بسم الله الرحمن الرحیم
از آن هنگام که جهان به دوبخش عظیم کشورهای استعمارگر و استعمار زده تقسیم شده و در یک سو اقتصاد صنعتی نیرومند ودر سوی دیگر اقتصاد مصرفی زیر سلطه قرار گرفته ، فرهنگ جهان نیز به دو فرهنگ غالب و مغلوب بخش شده است. نیروهای غالب جهانی ، به برکت اقتصاد صنعتی و ثروت بی حساب ناشی از آن ، و با مدد نیروی نظامی مجهز به سلاح های مرگبار، توانسته اند کشورهای ضعیف را به زیر مهمیز قدرت اقتصادی و نظامی خویش در آورند.
البته تمام کوشش های نظامی و دیپلماسی که برای به وجود آوردن مستعمرات و نیمه مستعمرات از سوی این نیروها انجام شد، بدین جهت بود که در این کشورها از یک طرف به مواد خام ارزان یا مجانی در مستعمرات دست یابند، و از سوی دیگر بازارهای تازه ای برای مصرف تولیدات بی حساب خویش پیدا کنند، ولی از آنجا که می دانستند سلطه زور به تنهایی پایا و ماندنی نخواهد بود، کوشیدند که توجیهی برای وجود خویش بیابند. کشورهای نیرومند بهترین توجیه را از طریق تحمیل فرهنگ و تفکر خویش بدست آوردند.
بدین منظوربود که دانشکده ها و مدارس شرق شناسی در مهمترین شهر های اروپا بنیاد گرفت و به همین خاطربود که بورس های تحصیلی به ممتازترین شاگردان شرقی پرداخت گردید.
غرب در قرون جدید، ابتدا با زور سرنیزه و با حیله های دیپلماسی و اقتصادی( که قرارداد دارسی ورژی از همین قبیلند) به آسیا و آفریقا راه یافت، آنگاه توجیه وجود خویش از راه اثبات برتری همه جانبه خود پرداخت ، و متاسفانه در این راه کامیاب هم شد. شرقی که نیرومندی سلاح های غرب را لمس می کرد، و آفریقایی که زیبایی سحر انگیز زینت آلات مصنوعی غرب را مشاهده می کرد، به افسانه برتری همه جانبه غرب وفزونی نیروی فکری غربیان ایمان آورد. واز آن هنگام ، دیگر در خود شجاعت و شهامت تفکر مستقل را نیز نیافت، و فراموش کرد که اگر او در صنعت و تکنیک از غرب عقب افتاده است، در تفکرات انسان شناختی و جهان شناختی و فلسفه و عرفان و دربسیاری از مقوله های برین فکر و اندیشه، صاحب میراثی بس عظیم و گرانقدر است. رفته رفته این میراث به دست فراموشی سپرده شد، و فاضل ترین و روشنفکر ترین مردمان شرق آنها شدند که توانستند تفکر غربی را به زبان بومی خویش در آورند، و چنان نیرومند ترین استعدادها در این راه به کار افتاد که گویی به افسانه برتری نژادی سخت باور دارند، و فکر نمی کنند یک نفر شرقی هم می تواند صاحب نظر و فکر باشد. اگر به نوشته ها وگفته های روشنفکران ما بنگرید، چنان اصول فکری غرب را پذیرفته اند که گویی از آسمان ، وحی جدیدی نازل شده است و گویی این اصول در شمار حقایق ازلی و ابدی قرار دارند.
بنابراین ما نباید تنها آن کسان را قهرمان بدانیم ، و صاحب شهامت و شجاعت برتر که در برابر اسلحه خونبار ساخت غرب سینه سپر کنند – که چنین کسی در شهامت سخت والا و بسیار ارزشمند است- بلکه آنکس که جرات تفکر و اندیشه را دارد ، و شهامت این را دارد که به تفکر غربی و اصول فکری صادره از یونان و روم و سربن و کمبریج وهاروارد « نه » بگوید، در شجاعت موجودی بس ارزنده و والا خواهد بود . او از تحمیل و ظلم برترین خروشیده ، و این از تحمیل و ستم بر فکر و اندیشه اصیل انسانی ، او با مشت به جنگ توپ و تانک و مسلسل رفته ، و این با اندیشه خودکفا به جنگ تقلید طوطی وار اصول فکری.
استاد سید محمد باقر صدر از متفکرین بزرگ اسلامی در شمار اینگونه اندیشمندان جوامع ماست. او در سن سالگی « فلسفتنا » و در حدود سن سالگی« اقتصادنا » را مینویسد که اندیشه نیرومند و تفکر آزاد و وارسته از تقلیدش را برهانی صادق است. اوج تفکر فلسفی ایشان در کتاب پر ارج « اسس المنطقیه للاستقراء » دیده می شود . خوشبختانه این هر سه کتاب به زبا فارسی ترجمه شده است . این رساله کوچک بحثی است بسیار مختصر از یک مسئله مهم فلسفی که در حد یک مقاله برای یک مجله عربی زبان نوشته شده بود و در پیرامون مسئله قطع و یقین در ریاضیات وتلقی پوزیتیویسم منطقی از آن تحقیقی کوتاه کرده است. این بنده با ترجمه آن امید دارد که گره کوچکی از فکر یک دانشجو باز کند، و گم گشته خود باخته ای را لحظه ای به تفکر وادارد.
آن هنگام که تفکرات عمیق انسانیشکل منظمی یافت ، ونام فلسفه بخود گرفت بخشی از تحقیقات خود را به یک رشته حقایق و مفاهیم عام که می توانستند سراسر وجود را شامل گردند انحصار دارد، و از آن جا که مهمترین و جهانشمول ترین این مفاهیم یا حقایق، هستی بود، و این تفکرات بیشتر در حول و حوش این حقیقت به کاوش پرداخت نام هستی شناسی و علم الوجود (ontology) به خود گرفت.
سالیان دراز و قرنها فلسفه در شرق و غرب همین نام داشته و دامنه اش همان گستردگی گذشته را حفظ نمود، ومتفکران بزرگی در این زمینه به تحقیق و پژوهش نظری پرداختند، و شاه کارهایی در مسائل فکری به میراث دانش و علم بشری عرضه داشتند.
در قرون جدید فلسفه اروپایی و فیلسوفان این سامان با توجهی که به علوم طبیعی جدید کردند، و فرضیات و اکتشافات آن را در نظر گرفتند بیشتر به تحقیق پیرامون مسائل شناخت پرداختند که خود تنها بخشی از فلسفه قدیم را تشکیل می داد، و این مساله چنان رفته رفته رشد یافت که گاه سراسر تفکر فیلسوفانه غربیان را اشغال نموده و فلسفه در این تولد جدید به صورت علم المعرفه یا شناخت شناسی (epistemology) پا به عرصه وجود گذاشت.
مهمترین کتاب ها و تحقیقات متفکران غرب در قرون اخیر ، در همین زمینه نوشته و انجام شده است مثل: « نقد عقل محض» و « نقد عقل عملی » از کانت و« رساله در اصول علم انسانی » و« سه گفت و شنود » از جرج بارکلی و« تحقیق در فهم بشر » از جان لاک و « جهان چون اندیشه و اراده » از آرتور شوپنهاور و بالاخره « علم ما به عالم خارج » و « تحلیل ذهن » از راسل و ...
فیلسوفان در این عصر کوشیده اند که وسیله کسب معرفت و حدود و وسعت شناسایی و معیارها و ملاک هایی را که به وسیله آن می توان در باره شناخت داوری کرد به دست آورند.(1) آنگاه که فلاسفه در جستجوی وسائل کسب معرفت برآمدند عمدتا به دو گروه تقسیم شدند : اصالت عقلیان ، اصالت تجربیان.
اصحاب مذهب اصالت عقل معتقدند که قواعدی که برحسب آنها ما درباره اشیا حکم می کنیم ، ناشی از تجربه نیست بلکه آنها خود معلومات اصلی و ابتدایی عقل هستند، و نه تنها برای فاعل شناسایی بلکه برای متعلق شناسایی ( جهان خارج) نیز معتبرند، پس بدین قرار، قدر و اعتبار آنها مطلق خواهد بود.(2)
اصحاب مذهب اصالت تجربه معتقدند که : مفاهیم و قواعد و اصول فکری ، اموری هستند بعدی و متاخر یعنی منشا آنها جز تاثراتی که انسان از راه حواس می گیرد چیز دیگری نیست . بگفته هابس « منشا تمام افکار ما احساس است ، و هیچ مفهوم عقلیی نیست مگر اینکه در پیش کلا یا جزءا در حس بوده باشد » و به قول کندیاک : « تمام معرفتهای ما وسیله قوای ما از حواس و بهتر بگویم از احساس ها ناشی می شود.»(3)
در سری اصالت تجربیان عصر جدید متفکران مارکسیست را می توان نامبرد. این ها می گویند جز حس های چند گانه و یک رشته کارهای فیزیکی که انجام می دهند راه دیگری برای شناخت وجود ندارد . حس ها پس از دریافت تصاویر و صداها و ... از طریق اعصاب مغزی آنها را به مرکز درک یعنی مغز منتقل می نمایند، و در آنجا با تغییر و تحولاتی که مغز در آن میدهد، به صورت تصورات و ادراکات جلوه می کنند.
مائو می نویسد: « معلومات انسان تنها از و بخش تشکیل می شود تجربه مستقیم و تجربه غیر مستقیم ، به علاوه آنچه که برای من تجربه غیرم متقیم است برای دیگران تجربه مستقیم است . لذا اگر معلومات را در مجموع در نظر بگیریم ، هیچ معلوماتی نیست که از تجربه مستقیم جدا باشد. سرچشمه همه معلومات احساس هایی هستند که ارگان های حسی فیزیکی انسان از دنیای خارجی عینی دریافت می کنند.»(4)
ولنین گفته است: « به منظور درک کردن باید درک و مطالعه را به طور تجربی آغاز نمود.»
در صفحات آینده نظریات مکتب اصالت تجربه و اشکالی که از طریق یقین ریاضی بدان وارد می شود مورد بررسی قرار می گیرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین
ازمهمترین اختلافات فلسفی که فکر و تعقل بشری در صدد حل آن برآمده است ، اختلافی می باشد که در مصدروریشه و اساس شناخت وجود دارد.
متفکرین در برابر این مشکل به دو بخش و گروه تقسیم شده اند؟
قسم اول) متفکرینی که معتقدند معرفت و شناخت بشری ریشه ای عقلانی دارد. بر اساس این مکتب فلسفی ( مذهب اصلالت rationalism) معرفت به اساس ها و مبادئی منتهی می شود که تنها آن را عقل ادراک می کند آن هم ادارکی بی واسطه و مستقیم ، و از راه این اساس ها و مبادی ، و در پرتو آنها سایر فروع معرفت بشری استنباط و استخراج می شوند.
قسم دوم) متفکرینی که معتقدند که تنها اساس و مبدأ عام معرفت ، تجربه است و بس( مذهب اصالت تجربه empiricism) و تمام انواع معارف بشری که افتخار فکر اویند، وابسته و وامدار تجربه هستند ، و در صحنه علوم بشری هیچ نوع معرفت قبلی( apriori ) و مستقل از تجربه وجود ندارد. حتی علومی که در بالاترین درجات ذهنیت گرائی ( subjectivism) هستند از این شمار بیرون نمی باشند.
قضایای ریاضی و منطقی همچون 2=1+1 و مثلث دارای سه زاویه است و 2 نصف 4 است ، و کل از جزء خودش بزرگتر است، همه قضایایی هستند که در تحلیل برگشت به تجربه هایی می کنند که انسانیت در عمردراز خود به دست آورده است.
بنابر نظریه اول ، انسان آنگاه که تجارب علمی و تجارب حاصل از زندگانی خویش را بررسی می نماید، نمی تواند یکسره آزاد باشد و تنها بر آنها تکیه کند، و ناگزیر مسلح به معرفت های قبلی ودریافت های خالص عقلی خود خواهد بود، و این گونه شناخت ها چون پایگاههایی اساسی برای معرفت هستند، و نقش مشعلی را بازی می کنند که راه را برای تجربه روشن می نمایند، و به انسان می آموزند که تجارب خویش را چگونه تفسیر کند.
اما بنابرنظریه دوم ، انسان به کلی از زنجیر معرفت های قبلی آزاد می باشد، و جز بینشی که از تکرار تجربه ها به دست می آورد، چیزدیگری دارا نمی باشد. پس ناگزیر باید تجارب خویش را در پرتو آنها تفسیر کند بدون این که در این تفسیر هر نور و درخشنگدی دیگر قبلی و فطری ، مددی کسب نماید.
منطق عقلی کلاسیک ، براساس نظریه اول، و منطق تجربی نوین بر اساس رای دوم بنا شده اند.
یکی از نتایج مهم اصالت تجربی بودن منطق نوین و این که تمام اساس های عقلی قبل تجربی را انکار می کند، این است که یقین را در علوم به کلی نفی می نماید، و معتقد است که معارف بشری هیچ یک به درجه قطع ویقین نمی رسد هرچند که دلایل آنها بسیار فراوان و تجارب تایید کننده زیاد باشد.
به عنوان مثال، این قانون طبیعی را بررسی می کنیم: « آب در درجه حرارت معینی به غلیان می آید.» این شناخت علمی ، هیچ اساس و مصدری جز تجربه و آزمایش ندارد، و طبیعی است که تجربه و آزمایش تمام آب ها در جمیع حالات امکان ندارد. (یعنی در دو پهنه زمان و مکان)، زیرا آن تعداد آب که به تجربه انسانی در می آیند ، در هر صورت محدود است هر اندازه هم که تجربه و آزمایش امتداد زمانی و وسعت مکانی پیدا کند. بنابراین، قاعده عمومی : « آب در درجه حرارت معینی به غلیان می آید.» قابل استنتاج بی واسطه از تجربه نیست ، آن هم با این همه وسعت و شمول و همه گیری (کلیت قانون به مفهوم منطقی آن) . پس قانون مزبور ، چیزی جز تعمیم بخشیدن دست آوردهای (محدود ) تجربه نیست.
در مرحله اول، ما با آزمایش اثبات می کنیم که آب ( این لوله آزمایش) ، در فلان درجه حرارت ، به جوش می آید ، وآب ( در آن لوله آزمایش) نیز با فلان درجه از حرارت به جوش می آید، و نیز آبهای دیگری همین نتیجه را در اثر تجربه اثبات می کنند.
بدین شکل بدون واسطه ، بایک سلسله تجربیات و آزمایشات شخصی بر روی تعدادی از آبهای مختلف ، تعدادی قضیه جزئی بدست می آوریم که هر قضیه جزئی ، مبتنی بر یک آزمایش استنتاج شده از یک آب خاص و جزئی است. و آنگاه که تعداد کثیری از این آزمایشات و قضایای جزئی استنتاج شده از آن گرد آمد، به مرحله دوم وارد می شویم که ما آن را، مرحله تعمیم بر اساس استقرا علمی نام می نهیم . به این معنی مفاهیمی که از مجموعه آزمایشات به دست آمد که هرچه هم زیاد باشد محدودند، گسترش می بخشیم ، و از آن قضایای فراوان اما جزئی ، یک قانون عام و جهانشمول به دست می آوریم و چنین می گوییم: « هر آب در درجه معینی به جوش می آید». و ما در این زمینه فرقی میان افرادی که تحت آزمایش ما در آمده اند، و یا آن ها که به تجربه سپرده نشده اند ، قائل نمی شویم ، و همه را یکسان می شماریم.
این عمومیت بخشیدن قانون در مرحله دوم بر اساس منطق تجربی بر پایه یقین بنا نشده است . زیرا اساس یکتای شناخت ، تجربه است و آن جز افرادی معدود و محدود از آب را به آزمایشگاه خویش نیاورده است.
بنابراین هر شناخت علمی عام ، تکیه بر استقراء ناقص (آزمایشات محدود) دارد، و از آن حدودی که تجربه می تواند شمول یابد تجاوز نکرده است. و مادام که چنین تجاوز و گذشتن از حدی را در باطن خویش می پرورد ممکن نیست که چنین قوانین عامی به هیچ صورت به مرحله یقین برسد،بلکه در درجه یک گمان می ماند. و البته هر اندازه که تعداد تجارب و مشاهده ها و آزمایشات افزونی یابد، ارزش و درجه این احتمال فزونی می گیرد.
مثلا آنگاه که ما آب را در صد مورد می آزماییم و مشاهده می کنیم که در اثر حرارت به جوش می آید ، اعتقاد ما به این قانون که : « هر آب در درجه حرارت معینی می جوشد.» بیشتر است از هنگامی که این تجارب از ده مورد تجاوز نکرده است . لیکن اعتقاد ما هر اندازه هم که تعداد تجارب و آزمایش ها زیاد بشود به حد و مرز یقین نمی رسد،زیرا این تعمیم و جهانشمولی موجود در آن ، از یک تجربه مستقیم برنخاسته است.(5)
بنابراین اساس ، پذیرش منطق تجربی به دونتیجه زیر منتهی می شود:
1- شناخت های جهانشمول و قوانین عامه احتمالی بوده و یقینی نیستند.
2- قوانین عامه ، درجه احتمال درستیشان به تبع زیادتی تجاربی که بر آن مبتنی هستند می باشند.
منطق تجربی این دو نتیجه را بر هر نوع شناخت و قانون عام – در هرنوع و هرجا- تطبیق می نماید، زیرا تجربه را تنها اساس و مصدر بنیادین معرفت می شناسد، و به این اصل اعتقاد می ورزد که هر قانون عام جز این که تعمیم بخشیدن ثمرات تجربه باشد، و جز این که گذشتن از حدود داده ها اصلی تجربه و رسیدن به یک قانون عام بر اساس استقرا باشد، چیز دیگری نیست.
بدین ترتیب منطق تجربی با مشکلی بس بزرگ روبرو می شود، و آن توجیه چگونگی وجود یقین در قضایای ریاضی و مبادی منطقی و بیان و توضیح فرق میان این گونه معارف با دست آوردهای علوم طبیعی می باشد.
این مشکل از فرقی که در میان علوم طبیعی از یک سو، و منطق و ریاضیات از سوی دیگر در نقاط مورد اشاره در زیر ادراک می شود، آغاز شده ایت .ما در نقاط اساسی مورد بحث در زیر ، فرق هایی میان این دونوع شناخت می بینیم که به هیچ وجه قابل انکار نیست، اما منطق تجربی از تفسیر آن ناتوان است.
1- قضایای ریاضی و منطقی یقینی هستند. در این صورت فرق بزرگی است در میان شناخت هایی از نوع 2=1*1 و مثلث دارای سه ضلع است و دو ، نصف چهار می باشد، و قضایا و قوانین علوم طبیعی مانند:آهن ربا آهن را به خود جذب می کند، فلزات در اثر حرارت انبساط می یابند، آب در حرارت 100 درجه می جوشد. زیرا در قضایای طبیعی نوع اول اصولا امکان شک وجود ندارد .در حالی که می بینیم در قضایای طبیعی نوع دوم امکان شک هست ، و اگر گروه فراوانی از افراد مورد اطمینان از نظر درک و تجربه علمی ، به ما اطلاع بدهند که نوعی آب هست که در اثر حرارت به غلیان نمی آید، و یا پاره ای از فلزات هستند که در اثر حرارت انبساط نمی یابند، اعتقاد مابه آن قوانین عمومی ازدست می رود در صورتی که ما اصلا نمی توانیم در یک حقیقت ریاضی که می گویند دو ، نصف چهار است شک کنیم حتی اگر بزرگترین تعداد ممکن از افراد نیز به ما بگویند که دو ، نصف سه است ، باور نخواهیم کرد.
2- تعداد بیشتر نمونه ها و تکرار تجارب و آزمایش ها ، اثری در یقین بودن قضایای ریاضی ندارد در حالی که اثری قوی و مثبت در قضایا و قوانین علوم طبیعی دارند. ما هرچه مثال های بیشتری از افزایش حجم فلزات و یا جوشش آب در اثر حرارت پیدا کنیم ، و آزمایشات بیشتری در این زمینه داشته باشیم ، قوانین مربوط به این حادثه طبیعی ارزش و استحکام بیشتری نزد ما خواهند یافت ، واگر یک پاره آهن ربا بیابیم که آهن جذب نکند برای اعتقاد به این که این فلز مغناطیسی آهن را جذب می کند کفایت نمی کند، و لازم است که تجربه تکرار شود، و تعداد بیشتری از این نمونه ها در دست داشته باشیم.
اما قضایای ریاضی با قواعد علوم طبیعی اختلاف بزرگی دارند، زیرا انسان در اولین لحظه ای که بتواند پنج کتاب را در کنار پنج کتاب دیگر قرار دهد، و بفهمد که این ها ده عدد هستند، می تواند که حکم کند هردو پنج تا برابر ده تا می باشد خواه آن کتاب باشد ، و خواه چیز دیگر، و یقین به این حقیقت ریاضی با تکرار مثال ها و کثرت نمونه ها زیاد نمی شود.
به عبارت دیگر : یقین به این حقیقت ریاضی در همان لحظه اول ادراک ، به بالاترین درجات خود می رسد که دیگر امکان تجاوز از آن وجود ندارد، در حالی که اعتقاد ما به قوانین طبیعی رفته رفته هرچه تجارب فزونی می یابد زیادتر می شود، وعلمی بودن و ارزش آن مورد تاکید بیشتری قرار می گیرد.
3- قضایا و قوانین در علوم طبیعی اگر چه تعمیمی در دل دارد، و از حدود تجربه شدن تجاوز نمی کند، لیکن این تجاوز از حدود جهان قابل تجربه و آزمایش ( جهان ملموس و محسوس ) نمی گذرد اگر چه از درجه تجربه ای که در پس دارد وسیع تر و گسترده سخن گفته است. ما آنگاه که اثبات می کنیم : « آب در فلان درجه خاص از حرارت می جوشد.» از تعداد و شماره آب هایی که در آزمایشگاه ما وجود دارد می گذریم ، و تمام آبهای موجود در این جهان را مورد نظر قرار می دهیم. لیکن اگر ما از جهان قابل تجربه و ملموس و محسوس گذشته ، جهان دیگری غیر از جهانی که در آن زیست می کنیم در نظربگیریم که در این درجه خاص از حرارت نمی جوشد. بنابراین راهی برای تعمیم قانون خویش برای آن جهان نداریم.
نتیجه اینکه تعمیم بخشیدن در قضایای مربوط به علوم تجربی و طبیعی ، در حدود جهان خارجی و عینی ومحسوس است که تجربه در آن وقوع یافته نه بیشتر. برعکی این، قضایای ریاضی و مبادی منطقی هستند، زیرا حقایق ریاضی مثلاً 4=2*2 در هر جهان قابل تصوری صادق است ، ما نمی توانیم جهانی را فرض کنیم که از افزودن 2 بر 2 ، عدد 5 بدست آید و معنی این سخن این است که تعمیم در قضایای ریاضی از حدود جهان ملموس که در آن زیست میکنیم تخطی می کند، و شامل هر جهان مفروض و ممکن و هرفرد مفروض و ممکن در آن خواهد بود.
این فرق های سه گانه میان قضایای ریاضی و قوانین طبیعی ، منطق تجربی را با مشکلی بزرگ روبرو کرده است ، زیرا این مکتب خواهان تفسیر آن بوده و از این کار ، مادامی که معتقد است قوانین ریاضی و طبیعی همگی بایک روش از تجربه گرفته شده اند عاجز است.راهی که مکتب اصالت تجربه برای حل این مشکل می اندیشد. اعلان مساوات و هم سطحی میان قوانین ریاضی و طبیعی است و بدین ترتیب قاضایای ریاضی را از درجه یقین پایین می آورد و آن راهم احتمالی معرفی می کند.(6) عللی که باعث می شود 1+1=2 را در نظر اصالت تجربیان یک قضیه احتمالی وانمود کند مجموعه نقاط ضعف منطقی این روش را در بر میگیرد، به عبارت دیگر تمام عوامل ضعف این روش در این نقطه گرد می آیند، و این علت روشنی است که این مکتب انتخاب کرده و تنها راه کسب دانش داسته و دیدیم عبارت می باشد از استقراء و تجربه محدود و سپس تعمیم بخشیدن دست آورد های آن در مجموعه معارف بشری .
*****************
این آراء صادره از منطق تجربی ، خود بزرگترین دلایل کوبنده آن محسوب می شود، و سستی آن را در تفسیر معرفت بشری اثبات می نماید در حالی که منطق عقلی مجبور به در افتادن به این ورطه خطرناک نیست ، زیرا منطق عقلی نظربه اعتقادی که به معارف قبلی و پیش از تجربه دارد ، می تواند به خوبی فرق میان قضایای ریاضی و علوم و قوانین تجربی را تفسیر نماید.وچنین اعلام دارد که : قضایای طبیعی دست آورد تجربه هستند، و تا آن روز که مصدر و ریشه شناخت در این دو دسته دانش مختلف است ، بسیار طبیعی خواهد بود که در طبیعت و ذات و نیز در درجه و مرتبت ، با یکدیگر فرق داشته باشند.
منطق و فلسفه تجربی در برابر این مشکل و یا به سخن دیگر ، این نقص در تفسیر معارف بشری در می ماند تا آنجا که منطقیون وضعی(7) جدید برای بر طرف کردن این نقص قیام کرده اند. کوشیده اند تا آن را به صورتی اساسی علاج نمایند.به طوری که براساس آن بتوان فرق میان قوانین طبیعی و قضایای ریاضی را پذیرفت ، و از اعترفا و اقرار بدین جدایی نگریخت، وچون منطق تجربی را انکار آن را نپیمود.
خلاصه نظریات منطق وضعی( Logical positivism) در این شکل قابل طرح است: مبنای ضرورت و یقین در قضایای ریاضی ، چیزی جز این نیست که این قضایا تکراری و تحلیلی هستند، و از هیچ چیز تازه ای خبر نمی دهند. یقین ما به این که 4=2+2 است به خاطر این نمی باشد که مضمون و مفهوم این قضیه از نظر صحت ، تضمینی خاص دارد ، و یا تطبیق آن با واقع مورد تاکید می باشد، بلکه به خاطر این است که قضیه مزبور از مفهوم و مضمون جدیدی خالی بوده و تکراری بیش نیست، و 4 همان 2 به علاوه 2 است ، و آن را به زبانی دیگر تکرار کرده است.
برای اینکه تفکر خاص این منطق وضوح بیشتری پیدا کند، بایستی به مفهوم قضایای ترکیبی یا تکراری و اخباری یا تحلیلی اشارتی داشته باشیم.
منطق وضعی قضایارا دو قسم می کند:
1- قضایای ترکیبی و اخباری عبارتند از هر قضیه ای که برای ما دانش جدیدی تحفه بیاورد، و موضوع را با توصیفاتی وصف کنند که داخل در آن نباشد، و ذهن آن را از جای دیگر آورده و بر موضوع ضم نموده و با آن ترکیب نماید. مثلا در قضیه : « هر انسانی می میرد.» انسان که موضوع است اگر مورد تحلیل قرار گیرد در خلال معنای پیچیده آن ، این جزء وجود ندارد که او میمیرد ، و در قضیه : « سقراط استاد افلاطون است .» سقراط در مفهوم خویش جزئی به عنوان استادی افلاطون ندارد، وما می توانیم شخص او را بشناسیم ، ولی ندانیم که وی استاد افلاطون هم بوده است. پس ما اگر قضایای: «هر انسانی می میرد .» و «سقراط استاد افلاطون است .» را به زبان آوریم با کلمه « می میرد» وصفی جدید برای انسان عرضه داشته ایم که از معنای خالص و مجرد انسانیت او چیزی افزون است. و وصفی که برای سقراط عرضه کرده ایم نیز جدید است ، و اضافه بر این می باشد که وی سقراط است ، و بدین شکل قضیه اخباری و ترکیبی وجود می گیرد.
2- قضایای تحلیلی و تکراری (8)عبارتند از هر قضیه که عناصر گوناگونی که در متن و ذارت موضوع وجود دارد، در محمول تکرار می کند. محمول قضیه ، تمام یا بخشی از موضوع است که در او مندرج و پیچیده ، و پنهان بوده باشد، و بدین جهت دانش ما نسبت به آن موضوع چیزی نمی افزاید جز این که آن عناصر درون موضوع را با یک تحلیل آَشکار کرده است ، واین عناصر قبل از این تحلیل و آشکار شدن ، پوشیده و مخفی بوده اند. « هر عزبی مجرد است .» توصیف « مجرد است» ، در مفهوم دقیق کلمه « عزب » به خوبی پوشیده و ذخیره می باشد ، زیرا روشن است که عزب همان کسی می باشد که همسر اختیار نکرده و مجرد و تنها است. لذا این قضیه هیچ چیز به دانش ما در مورد شخص عزب نیافزوده است . بدین شکل قضیه تکراری یا تحلیلی وجود می گیرد.
در مسائلی که به بحث خاص ما مربوط می شود، منطقیون وضعی و تحقیقی – که خود در شمار اصالت تجربیان هستند- خواسته اند که مجموع قضایای ریاضی را در قضایای تحلیلی مندرج سازند، و ضرورت و یقینی را که این گونه قضایا به انسان اعطا می کند بدین گونه تفسیر نماید که تنها علت آن این است که قضایای ریاضی از داشتن خبر جدید محروم بوده و از اعطای شناخت تازه در مورد موضوع خویش عقیم هستند. مثلا ما در این حقیقت ریاضی که 2=1+1 چیزی جز یک تکرار عمیق نمی یابیم ، زیرا عدد 2 رمزی است که دلالت می کند بر 1+1 و در این قضیه ما ، دو رمز همدوش و هم سطح برای اشاره به یک عدد انتخاب کرده ایم ، و آنگاه گفته ایم که این دو هریک مساوی دیگری می باشند . ناگزیر این قضیه چونان است که بگوئیم 2=2 ، و همین سخن را در مورد قضیه هندسی : مربع چهار ضلع دارد، تکرار می کنیم . زیرا این توصیف (دارای چهار ضلع بودن) در موضوع به تمامی پنهان می باشد ، عبارتست از تحلیل موضوع و بیرون کشیدن تمام یا پاره ای ازعناصر درون آن، و اصلا ترکیبی میان دو موضوع و وصف ومحمول جدیدی به وجود نیامده است.
****************
این نظریه که معتقد است ؛ قضایای ریاضی جز تکرار چیزی نیست، از نظرگاه ما صحیح نمی باشد، زیرا در بسیاری از این گونه قضایا ، امکان چنین ادعایی وجود ندارد، مثلا قضیه ای که می گوید: خط مستقیم نزدیک ترین فاصله ممکن بین دو نقطه است، نمی توان یک قضیه تحلیلی و تکراری شمرد، بلکه با بررسی دقیق فلسفی، اثبات می شود که قضیه ای ترکیبی و اخباری می باشد، زیرا « خط مستقیم » که موضوع قضیه ما است صفتی کیفی (9) می باشد ، اما « کوتاهترین فاصله » که محمول قضیه مورد بحث ما می باشد یک صفت کمی(10) است ، و صفت کمی نمی تواند در عمق و دل یک صفت کیفی قرا رگیرد که بتوان از آن با تحلیل ، استخراج و استنباطش نمود زیرا کم و کیف دو مقوله صد در صد متباین هستند. بنابراین ، قضیه اخباری و ترکیبی خواهد بود. هم چنین قضیه 2 نصف چهار است ، از سری همین قضایا می باشد ، و در آ یا دو مفهوم مختلف مواجه هستیم از آنجا که می دانیم مفهوم نصف بودن با مفهوم عدد 2 اختلاف دارد، ویک چیز نیست ، نتیجه این که حکم به یکی از این دو مفهوم در مورد دیگری (11)، قضیه ای اخباری یا ترکیبی بوجود می آورد نه تکراری و تحلیلی.
ما نمی خواهیم در این فرصت کم با گستردگی ، به نقادی این نظریه بپردازیم ، بلکه فقط در صددیم تا آنجا آن را نقد کنیم که با موضوع مورد بحث ما ارتباط دارد. یعنی می خواهیم حدود پیروزی آن را برای منطق تجربی از چنگال اشکالات گذشته بشناسیم . اگر فرضا ما بپذیریم که قضایای ریاضی همه تکراری هستند آیا برای حل مشکل کفایت می کند، و می تواند فرق میان علوم ریاضی و علوم طبیعی را بر اساس منطق تجربی و تفسیر و بیان بدارد؟
ما به این سوال پاسخ منفی می دهیم . زیرا حق داریم که از منطق تجربی بخواخیم یقین و ضرورت را در قضایای تحلیلی و تکراری – که حداقل یقین را در آن قبول و اعتراف دارد- برای ما تفسیر کند.
ما یک قضیه تحلیلی را به عنوان نمونه انتخاب می کنیم : « الف الف است .» ریشه یقین ما به این قضیه ، به مبداء اساسی اعتقاد ما به اصل عدم تناقض (12) باز می گردد ، و این مبداء همان است که می گوید: نفی و اثبات در یک جا جمع نمی شوند.(یعنی یک قضیه که یک موضوع محمول دارد، نمی تواند هم به صورت مثبت و هم به صورت منفی درست باشد.الف الف است و الف الف نیست هردو نمی توانند درست باشند، و هردو نمی توانند نادرست و ناگزیر بیشتر از یکی از این ها نمی تواند صحیح باشد، و هرکدام که صحیح بود ناگزیر دیگری نادرست و دروغ است . مرحله متوسطی فرض ندارد.) و ما اگر این مبداء اساسی را نپذیریم می توانیم بگوییم : چیزی که الف است الف نیست که این خود یک تناقض غیر ممکن و محال می انجامد که عقل پذیرای آن نخواهد بود.وحال که رها ساختن اصل عدم تناقض به چنین بن بستی منطقی و عقلی منتهی می گردد، ناگزیر به پذیرش آن هستیم .
آنگاه که دانستیم قانون عدم تناقض(13) (محال است در قضیه متناقض هردو درست یا هردونادرست باشد) اساس ضروری و یقینی بودن قضایای تحلیلی می باشد، ضرورت و یقین ذاتی که در خور این مبداء است چگونه توجیه و تفسیر می گردد.
منطق وضعی نمی تواند جوابگوی این سوال باشد، و بدین شکل بگوید که این مبداء خود مشتمل بر یک قضیه تحلیلی و تکراری است ، زیرا دقیقا می توان ثابت کرد که قضیه ای که این مبداء و اصل را بیان می دارد ترکیبی و اخباری می باشد نه تکراری و تحلیلی و « محال بودن »که محکوم به محمول این قضیه است در موضوع یعنی « اجتماع دو نقیض » پوشیده و پنهان نمی باشد . به این معنی که وقتی ما می گوییم اجتماع (14)دو نقیض محال است ، این محال بودن را از مفهوم اجتماع دو نقیض موضوع قضیه است به دست نمی آوریم ، زیرا مفهوم محال بودن از عناصر و اجزا درونی اجتماع دو نقیض نیست ، بدین جهت این قضیه« اجتماع دو نقیض محال است » کاملا با قضیه « اجتماع دونقیض اجتماع نقیض است» فرق دارد، و این فرق معنوی بین این دو قضیه ، خود دلیلی قاطع است براین که قضیه اول یک قضیه تحلیلی و تکراری نمی باشد.
اگر اصل عدم تناقض ، قضیه ای ترکیبی و اخباری باشد، مشکل یک بار دیگر خودنمایی می کند. زیرا در این هنگام از منطق تجربی خواهیم پرسید که ضرورت یقین موجود در این قضیه ترکیبی را به چه شکل توجیه و تفسیر خواهند کرد.
اگر اصالت تجربیان می پندارد که این قضیه اخباری و ترکیبی از تجربه بهره گرفته است ، و در این جهت مانند معارف ریاضی دیگر می باشد، از توجیه فرق بین آن و قضایا و قوانین طبیعی عاجز و ناتوان خواهند بود.
( به این معنی که ما اگر نظر منطقیون تحققی و پوزیتیو را پذیرفته و قضایای ریاضی را همه تحلیلی دانستیم ، نمی توانیم زیر بار تحلیلی و تکراری بودن قانون عدم تناقض برویم . و اگر تجربیون بگویند که این قضیه ، اصالت و ارزشش را از تجربه دریافت کرده از توجیه فرق های آن با سایر شناخت های مبتنی بر تجربه در می مانند.) و اگر اصالت تجربیان اعتراف کنند قانون اساسی عدم تناقض از یک شناخت قبلی و پیش تجربی نشان دارد، و از ساختمان اصیل تعقلی انسان مدد می گیرد این خود سخنی خواهد بود که قواعد بنیادی فلسفه تجربی را ریشه کن می کند، و تجربه را از یکتا مصدر بودن برای معارف بشری ساقط می نماید، و بدین شکل که دیدیم مسئله یقین در قضایای ریاضی بر اساس منطق تجربی به صورتی معلق و بی تکلیف در می آید.
پانوشتها:
1- پاپکین و استرول: کلیات فلسفه ، ترجمه مجتبوی/260
2- پل فولکیه : فلسفه عمومی ، ترجمه یحیی مهدوی/193
3- همان کتاب/131
4- مائوتسه دون: چهاررساله ی فلسفس/10-9
5- همان کتاب/22
6- فیلسوف فرانسوی الکسندربن مینویسد: « تا آنگاه که ما ثابت نکرده ایم که قانون در تمام نقاط جهان صادق میباشد نمیتوانیم حکم کنیم به این که در پنهانی خلاف قاعده ای وجود ندارد.» بنا به نقل پل فولکید: فلسفه ی عمومی/122 les emotions et la volonte,470
7- منطق وضعی یا منطق پوزیتو یا منطق اصالت تحققی مکتب غالب در سالهای فاصله ی میانی دو جنگ جهانی است. این مکتب اگرچه آرائی از منابع متعدد اخذ کرده ولی محرک اصلی و منشأ الهام مرکزی آن « رساله ی منطقی-فلسفی » فیلسوف عصر حاضر وینگنشتاین است. اصحاب این مکتب به « حلقه ی وین » مشهور شده اند.
8- بنا به تعریف استیفن بارکر: « حکم وقتی و فقط وقتی تحلیلی است که برای درک صحت یا سقم آن به چیزی نیاز نباشد جز اندیشیدن درباره ی مفاهیم موجود در خود حکم و چگونگی ترکیب این مفاهیم و حکم وقتی و فقط وقتی ترکیبی است که تنها اندیشیدن درباره ی مفاهیم موجود در حکم و چگونگی ترکیب آنها برای تشخیص صحت یا سقم حکم کافی نباشد، و برای این منظور محتاج به چیز دیگری باشیم» فلسفه ی ریاضی /23-22، ترجمه ی احمد بیرشک چ1349
9- کیف عرضی است که به خودی خود قابل قسمت نباشد و تعلقش هم منوط به تعقل امر دیگری نباشد مانند سفیدی و سیاهی و حرارت و برودت
10- کم عرضی است که به خودی خود قابل تقسیم هست مانند عدد و خط
11- یعنی اگر یکی را بر دیگری حمل کنیم و قضیه ای تشکیل دهیم
12- Principle of non-contradiction
13- Law of non.contradiction
14- مقصود از اجتماع در اینجا اثبات کردن دو قضیه ی متناقض و درست دانستن آنها است و در برابر مقصود از ارتفاع نفی کردن آن دو و نادرست دانستنشان است