بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین
والصلاه و السلام علی محمد و اله الاطهرین
و اللعنه علی اعدائهم اجمعین
انتقال علوم یونانی به عالم اسلام
دوران بنیامیّه
پایههای دولت اموی بر برتری عرب بر عجم و یک تبعیض نژادی افراطی نهاده شده بود(1) و به دلیل این تعصب بیشتر توجه آن به احیاء میراثهای جاهلیت عرب بود، و نه به اسلام و گسترش معارف آن میاندیشید، و نه به دانشهای این جهانی، در واقع هر دولت و قدرتی برای اینکه پایدار بماند نیاز به یک فلسفه توجیه کننده قدرت خویش دارد .امویان به اسلام اعتقاد چندانی نداشتند و آنرا توجیه کننده حکومت خویش نمیدیدند، و این فلسفه توجیهی را در عربیّت و تعصّب عربی جستجو نموده و آنرا پایه قرار داده و ترویج میکردند. بنابراین توجه به اسلامیت و یا ترجمه و تدوین کتابهای علمی در این دوران بسیار اندک و نا چیز بود. تنها در عصر عمربنعبدالعزیز توجهی به جمعآوری حدیث شده و با مرگ او خاتمه یافت، و نیز گفتهاند کتاب «کُنّاش» که یک مجموعه و جُنگ پزشکی بود در عصر مروانبنحکم به زبان عربی ترجمه شده است(2)، و یا اینکه خالدبنیزید نواده معاویه چون به خلافت نرسیده بود برای تسلای خاطر به علوم روی آورد، و ترجمه کتابهائی در طب و کیمیا و نجوم به او منسوب است.(3)
دوران عباسیان
اما در عصر عباسی جریان تغییر یافته و شکل دیگری به خود گرفت(4) .عوامل گوناگونی در این تغییر دخیل بودند ، و یکی ازعوامل اصلی این تغییر نهضتی بود که بدست ائمه اطهار-علیهمالسلام- ایجاد شده بود.
درفاصله عصر اموی و عباسی و درسالهای بهم ریختگی اوضاع سیاسی بنی امیه، امام باقر و امام صادق-علیهماالسلام- در عین تحمل فشار و محدودیت فرصت یافته بودند که به اشاعهی علوم اسلامی بکوشند، و به تربیت و تعلیم شاگرد بپردازند، و در زمینه های علوم مختلف اسلامی مردانی بزرگ همچون هشام بن حکم و ابان بن تغلب و زراره بن اعین و محمد بن مسلم و ابان بن عثمان الاحمر را پرورش بدهند.
منصور عباسی در سال 136ﻫ . به قدرت رسید. او برای ادامه حکومت خویش دو مانع بزرگ در پیش داشت. اولین مانع کسانی بودند که قدرت عباسیان را مشروع نمیدانستند. او برای حل این مشکل دست به تصفیههای خونینی زد، و هر کس که احتمالی از خطر داشت به زندان و شکنجه و جلاد سپرده شد، و در این میان بنیهاشم سهم زیادی داشتند.(5)
دومین مانع معارف دست نخوردهای بود که برای اولینبار بعد از دوران پیامبر(ص) به دست مردم میرسید، و میرفت که همهی عالم اسلام را در بر بگیرد. این معارف که بوسیله خاندان پیامبر(ص) تعلیم داده میشد، می توانست اسلام مکتب خلافت را - که به عنوان ایدئولوژی قدرت حاکمه عمل می کرد- از اعتبار بیندازد.
منصور در سال 143 ﻫ .- یعنی دورانی که دولتش به استقرار اولیه رسیده بود.- طرحی تازه نهاد و برای ایجاد یک جریان عام، دستوری به همه شهرهای بزرگ مثل مکه و مدینه و کوفه و بصره و... فرستاد و دانشمندان آن روزگار را برای اولین بار به کتابت و تدوین و انتشار فقه مکتب خلافت و تاریخ ، تفسیر و حدیث آن مأمور ساخت(6). البته او به همین مقدار بسنده نکرده بلکه در کیفیت کار نیز دخالت جدی داشت. از جمله به مالک بن انس، امام مذهب مالکی، فرمان داد که کتابی در فقه نوشته و در آن هر چه را حق میداند بیاورد؛ اما چیزی از علی بن ابی طالب(علیهالسلام) نقل نکند.(7) بنابراین در عصر منصور و به فرمان او اولین کتاب فقهی یعنی «موطأ مالک» نوشته شد که تا امروز مرجعیت آن باقی مانده است. در همین عصر، نخستین کتاب سیره و تاریخ یعنی «سیره ابن اسحاق» تالیف شد.(8) که این کتاب نیز تا امروز به عنوان یک مأخذ اصلی و اولیه در دست است. همچنین اولین بار حدیث و تفسیر به کتابت درآمد(9)، و این همهی سرمایهی حدیث و تفسیری است که اسلام رسمی از آن بهره می برد.
پس اگر معتقد باشیم جریان خلافت رسمی در برابر امامان موضع گرفته و به ترویج علومی در مقابل زلال علوم اهلبیت پیامبر(ع) در جامعه اسلامی دست زده است، لاجرم این علوم می بایست در حوزه های فقه ، تاریخ ، تفسیر و حدیثی باشد، که مکتب خلافت در آن دوران به رواج آن میکوشیده. نه منطق و فلسفه و سایر علوم؛ از جمله پزشكي و نجوم و رياضيات.
لذا به نظر می رسد که منطق و فلسفه در يك جريان طبيعي به عالم اسلام پاي نهاده و سياست با اهداف پليد در آن دخالت نداشته باشد. و ما سعی میکنیم که این مسأله را در صفحات آینده باز و مستدل کنیم.
علوم اوائل
توجه به دانشهای بیگانه -اعم از فارسی، هندی و یونانی که به علوم اوائل موسوم هستند- در ابتداي عصر عباسي ظهور یافت. اینگونه علوم، انواع فراوانی داشتند؛ اما آنچه در آن روزگار مورد توجه قرار گرفت، علم پزشکی و نجوم و تنجیم بود. که همگی علومی کاربردی و عملی بودند. مورخان علوم مکرر تصریح کردهاند: «نخستین علومی که ساکنان بلاد اسلامی به آنها توجه کردند، علوم عملی و بالخاصّه طب و کیمیا و نجوم بود.»(10)
و بدیهی است که توجه مردم به اینگونه علوم در همهیجوامع، بیش از هر چیز، ناشی از احتیاجات و نیازهای روزمره زندگی ایشان است.
پزشكی
اولین رویکرد عباسیان به دانشهای بشری، در عصر منصور اتفاق افتاد. خلیفه در سال 148هـ. به بیماری معده و عدم اشتهاء گرفتار شد، و طبیبان موجود از علاج او در ماندند، و او را به رئیس و بزرگ پزشگان بیمارستان جندیشاپور، جورجیس پسر بُختیشوع راهنمایی کردند. جورجیس با واگذاشتن ریاست بیمارستان به پسر خود، به خدمت خلیفه درآمد. بعد از درمان شدن خلیفه، به سمت طبیب اول دربار منصوب شده و تقرّب خاص یافت، و با اصرار خلیفه تا اواخر عمر در بغداد بماند.(11) و این نخستین بار بود که خلیفه با یک دانشمند و طبیب بیگانه آشنا میشد، و ارزش علم و دانش را میدانست، و چنانکه خواهیم دید این آشنایی توانست یک جریان بزرگ بوجود آورد.
در دوران خلافت مهدی، خلیفه سوم عباسی، پسرش هادی به بیماری سختی گرفتار شد. پسر جورجیس را که بختیشوع نام داشت، و به جای پدر رئیس بیمارستان جندیشاپور شده بود به بغداد خواستند، و تا سال 171هـ. در بغداد بماند، و در این سال بنا به عللی به جندیشاپور بازگشت. اما چند سال بعد در زمان هارون به علت بیماری او دوباره بختیشوع را به بغداد آوردند، و او به درمان خلیفه پرداخته و پس از موفقیت در این کار به مقام ریاست اطباء دربار نائل آمد، و تا سال 185هـ. -یعنی پایان عمر- در این سمت برقرار بود.(12) بعد از بختیشوع پسرش جبرئیل به دربار پیوست، و همچنان پزشگ مخصوص هارون و بعد از وی امین و سپس مأمون بود.(13)
در احوالات یوحنا فرزند ماسویه (متوفی 243هـ.) که طبیب و داروسازی دانشمند و متبحر بود، نوشتهاند: هرگاه خلفای بنیعباس و اطرافیان ایشان بر سر سفره مینشستند بر بالای سر آنان میایستاد، و شیشههائی از شربتها و معجونهای طبّی و مربّاها برای تقویت هضم و زیادت اشتها و حرارت طبیعی به آنان میخورانید تا بهتر بتوانند ازسفرههای رنگین و غذاهای گوناگون آن بهرهمند گردند.(14) این یک رسم شده بود و دربار و خلیفه برای همین گونه کارها به پزشکی علقه یافته و برای آن مایه میگذاشت. در واقع بهترین پزشگان به بغداد آمده بودند تا خلیفه و وابستگان او بهتر بخورند، و بهتر بخوابند، و بهتر...
لذا هنگامیکه رشید برای حج به مکه رفته بود، در مواقع دعا، بسیار برای طبیب خاص خودش جبرئیلبنبختیشوع نصراني دعا میکرد تا آنجا که بعدها مورد اعتراض بزرگان بني هاشم قرار گرفت؛ اما در جواب گفت: سلامت من بدست اوست، و قوام و صلاح امت اسلام بدست من است. پس صلاح امت اسلام به سلامت اوست. اعتراض کنندگان ساکت شدند.(15) و گفتهاند معتصم طبیب نصرانی خویش سلمویهبنبنان را پدر میخواند، و آنگاه که او در آخر عمر مریض و بستری شد به دیدار و عیادت او رفت، و در کنار بستر او گریست، و زمانی که از دنیا رفت در روز مرگش از حزن و اندوه از خوردن غذا خودداری کرد. بعد امر کرد که جنازهی او را به قصر خلافت بیاورند، و به رسم نصاری با شمع و بخور بر او نماز خواند.(16)
ابنجُلجُل مورخ علم گزارش کردهاست: همین یوحنابنماسویه طبیب مشهور از سوی هارون، نوادهی مهدی، مأمور ترجمه کتب پزشكی شد که بعد از فتح عموریه (آموریوم) و اَنْقِرَه (انکیرا) و آسیای صغیر توسط مسلمین در آنجاها پیدا شده بود.(17) اما در این نقل یک خلط زمانی جدّی اتفاق افتاده است(18). یوحنا در زمان هارون متولد شده و تازه در زمان مأمون به بغداد آمده، و تا بعد از عصر متوکل در دربار خلفاء باقی مانده است. حال آن که شهرهای عموریه و آنقره در زمان معتصم، یعنی فرزند سوم هارون، فتح شدند، و در زمان هارون فقط یک حمله به انقره انجام شده که نتیجهای نداشته است. بنابراین اگر سفارشی برای ترجمه باشد، باید به زمان بعد از فتح عموریه یعنی عصر معتصم مربوط باشد؛ اما هیچ سند تاریخی از چنین چیزی گزارش نکردهاست. در هر صورت مطلب همچنان مبهم و تاریک است.
نجوم یا اخترشناسی
سال 154هـ . نمایندگانی از سند به نزد منصور آمدند، و در میان آنها مردی هندی بود که در نجوم و ریاضیات مهارت داشت، و کتابی در علم فلک بنام «سیدهانتا» تالیف یک منجم هندی بنام براهماگوپتا به همراه داشت. بدلیلی که فعلاً نمیدانیم این شخص و کتاب همراهش توجه منصور را جلب کرد. بنابراین کتاب مزبور به دستور منصور وبدست محمدبن ابراهیم فزاری از زبان سانسکریت به عربی ترجمه شد، و «سند هند» نام گرفت،(19) و مبنایی شد برای علم نجوم اسلامی که بعدها رشد و توسعه یافت. این دانش نیز یک دانش عملی بود و تأمین کنندهی نیازهای زندگی. در واقع، خلفای عباسی، نجوم و دانشمندان آن را هم در نیازهای عملی خودشان بکار میگرفتند. خلیفه دوم عباسی منصور همیشه منجمان متعددی در دربار خود داشته و «بدون مشورت با ایشان به هیچ عمل سیاسی، اداری یا شخصی نمیپرداخت»(20). از جمله تاریخ نقل میکند: هنگامیکه محمدنفسالزکیه علیه منصور قیام کرد، و کارش بالا گرفت، خبر به خلیفه رسیده و او را نگران کرد. حارث منجّم به حضور آمده و به خلیفه گفت: چرا هراسان هستی؟ به خدای سوگند اگر او به قدرت برسد دوران حکومتش بیش از نود روز نخواهد بود(21). بعد از سرکوب محمد برادرش ابراهیم در بصره قیام کرد، و تا آنجا پیشرفت که منصور وسایل فرار را فراهم ساخت. در اینجا نوبخت منجّم به حضور خلیفه آمده و گفت: یا امیرالمؤمنین پیروزی با توست، و ابراهیم بزودی کشته خواهد شد. بعد اضافه کرد مرا نزد خود به حبس نگهدار، اگر آنطور که گفته بودم پیش نیامد، خون من بر تو مباح است. چندان ساعتی نگذشته بود که خبر شکست ابراهیم رسید، و منصور جایزهای بزرگ برای نوبخت قرار داد.(22) و نیز در آن روزگار که منصور میخواست شهر بغداد را به عنوان پایتخت خویش بنا کند، سنگ اولیه شهر را وقتی بر زمین گذاشت که ابوسهلبننوبخت اشاره کرد. این منجّم به منصور خبر داده بود: «شهر دراز مدت خواهد ماند، و بسیار آبادان خواهد شد.»(23)
نوبخت، منجّم ایرانی، به عنوان اولين اخترشناس رسمی به دربار منصور رفت، و در آنجا حضور یافته و در مصاحبت با خلیفه به سر میبرد، و مورد مشاورهی او قرار میگرفت. بعد از پیری و ناتوانی نوبخت، طبق درخواست منصور، فرزندش ابوسهلبننوبخت، به خدمت منصور در آمده و جانشین پدر شد. حتی در آن سالی که منصور به حج رفته و در پی آن سفر دنیا را وداع گفت، از پزشكان ابناللجلاج و از منجّمان ابوسهلبننوبخت با او همراه بودند.(24)
اخلاف منصور نیز همین راه و رسم را داشتند. توفیل (یا ثوفیل) ابنتوما رُهاوی در صدر منجمان دربار مهدی -جانشین منصور- جای داشت، و خلیفه در کارها با او مشورت میکرد، و او با اینکه عالم نجوم بود، بیشتر به تنجیم میپرداخت، و مورخان کهن گفتهاند: وی پیشگوییهای شگرفی داشتهاست.(25)
در عصر هارون، با حمایت و تشویق خاندان برمکی، علوم و دانش نضج تازه یافت. در این دوره هم مثل گذشته به علوم عملی مثل نجوم و طب و... میپرداختند نه چیز دیگر. مهمترین کتاب علم نجوم در عصر هارون، به درخواست یحیی برمکی ترجمه شد. این کتاب «المجسطی» (Megali suntaxis) نام دارد، و نوشتهی بطلمیوس دانشمند بزرگ یونانی استکه با ترجمه آن کتاب، دوران اقتدار کتاب سند هند و نجوم هندی پایان یافت، و دانش اخترشناسی یونانی جانشین آن گردید. اولین مترجم کتاب را سهلطبری دانستهاند(26)؛ اما مترجم مشهورتر کتاب حجاجبنیوسفبنمطر بود. وی کتاب را بر اساس ترجمه سریانی سرجیوس رأسالعینی به زبان عربی برگرداند.(27) مورخان گفتهاند: برای ترجمه درست و تفسیر صحیح آن زحمت بسیار کشیده شده بود.(28)
در ادوار بعد خلیفه مأمون نیز- با اینکه در مقام مقایسه روشنفکر ترین خلیفگان عباسی بود- در دربار خود اخترشناسان و منجمان متعددی در خدمت داشت، و بدون مشورت با آنها به هیچ اقدام نظامی یا سیاسی دست نمیزد.(29)
اینها همه عالم نجوم بودند، و عنوان منجم دربار داشتند، علم نجوم در مورد یک جنگ یا یک تصمیم سیاسی خلیفه چه چیزی میتوانست نشان دهد؟ در واقع همه این دانشمندان، نه از نظر اینکه عالم به نجوم بودند مورد مشورت قرار میگرفتند، بلکه تنها بخاطر اینکه میتوانستند بر اساس احکام نجومی، طالعی ببینند یا آیندهای پیشگویی کنند، به دربار خوانده شده بودند.
تنجیم یا اختربینی
در کنار علم نجوم -که یک علم واقعی و مبتنی بر محاسبات دقیق ریاضی بود، و کاربرد عملی داشت- تنجیم یا احکام نجومی یا اختربینی نیز مورد توجه جدّی خلفای عباسی بود، و اگر بگوییم «که احکام نجوم را بر علم هیئت حقیقی، برتری مینهادند سخن به گزاف نگفتهایم.»(30) خلفاء از این علم یا شبه علم، سعد و نحس روزها و طالع کارها و پیشگویی حوادث را انتظار داشتند. در واقع تشنّجات سیاسی و بحرانهای زیادی که بعد از سقوط امویان بروز کرده بود برای آنها نوعی باور و اعتقاد به سرنوشت و تقدیر پدید آورده و معتقد شده بودند در افول و طلوع دولتها و شکست و پیروزیها و ... تقدیرات کار گزارند، و ستارگان در آن تأثیر دارند یا حداقل میتوانند آن را نشان دهند، و دانشمندان احکام نجوم توانایی دارند که این راز و رمز را بگشایند، و سعد و نحس روزگار را نشان بدهند. «به همین سبب بود که آنها آن همه در فراهم آوردن و سپس ترجمه کردن کتابهای احکام نجوم قدما ابراز علاقه میکردند.» حتی اولین کتابی که از یونانی به عربی ترجمه شده است(31)، کتابی در احکام نجوم بوده که به نام «عرض مفتاح النجوم» ترجمه شده و منسوب به هرمس حکیم میباشد، و موضوع آن طالعبینی و شناخت سعدونحس و راه و رسم پیشگویی حوادث است. نسخهای که از این کتاب بدست آمده نشان میدهد که در سال 125هـ. ترجمه شده است(32)، و نیز در عصر خلافت منصور اولین کتاب بطلمیوس به نام « چهار مقاله » که آن هم در احکام نجوم بود بوسیلهی ابویحییالبطریق که یک عالم بزرگ مسیحی بود، از یونانی به عربی ترجمه شدهاست.(33)
منطق
اولین گزارش از ترجمه کتابهای ارسطویی به عصر منصور باز می گردد. مورخان کهن میگویند: عبداللهبنمقفّع (مقتول 140یا 141هـ .) ادیب و نویسنده مشهور ایرانی کتابهای قاطیغوریاس یعنی مقولات و باریارمینیاس یعنی عبارات و انالوطیقا یعنی تحلیلقیاس را از ارسطو و نیز کتاب ایساغوجی یعنی مدخل منطق فرفوریس مَلَطی را به زبان عربی برگردانده است.(34) این گزارش امروز مورد قبول نیست، و محقّقان جدید به دلایل مختلف در آن تردید کردهاند(35)، و احتمال این که چنینکاری به دست شخصی بنام محمدبنعبداللهبنمقفّع انجام شده باشد وجود دارد. و نیز این که آیا این محمد فرزند عبداللهبنمقفع مشهور است یا نه، چندان روشن نیست. در هر صورت، زمان این ترجمه و تأثیر آنرا درست نمیدانیم ولی طبق برخی قرائن بایستی در عصر هارون یا مأمون بوده باشد.(36)
با اینکه جریان علم و دانش در عصر مهدی و هادی عباسی -دو خلیفه بعد از منصور- چندان قوت نداشت؛ اما در همین عصر -منابع معتبر- از ترجمه یک کتاب دیگر از کتابهای منطقی ارسطو گزارش کردهاند. این ترجمه به دستور مهدی خلیفه سوم عباسی(127-169ه) انجام شده است. کتاب، طوبیقا یعنی دیالکتیک یا جدل نام داشت، و ترجمه بر اساس یک نسخه سریانی انجام گرفته و با نسخه یونانی تطبیق شده بود. مترجم کتاب، تیموتائوس اول -اسقف نسطوری- بود که با کمک ابونوح -کاتب نصرانی والی موصل- به کار ترجمه پرداخت. این ترجمه، بعدها دو بار دیگر تکرار شد.
در هر صورت طوبیقا هنر مناظره و بحث و جدل را آموزش میداد، و هدف از ترجمه آن، به دست آوردن یک روش فنّی برای بحث له و علیه یک نظر و عقیده، به منظور دفاع از اعتقادات رایج و عمومی بود. عصر مهدی در معرض خطر جدی زنادقه قرار داشت. آنها همه بنیان های عقیدتی را نابود میکردند(37)، و خلیفه و متکلمان آن روزگار که وظیفه خود را دفاع از ایدئولوژی دستگاه حاکمه میدانستند، نیاز به دانستن راه و رسم مناظره داشتند؛ پس در واقع توجه به این بحث منطقی، از سوی دستگاه خلافت، هدف عملی و سیاسی داشت، و درصدد بود تا قدرت خلفاء پایدار بماند.
در طول زمان های بعد، متون منطق یونانی کم کم به وسیله این یا آن مترجم به زبان عربی انتقال می یافت. کتاب هایی که تا عصر حنین و همکارانش ترجمه شده اند عبارتند از ایساغوجی یا مدخل منطق، مقولات، عبارات، تحلیلات اولی، تحلیلات ثانیه، جدل، سفسطه، خطابه، شعر.(38)
عصر حنین دوره دومی بود که منطق ترجمه میشد. ترجمههای قدیمتر معمولاً ترجمه لفظ به لفظ بود که میتوانست فهميده نشده، و گمراه کننده باشد؛ لذا بیشتر یا تمام نسخ این گونه ترجمهها در طول زمان از بین رفته، و امروز حتی یک نسخهی مخطوط از آنها وجود ندارد. از دورهی حنین به بعد، بیشتر یا همهی ترجمههای قدیمی را کنار گذاشته و با جستجو و بدست آوردن نسخ معتبر از متون یونانی و بررسی مقایسهای آنها ودقت زیاد به ترجمههای نهایی و معتبر رسیدند. همهی کتاب هایی که در بالا نام بردیم، و مهمترین رسالهها و کتابهای منطق ارسطویی بودند، دوباره به وسیله حنین و پسرش اسحاق یا یکی از اصحاب مکتب او ترجمه دوباره یا تصحیح و بررسی شدند.
اما مكتب حنين خود دوره ي دومي داشت، و در آن او يا پسرش و يا همكارانش به شرح و تفسير و يا تلخيص و تشجير متون منطقی گذشتگان پرداخته اند، و این شروح از زبان سریانی که در این زمینه پیشقدم بود به زبان عربی منتقل میشد.(39)
اصحاب مدرسهی حنین چندان کاری بیش از ترجمه، تلخیص و شرح نکردند، و اینکه از همه بخشهای فلسفه زودتر و بیشتر به منطق پرداخته شده بود، دو دلیل داشت: اول اینکه در راه و رسم طب، در مدرسههای سریانی و اسکندرانی، منطق یکی از علوم مقدماتی برای پزشگی محسوب میشد(40)، و چنانکه در گذشته دیدیم در شمار اولین دانشهای رواج یافته در عالم اسلام پزشكی بود. بنابراین نیاز به منطق خیلی زود احساس شده بود. دوم اینکه با سندهند و نجوم هندی یا المجسطی و نجوم یونانی، یک علم دقیق و مبتنی بر ریاضیات به عالم اسلام پایگذارده بود. این علم در ابتدا مشکل فهم داشت. چون به چارهجویی برخاستند، لازم شد کتابهای ریاضی از جمله «اصول اقلیدس» (Euclid’s Postulates) ترجمه شود تا مقدمهای باشد برای فهم نجوم(41). فهم ریاضیات نیز به منطق احتیاج داشت؛ زيرا در فرهنگ يوناني منطق يكي از علوم مقدماتي براي فهم رياضيات قرار داده شده بود.(42)
اما در عین حال کار ترجمه با همه کوششها که شده بود، تا پیش از آغاز قرن سوم، یعنی دوران مأمون و ظهور حنین و همکارانش چندان پیشرفتی نكرده بود(43)، و براي این عدم پیشرفت دلائل متعددی گفتهاند: بزرگترین مترجم در تمام دوران ترجمه بوده و شاگرد ابنماسویه پزشگ و استاد دانشگاه جندیشاپور است. او در ابتدا در جندیشاپور نزد یوحنّابنماسویه طب میآموخت، و سپس به اسکندریه و انطاکیه و حتی شاید به یونان رفته و زبان یونانی تعلیم گرفت، و در حدود سال 210ﻫ . به بغداد آمد. حنین هوش سرشار داشت. دانشآموخته و استاددیده بود(43). به نقادی متون آشنائی یافته و زبان یونانی را نیکو میدانست(43). بنابراین ترجمه را به بهترین صورت انجام میداد، و در مقایسه با همه مترجمان گذشته کارهای او «از نظرگاه فنی و زبانی» در «عالیترین سطحی بود که مترجمان» تا آن زمان به آن دست یافته بودند(43). خود او در مورد یکی از ترجمههایش میگوید: هنگامی که جوان بیست سالهای بوده رسالهای از جالینوس در مسائل پزشکی برای طبیبی از جندیشاپور ترجمه کرده است. نسخهای که آن روز از نوشته جالینوس در دسترس بود، افتادگی زیاد داشت؛ لذا ترجمه ناقص درآمد. بیست سال بعد شاگردش حبیش از او درخواست کرد که آنرا اصلاح کند: «در این وقت من نسخههای متعددی از یونان گرد آورده بودم که با یکدیگر مقابله کردم، تا اینکه نسخهای صحیح از آن فراهم آمد. سپس نسخه سریانی (ترجمه شده در جوانی) را با این نسخه درست مقابله و تصحیح نمودم- و چنین است عادت من در هرچه ترجمه میکنم- و پس از اندی سال آن را برای ابوجعفرمحمدبنموسی (ابنشاکر) به زبان عربی ترجمه کردم.»
حنین در تمام این سالها خود و پسرش اسحاق (وفات298یا299) و شاگردان و همکارانش به کار ترجمه و تألیف مشغول بودند. حنین فهرست پارهای از کتابها و رسالههایی که ترجمه کرده است در نامهای مفصّل به علیبنیحیی از آلنوبخت آورده است. او در این رساله متجاوز از صد و بیست اثر از جالینوس و دیگران نام میبرد، و در آن کیفیت فراهم آوردن نسخه، ترجمه، مقابله، تهذیب و اصلاح کتابها را تا حدودی بیان میدارد، و نیز نام مترجم را با ارزیابی کارش و همچنین نام کسانی را که ترجمه به خواهش و تشویق و حمایت آنان صورت پذیرفته نقل میکند.(43)
بررسی این رساله نشان میدهد؛ اولاً پارهاي این کتابها بدست او به سریانی و بدست یکی از یاران همکارش به عربی یا بالعکس(43) ترجمه شدهاند، و گاه نیز خود او هر دو کار را به عهده داشته و يا اينكه يك سر به عربي ترجمه كرده است.(43)
اولاً اينكه مترجمان کارآمد اندک بودند.(44) چنانکه برای ترجمه المجسطی مترجمان متعدد به کار گرفته شدند، و زحمت زیادی برای درستی ترجمه بعمل آورده شد(45)، و تازه آن گاه که کتاب با زحمت زیاد ترجمه یافت - چنان كه اشارت رفت- به شرح و مقدمه علمی نیاز داشت.
ثانیاً دستیابی به نسخههای صحیح و دست نخورده از كتابهای علمی و فلسفی یونان بسیار دشوار بود(46)، و چند نسخه كه از روم خريده يا خواسته شده بود، همهي مشكل را حل نميكرد. چنان كه مثلاً حنينبناسحاق مترجم، گاه براي بدست آوردن يك نسخه از كتابهاي جالينوس رنجها کشیده و مدتهاي مديد شهرهاي مختلف را جستجو كرده است(47).
ثالثاً اعراب اصطلاحات فنی، مطابق اصطلاحات یونانی نداشتند. گاهی آن اصطلاحات را به همان صورت یونانی، ولی با حروف عربی مینوشتند، و راهی جز این کار نداشتند، و این خود یک مشکل برای فهم ایجاد میکرد، و توضیح و شرح لازم میشد. به علاوه وقتی یک اصطلاح فنی از زبان یونانی به سریانی و از سریانی به عربی برگردانده شده بود، تغییر شکل بیشتری مییافت، و خود مشکل دومی در فهم ایجاد میکرد.(48)
به اين ترتیب، تا پایان خلافت هارون، از یک جریان روان ترجمه نشانی وجود ندارد. از این گذشته، غالب ترجمهها برگردان از کتابها و مقالات علمی گذشتگان است، و از فلسفه کمتر خبری هست. بنابراین آنچه مورخان علوم گفتهاند که «تا پایان خلافت هارون ... هیچ کاری در مورد فلسفه ارسطو صورت نگرفت»(49)، حرف صحيحي است.
بیت الحکمه یا خردخانه
هارون در سال 193ﻫ. از دنیا رفت، و امپراطوری خود را برای دو فرزندش امین و مأمون باقی گذاشت. دو پادشاه در یک اقلیم نگنجید، و بين دو برادر درگیری و جنگ پیش آمد. لشگریان مأمون در سال196ﻫ . بغداد را محاصره کردند، و امین به دست آنها کشته شد. با مرگ امین، تمام امپراطوری به حکومت مأمون تن در داد.
اما او تا سال 204ﻫ. به بغداد نیامد. بعد از آمدن مأمون به آن شهر -در گزارشات تاريخي- خبر از يك مركز فرهنگي به نام بيتالحكمه وجود دارد. نویسندگان گذشته در اعتبار بيتالحكمه(50) مبالغه كردهاند، و گفتهاند: «با تأسيس اين مركز در سال 215ﻫ ./830م. کار ترجمه و تألیف و پژوهش نظم و ترتیب یافت، و این موسسه رسمی مرکز تجمع دانشمندان و اهل فضل و ادب و مترجمان گردید، و گفتهاند: بیتالحکمه هم کتابخانه داشت، و هم مرکز ترجمه، و هم جای پژوهشهای علمی بود. در آنجا برخی به نسخهنویسی و گروهی به کار ترجمه و کسانی به تحقیق مشغول بودند. برای تجهیز کتابخانه بیتالحکمه فرستادگانی به روم شرقی گسیل شدند تا به جستجو و خرید کتابهایی در زمینه علوم و فلسفه بپزدازند .بعد هم گروهی از دانشمندان و مترجمان طراز اول به ترجمه این کتابها روی آوردند که از جمله آنها یحییبنماسویه، حجاجبنمطر و یحییبنالبطریق را میتوان نام برد.»
اما محقّقان جديد با دقت بيشتر در مآخذ اوليه، در اين مقدار گستردگی کار بیتالحکمه ترديد كرده و معتقدند این مرکز در ابتدا -یعنی در زمان منصور- یک کتابخانه رسمی دولتی بود که مجموعهای از مترجمان در آن مشغول به کار بودند. این مجموعه به همین شکل از نظام اداری ساسانی اقتباس شده و بصورت بخشی از ادارات دولت عباسی درآمده بود، و به همان ترتیب که در دولت ساسانی عمل میکرد، در دوران عباسی نیز به کار خود ادامه میداد. در عصر ساسانی، بیتالحکمه یا «خردخانه» که کتابخانه سلطنتی محسوب میشد، یک آرشیو ملی بود، و در آن روایات منظوم از تاریخ، جنگ و داستانهائی از فرهنگ ایرانیان در آن استنساخ و نگهداری میشد. از روز تأسیس بیتالحکمه در عصر منصور، کار آن تنها ترجمه از زبان فارسی بود، و هیچ کار دیگری در مورد آن گزارش نشده است، و اولین بار در عصر مأمون گروهی از دانشمندان و منجّمان و ریاضیدانان -از جمله خوارزمی(51) ریاضیدان و منجّم مشهور- در بیتالحکمه حضور داشته حتی بعضی از آنها در آن به کار تماموقت مشغول بودهاند. این اولین گزارش از حضور دانشمندانی غیر از مترجمان فارسی در بیتالحکمه است. البته درست در همین حال، رئیس کتابخانه سهلبنهارون بود که تنها با زبان پهلوی آشنا بوده و از یونانی چیزی نمیدانست. نتیجه اینکه «آنجا مرکزی برای ترجمه آثار یونانی به عربی نبوده» و «نهضت ترجمه یونانی –عربی کاملاً با فعالیتهای بیتالحکمه بیارتباط بوده است»(52). لذا چیزی در زمینه منطق و فلسفه از این مرکز بدست نیامد؛ اما راه و رسمی فرهنگی بجای گذارد، و در تقویت آنچه در مجامع علمی بغداد اتفاق میافتاد، مؤثر بود. مورخان علم گفتهاند: «کاری که بیتالحکمه برای نهضت ترجمه یونانی-عربی انجام داده ایجاد فضای مناسب برای پیدایش این تقاضا و سپس انجام موفقیتآمیز آن است.»(53)
عمر مأمون چندان دراز نبود، و در سال 218ﻫ . به پایان رسید، و معتصم –برادرش- به جای او نشست. معتصم دو سه سال بعد مجبور شد پایتخت خود را به شهر سامراء منتقل کند. (221ﻫ .) سامراء شهری تازهساز و پادگانی بود.
عصر معتصم
تغییر و تحولی که معتصم بوجود آورده بود منحصر به تغییر پایتخت نبود. او در ابتدا سازمان ارتش را عوض کرد، و به جای سربازان ایرانی که تا آن روزگار پایه دولت عباسی را تشکیل میدادند به استخدام سربازان ترک دست زد. همین تغییر در سازمان ارتش او را مجبور کرد که شهر بغداد را ترک کرده و به شهر تازه بنیاد سامراء برود. این دو تغییر در طول زمان از قدرت مقام خلافت کاسته و آن را زیر نفوذ ارتش قرار میداد. دخالت ارتشیان و سران بر آمده از آنها در امور، و عدم توانایی و کفایت خلفاء برای مقابله با این دخالتها، باعث میشد که آنها نتوانند به کارهای فرهنگی گذشته بپردازند، و «چون خلفای قبلی عباسی از نهضت ترجمه برای مقاصد ... خود استفاده کنند.»(54)بنابراین حمایت دولت خلفاء از جریانات علمی کاهش یافته و سرانجام از میان رفت.
اما از آن روز که جورجیس نسطوری، رئیس بیمارستان جندیشاپور، به عنوان طبیب به دربار منصور پای نهاد(148 هـ.)،
یک جریان آرام اما رو به رشد علمی در شهر بغداد شروع شده بود، و رفته رفته خاندانهای دانشمند دیگری مثل خاندان ماسويه و خاندان طیفوري و خاندان سرافيون به این شهر آمدند، و در نتیجه، یک محیط علمی نه چندان بزرگ ولی موثر، پدید آمد. اینها معمولاً مسیحی بودند، و به زبان سریانی سخن میگفتند. و از آن جا که با یکدیگر ازدواج میکردند، توانسته بودند یک خانوادهی علمی پدید آورند که میکوشید، سروری علمی خودش را -که برای آنها ثروت و نفوذ زیاد به بار آورده بود- از دست ندهد؛ لذا به دنبال دانشهای تازه و کتابهای جدید بودند. به ترجمه و تلخيص و شرح و گاه تأليف كتاب هاي علمي مي پرداختند. در ضمن دانش و تجربههای خویش را به فرزندان و نسلهای بعدی میآموختند، و آنها را به جای خود به کار وا میداشتند. که یا طبابت در دربار بود یا در درگاه یک امیر و وزیر. و این جریان به رغم فراز و فرودهایی که در طول دهههای طولانی گرفتار آن شد، بخاطر عوامل ماندگاري كه داشت باقیماند، و تا عصر استقلال به پیشرفت.(55)
علاوه بر آنچه اشاره کردیم، ادامه ي جريان علمی و محیط مناسب برای ماندگاری و پیشرفت دانش، دلایل دیگری نیز داشت. از جمله:
1)برادران بنوشاکر از يك خانواده ي عرب و مسلمان، که ثروت هنگفتی از پدر به ارث برده و نزد دانشمندان بزرگ زمان، با ریاضیات و نجوم و علوم دیگر آشنایی یافته بودند. در طول سالیان دراز با ثروت خود به گسترش دانش کوشیده و دانشمنداني را زیر بالوپر گرفته، و ترجمههای متعددی از کارهای حنین و همکارانش را بانی شده بودند،(56) و حتي گفته اند براي گروهي از مترجمان امثال حنين و حبيش پسر خواهر حنين و ثابت ابن قره تا پانصد دينار حقوق ماهيانه قرار داده بودند.(57) عمر این برادران تا بعد از مرگ متوکل (وفات 247ه) نیز ادامه یافت.
2)خاندانهای ایرانیِ وزیران از جمله برمکیان -چنانکه در جریان ترجمه المجسطی دیديم- و دست پروردهشان فضلبنسهل وزیر مأمون در این نهضت بطور جدی تأثیرگذار بودند، و امیران ایرانی دولت عباسی از جمله خاندان طاهریان یکی دیگر از عوامل جدي دوام این سیر و تکامل به حساب میآمدند.(58)
عصر استقلال دانش
خلفاء به هر دلیل حرکت اولیه نهضت ترجمه را پدید آورده بودند(59)، و انتظار میرفت که با تضعیف یا عدم حمایت آنها این جریانِ رو به رشد، به محاق برود؛ اما به دلایل متعددی که به پاره اي از آنها اشاره شد، این حادثه اتفاق نیافتاد، و جريان دانش همچنان بر پاي خويش ايستاد.
از مهمترين اينگونه عوامل و دلایل، دانشمنداني بودند كه چراغ دانش را در دست داشتند و قدرت و ثروت و گاه بقاي حياتشان در گرو دانشي بود كه داشتند(60)،و يا كار و شغلي كه بعهده گرفته بودند؛ لذا چاره اي نبود، و بايستي دائما در اين كوشش باشند كه علم تازه اي بدست آورند، يا دانش گذشته خود را تصحيح كنند، و ارتقا بخشند؛ همين باعث مي شد كه در جستجوي كتاب و مقاله ي جديدي برآيند، و مثلا، اگر تأليفات بقراط و جالينوس و بطلميوس و ... را در دسترس دارند در صدد يافتن پزشك و منجم و ... بزرگ ديگري باشند، و یا اگرنسخه هاي تازه اي از كتابهاي قديمي بدست آمده به ترجمه ي دوباره و يا تصحيح ترجمه ي گذشته بكوشند . اين جريان در تمام دوران منصور و مهدي، تا هارون و از او تا مأمون و معتصم تا متوكل و بعد و بدور از حوادث سياسي زمانه ادامه داشت.
رفته رفته در جريان اين دانش جويي ها، جستجو ها و تجديد نظر ها، دوره ي دوم تكامل دانش بوجود آمد، و چنانكه ديديم كتاب هاي تازه اي به عنوان شرح و تفسير و يا تلخيص و تشجير كتب درجه اول قديم تأليف يا ترجمه مي شد، و اين – خود- قدم اول در حرکت جریان نوپای علم بود. در اواسط دوران ترجمه، اولین جوانه های این دوره دیده شده و نمونه های اولیه آن، به بازار علم و دانش، عرضه گردیده بود. عصر، عصر ترجمه بود؛ اما در عین حال اولین تألیفات از نوع شرح و تفسير و يا تلخيص نیز پدید آمدند تا به عصر و دوران دوم یعنی دوران تألیف برسیم. در دوران دوم عصر ترجمه سر آمده و جز اندک نمونه هایی از آن نمی بینیم، و عمده دانشمندان به تألیف شرح و تفسير و ... روی آورده اند.(61)
مرحله ي سوم، مرحله اي بود كه در آن، استقلال رویید. در اين مرحله کتابهایی توسط خود دانشمندان اسلامی نوشته شد که در واقع تألیفات مستقلی در زمینه علوم گوناگون يا منطق و فلسفه بود، که البته پایه های اولیه همه آنها در دانش های یونانی، هندی و ایرانی قرار داشت(62)، و این مهمترین مرحله از مراحل تکامل علمی در جهان اسلام است که از حدود قرن سوم شروع شده، تا قرن هفتم ادامه داشته است.
اولین نمونه ی برجسته کسانی که به تألیف مستقل دست زدهاند، فيلسوف و عالم بزرگ قرن سوم ابویوسف یعقوببناسحاقکندی (حوالی 184-252 هـ)(63) بوده كه به خاطر اصل عربي خویش، ملقب به «فیلسوفالعرب»شده است. خاندان وي در بصره توطن داشتند؛ اما به كوفه آمدند، و در آنجا صاحب قدرت و حکومت شدند، و او در همان شهر متولد شده بود.
از گذشته علمی کندی و معلمان و اساتید وی خبری نداریم، و در مورد او همین قدر نوشتهاند که در بغداد تحصیل کرده است.(64) در حدود دویستوچهلوسه کتاب و رساله در زمینههای منطق، فلسفه اولی، حساب، هندسه، نجوم، موسیقی، پزشكی، احکام نجوم، کلام، علمالنفس، سیاست، کیمیا و... به او نسبت داده شده است.(65)
راهی که او رفت و روشی که بکار برد همان راه و رسمی بود که در تمام طول تاریخ فلسفه در اسلام کمابیش - به جز موارد اندک- بکار رفته است. بطور معمول فیلسوفان عالم اسلام منطق میدانستند، ریاضیات خوانده بودند، فلسفهدان بودند، از نجوم خبر داشتند، با طب و داروشناسی آشنا بودند، و از همه مهمتر اینکه به دین اعتقاد میورزیدند، و با علوم دینی آشنایی داشتند.
در دوره کندی و به کمک او دو کار مهم فلسفی انجام گرفت که بسیار تعیین کننده بود، و همه دوران فلسفه اسلامی را زیر پوشش خویش گرفت. اولین کار، ترجمه «اُثولوجیای»منسوب به ارسطو است. این کتاب در اصل نوشته افلوطین -فیلسوف عارف مشرب اسکندرانی- است که یکی از بزرگان سلسلهی فیلسوفان نو افلاطونی مي باشد. اما آنچه به زبان عربی ترجمه شد، نه همه ی کتاب بود، و نه همهاش نوشته ی افلوطین شمرده میشد. بلکه گزیدهای بود که با شرح مخلوط شده بود. اما در هر صورت نظراتی از فلسفه ي نو افلاطونی به شمار می آمد که با نظر مشائی خالص ارسطویی، منافات جدی داشت؛ ولی در ترجمه عربی به ارسطو منسوب شده بود، و این اشتباه بزرگی بود که در تمام دوران تاریخ فلسفه در اسلام تأثیرگذار بوده است.
مسلمانان از طریق زبان فارسی و سریانی، قبلاً با ارسطو آشنا شده بودند، و سالهای دراز تنها او را منطقدان میدانستند، و آثار دیگر او را رفتهرفته شناختند. اثولوجیا در سال 220هـ. بوسیلهی عبدالمسیحابنناعمه حمصی مترجم مسیحی به زبان عربی درآمد(66)، و با اينكه در آن روزگار ترجمه به پختگي رسيده بود؛ اما ترجمه ابن ناعمه نياز به اصلاح داشت. گويي ترجمه تحت اللفظ انجام شده بود(67) و ناگزير در فهم مشكل ايجاد مي كرد؛ لذا كندي كوشيد آن را قابل فهم كند، سپس آن را در شمار رساله ها و نامه هايي كه به محضر احمد فرزند خليفه معتصم مي فرستاد قرار دهد.
كار دومي كه به همت كندي انجام شد، ترجمه ي «ما بعد الطبيعه»ارسطو است، و اين كتاب، اساسي ترين نوشته ي روزگار يونانيان، در زمينه مسائل كلي فلسفه است. كتاب، به سفارش كندي و به دست اوستاتيوس (اسطاث) مترجم مسيحي -كه همچنان ناشناخته است- ترجمه شده و بعد به وسيله ي خود كندي تصحيح و تنقيح گشته است .
اما از ميان اين دو كتاب، كتابي كه «تأثير آن در انديشه ي فلسفي اسلامي از همه قاطع تر بود، بر خلاف انتظار، كتاب ما بعد الطبيعه ارسطو ... نبود بلكه كتاب اثولوجياي» منسوب به ارسطو بود. در آن روزگاران «اين اثر را... خلاصه ي فلسفه ي يوناني دانسته اند.»(68)
به هر روی، كندي، در آغاز دوران استقلال، از جهات مختلف اهميت دارد. از جمله اينكه او:
1) اولين كسي بود كه ارسطو را به عنوان يك فيلسوف شناخته و به عالم اسلام معرفي كرد. در حالي كه گذشتگان تنها او را يك معلم منطق مي دانستند. او ارسطو را به خوبي مي شناخت و كتاب هاي وي -از جمله مهم ترين آنها ما بعد الطبيعه يا كتاب الحروف- را با ترجمه ي اسطاث در دست داشت. به همين دليل وقتي كتب ارسطو را شماره مي كرد از كتاب اثولوجيا كه به نادرست به ارسطو منسوب شده بود، نامي نياورد. همچنين نظرات اساسي ارسطو در طبيت و ما بعد الطبيعه را به خوبي و وضوح در كتاب فلسفه اولي كندي مي بينيم. اما نه به شكلي كه ترجمه مطلق باشد؛ بلكه گويي همه ي آنها را به خوبي فهم كرده و با قلم خويش به تصوير مي كشد. آنجا كه بايد از آن بكاهد، كاسته و آنجا كه بايد بيافزايد، افزوده است. كندي در اين كتاب -بر خلاف ارسطو- هدف نهاني فلسفه اولي را اثبات وجود خدا و معرفت صفات حق نسبت او با عالم دانسته در صدد اثبات و تبيين آنهاست. بنا بر اين با اينكه كندي پيرو ارسطو است؛ اما مستقل مي انديشد. و اين خصيصه اي است كه كما بيش در تمام فلسفه ي اسلام جاري و ساري است.(69) كندي با انتشار افكار ارسطويي، كوشيد كه آنها را به جاي انديشه هاي پريشاني كه از ترجمه هاي نارساي سرياني در نزد مردم مانده بود، بنشاند. به همين جهت مي توان او را مؤسس مكتب ارسطويي در جهان اسلام دانست(70). و این، اولين قدم دوران استقلال فكر بود که مي كوشيد از مرحله ترجمه و شرح گذشته و از حفظ و تكرارحرفهاي گذشتگان فراتر رود. در ميان نوشته هاي كندي، رساله اي هست كه وي در آن كوشیده است که راه تصحيح كردن و پيشرفت بخشيدن به كار هاي دانايان و مؤلفان يوناني را نشان بدهد(71). كندي در اين مرحله تا آنجا رفت كه كساني او را معلم دوم گفتند(72)؛ يعني مهمترين شخصيت علمي بعد از ارسطو كه معلم اول نام گرفته بود. توضیح این که، معلم به كسي مي گفتند كه همه علوم گذشتگان را مي داند، و بر آنها چيزهايي افزوده است. از اين گذشته، كندي مي كوشيد در استدلالات خود به به دقت هاي علوم رياضي نزديك شود. وی اعتقاد داشت كه برهان رياضي و هندسي از بالا ترين درجه ي دقت برخوردار است.(73)
2) کندی، همان طور كه فيلسوف و دانشمندي بزرگ بود، مسلماني متصلب و درست اعتقاد بود. او كتابهاي متعددي در حمايت از دين اسلام و رد مذاهب انحرافي نوشته است(74). كندي از فيلسوفاني است كه در هر مسأله كه ميان اصول مسلم اسلامي و پاره اي از نظرات فلسفي تعارضي مي يافت، جانب اسلام را مي گرفت. چنانچه از نظرات او راجع به حدوث زماني عالم و حشر اجساد و اثبات امكان معجزه و صحت وحي نبوي، اين حقيقت به خوبي روشن مي شود(75). براي كندي رسالت حقيقي فلسفه معارضه با وحي آسماني يا ادعاي گستاخانه برتري يا حتي برابري با آن نبود. او معتقد بود كه فلسفه بايد از اين ادعا كه والاترين راه وصول به حقيقت است، دست بردارد و چاره اي ندارد جز این که به مرتبي پايين تر تن در دهد(76).
3) او، اولين فيلسوف بزرگي است كه براي تقريب و تطبيق فلسفه با دين، كوشيده است. چنانچه در ميان موافقان و مخالفان كندي هيچ كس درباره ي نقش اساسي او در اين زمينه، ترديد نكرده است. نوشته هاي كندي نشان مي دهد كه وي يكي از مدافعان انطباق سلوك عقلي بر نصوص ديني است. رساله اي كه كندي در تفسير و توجيه سجده ي موجودات عالم، در برابر خداوند دارد، نمونه اي بسيار خوب از اين تقريب و تطبيق و يا تفسير فلسفي نظرات قرآن كريم است. او در اين رساله مي كوشد، سجده جرم اقصاي عالم در برابر حق را بر اساس مقدمات و مباني فلسفي توضيح بدهد، و توجيه كند. در واقع آنچه که قرآنآورده را، كاملاً قبول دارد. در عين حال معتقد است فلسفه مقدمات لازم و توانايي فهم آن را دارد. بنا بر اين، بر اساس همان مباني و مقدمات، كوشيد تا بيان حقايق قرآن را بفهمد و توجيه و تفسيري خلق كند. البته ما معتقد نيستيم فلاسفه در همه ی آن جا ها كه كوشيده اند، موفق بوده اند و به راه صواب رفته اند. اما، آن چه روشن است این است که آنها مي خواستند و كوشيدند. حتي افرادي چون صدراي شيرازي زحمت طاقت فرسا كشيدند كه همين كار را بكنند.و اين، راهي است كه كندي گشود و در آينده -در ميان فيلسوفان بزرگ- رهروان فراوان در پي خويش خواهد داشت.
شاگرداني كه براي كندي گفته اند، هيچ كدام چندان به فلسفه و انتقال آن به نسل بعد نپرداخته اند. مشهور ترين شاگرد كندي ابوالعباس احمد بن طبيب سرخسي است (218-283هـ.).(77) او آشنايي كامل به علوم اوائل داشته و فيلسوف شمرده مي شده است. نديم براي سرخسي در علوم و فنون مختلف از جمله منطق، رياضيات، طب، موسيقي، نجوم، حدود سي جلد و صاحب عيون الابناء پنجاه و چهار جلد كتاب و رساله نام برده اند که بخشي از اين كتابها در سياست و اداره ي امور كشور و نيز راه و رسم خدمتگذاري به پادشاهان و منادمت با ايشان است.(78) سرخسي از روش و منشي فيلسوفانه برخوردار نبوده و به گفته ي مورخان علوم، علم او بر عقلش برتري داشته است.(79) او در ابتدا به معلمي معتضد منصوب شد. بعد از اينكه وي به خلافت رسيد، چند سال حسبه ي بغداد را به عهده داشت كه كاري از نوع شهرباني و شهرداري (80) بود. سپس به منادمت خليفه رفت، و چند سال در اين منصب مشغول به كار بود. و شايد به همين مناسبت است كه صاحب عيون الابناء او را به ظريف و خليع(81) يعني «هوشمند»اما « هرزه»توصيف كرده است. براي او شاگرداني نام نبرده اند؛ گويي كارهاي فلسفي اش منحصر به همان نوشته ها است كه آن هم بيشتر منطقي است. سرخسي سرانجام در پی حضور در دربار، مورد غضب خليفه قرار گرفته و به دستور قاسم ابن عبيد الله -وزير معتضد- به قتل رسيد.(82)
ياقوت حموي (626 وفات) احمد بن سهل بلخي (322 وفات) را در شمار شاگردان و برآمدگان محضر كندي دانسته و گويد: و حصّل من عنده علوما جمّه(83). اما متقدمانی مانند نديم، هيچ اشاره اي به اين شاگردی ندارند. مورخان گفته اند در تمام علوم اوائل و اواخر صاحب فضل بود، و در تأليفات خويش به روش فلاسفه عمل مي كرد؛ اما در واقع به اهل ادب شبيه تر و نزديكتر بود(84). در هر صورت اگر وفات او سال 322هـ. باشد با وفات كندي كه طبق تحقيق حدود 252 هـ. است، و هفتاد سال فاصله خواهد داشت؛ اما عمر او را بيش از 87 يا 88 سال نگفته اند(85)؛ لذا در هنگام وفات كندي نبايد بيشتر از هفده – هجده سال داشته باشد.
بلخي را با جاحظ مقايسه كرده اند. گاه او را جاحظ خراسان و گاه برتر از جاحظ دانسته اند(86). علت چيست؟ دليل اين شباهت البته فلسفه نبوده و ادب يا كلام است؛ زيرا جاحظ در كلام و ادب بزرگ و برجسته است. بلخي هم در هر دو فن بزرگ بود، و قابل مقايسه با هر بزرگ ديگر. در هر صورت، او متكلم بود، و متكلمي بزرگ، و كتابهاي فراواني در اين زمينه داشت، و اديب بود و اديبي بزرگ، و كتابهاي متعددي در اين زمينه داشت. البته اهل فلسفه هم بود. تنها شاگردي كه براي او گفته اند، محمد اين زكرياي رازي است كه بيشتر طبيب است و كمتر فيلسوف(87).
سومين كسي كه به عنوان شاگرد كندي نام برده شده ابومشعر جعفر بن محمد بلخي (172 ت) است. اگر او شاگرد كندي باشد(88) بيش از هر چيز متخصص نجوم و از آن بيشتر در تنجيم بود، و مهمترين و بيشترين كتاب هاي وي در اين دو علم است.(89)
محمد بن اسحاق نديم و ابن ابي اصيبعه، چند تن ديگر را به عنوان شاگردان كندي نام برده اند. نام هايي ناشناخته از كساني كه هيچ نشان و اثر و خبري در هيچ مأخذ تاريخي ندارند.(90)
به هر صورت با اينكه كندي فيلسوف و دانشمندي بزرگ و به كمال بود، و فلسفه و علم را او به ميان مسلمانان آورد؛ اما سنت فلسفي كه قرن هاي بعد در اين سرزمين باقي ماند، از او نبود. بلكه از فارابي و ابن سينا بود، و گويي فلسفه بعد از كندي به يك دوره فترت گرفتار شده، و نياز به بنيان گزارانی تازه داشت. لذا در آثار فيلسوفان بزرگ بعد مانند فارابي، ابن سينا و ابن رشد و اخوان صفا از كندي نام و نشاني وجود ندارد. تنها فارابي در رساله الايقاع خود كه مربوط به موسيقي است، از او يادي كرده و بر او خرده گرفته است.(91)
آيا نوشته هاي كندي يا ترجمه هاي اصلاح شده به دست او، قابل فهم نبودند؟ و اين كتاب ها به شرح و توضيح كساني مثل فارابي نياز داشت تا اينكه قابل فهم و عرضه شوند؟ يا اين كتاب ها اگر چه قابليت درك و فهم داشتند، اما به دلايلي كه نمي دانيم از دسترس خارج شده بودند؟
پاره اي از محققان به نظر اول متمايل اند، و مي گويند:« ابهام و ايهامي كه در زبان نوشتاري آثار كندي به چشم مي خورد»که «شايد ناشي از فقدان اصطلاحات فلسفي به زبان عربي بوده باشد، موجب شد تا دسترسي به آثار وي با دشواري همراه بوده و متروك بمانند»(92)
اما كسان ديگري نوشته هاي كندي را روشن و اصطلاحات ابداع شده بوسيله ي خود او را كافي براي تفهيم و تفهّم دانسته اند. پس ناگزير دليل ديگري در كار بوده تا فلسفه و دانش كندي متروك بماند، و در ميان دانشمندان و فيلسوفان طبقه ي بعد چندان مطرح نباشد. نگارنده احتمال مي دهد اين نکته كه كندي شاگردي كه به نشر و تعليم فلسفه ی او بپردازد نداشته است، مي تواند دليل كافي براي عدم انتقال فلسفه و دانش او به نسل هاي بعد باشد.
ابن سينا(370-429 هـ.) فيلسوف بزرگ اسلام و ايران در سرگذشتي كه به شاگردش املاء كرده مي گويد: من كتاب ما بعد الطبيعه ي ارسطو را يافته و آن را بار ها مطالعه كرده بودم تا آنجا كه تمام آن را در حفظ داشتم؛ اما هر چه مي خواندم و تكرار مي كردم، چيزي نمي فهميدم. به حدي كه از خودم نا اميد شده، و از آن كتاب دست برداشتم.
آیا آن چه بو علي در دست داشت، و بر اساس آن در فهم نظرات ارسطو مي كوشيد، همان ترجمه ي تنقيح شده ي كندي بود، يا چيز ديگر؟ نمي دانيم! هر كدام باشد، به معناي اين است كه كندي به عصر بوعلي منتقل نشده است. و اين به اين معناست كه، فلسفه ي او در عصر فارابي و بوعلي، يعني قرن چهارم و پنجم مهجور و ناشناخته بوده است. به شرح احوال بوعلي مي نگريم. او مي گويد: « ... اين چنين بود راه و رسم من تا اينكه تمام علوم در من استحكام يافت، و تا حدي كه امكان انساني بود بر آنها واقف شدم، و تا اينجا علم منطق و طبيعي و رياضي را به خوبي اموخته بودم. از ان هنگام به سوي علم الهي روي آوردم، و كتاب ما بعد الطبيعه را به مطالعه گرفتم؛ اما آنچه در آن بود نمي فهميدم، و مقصود نويسنده ي كتاب (ارسطو) را در نمي يافتم. مطالعه ي آن را تكرار كردم، و تكرار مطالعه تا چهل بار نيز رسيد، بطوري كه كتاب را حفظ كرده بودم اما مع الوصف همچنان اين كتاب را نمي فهميدم. تا اينكه از خودم نا اميد شدم.»
«پيش خودم گفتم: اين كتابي است كه راهي براي فهم آن وجود ندارد. تا روزي از روزها هنگام عصر به بازار وراقان و كتاب فروشان رفته بودم و دردست دلالي يك كتاب ديدم كه براي فروش آن فرياد مي كرد. او آن را بر من عرضه كرد و من به سختي او را رد كردم؛ زيرا معتقد بودم در اين فروش سودي وجود ندارد.؛ اما او به من گفت: اين كتاب را از من بخر! قيمت آن ارزان است و من آن را به سه درهم به تو خواهم فروخت و صاحب كتاب به اين پول محتاج است. آن را خريدم. كتاب از ابو نصر فارابي بود كه بنا بر اغراض ما بعد الطبيعه در شرح فطرات ارسطو در كتاب ما بعد الطبيعه نوشته شده بود. به خانه بازگشتم و به سرعت به مطالعه آن پرداختم و بدين ترتيب مقاصد كتاب در اين مطالعه براي من روشن شد؛ زيرا كتاب را به تمامي در حفظ داشتم. شادمان شدم و فرداي آن روز براي شكر گزاري خداوند متعال صدقه دادم.»(93)
از آنچه تا بدين جا آورديم و داستاني به اختصار از سرگذشت علم و فلسفه در قرنهاي اوليه ي آن در عالم اسلام بود، به خوبي روشن مي شود كه گر چه بخشي از علوم آنهم علومي كه در راستاي خور و خواب و شهوت و رياست خلفاي عباسي بود، به دستور آنها به زبان اسلام ترجمه شد؛ اما تاريخ، هيچ گونه دستوري از آنها در مورد ترجمه فلسفه ثبت نكرده، و هر بخشي از منطق و فلسفه بر اساس علاقه ي شخصي يك دانشمند به زبان عربي منتقل شده است. و حداكثر اينكه ممكن بوده كه كتاب به يك خليفه زاده كه علائق فلسفي داشته اهدا شده باشد، نه چيزی بيشتر از آن. مورخان فلسفه چيزي نزديك به آنچه گفته شد، مي گويند: «اگر حميت بي نظير كندي در وفاداري تام و تمام به آرمان اين دانش پويا ... در كار نبود، همه ي آنچه گفتيم به اضافه ي حمايت از فلسفه و علم سه خليفه اي كه كندي با آنها معاشرت فعالانه داشت، براي تأمين موفقيت فلسفه، در ايجاد جاي پاي استواري براي خود در جهان اسلام كفايت نمي كرد.»(94)
پس نظري كه كساني در اين اواخر از آن استفاده كرده و عليه فلسفه سخن مي گويند، كه فلسفه به دستور خلفاي جور براي مقابله با معارف خاندان نبوت(ص) ترجمه شده است، هيچ سند تاريخي ندارد، و حرفي كاملاً بي پايه است.
سير تطبيق و تقريب
چنان كه ديديم كوشش براي فهم فلسفي دين در عالم اسلام، در نخستين روزهاي عمر فلسفه، يعني عصر كندي آغاز شد. از اولين بزرگان فلسفه تا آخرين افراد اين سلسله طولاني، به اين مسئله انديشيده و در اين راه قدم زده اند.
البته بايد به صراحت بگوييم كه اسلام (و قرآن) براي هدايت آمده اند، و تنها عهده دار بيان نظامات و چارچوب هاي حاكم بر افكار و اخلاق و رفتار انسان هستند. بنابراين دین (و کتاب) فلسفي نيستند؛ اگر چه حکما به بسياري از مسائلي كه بين دين و فلسفه مشترك است پرداخته اند. از جمله بحث خدا و عدل، تجرد روح، تعلق روح به بدن، بقاء وابديت روح، خير و شر، اختيار، قضا و قدر، نبوت و ولايت و رستاخيز و مانند اين ها.(95)
وجود اين مسائل مشترک از سویی و قابل اثبات و عقلاني بودن نظرات و اعتقادات اساسي اسلام، از سوی دیگر، خود تشويقي بود براي تعقل و تفكر و انديشه ای كه سرانجام توانست به فلسفه بينجامد. كساني كه براي جهان اسلامي فلسفه يي نمي شناسند، در اين جا اشتباه مي كنند كه توجه ندارند به این که فيلسوف اسلامي براي مسلمان بودن لازم نبوده است بهاي سنگين نفي عقل را بپردازد. او مي توانست كاملاً فيلسوف بماند، و در عين حال كاملاً به دين خويش وفا دار باشد. حال آنكه اين مشكل به طور جدي در عالم مسيحيت رخ داده است. براي تدين به مسيحيت ناگزير اول بايد ايمان آورد،(96)و سپس تعقل و تفكر را به كار گرفت؛ اما در جهان اسلام كاملاً مي توان بر پايه ي تفكر و تعقل به دين گرويد، و بدان پايبند شد.
به همين دليل حتي اولين و بزرگ ترين فيلسوفان اسلام نظير كندي و ابن سينا(97) به تفسير قرآن روي آورده اند. و اين مسئله در اعصار متأخر جدي تر هم شده است، و نظرات فيلسوفان به ظواهر نصوص نزديكتر مي شود. ما معتقديم كه برخی از اين بزرگان - که ملاصدار نمونه ی برجسته ی آن هاست - هر چه عمر آنان مي گذشته و رسوخ ایشان در حكمت فزوني مي يافته، اين نزديكي بيشتر مي شده است. و فيلسوف مي كوشيده است كه تطبيق فلسفه ي او بر دين بيشتر شود.
بنابراين اگر چه مي توان اين ادعا را درباره ي اغلب فيلسوفان اسلام تعميم داد، ولي حداقل آنچه بررسي و تحليل آثار نشان مي دهد اين است كه فيلسوف ما-يعني ملا صدرا- همه عمر در يك سير و سلوك فكري به سر مي برده و در عقل نظري كاوش داشته و راه مي جسته و در نتيجه هر روز فلسفه اش به دين يعني آنچه از ظواهر آيات و روايات بدست مي آيد، نزديك تر مي شده است. و تطبيق اين دو به صورت دقيق تري اتفاق مي افتاده است. قبل از اينكه در فلسفه صدرايي به مسأله تطبيق و تقريب بپردازيم، لازم است اندكي شرح حال اين فيلسوف بزرگ را وارسي كنيم.
پاورقيها:
1- ر.ک: احمد امین:ضحی الاسلام/23ببعد، ابراهیم حسن:تاریخ الاسلام /342،یولیوس فلهوزن:الدوله العربیه وسقوطها،ترجمه ابو زیده/67
2- طبقات الاطباء والحکماء/61 ،تاریخ مختصر الدول/112 ،عیون الابناء/104/2
3-الفهرست/419 ، طبقات الامم/213و232 ، محقّقان متأخر در این دو گزارش ابراز تردید کردهاند.( فکر یونانی فرهنگ عربی /32)
4- ر.ک: تاریخ المنطق /140
5- الحیاه السیاسیه للإمام الرضا (علیه السلام) /66-69 و 87-89، الامام جعفر الصادق زعیم مدرسه اهلالبیت / 102 به بعد
6- این در حالیست که بعد از پیامبر تا پایان دوران معاویه حتی نقل شفاهی اینگونه معارف ممنوع بود و تا آن روز- بجز دوران خلافت عمربن عبدالعزیز – نوشتن و تدوین و کتابت اجازه نداشت.
7- الجرح و التعدیل/12 و 30
8- المعارف/492
9- تاریخ الاسلام شمسالدین ذهبی 9/12، تاریخ الخلفاء/261
10- تاریخ نجوم اسلامی/180، مقایسه شود با: سیر فلسفه در جهان اسلام/25، فلسفه و کلام اسلامی/ 62، ضحیالاسلام 1/271-272، تاريخ علوم در اسلام/196و205، دفتر دوم، مجله ي مقالات و بررسي ها
11- عیونالأنباء 2/37-38، اخبارالعلماء/109-110، تاریخ مختصر الدول/124
12- عیونالأنباء 2/41-42، تاریخ علوم دراسلام /226، مجله مقالاتوبررسیها، دفتر پنجموششم سال 1350
13- عیونالأنباء 2/43 به بعد
14- طبقات الاطباء و الحکماء، ابنجلجل /65، تاریخ طب در ایران/3-66ج 1366
15- عیون الأنباء 2/48، تاریخالمنطق /95
16- عیونالأنباء 2/106، تاریخ مختصر الدول /140
17- طبقات الأطباء/65
18- تفکر یونانی /172
19- الفکر العربی فی التاریخ/96، تاریخ نجوم /188-189
20- التراثالفلکی عندالعرب/65، تاریخ نجوم اسلامی /182
21- طبری 7/564
22- طبری 7/648
23- تاریخالاسلام 2/352 دکتر حسن ابراهیم حسن
24- عیون الانباء 2/84-85، اخبارالعلماء/285، تاریخ مختصر الدول /125، تاریخ نجوم /182-183
25- اخبار العلماء /77
26- مقدمه بر تاریخ علم 1/555
27- انتقال /245
28- الفهرست/327
29- سیر فلسفه /25، و نیز ر.ک: تاریخ مختصر الدول /136-138
30- تاریخ نجوم اسلامی /180
31- صرفنظر از کتابهای کیمیا
32- تاریخ نجوم اسلامی /180-181
33- الفهرست /332، اخبار العلماء /162، تاریخ نجوم اسلامی /185
34- اخبار العلماء / 148-149
35- التراجم الارسططالیه المنسوبه الی ابن مقفع تألیف پول کروس ترجمه عبد الرحمن بدوی/102، تاریخ المنطق، رشر /ماده ابنمقفّع، دانشنامه ایران و اسلام/865، تاریخ علوم در اسلام، سیدحسن تقیزاده، مجله مقالات و بررسیها، دفتر سوم و چهارم/197
36- تاریخ علوم در اسلام، سیدحسن تقیزاده، مجله مقالات و بررسیها، دفتر سوم و چهارم/197
37- تاریخ الخلفاء/273
38- تاریخ منطق /147
39- همان /151
40- همان /96و140
41- انتقال علوم /173
42- تاريخ علم منطق /130-131
43- سير فلسفه در جهان اسلام /23، انتقال علوم /250
44- سير فلسفه در اسلام /23
45- الفهرست /327
46- سیر فلسفه/23
47- ر.ك: رساله حنينبناسحاق به عنوان نمونه: كتاب 20/ص19-21 و كتاب 28/ص25 و كتاب 67/ص40 و كتاب 74/ص43
48- انتقال علوم یونانی/250
49- همان /250
50- کامرانی فانی: بیتالحکمه و دارالترجمه، مجله نشر دانش 18سال1360 ، ذبیحالله صفا: تاریخ علوم عقلی 1/48-50، اما «واقعیت این است که اطلاعات تاریخی ما از بیتالحکمه بسیار اندک است، و این فی نفسه نشان میدهد که این موضوع آنچنان بزرگ و با اهمیت نبوده است.» ر.ک: فکر یونانی فرهنگ عربی/67
51- در ترجمه احوال موجز اما معتبر این دانشمند بزرگ ر.ک: ریاضدانان دوره اسلامی /238-239
52- فکر یونانی فرهنگ عربی /73
53- فکر یونانی فرهنگ عربی /74
54- همان /153
55- فكر يوناني .146
56- در رسالهی حنین نشان داده میشود که بیشتر کتابها برای محمدبنموسیبنشاکر که یک ریاضیدان بود، و یا برای طبیبان بزرگ زمان ترجمه شدهاند، و نيز ر.ك: سير فلسفه /26و29
57- الفهرست 304، فكر يوناني /164
58- «طاهر خود ولینعمت مهم نهضت ترجمه بود، و ترجمههای متعدد سفارش داد» (تفکر یونانی /180-182)
59- سير فلسفه در جهان اسلام /26
60- ر.ك: عيون الانباء، ترجمه ي يوحنا بن ماسويه /254 و ترجمه ي حنين /269
61- ر.ك: عيون الانباء، ترجمه ي حنين /271-274 و ترجمه ي اسحاق /275
62- انتقال علوم یونانی /250
63- ر.ک: الدکتور جعفرآلیاسین:فیلسوفان رائدان الکندی و الفارابی /14
64- طبقات الأطباء /73، عیونالأنباء /286
65- الفهرست /315-320 و نیز ر.ک: عیونالأنباء /289-293
66- در ابتداي كتاب آمده است كه «اين كتاب را عبدالمسيح بن ناعمه حمصي به عربي نقل كرد، و آن را ابويوسف يعقوب بن اسحاق كندي براي احمد بن معتصم بالله اصلاح كرد». ر.ك: اثولوجيا، افلوطين عند العرب /3
67- ر.ك: فرانتز روزنتال: ميراث كلاسيك اسلام /39
68- سير فلسفه /36
69- مقدمه ي دكتر عبد الهادي ابو ريده بر رسائل كندي /80(16)-(17)
70- انتقال /275
71- تفكر يوناني /164 و 167
72- الدكتور مصطفي عبدالرزاق: فيلسوف العرب و المعلم الثاني
73- تفكر /167
74- الفهرست /318 در فصل: كتبه في الجدليات چند نمونه از اين گونه نوشته هاي كندي آورده است.
75- خدمات متقابل /528، سير فلسفه /86
76- سير فلسفه /108
77- نديم مي نويسد: ممن ينتمي الي الكندي و قرأ عليه و منه اخذ /320
78- الفهرست 320-321، عيون الانباء /294-95
79- همان دو
80- جي جي زيدان: تاريخ التمدن1 /251
81- همان /293
82- مروج /170، معجم3 /99
83- معجم3 /73
84- الفهرست /153، المعجم 3/65
85- معجم الادباء /65
86- معجم الادباء3/78-79
87- ر.ك: سه حكيم مسلمان /24
88- الفهرست /320، تاريخ الفلسفه في الاسلام /190
89- الفهرست 335/336
90- الفهرست /320، عيون الانباء 2/181
91- ر.ك: دانش پژوه، مقدمه ي المنطقيات للفارابي ج3 /2
92- تاريخ فلسفه اسلامي، دكتر اليور ليمن1 /280، كندي،دكتر روح الله عالمي، و نيز ر.ك: مقدمه دكتر عبدالهادي ابو ريده و نظرات لوئي ماسينيون و اتين ژيلسون كه به همين رأي معتقدند.
93- عيون الانباء /438
94- سير فلسفه /108
95- ر.ك:محمد ميان شريف: مقاله ي تعاليم فلسفي قرآن، در كتاب تاريخ فلسفه در اسلام /195-210
96- ر.ك: رابطه ي عقل و ايمان چگونه است. كتاب عقل و اعتقاد ديني /70، مايكل پترسون ترجمه ي نراقي- سلطاني.
97- بسياري از نوشته هاي فارابي هنوز به صورت دست نويس است، و تعداد مهمي از انها هنوز در سترس نيست. ( ابراهيم مدكور، فارابي، تاريخ فلسفه در اسلام /642، ترجمه ي علي محمد كاردان)، و به همين جهت در متن ما از فارابي نامي نبرديم.