أعوذ بِاللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قوّهَ إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطـّیبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لَعنَة الله عَلی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَوم الدّین
ما به این عالم آمده ایم یک ساختمان خوبی بسازیم و بعد تا ابد در آن ساختمان زندگی کنیم. ما به این عالم آمده ایم یک ساختمان خوبی بسازیم و تا ابد در همان ساختمان زندگی کنیم. عبارت را به نوعی دیگر تکرار می کنم. ما به این عالم آمده ایم از خودمان شخصیتی بسازیم که با آن شخصیت زندگی کنیم. شادمانی و خوشی و راحتی شما در عالم آخرت بستگی به ساختمان خودتان دارد. اگر یک ساختمانی ساختی که شادمانی به بار می آورد، خب با شادمانی زندگی می کنی. اگر یک ساختمانی ساختی که رنج به بار می آورد، همانطور خواهد بود. اگر من دل سوزاندم، یک بخشی از ساختمان من رنج آور خواهد بود. من به این عالم آمده ام یک ساختمانی برای خودم بسازم که تا ابد با آن ساختمان زندگی کنم. ما لغت ابد را می شنویم. مفهومش را می فهمیم اما نمی توانیم حقیقتش را بفهمیم. چون در گیر و بند زمان هستیم و چیزی بیرون از زمان را دقیق نمی فهمیم. بنابراین ابد را به دقت نمی فهمیم. من باید تا ابد با همین ساختمانی که برای خودم ساخته ام زندگی کنم. هانم ساختمان برای من امنیت به بار می آورد. همان ساختمان برای من شادمانی به بار می آورد. همان ساختمان برای من همه چیز است. به یک بیان دیگری ما به این عالم آمده ایم که آینده خودمان را بسازیم و تامین کنیم و بنا کنیم. این ساختمان با افکار خوب ساخته می شود. این ساختمان با اخلاق خوب ساخته می شود. این ساختمان با اعمال خوب ساخته می شود. ما معمولا اعمال خوب را می گوییم. اعمال خوب بخش کمترین این ساختمان است. اخلاق خوب در ساختمان آدمی خیلی مهم تر است. خیلی خیلی خیلی مهم تر از آن افکار خوب است. اعتقادات خوب و درست. اخلاق خوب و درست. اعمال خوب و درست. با اینها ساختمان آدم ساخته می شود. اینها مقدمه بود. بدترین کاری که ما می توانیم با خودمان بکنیم تخریب آن چیزی است که عرض کردیم. اعتقادات نادرست. اخلاق نادرست و اعمال نادرست. ما می خواهیم یک مقداری بر اساس قرآن و روایات درمورد این تخریب سخن بگوییم. این آیاتی که الان خدمتتان عرض می کنم فرموده است شوم است. ما با این لفظ می گوییم که گناه شوم است. نحس است. اگر بگوییم چیزی نحس تر از آن در عالم نیست، درست گفته ایم. اصلا اگر بگوییم ما نحسی نداریم. خلق خدا که نحس نمی شود. بفرمایید سیزده یا هرچیز دیگری. خلق خدا که نحس نمی شود. در این عالم فقط یک چیز نحس است و آن گناه است. فقط یک چیز و آن گناه است. اگر آدم گناه نداشته باشد، هیچ نحسی در سراسر زندگی اش وجود ندارد. با هیچ نحسی ای در سراسر زندگی اش روبه رو نمی شود. مثلا شما رفتید یک خانه بخرید که شماره اش سیزده است. نه. هیچ جا هیچ نحسی ای نداریم. نحسی فقط از گناه ما ناشی می شود. داستانش را بلد هستید. یک نکته عرض کنم. همه پیامبران صاحب شریعت وصی داشتند. همه شان ها. از حضرت آدم که اولین پیامبر خداست وصی داشته تا حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی. همه وصی داشتند. ما در فرهنگ مان به این وصی امام می گوییم. صد تا روایت و هزارتا روایت هم این لفظ را می گویند و هم لفظ وصی را می گوییم. بعد از این دقت کنید مثلا در زیارات لفظ وصی را می بینید. در روایات هم که مفصل است. همه انبیاء صاحب شریعت وصی داشتند. حضرت نوح، حضرت ابراهیم. حضرت موسی و حضرت عیسی همه وصی داشتند. حضرت عیسی علیه السلام یک فرقی داشت. اوصیاء آن بزرگواران گذشته در سلسله بودند. یک سلسله ای از اوصیاء داشتند. همه اوصیاء ایشان در یک عصر بودند. ما می گوییم حواریون. آن بزرگواران اوصیاء حضرت عیسی بودند. رئیس این اوصیاء یک شخص غریبی است. در الفاظ پتروس نام برده شده. به زبان های دیگر نام های دیگری هم وجود دارد. خیلی عجیب است. یک آقایی از گرد راه پیدا شد و پتروس را کنار زدند و او آمد و محور مذهب و دین و مرام حضرت عیسی شد. پولس رسول. الان در مسیحیت می گویند حضرت مسیح پسر خداست. پولس رسول است. پس پتروس چه شد؟ پتروس حذف شد. اگر می بینید در امت آخر وصی اصلی پیامبر حذف شده، تعجب نکنید. این همیشه تکرار شده است. حالا فعلا درمورد انبیاء دیگر بحث نمی کنیم. حضرت مسیح که دم دست است و صحبت می خواهد به آنجا برسد را عرض می کنیم. حضرت پتروس وصی اول حضرت مسیح بود. مانند امیرالمومنین. که ما می گوییم رئیس اوصیاء است و از همه اوصیاء برتر است و سید اوصیاء است. ایشان هم همینطور. ایشان هم بوده و کنارش گذاشته اند. حضرت مسیح علیه السلام سه نفر از این اوصیاء را به شهر انتاکیه فرستاندند. قرآن نام انتاکیه را ندارد و می فرماید به یک جایی فرستاد. در آیه 13 سوره مبارکه یس می فرماید: وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ مردم یک شهری بودند که ما دو نفر از رسولان مان را به آنجا فرستادیم. إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ مرسل یعنی رسول. حضرت رسول امر کرده است. البته اینها بعد از حضرت مسیح هم بودند تا وقتی که عمرشان تمام شد. بعد دوره فترت است که دیگر رسول نداریم. این دوازده رسول که جانشینان حضرت مسیح هستند، هم دوره هستند. دوره بعد دوره فترت است که یک پانصد ششصد سالی هست که دیگر هیچ رسولی روی کره زمین نداشتیم. انبیاء بودند. نبی بوده. دیگر رسول نداریم. اینها یک مقداری فرق دارند که الان نمی خواهیم عرض کنیم. به هرصورت می فرماید دو نفر از رسولان خودمان از اوصیاء حضرت مسیح و از حواریون حضرت مسیح به آن قریه رستادیم. آنها برای چه به آنجا رفتند؟ مردم آن شهر مشرک بودند. یعنی اعتقاداتشان خراب بود. گنه کار بودند. مردمی که خدا را نمی پرستند و بت می پرستند و مشرک هستند. این ریشه است دیگر. اگر ریشه خراب باشد، بقیه چیزها هم خراب است. به هر صورت اینها برای نجات مردم آمدند. در آیه بعد می فرماید: إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ از رسولان. فَكَذَّبُوهُمَا آن دو نفر را تکذیب کردند و ما سومین نفر را برای کمک فرستادیم. ظاهرا این نفر سوم همان حضرت پتروس است که رئیس اوصیاء حضرت مسیح است و از همه بزرگ تر است و یک مقداری از داستان هایش در انجیل هست که وقتی حضرت مسیح می خواهد برود ایشان قدرت ها و خصال برجسته خودش را به این آقایان می دهد. فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ با این آیات آشنا هستید. قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمَنُ مِن شَيْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ آنها گفتند شما ها چه فرقی با ما دارید؟ این یک نکته بسیار اساسی و خیلی مهم است. هیچ یک از انبیاء و اولیاء و اوصیاء و ائمه ما از نظر انسانیت فرقی با ما ندارند. اگر اما زمان ما انسان نبود و یک چیز دیگر بود، اصلا امام نبود. اما باید مثل من باشد. امام و ماموم از نظر انسانیت باید مثل هم باشند. در قرآن هم پر است. دائم می گفتند شماها بشر هستید. می فرمودند خود من هم ادعا دارم که بشر هستم و غیر بشر نیستم. اگر بشر نباشد، نمی تواند امام و پیغمبر باشد. گاهی یک کسانی یک حرف هایی می زنند که خیلی از این نظر اشتباه است. قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمَنُ مِن شَيْءٍ این گیر است. می گفت تو بشر هستی. می گفت بله من هم قبول دارم که بشر هستم. اما می گفتند خدا چیزی را نفرستاده. ادعای تو بیهوده است و تو واسطه بین خدا و خلق نیستی. این گیر و اشکال اساسی است. وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمَنُ مِن شَيْءٍ خدا هیچ چیز نفرستاده است. إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ شما دروغ می گویید. اینها در این مدتی که در این شهر بودند ده ها معجزه کرده بودند. چطور حضرت مسیح علیه السلام هر شهری می رفت، صد نفر و دویس نفر مریض و مجنون و غشی و انواعی از مریضی ها را می آوردند و ایشان دست می کشید و اینها شفا می یافتند.در انجیل های موجود هست. تمام شهرهای آن نواحی را ایشان گشته بود. این بزرگواران هم مانند همان. پادشاه آن شهر فرزند مریضی داشت که آن نفر سوم که آمده بود او را شفا داده بود. در آیه 16 می فرماید: قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ من صد تا دلیل به شما نشان دادم. دلیل ها مربوط به من نبود. خدا بود. خدا قدرت و برکتی در دست من قرار داده که مثلا من می توانم شفا بدهم. خدا در دست من قدرت و برکتی نهاده که می توانم مرده را زنده کنم. قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ خدای متعال صدتا دلیل به من داد و پشت سر من راست بودن و درست بودن من را صد تا و هزارتا تایید کرد. يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ خب حالا شما نمی خواهید زیر بار بروید. من وظیفه ندارم یقه تو را بگیرم و به دین بیاورم. می خواهی بیا و می خواهی نیا. در آیه بعد می فرماید: وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ الا اینکه من بگویم. وظیفه ام این است که حرف را به شما برسانم. در داستان امام حسین علیه السلام و همه انبیاء و اولیاء این داستان را داریم. روز عاشورا امام حسین علیه السلام به میدان آمد. اینها می خواستند برای مردم حرف بزنند. شلوغ و سر و صدا کردند. درخواست کرد که ساکت شوند. می خواهم چهارتا کلمه با شما حرف بزنم. امام ناگزیر باید این کار را بکند. باید به این مردم بفهماند او کیست و برای چه آمده. وظیفه من این است که حرف را به شما برسانم. این بزرگواران و همه بزرگواران وظیفه دارند حرف خدا را به مردم برسانند. بعدش مردم باید بیایند. همه ادیان یک بنای تربیتی هستند. یک دعوت هستند برای تربیت شدن. اگر کسی نخواهد تربیت شود، نمی شود کاری کرد. اگر کسی نخواهد تربیت شود، نمی شود. اگر آدم بخواهد تربیت شود چطور؟ اگر مرد باشد. تربیت شدن زحمت دارد. اگر تن بدهد و مرد تربیت شدن باشد و به سختی های تربیت تن می دهد، بر امام زمان علیه السلام لازم است، یا خودش برای تربیت او بیاید، یا کسی را بفرستد.
قبل از اینکه به اینجا بیاییم یک روضه ده دقیقه ای رفتیم. آن آقا یک شعری برای امام زمان خواند که ای کاش شما بودی و چه و چه. متاسفانه من شعر را فراموش کردم. من آنجا عرض کردم و این در دلم افتاد که ای کاش شما بودی و ما حرف شما را گوش می کردیم و شما می گفتی این کار را نکن. این کار ضرر دارد. این کار را بکن. این کار را زیادتر بکن. این کار را کمتر بکن. مثلا می گویم. اگر شما بالاسر ما بودیم و ذره ذره می گفتی و ما حرفتان را گوش می کردیم، همه مان سعادتمند می شدیم. خوشبختی این سعادت این است که از همین دنیا شروع می شود. این سعادت از هیمنجا شروع می شود. شما بهشتت را از همین جا تجربه می کنی. نمی ماند برای بعد. برای بعدش که هیچ. از همین جا شروع می شود. اگر آدم تربیت شود. مردم آن شهر یک چیزی گفتند. در آیه 18 می فرماید که گفتند: قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ببینید در داستان حضرت موسی داریم که وقتی ایشان رفته و مردم مصر و پیروان فرعون را به سوی خدا دعوت کرده اینها زیر بار نمی رفتند. با ایشان برخورد کردند و برایشان بلا آمد. آمدند خدمت حضرت موسی و از ایشان درخواست کردند که شما دعا کنید بلا برطرف شود ما زیر بار شما می آییم. بلا برطرف شد و نیامدند. یک بلای دیگر آمد. قرآن دارد. یک وقتی بود که همه آب هایشان خون می شد. اصلا نمی شود زندگی کرد. سراسر شهر و خانه شان خون شد. آنها هم همین را گفتند. گفتند شما که به شهر ما آمدی، آمدنت برای ما نحس است. اینها هم به آن رسولان عرض کردند قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ما شما را نحس می دانیم. در زبان عربی یک تفؤل داریم که معنای فال خوب می دهد و یک تطیر داریم که به معنای فال بد است. گفتند ما به شما فال بد می زنیم و شما را نحس می دانیم. به شهر ما آمده اید و شهر ما نحس شده. اگر دست برندارید ما شما را سنگسار خواهیم کرد و چه و چه. تمام عرضم همین جمله است. در آیه بعد می فرماید: قَالُوا طَائِرُكُم مَّعَكُمْ نحسی شما با خودتان است. فکر بد نحس است. اخلاق بد نحس است. عمل بد نحس است. اگر من دروغ می گویم، خب دروغ گفتن نحس است. حالا من با اولین دروغی که بگویم نحسی اش را نمی فهمم. ممکن است با صدمین دروغ هم نفهمم. اما یک وقتی می فهمم که نحس است. اگر یک ذخیره ای پیش خدا داشته باشد، با اولین خلافی که بکند، پایش به سنگ می خورد و نحسی اش را می فهمد. اگر پیش خدا ذخیره ای نداشته باشد، صدتا گناه می کند. صدتا حق مردم را پامال می کند و پایش هم یه هیچ سنگی نمی خورد. در قرآن دارد که می فرماید ما به یک کسانی مهلت می دهیم. مثلا می گویند فرعون چهارصد سال عمر کرده. حالا نمی دانیم درست است یا در قصه است. می گویند چهارصد سال به او مهلت دادند. اصطلاح مهلت است. می گویند چرا به این مهلت دادید؟ می فرمایند این خیلی بد بوده و ما می خواهیم عذابش را سخت تر کنیم. در هر صورت آن پیامبران به مردم آن شهر گفتند شماها مشرک هستید و این شرک تان نحس است. متکبر هستی. تکبر نحس است. حسودی، حسادت نحس است. بخیل هستی، بخل نحس است. بروید سراغ عمل. اگر دروغ می گویی، دروغ نحس است. هرچه دلت می خواهد پشت سر مردم می گویی. خب این نحس است. قَالُوا طَائِرُكُم مَّعَكُمْ همه نحسی های شما با خودتان است. پیش خودت است. نحسی هایت در جیب خودت است. قَالُوا طَائِرُكُم مَّعَكُمْ أَئِن ذُكِّرْتُم اگر می توانستید بفهمید. اگر پرده گناه از روی فهمت برداشت هشده بود، می دیدی. یکی از نحسی های گناه این است که فهم آدم را هم می گیرد. خیلی زیاد شود، آدم خوبی را بدی می بیند و بدی را خوبی. نگویید من اینطور نیستم ها. هرچیزی به اندازه خودش. اگر یکی یک دروغ می گوید، به اندازه آن یک دروغ گرفتار است. اگر صدتا دروغ می گوید، به اندازه همان. گناه نحسی دارد.