیم.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین المُنتَجَبین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین عَجَّل الله تَعَالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ مَخرَجَه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

اگر از دوستان خاطرشان باشد ما معمولا در سال های گذشته در شب های احیاء عرض می کردیم که اولین دعا، اولین خواسته تان عافیت باشد. اولین خواسته. یعنی بزرگان گفته بودند. فرمایش بزرگان بود که عافیت اولین چیزی باشد که شما می خواهید. عافیت هم که می گویید عافیت دین و دنیا را می گوییم. نه عافیت تنهای دنیا و نه عافیت تنهای آخرت. هم عافیت دین و آخرت می خواهیم. هم عافیت دنیا. حالا امسال یک ذره این مساله روشن تر و واضح تر است. یک کشور گیر یک بلاست. یک دنیا گیر یک بلاست. اگر در سال آینده خدا به برکت دعاهایی که ما می کنیم که البته متاسفانه برکت ندارد، به برکت دعایی که حضرت ولیعصر بفرمایند، مرحمتی که ایشان بفرمایند، تصدقی که ایشان مرحمت کنند، برای کشور ما، برای دوستان امیرالمومنین، برای شیعیان، برای همه عالم، خدا عافیت را مقدر کند. نه از این بلا. از هر بلای دیگری که ما یک گوشه کوچکش را در همین شب های اخیر [دیدیم]. زمین یک تکان مختصری خورد. اگر خدایی نکرده این یک ذره شدیدتر بود، خب ممکن بود یک چیزی بشود. داریم اینها را می گوییم. درخواست اول مان از خدای تبارک و تعالی و از درگاه حضرت ولیعصر به عنوان ولی زمان ما، این است که خدای متعال عافیت را برای ما مقدر کند. و حضرت ولیعصر برای ما دعای عافیت کند. دین مان، دین مان، اول دین مان، اول دین مان و دنیایمان دوم ان شاء الله تا سال آینده به عافیت باشد. این را یادتان نرود. حرف اول ماست و به یک معنا مهم ترین حرف است. حالا از این می گذریم و به حرف های اصلی ترمان می رسیم. یک آیه در قرآن هست. مکرر از حاج آقای حق شناس [می شنیدیم] ما دنباله روی ایشان هستیم مثل یک کور پا شکسته ای که دنبال یک دونده بسیار مقتدر سریعی می رود. ایشان رفته و رسیده. ما همچنان در گل و لای اعمال مان، لجن زار اعمال مان گیر هستیم. اما در هرصورت اسما ما می گوییم به دنبال راه ایشان هستیم. ایشان یک آیه را مکرر می خواندند. آیه مربوط است به یک زنی در عرب. اسمش هم گفته اند. قبیله اش را هم گفته اند. حالا اینها چیز مهمی نیست. مهم مساله اش است. مهم مساله اش است. این زن ثروتمند بود. یک مجموعه کنیزانی داشت. خودش و کنیزانش از صبح زود مشغول بافتن پارچه می شدند. خیلی هم اینهارا با استحکام می بافتند. یعنی همه بافته هایشان بافته های مستحکمی بود. تا هنگام غروب. غروب دستور می داد همه را باز کنید. این بیچاره ها، کنیزکان مجبور می شدند همه آنچه که از صبح بافته بودند تا غروب، تا عصر باز کنند. آیه درمورد یک چنین آدمی است. و این را به ما می گویند. برای ما می گویند. [آیه 92 سوره نحل] وَلَا تَكُونُوا كَالَّتِي. مانند آن زنی نباشید که نَقَضَتْ غَزْلَهَا بافته های خودش را نقض می کرد. یعنی باز می کرد. مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ با اینکه مستحکم بافته بودند. از صبح دستور داده بود این بافته ها مستحکم باشد. اگر فرش بافی را دیده باشید یا تصویرش را دیده باشید می بینید که وقتی یک رج می بافند یک چیزی می زنند که این مستحکم بشود. این رج که بافتیم مستحکم به رج پایینی بچسبد. اینها از صبح تا غروب  اینجوری می بافتند. بعد از غروب یا عصری شروع می کردند به باز کردن. می خواهند بفرمایند که این داستان شما نشود. داستان شما. آی مسلمان ها. آی مومنین. آی دوستان امیرالمومنین. ما اسم دوست امیرالمومنین را، اسمش را که روی خودمان می گذاریم. مثل این نباشید که شما شب احیاء از سر شب آمده اید. قرآن خوانده اید. مثلا نماز خوانده اید. این شب های سه گانه سه تا صد رکعت نماز دارد. این نماز هم جزء مستحبات مستحکم است. یعنی باز به قول حاج آقای حق شناس روایت پشت کتابی نیست. مال متن کتاب است. یک چیز مسلمی در عالم اسلام است. در میان اهل سنت و شیعه این روایت وجود دارد و مقبول است. هزار رکعت در طول ماه. هر شب بیست رکعت. سه تا شب های احیاء هم هست که صد رکعت است. می شود سیصد رکعت و روی هم رفته هزار رکعت می شود. حالا اگر کسی همت کند، این چیز خوبی است. یک مستحب خیلی خوبی است. مثلا من از سر شب مشغول بودم. دعا کردم. دعا خواندم. قرآن خواندم. استغفار کردم. لعن بر دشمنان امیرالمومنین کردم که جزء دستورات این شب هاست. اللهم لعن قتلة امیرالمومنین که ان شاء الله باید یک مقداری هم درمورد این صحبت کنیم. بعد صبح به خانه می روم و یکهو سر مادرم داد می زنم. این می شود كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا. هرچه از دیشب تا حالا بافته بودی... حاج میرزا حبیب الله رشتی از علمای بزرگ شاگردان شیخ انصاری است. مرد خیلی بزرگی بوده. ایشان اواخر عمرش گریه می کرد یا تاسف می خورد. [می گفت] من هیچ مشکلی ندارم. فقط این است که گاهی با شاگردان سر درس اوقات تلخی می کردم. آن هم حساب می شود. این حساب می شود. حالا اگر آن کسی که من با او اوقات تلخی می کنم خانمم باشد، با بچه های خودم بدرفتاری کنم و بدتر از همه با پدر و مادرم. اگر اینجوری باشد كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا. مثل این است که هرچه بافته بودی باز کردی. سرانجام عمرت یک دانه فرش، [هم نداری]. دقت کنید ما یک همسایه داشتیم به نام آقای اخوان. خوابش را دیده بودند. حاج محمدحسین اخوان. دیده بودند که ایشان یک اتاقی دارد که در آن سه چهار پنج فرش روی هم افتاده. خب اینهارا بافتی و فرستادی. بعد هم خودت خرابش نکردی. این فرش هایی که بافتی، یک شب تا صبح در خانه خدا ناله کردی، گریه کردی، برای امام حسین، بالخصوص برای امام حسین گریه کردی، بعدش اینها را خراب نکردی. با خانواده خودت خوش اخلاقی. ولو او بداخلاقی کرد. شما خوش اخلاقی کردی. جواب بدی را با مثلا شوخی و خنده و مزاح و خوش برخوردی دادی. با هم مباحثه ات درست رفتار کردی. با شاگرد در مغازه ات خوب رفتار کردی. مثلا. یا خدایی نکرده من داشتم با رفیقم از جلسه شب احیاء نوزدهم بیرون می آمدم و صحبت فلانی شد. من یک چیزی از فلانی می دانستم که او نمی دانست. ببینید گفتند عیب آشکار. عیب آشکار. عیب آشکار غیبت نیست. گفته اند عیب آشکار غیبت نیست. اما حالا عیب غیر آشکار. یک چیزی که آن دوست مان نمی دانسته. کسی نمی دانسته. من تنها می دانستم. من برای ایشان توضیح دادم. املا واضح و مبرحن کردم که آن آقا اینجوری. خب واقعا همه بافته های دیشبم را، دیشب تا صبحم را به باد دادم. نمی دانم شاید بدهکار هم شده باشم. این حدیث را قاعدتا شنیده اید. ما مکرر هی عرض کردیم. روز قیامت می آید نامه عمل خودش را می بیند. می بیند یک چیزهایی در آن نوشته شده که او اصلا دم پر آن گناهان هم نرفته. اصلا نزدیک این گناه هم نشده. حتی خیالش را هم نکرده. خدایا من چنین گناهی نکردم. اصلا به خاطرم هم نگذشته بوده. می فرمایند بله درست است. اما تو غیبت فلانی را کردی. خواستم به جای این غیبتی که کردی از حسنات تو بردارم و در نامه عمل او بگذارم. نداشتی. ناگزیر از گناهان او برداشتم و در نامه عمل تو گذاشتم. خدایی نکرده من این حرف ها را شوخی نپندارم. حرف ها را شوخی نپندارم. یک روزی این آدم می بیند که همه چیز، همه چیزهایی که یک وقتی شنیده بودیم، یک کسی یک خوابی نقل کرده بود. من خیلی مهم ندانستم. آن وقت می بینیم که مهم است. اگر یادتان باشد یک برنامه ای در این ماه رمضان در این تلویزیون نشان می دهد، یک کسانی که یک چند دقیقه ای از این عالم رفته اند و برگشته اند، یک چیزهایی که در این سفر دیده اند نقل می کنند. یک آقا پسر جوان هجده ساله بود که احتمالا آن وقت در جنگ اتفاقی برایش افتاده بود. مثلا. رفت آنجا و حالا به مقدماتش کار نداریم. به جایی رسیدند که یک مجموعه ای در زندان بودند. پشت میله های آهنی بودند. یک از آنها با من آشنا بود. مثلا همشهری بود. آی به داد برسید. به دادم برسید. چه شده؟ من نسبت به فلانی یک کاری کرده ام که به او بدهکارم. خب چه کار کردی؟ ما در یک مجلسی دور هم نشسته بودیم من او را کنف کردم. این لفظ را گفت. الان اینجا در زندانم. اهل نماز جماعت بود. اهل روزه و همه کارهای خوب بود. یک بار یک نفر را کنف کرده. من اینجا گیر هستم. فلانی است. با این نشانی. برو سراغش. اگر از من راضی شود من از اینجا نجات پیدا می کنم. عرض می کنم قصه. شما این را قصه تصور کنید. بعدها که آدم از این عالم می رود، می بیند این قصه ها واقعیت داشت. این قصه ها. نه هر قصه ای. این قصه ها واقعیت داشت. ببینید در تاریکی دارند روضه می خواندند. حالا گریه می کنی یا نمی کنی. فرض کنید که بر سینه ات هم می زنی. کسی هم نمی بیند. تاریک است دیگر. هیچ کس نمی بیند. بعد هم که خواستند روشن کنند که تو دیگر سینه نمی زدی. یک سینه زنی کردی. خودت هم یادت نماند که محاسبه کرده باشی. یک آقایی داشت با آن آقا صحبت می کرد. گفت من سی سفر به زیارت امام حسین رفتم. من واقعا خیلی ناراحت شدم. شما محاسبه کردی. سی سفر. آن طرف می بینی یک سفر هم نرفتی. با آن مرد بزرگ، بابا من شب ها جمعه پیاده رفتم. گفتند خب رفیق هایت بودند. با رفقایت رفتی. رفیق بازی بود. زیارت بود. سیاحت هم بود. یا مثلا آن شخص گفته بود هم زیارت است هم سیاحت است. مثلا دارد به مشهد می رود. هم زیارت است. هم سیاحت است. خب برایت سیاحت حساب می کنند. دیگر زیارت حساب نمی کنند. حالا مثال عرض می کنم. آدم آن طرف که برود می فهمد اینها جدی بود. اینجا ما از این گوش شنیدیم و از آن گوش هم... اصلا شما از این در که بیرون می روی، صحبت بازار را می کنی و چه و فلان و این حرف ها. هرچه را شنیدی بعد یادت می رود. بعد هم هیچ وقت دیگر هم باز به یادت نمی آید. بعد آدم می بیند که در آن عالم می فهمد که اینها واقعیت داشت. واقعیت داشت. واقعیت داشت. خب. وَلَا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا. مانند کسی نباشید که بافته های خودش را باز می کرد. از صبح می بافت. شب باز می کرد. شما هم اگر، من اگر، یک بداخلاقی نکم بافته هایم را باز کردم. پیش خودم فکر کردم کاری کرده ام. این مهم است. آن مرد بسیار بزرگ، بسیار بزرگ، [درمورد قبولی اعمالش] هی گفتند و ایشان گفت و آنها گفتند و او گفت و آنها گفتند و این نه و آن نه و این نه و بعد آخرین چیزی که مثلا فکر می کرد قبول است که آن کتاب هم یک کتاب درجه اول است، فرمودند به درد ما نمی خورد. به درد ما نمی خورد. چرا؟ آن وقت که نوشتی، در خاطرت گذشت، دقت کنید؛ در خاطرت گذشت که لم یکتب مثله. مانند این کتاب من نوشته نشده است. این به درد ما نمی خورد. به خاطرت خطور کرد. یک وقت این خطور می آید و شما بر سینه این خطور می زنی. می فهمی شیطانی است. ردش می کنی. اگر خطورات شیطانی می آید، اگر آدم بر سینه آن خطور بزند و از خودش دور کند، خب هیچی. ضرری ندارد. مشکلی ایجاد نمی کند. اما خطور آمد و در ذهنت ماند. وَلَا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا. تو زحمت ها کشدی. زحمت ها کشیدی. زحمت ها کشیدی. به استاد ما گفتند که آقا به شما سر این مساله خاص فحش می دهند. ایشان فرموده بود خب همین برایم می ماند. حالا کتاب هایش عالم گیر بودها. عالم گیر بود. تاثیرات عالم گیر داشت. تاثیرات عالم گیر داشت. آن کتابی که من نوشتم، تعریف کرده اند. بزرگان گفتند بارک الله. کسی مثل کتاب تو ننوشته. خب شاید همین این مزد زحمات من باشد. اما دیگر فحش را که کسی نمی گوید بارک الله تو خوب فحش می خوری. فحش را هم پشت سر می دهند. به گوش من نمی رسد. خیرش به من می رسد. حالا مثال عرض کردم. خب این یک. یک حرف دیگری مثل همین که عرض کردم. حرف مهمی است. خیلی مهم است. این از زبان ائمه متعدد نقل شده. اصلش را امیرالمومنین فرموده. مثلا حضرت رضا این را تکرار کرده اند. ظاهرا چندین امام دیگر این حرف را تکرار کرده اند. حالا من یک دانه اش را برای شما می خوانم. فرمودند که إنَّ امیرَالمُومِنِین علیه السلام کانَ یَقُول. کان یقول یعنی این را زیاد می گفت. دائما می گفت. امروز می آمد مسجد می خواست برای نمازگزارانش صحبت کند، این را می گفت. چهار روز بعد هم دومرتبه می گفت. چون خیلی مهم است. کانَ یَقُول لا خَیرَ فِی الدُّنیا إلّا لِأحَدَ رَجُلَین. خیری در دنیا [نیست]. ما همه مان در دنیا هستیم. آقا این دنیای شما خیر دارد یا ندارد؟ این دنیای شما برایت خیر دارد یا ندارد؟ لا خَیرَ فِی الدُّنیا إلّا لِأحَدَ رَجُلَین. خیر در دنیا نیست مگر برای دو نفر. دو نفر دنیایشان به سودشان است. روزها که می گذرد این روزش به سودش است. من چه؟ اگر این چیزهایی که اینجا گفتند ندارم، متاسفانه این روزم حرام شد. فردا چه؟ فردایم هم حرام شد. در پایان عمر آن طرف عالم که حساب می کنند، از شما حساب می کنند، عمرت را پنج روز حساب می کنند. بابا من هفتاد سال عمر کردم. عمرم پنج روز نبود. پنج روزش برایت سود داشت. بقیه اش نداشت. یا خدایی نکرده بدتر. لا خَیرَ فِی الدُّنیا إلّا لِأحَدَ رَجُلَین. خیری در دنیا نیست مگر برای یکی از دو نفر. یکی از دو نفر. اولی دنیایش برایش خیر دارد. آن دومی هم دنیایش برایش خیر دارد. حالا ببینیم شما، بنده، کدام هستیم؟ رَجُلٌ یَزدادُ فِی کُلِّ یَومٍ إحساناً. یک مردی، یک شخصی که هر روز یک خیری از او سر می زند. یک دوستی داشتیم در همین جریان کرونا از دنیا رفت. خدا رحمتش کند. خیلی بود. ایشان می رفت در مغازه. فقرا هم می آمدند. بعضی ها هم داد می زندند. بعضی ها هم دعوا می کردند. بعضی ها هم شاید فحش می دادند. کار ایشان این بود که مریض را به بیمارستان می فرستاد. مریض را پیش دکتر می فرستاد. مثلا تا دیروز ده هزار و سیصد نفر را پیش دکتر فرستاده. در بیمارستان عمل کردند. معالجه کردند. حالا هرچه. امروز پنج تا دیگر اضافه شد. پس این یَزدادُ فِی کُلِّ یَومٍ إحساناً. دارد یک چیزی علاوه می کند. امروز دارد یک چیزی علاوه می کند. این یکی. زندگی اش، هر روزش پر است. یا مثلا در آن خوبی وجود دارد. حالا از احسان به خلق خدا تا عبادت شخصی خودش. مثلا... من این را برای شما عرض می کنم. ممکن است شما تعجب کنید. دوست من گفت شما اجازه می دهید مثل پارسال؟ من پارسال با او صحبت کرده بودم. من اینجوری یادم نیامد. گفت من صبح سه جزء قرآن می خوانم. ظهر هم سه تا جزء می خوانم. شب هم سه تا جزء می خوانم. رَجُلٌ یَزدادُ فِی کُلِّ یَومٍ إحساناً. سه روزه، سه روز و نیمه یک قرآن می خوانم. بیداری شبم چقدر است؟ خواب شبم چقدر است؟ این دارد برای خودش کار می کند. حالا این که مال ماها نیست. مال هیچ کدام از ماها نیست. اگر در ماه رمضان که ماه قرآن است بتوانیم روزیی یک جزء قرآن بخوانیم خیلی کار کرده ایم. که بتوانیم حداقل سالی یک ختم قرآن داشته باشیم. چون در طول ایام غیر ماه رمضان معمولا رسم مان این است که قرآن را می بندیم و کنار می گذاریم. سال بعد دومرتبه ماه رمضان به قرآن روی می آوریم. نمی دانم کسی هست که مثلا روزی یک صفحه، دو صفحه قرآن بخواند؟ دو صفحه قرآن برای خودش بخواند. حالا در هرصورت. رَجُلٌ یَزدادُ فِی کُلِّ یَومٍ إحساناً. دومین کسی که دنیایش برایش خیر دارد و هر روز دارد اضافه می کند. بر خدمتش اضافه می کند. بر احسانش اضافه می کند. یک نفر پول دارد. دستش بسته نیست. همینطور دارد از این دست می ریزد. خوش به حالش. از کارهای خیلی... حالا در جمع ما که پولدار وجود ندارد. اینهایی که من می شناسم و چشمم دارد می بیند بوی پولداری نمی دهند. حالا. هرکس به اندازه خودش. هرکس به اندازه خودش. هرکس به اندازه خودش. از این بگذریم. می خواستم این را عرض کنم. جزء کارهای بسیار خوب، بسیار خوب، بسیار خوب که عیب های آدم را برطرف می کند. من حسودم از طریق این قابل معالجه است. من متکبرم از این طریق قابل معالجه است. یعنی وقتی من بخلم را معالجه کردم، یعنی با این دادن دارم با بخل می جنگم، اگر با بخلت جنگیدی، با تکبرت هم جنگیدی. عرضم به حضورتان با حسادتت هم جنگیدی. این توانایی خدمت به مردم به از راه مال یک فضیلت فوق العاده ای دارد. قرآن دارد وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ [265 بقره]. شخصیت این مستحکم می شود. ما به یک شخصیت مستحکم نیاز داریم. چرا؟ یک روزی را در پیش داریم که عالم زلزله است. نه تهران زلزله باشد سه ریشتر. مثلا. عالم زلزله است. درست است آقا؟ قرآن دارد یا ندارد؟ می فرماید که هرمادری که بچه شیر خواره در بغل دارد، بچه اش را رها می کند. فراموش می کند. هول آن روز [انقدر بزرگ است]. این به درد آن روز می خورد. تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ که درمورد این آدم ها دارد. کسانی که دست در جیب شان می کنند. زیاد دست در جیب شان می کنند. زیاد. بذل و بخشش زیاد می کنند. این را کنار بگذاریم و تمامش کنیم. وَ رَجُلٌ یَتَدارَکُ مَنِیَّتَهُ بِتُّوبَه. دو نفر هستند که دنیایشان برایشان خیر دارد. هرچه روز می گذرد عمرشان بیشتر می شود، این عمر بیشتر برایشان خیر دارد. یکی کسی که هر روز دارد یک خیر تازه ای انجام می دهد. دارد یک کار تازه می کند. دوم کسی که دارد خرابی های گذشته اش را تدارک می کند. دارد خرابی های گذشته اش را تدارک می کند. اگر کسی در گذشته اش خرابی نداشته باشد، حلال بخورد، دعایش مستجاب است. آدم مستجاب الدعوه می شود. من به کسی بدهکار نیستم. غیبت کسی را به گردن ندارم. به کسی تهمت نزدم. کسی را اذیت نکردم. پدر و مادرم از من راضی هستند. شریکم از من راضی است. زن و بچه از دست من راضی اند. مثلا. من به کسی بدهکار نیستم. مالی، جانی، آبرویی که بگوییم غیبت و تهمت است. نفر دومی که زندگی اش برایش سودبخش است، کسی است که دارد مرگ خودش را تدارک می بیند. دارد خرابی های گذشته اش را که [تدارک می کند] فردا که از این دنیا رفتی با صد هزار جور عیب و اشکال و گناه و حق مردم نرفته باشد. نه. همه را درست کرده. کوشیده. یک دوستی داریم بلند شد رفت استان گلستان احتمالا. یک کسی آنجا حق داشت. بلند شد رفت آنجا رضایت او را به دست آورد. یَتَدارَکُ. کسی که دارد گذشته را تدارک می کند. کسی که دارد بر خوبی های خودش اضافه می کند. فرمودند با توبه. توبه اینجا به معنای همان جبران است که من عرض می کنم. جبران می کند. من غیبت شما را کردم. می آیم از شما رضایت می طلبم. حلالیت می طلبم. قاعدتا این را برایتان گفته ام. نمی دانم. کسی در این جمع بوده که شنیده باشد. حاج آقای حق شناس می فرمودند. این هم بار سوم که ما نام مبارک ایشان را بردیم. فرمودند که دو نفر داشتند با هم صحبت می کردند. غیبت می کردند و من نتوانستم به اینها برسم و یک چیزی بگویم. حالا من یک غیبت شنیده ام و گردن من بار است. فتوای رهبر بزرگوار انقلاب را در رساله آموزشی نگاه کنید و ببینید اگر کسی غیبت بشنود چه می شود؟ باید چکار کند؟ من رفتم پیش آن آدم که آقا من را ببخش. گفت نه. نمی بخشمت. فرمودند من گریه کردم. مثلا می خواستم دستش را ببوسم. پایش را ببوسم که من را ببخشد. بعد دید من اینجور می کنم گفت چون تو خودت غیبت نکردی از تو می گذرم. کسی که غیبت شنیده، مثلا یا غیبت کرده، حالا می گوییم غیبت کرده، اگر آن حرف ها باشد، می گوید تا چهل روز ... واقعا اینطور است. تا چهل روز نمازش قبول نیست. ان شاء الله که نباشد. حالا در هرصورت. یک کسی دارد با توبه گذشته خودش را تدارک می کند. بعد فرمود که توبه. مگر کسی می تواند توبه کند. وَ أنَّى لَه التّوبَة؟ بعد می فرمایند اللهِ لَو سَجَدَ حَتّى یَنقَطِعَ عُنُقُهُ، انقدر سجده کند تا این گردنش قطع شود. ما قَبِلَ اللهُ عَزَّوَجَل مِنهُ عَمَلاً. هیچ عملی را خدا از او قبول نمی کند إلّا بِولایَتِنا أهلَ البَیت. این در مذهب ما یک اصل است که عمل خوب با ولایت قبول است. با ولایت قبول است. با ولایت قبول است. نمازت قبول است، با ولایت. هر کار خوبت با ولایت. تمام شد.

جزء اذکاری که امشب داریم یکی اللّهُمَّ العَن قَتَلَةَ أمِیرَالمُومِنِین. خدایا کشندگان امیرالمومنین را لعنت کن. می گوییم آقا آنهایی که برای ترور ایشان آمدند سه نفر بودند. یک نفر شمشیرش به سقف مسجد برخورد کرد. یک نفر هم نمی دانم چه شد. فقط شمشیر ابن ملجم به فرق امیرالمومنین خورد. طبق نقل دم در. یک نقل است که حضرت را دم در مسجد زدند. یک نقل هم هست که در محراب زدند که اگر محراب را هم قبول کنیم باز هم یک نفر زد. یک نفر کشنده امیرالمومنین بود. چطور شما می گویی قتلة. یعنی کشندگان. یک نفر نبوده. یک مجموعه بوده. این یک مجموعه چه کسانی بودند؟ می خواستیم امشب درموردش بحث کنیم که وقت مان نرسید. ان شاء الله شب بیست و یکم. اگر خدا خواست. اگر خدا توفیق دادد. اگر زنده بودیم.

السلام علیک یا ابا عبدالله وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ.

از اعمال بسیار مهم این سه شب زیارت امام حسین است.

این را یادتان نرود. عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ. وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

طبیب که آمده بود گفت بروید یک شش گوسفند بیاورید. رفتند آوردند. یعنی یک شش تازه. یک رگ از آن را جدا کرد و داخل شکاف سر کرد و در آن رگ دمید. وقتی بیرون آورد دید ذرات سفید مغز همراه این رگ بیرون آمده. به آقا عرض کرد که آقا دیگر وصیت کنید. به اطرافیان هم گفت خودتان را آماده کنید. چقدر گریه کردند. چقدر گریه کردند. امام حسین همینطور اشک می بارید. پدر فرمود بیا جلو. بیا جلو. شاید فرمود که تو کشته شهید این امت هستی. سید الشهدا هستی. با امام حسین چه کار کردند؟ هم فرق سر بود. هم زیر گلو بود که گفتند نحر. هم تیر سه شعبه زهر آلود بود. امام مسموم شد. نحر شد. ضبح شد.

 

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای