روزدوازدهم محرم15/8/93 - حسینیه حاج شیخ مرتضی زاهد (سخنان حضرت زينب(س)در كوفه و شام)
همه کارهایی که کردی درست بوده. عالمانه و صحیح عمل کردی. با اینکه معصوم نیستی همانطور که یک معصوم عمل می کند، عمل کردی...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

یک کمی درمورد بحث گذشته مان و کمی درمورد حضرت زینب سلام الله علیها بحث کنیم. البته یک کمی. دست ما نمی رسد که به اندازه کافی و آنطور که لایق و شایسته است بحث کنیم. یعنی بلد نیستیم. اما در حد توان خودمان ببینید قرآن یک فرمایشی دارد. در آیه 62 سوره مبارکه یونس می فرماید: أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ اولیاء خدا نه ترسی دارند و نه اندوهی. خیلی حرف بزرگی است. نه ترسی دارند. هیچ حادثه ای از حوادث جهان باعث ترس آنها نیست. صد طوفان نوح شود، برای او ترسی به بار نمی آورد. هرچه بشود. ترس برداشته شده. اندوه نیز برداشته شده. می گویند ترس نسبت به آینده است. آدم احساس می کند در آینده یک چیزی را از دست خواهد داد و به مناسبت اینکه احتمال می دهد و برایش ممکن است که یک چیزی را از دست بدهد، نسبت به آن خواهد ترسید. اندوه هم برای از دست داده ی گذشته است. در گذشته چیزی از دست داده است و اندوه آن باقی مانده است. ترس برای از دست دادن در آینده است. اندوه برای از دست داده ی گذشته است. حرف خیلی عظیمی است. برای اولیاء خدا نه ترس است و نه اندوه. هیچ چیز در آینده برای آنها باعث از دست دادن نیست. هیچ چیزی نیست که آن شخص به خاطر آن یک چیزی را از دست بدهد. این خیلی عظیم است. نسبت به گذشته هم هیچ چیزی که از دست داده باشد وجود ندارد. من یک چیزی از دست داده ام و اندوهش مانده. چنین چیزی برای او وجود ندارد. حالا به این معناست که از دست داده دارد و اندوه ندارد. خطر در آینده وجود دارد و این ترس ندارد. یا نه. هیچ از دست داده ای وجود ندارد. اگر آدم به ولایت الهی برسد، فرموده أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ الله دیگر. أَوْلِيَاءَ الله یعنی کسانی که در تحت ولایت الهی هستند. اولیاء خدا یعنی کسانی که تحت ولایت الهی هستند. آنهایی که تحت ولایت الهی هستند، هیچ چیز از دست داده ندارند. آنچه که ممکن است، در گذشته بدست بیاورد بدست آورده است. در آینده هم هیچ چیزی که بتواند برای او خطری ایجاد کند و چیزی را از دست او بگیرد، وجود ندارد. خیلی چیزهای دیگر هم هست ها. این خیلی مهم است. کسی که ولیّ خداست، گویی یک پشتوانه دارد. یک پشتیبان دارد. یک تکیه گاه دارد. تکیه گاه او خداست. ما نمی دانیم و ندیدیم و احساس نکرده ایم. خب نمی فهمیم یعنی چه. اگر پشتیبان و تکیه گاه کسی خدا باشد، کاملا تکیه گاهش خدا باشد، از هیچ چیز، از هیچ چیز نمی ترسد. حرف مان فقط همین بخش است.

در داستان حضرت زینب سلام الله علیها اسیران را به دربار دارالاماره کوفه آوردند که امیرش ابن زیاد بود. همه اسیران آمدند. حضرت زینب سالم الله علیها جدای از اسیران یک گوشه این مجلس نشست. عبارت را سید بن طاووس نقل کرده است. وَ عَن هذت زِینَبُ إبنِ امیرالمومنین عَنِ النِّساء ایشان کناره گرفت. از سایر زنان جدا و دور شد. وَ هیَ مُتَنِکرة چهره اش ناشناخته و ناشناس بود. یعنی با اینکه بزرگ این زنان و این اسیران بود، هیچ قیافه خاصی نداشت. لباس و هه رفتار و وضعش مانند سایر اسیران بود. نَظَرَ إبن زیاد و فَقال مَن هذا مُتَنَکرة؟ ابن زیاد نگاه کرد که این خانم این گوشه نشسته و قاعدتا می دانست که امیرالمومنین چندتا بچه دارد و دختر و پسر دارد. چون پدرش، زیاد، یک وقتی جزء فرمانداران دولت امیرالمومنین بود. در زمانی که امیرالمومنین خلیفه و حاکم بود، او بود. بعد از شهادت امیرالمونین برید و به معاویه پیوست. درهرصورت این می دانست دنیا چه خبر است. نَظَرَ إبن زیاد فَقال مَن هذا مُتَنَکره؟ این زنی که ناشناس آمده و آن گوشه نشسته کیست؟ قیلَ زِینب. گفتند زینب است. حالا معلوم نیست چه کسی گفت. او گفت الحمدلله که شماها مفتضح شدید و دروغ تان معلوم شد. چه کسی دروغش معلوم شد. دروغ شما خاندان معلوم شد. خب کسی نمی توانست این حرف را به پیغمبر بگوید. این می خواست به امیرالمومنین و بچه هایش این حرف را بگوید. حالا ایشان می گوید ما بچه های پیغمبر هستیم. دروغ و فسق در ما نیست. ما تطهیر شده به تطهیر الهی هستیم و فرزندان پیغمبر هستیم و از طریق ایشان گرامی هستیم. حضرت زینب برخاست و سخن گفت. فرمود: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا بِنَبِيِّهِ من حمد می کنم خدایی را که ما را به پیامبرش گرامی داشت. ببینید در طول این سفر و این حوادث می خواهند هرچه ممکن است هیچ چیزی نماند. نه کسی بماند و نه نام و نشانی بماند. در مقابل شان این بزرگواران دارند خودشان را معرفی می کنند و به پیامبر منتسب می کنند که اگر تو تمام خاندان ما را قتل عام کردی، بچه های پیامبر را قتل عام کردی. این در عالم اسلام قابل تحمل نیست که مردم بدانند دولتی که اسم اسلام را به خودش بسته است، هرکس که از خاندان پیامبر بوده، قتل عام کرده و زنان و فرزندانشان را اسیر کرده است. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا بِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلي الله علیه و آله وسلم وَ طَهَّرَنَا مِنَ الرِّجْسِ تَطْهِيراً آیه تطهیر را برای خودشان فرمود. خدا ما را به پیامبر گرامی داشته است و ما را از پلیدی پاکیزه کرده است. وَ إِنَّمَا يَفْتَضِحُ الْفَاسِقُ فاسق مفتضح شده است نه ما. وَ يَكْذِبُ الْفَاجِرُ فاجر دروغ می گوید نه ما. وَ هُوَ غَيْرُنَا نه ما فاسق هستیم که مفتضح شده باشیم و نه ما دروغگو هستیم که آبرویمان از بین رفته باشد. اینها غیر ما هستند. درواقع به نوعی می خواست به خود او برگداند. اینجا هم باز یک نکته مهم دارد. ببینید در مقابل یک استاندار خونخوار که ما کمتر نظیر او را داشته ایم و شاید بعد از او حجاج نظیر او باشد، اینطور خونخوار بود و سهل و ساده آدم می کشت. فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ كَيْفَ رَأَيْتِ فِعْلَ اللَّهِ بِأَهْلِ بَيْتِكِ؟ آنچه که خدا با اهل بیت شما کرد را چطور دیده ای؟ قالَت علیها السلام ما رأیتُ الّا جمیلاً هرچه خدا کرد من آن را زیبا دیدم. هولاء قُومٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ این خویشان و عزیزان من قومی بودند که خدا شهادت را برایشان خواسته بود. شهادت را خواسته بود. فَبَرَزُوا إِلَى مَضَاجِعِهِمْ آنها به جایگاه خودشان رفتند. وَ سَيَجْمَعُ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ یک روزی خدا بین تو و آن کشته های تو جمع خواهد کرد. فَتُحَاجُّ وَ تُخْاَصَم. آن روز با تو بحث خواهند کرد و درگیر خواهند شد و گفتگو خواهند کرد و با تو مخاصمه خواهد شد. فَنظُر لِمَنِ الفُلَج ببین که آن روز چه کسی پیروز خواهد شد. اگر تو و برادر من در درگاه الهی بایستید و او با تو مخاصمه و مهاجه و مناظره کند، چه کسی در دادگاه الهی پیروز خواهد شد؟ سَکَلَتکَ اُمُّک يابنَ مَرجانه مادرت به عزایت بنشیند ای فرزند مرجانه. او را به پدرش نسبت نداد. به پدر نسبت دادن نشانه حلال زادگی است. به مادرش نسبت داد. یک چنین چیزی در بیان بود که تو پاک زاده و حلال زاده نیستی. فَغَضِبَ إبنُ زِیاد سخت غضبناک شد. حرفم این است. ولیّ خدا هیچ ترسی ندارد. وقتی آدم از کسی و چیزی نمی ترسد همه حرف هایش درست است. همه اش را حساب شده میگوید. ذره ذره را محاسبه می کند و حرف را با حساب می گوید. اینجا باید یک حرفی بزند که خودش را اثبات کند و دشمن را مغلوب کند و او را شکست خورده نشان بدهد. سرانجام حرف خیلی سنگین است. سَکَلَتکَ اُمُّک يابنَ مَرجانه خیلی حرف سنگینی است. درجا باید ایشان را بکشد. او هم برخاست که این کار را بکند. اما نگذاشتند. در هرصورت حضرت زینب باید یک حرفی بزند که زد و در نهایت سلامت هم از مجلس بیرون رفت. هیچ حادثه ای هم برایش پیش نیامد. این خصوصیت یک ولیّ است. ولیّ کاری می کند که کار را به پایان می رساند و پیروز می شود. اگر یک روز هم مانند حضرت حسین علیه السلام کشته شود، در کشته شدنش پیروزی هست. نابودی خصم و پیروزی او و پیروزی راه و رسم ایشان بود.

با فاصله یک مدتی که فاصله اش خیلی روشن نیست، اسیران را به دربار یزید آوردند. ایشان همان توانایی و قدرت و ولایتی که آنجا نشان داده اند، بالاترش را اینجا نشان می دهند. وقتی بار اول اسیران را آوردند یزید شعر خواند. بارها بعد، بعد از خطبه حضرت زین العابدین علیه السلام بساط شان را جمع کردند. اما حالا هنوز به خطبه و روز جمعه نرسیده است که حضرت زین العابدین علیه السلام خطبه بخواند و آنها را بی آبرو کند. اینجا یزید شعر شادمانی خواند. واقعا به آرزویش رسیده بود. آن روز اولی که سر و صدای اسیران به گوش یزید رسید، همراه صدای آنها، صدای کلاغ شنید. عرب صدای کلاغ را نحص می داند. خطاب به کلاغ گفت هرچه می خواهی بخوانی، بخوان. من به آرزویم رسیده ام. چه آرزویی؟ اینکه اینجا می گوید. می گوید: لَیتَ اشیاخی ببدرٍ شَهِدوا ای کاش بزرگان خاندان ما در جنگ بدر شاهد بودند. اولین کسانی که به جنگ بدر آمدند پدربزرگ معاویه بود. یعنی جد اعلای یزید. عتبه و شیبه و برادر معاویه بودند. این سه تا آمدند. قبلا اینها به طور جدی با ابوجهل جنگ داشتند. اینها به یک معنایی بزرگ تر بودند. ابوجهل می خواست بعد از اینکه در جنگ با پیامبر پیروز شد، ریاست قریش را بدست بیاورد. لذا خیلی ایستاده بود که جنگ بشود. اینها می خواستند جنگ نشود. عتبه تقریبا شخصیت درجه اول قریش بود و رئیس بنی امیه هم بود و نمی خواست جنگ شود. اما ابوجهل می خواست که جنگ شود تا در اثر پیروزی در آن جنگ و پایان دادن به داستان پیامبر به ریاست قریش برسد. خب بنابراین اینها را به ترس متهم می کرد. یک آدم سبک عقلی در میان قریش بود که هرکسی را که می خواستند به جنگ بکشانند و مجبور کنند به جنگ بیاید یک مقداری آتش درست می کرد و یک مقداری بخور همراه آن آتش بود و یک مقداری سرمه همراهش بود و می گفت شما مرد جنگ نیستید ترسو هستید. شما سرمه استفاده کنید. شما زن هستید. شما مرد جنگ نیستید. خب همه شان را به هم می زد. می خواست با اینها هم یک چنین رفتارهایی بکند و اینها خیلی برایشان سخت بود. گفتند حالا ما در جنگ نشان می دهیم که مرد جنگ هستیم و نمی ترسیم. بنابراین اولین کسانی که به میدان جنگ آمدند، پدربزرگ بود و عموی پدرش و برادرش بود. پدربزرگ معاویه، عموی معاویه و برادر معاویه. این سه تا آمده بودند. سه نفر از اهل مدینه به مقابله رفتند. گفت شما که هستید؟ آنها کشاورزی را محترم نمی دانستند. گفت شما کشاورز و بزچران هستید. بروید ببینم. ما با شما جنگ نداریم. یک کسی بیاید که هم شان ما باشد. ببینید پیامبر نفرستاده بود. آنها به میدان رفته بودند. ناگزیر امیرالمومنین و حمزه علیه السلام و یک عموزاده یا عمه زاده دیگری که داشتند به میدان رفتند. گفتند هان شما که هستید؟ دیدند که اینها که هستند و گفتند خب شما همتای ما هستید. ما با شما می جنگیم. هرسه نفر آنها کشته شدند. بنابراین اینها از آن روز یک خون طلبکار هستند. یزید می گوید لَیتَ اشیاخی ببدرٍ شَهِدوا ای کاش آن مشایخ قوم و روسای قبیله ما زنده بودند و می دیدند من چطور خون آنها را تلافی کردم. لأهلّوا وَاستَهَلّوُا فَرَحاً اگر می دانستند من چه کرده ام چقدر شادمانی می کردند. ثُمَّ قالوُا يا يَزيدُ لا تَشَل به من می گفتند دستت درد نکند. انتقام خون ما را گرفتی. بعد یک مطالب دیگری خواند که به آنها کاری نداریم. این قسمت ها را معمولا نقل می کنند. اما یک قسمت هایی هست که معمولا نقل نمی کنند. به یک جاهایی از دست شان در رفته. مثلا در تاریخ طبری هم آمده. بعد از اینها می گوید لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلک یک پادشاهی بود. یک قدرت و جنگ قدرتی بود. یک روزی آنها بردند و حالا ما بردیم. لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلک هاشم، یعنی پیامبر و فرزندان پیامبر. در جنگ و رقابتی که ما با هم داشتیم، آنها یک روزی به اسم پیامبری ریاست را به دست آوردند. فَلا خَبَرٌ جاءَ خبری نبود. قرآنی نبود. چیزی از طرف خدا نبود. وحی نبود. بعد اسم اجدادش را برد و گفت من از آن خانواده نیستم اگر از احمد انتقام نگیرم. مِن بَنی أحَمَدَ این شعرها را در مجلس خواند. اول که اسیران را آوردند در نهایت زار و نزاری بودند دیگر. این همه راه این اسیران را آورده بودند. لباس ها چه شده، وضع شان چطور است. موها چطور پریشان است. چقدر چهره ها آفتاب خورده و لاغر شده. خیلی حالت زار و نزار دارند. آنجا حضرت زینب سخن گفت. الحَمدُلله رَبِّ العالَمِین وَ صَلي اللهُ عَلَی رَسُولِهِ وَ آلِهِ أجمَعین صَدَقَ اللهُ سُبحانَه. خدا راست گفت. قرآن درست گفته است. در آیه 10 سوره مبارکه روم می فرماید: ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ قرآن فرموده است. این ترس برای ماها هم هست. می فرماید عاقبت کسانی که بدی می کنند و کارهای بدشان را ادامه می دهند این است که آیات خدا را تکذیب می کنند و به کفر می رسند. تکرار گناه به کفر می رسد. أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ سرانجام آیات خدا را مسخره خواهند کرد. أظَنَنتُ يا يَزيد حَيثُ أخَذتَ عَلَينا أقطارَ ألارض تو گمان می کنی حالا که همه راه ها را بسته ای و ما را به اسارت گرفته ای و زنجیر کرده ای فَاصبَحنا نُساقَ كَما تُساقُ الاُساري ما را مثل اسیران کفار به درگاه و دربار خودت آورده ای. أنَّ بِناءَ عَلَي اللهِ هَواناً ما در نزد خدا خار هستیم؟ و تو پیش خدا عزیز هستی؟ وَ لَكَ عَلَيهِ كِرامَة  و تو نزد خدا کرامت داری؟ ما نزد خدا خار هستی؟ وَ أنَّ ذلِکَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ عِندَهُ فکر می کنی این پیروزی تو به خاطر این بوده که تو نزد خدا ارزشمند بودی که اینطور بر ما پبروز شدی. فَشَمِغتُ بِأنفِكَ دماغت را باد کردی. اینطور کردی و اینطور کردی. حَینَ رَأيتَ الدُّنيا لَكَ مُستَوسِقَة، همه دنیا الان دیگر در اختیار توست و همه دشمنانت را از بین برده ای. شادمان هستی و مسرور شده ای. حَینَ رَأيتَ الدُّنيا لَكَ مُستُوسِقَة وَ الاُمُور مُتَّسِقَة دنیا در اختیار توست و همه چیز در اختیار توست و طبق میل تو انجام شده است. ملک و پادشاهی ما را گرفته ای. حينَ صَفالَكَ مُلكُنا وَ سُلطانُنا، فَمَهلا مَهلا صبر کن. عجله نکن. أنَسيتَ قَولَ الله تعالی فراموش کرده ای خدای متعال در آیه 178 سوره مبارکه آل عمران می فرماید: وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ کسانی که کافر هستند گمان نکنند اینکه ما به آنها مهلت داده ایم این خبر آنهاست. نه. ما می خواهیم اینها بیشتر گناه کنند و ما آنها را بیشتر عذاب کنیم. إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ ما آنها را فرصت داده ایم. این یک فرصت است. چهار روز به تو فرصت داده اند. خدای متعال می فرماید ما به آنها فرصت دادیم. لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وقتی شخص از حد می گذراند با او یک طور دیگر رفتار می کنند. اجازه می دهند هرچه می خواهد بتازد. وقتی او را بگیرند، او را به بدترین صورت خواهند گرفت. إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ یک روزی عذاب خار کننده خواهند چشید. أمِنَ العَدلِ یابن الطُلَقاء آیا نشانه عدل توست ای فرزند آزادکردگان ما؟ روز پیروزی فتح مکه پیامبر فرمود شما فکر می کنید من با شما چه کنم؟ گفتند که تو کریمی هستی و فرزند کریم هستی. فرمود که بروید من شما را آزاد کردم. أنتُمُ الطُلَقاء این برای اینها یک عنوان عار و ننگ شد. شما آزاد شده اید. یک روزی پیامبر شما را آزاد کرده است. مثلا باید همه شما را گرفته باشد. یک عمر با پیامبر دشمنی کردید. هرچه توانستید کرده اید. حالا اختیار دست ایشان افتاده اما می فرماید بروید من شما را آزاد کردم. یابن الطُلَقاء ای فرزند آزاد کردگان ما. این عدل توست. زنان و کنیزانت را پشت پرده پنهان کرده ای و چادر بر سر دارند و فرزندان پیغمبر وَ سَوقُکَ بَناتِ رَسُول اللهِ سَبایا. و فرزندان پیغمبر را به صورت اسیران به درگاه خودت آورده ای. قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ چادرهای سرشان را پاره کرده ای. وَ أَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ صورت هایشان را در مقابل چشم مردم باز کرده ای. يَحْدو بِهِنَّ الْأَعْدَاءُ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ از این شهر به آن شهر حرکت شان دادی. مردم در کوچه و بازار هرجا می توانند به صورت های آنها نگاه کنند. وَ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ نزدیکان و دورها کاملا می توانند به صورت آنها نگاه کنند. لَيْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجَالِهِنَّ وَلِيٌّ وَ لَا مِنْ حُمَاتِهِنَّ حَمِيّ هیچ یک از حامیان و محافظان آنها و هیچ یک از محرم های آنها باقی نمانده اند. بعد می فرماید از یک چنین آدمی که مادربزرگش جگر حمزه را پاره کرده و زیر دندان گذاشته چطور می توان امیدوار بود؟ کَیفَ يُرْتَجَى مُرَاقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فوهُ أَكْبَادَ الأزکیاء آن کس که جگر پاکیزگان را به دندان گرفته است، چطور می توان به او امیدوار بود. وَ نَبَتَ لَحْمُهُ بِدِمَاءِ الشُهَدَاءِ گوشتش از خون شهدا روییده است. همینطور فرمایش دارند و من می خوانم تا برسیم به آنجاهایی که می خواهیم عرض کنیم. بعد فرمودند اللَّهُمَّ خُذْ لَنا بِحَقِّنَا وَ انْتَقِمْ مِنْ ظَالِمِنَا خدایا حق ما را از اینها بگیر و از کسانی که بر ما ظلم کردند انتقام بگیر. وَ أَحْلِلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِمَاءَنَا غضبت را بر کسانی که خون های ما را ریخته اند و مردهای مارا کشته اند وارد کن. فَوالله وَ مَا فَرَيْتَ إِلَّا جِلْدَكَ به خدا قسم جز پوست بدن خودت را پاره نکردی وَ مَا جَزَزْتَ إِلَّا لَحْمَكَ گوشت خودت را تکه پاره کردی. وَ سَتَرِدُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ بِمَا تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفَكْتَ مِنْ دِمَاءِ عِتْرَتِهِ به نزد رسول خدا وارد خواهی شد و با خونی که از فرزندان او بر زمین ریخته ای و حرمت عترت او را به باد داده ای، آنطور بر رسول خدا وارد خواهی شد. وَ لَإن جَرَّت عَلَی الدَواهی مُخاطِبَتُکَ خیلی برای من گران است که دارم با تو صحبت می کنم. إنّی لَاستصغِرُ قَدرَک من تو را کوچک می شمارم. ببینید امپراطور عالم اسلام است. بر یک دولتی حکومت می کند که مثلا معادل امپراطوری رم است. شاید هم مقتدرتر از دولت رم است. شاید مقتدرترین دولت عالم آن روز بوده. إنّی لَاستصغِرُ قَدرَک وَ أستَعظِمُ تَقریعَک من خورد کردن و از بین بردن تو را بزرگ می شمارم. وَ أستَکثِرُ تَوبیخَک توبیخ تو را فراوان خواهم کرد. بعد از خودش گفت. لکِنَ العُیُون عَبری چشم ها پر از اشک است. و الصُدور حَري جگرها و سینه ها سوخته است. بعد فرمود: وَ كِد کَیدَک وَ اسعَ سَعیَک وَ ناصِب جُهدک هرچه می خواهی کید بکن. هرچه می خواهی نقشه بکش. هرچه می خواهی سیاست اعمال کن. هرچه می توانی کوشش کن و زحمت بکش. فَوَاللهِ لا تَمحُوا ذِکرَنا به خدا قسم نمی توانی نام ما را محو کنی. همه هدف این است که نام این خاندان را محو کنند. در جنگ صفین از خاندان بنی هاشم به جنگ رفته بودند. بعد از اینکه این از جنگ برگشت، با اینکه پیروز شده بود، امیرالمومنین سخت با او برخورد کرد که تو چرا به جنگ رفتی؟ این می خواهد حتی یک نفر هم از بنی هاشم نماند. حضرت در جنگ صفین به بنی هاشم اجازه نمی داد به میدان بروند. فرمود جای همه شما من به میدان می روم که همین کار را هم می کردند. فَوَاللهِ لا تَمحُوا ذِکرَنا وَ لا تُمیتَ وَحیَنا نمی توانی وحی ما را نابود. کنی. وَ لا ترحُصُ عَنکَ عارُها عار و ننگ این کاری که کردی دست از تو برنخواهد داشت. هَل رَایُکَ الّا فَنَدا آراء و نظر و فکر تو به باد رفته است. وَ ایّامُک الّا عَددا، دوران عمر تو اندک خواهد بود. چیزی نخواهد بود. وَ جَمعُکَ الّا بَدَدا، لشکر تو به باد خواهند رفت و از بین خواهند رفت. یَومَ یُنادی المُناد، الا لَعنَةُ اللهِ عَلَی الظّالِمین، آن روزی که ندا خواهند کرد لعنت خدا بر ظالمان از تو هیچ چیز باقی نخواهد ماند. فَالحَمدُ للهِ الَّذی خَتَم لِاولِنا بِالسَّعادَة وَ المَغفرة، حمد می کنم خدایی را که برای گذشتگان ما سعادت و مغفرت قرار داد وَ الاخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَ الرَّحمَة. و برای آخرین کسان ما، یعنی برادر من شهادت و رحمت مرحمت فرمود. وَ نَسال الله أن یُکَمِّل لَهم الثَّواب از خدا درخواست می کنم که ثواب را برای آنها کامل کند. وَ یُوجِبَ لَهُم المَزید، وَ یُحسِنَ عَلَینا الخِلافة و برای آنها از رحمت و فضیلت بیشتر بخواهند. ولیّ خدا هیچ وقت نمی ترسد. ولیّ خدا هیچ وقت مضطرب نمی شود. یک زن تنها در مقابل یک امپراطور است. نمی ترسد. مضطرب نمی شود. ببینید من اگر جمعیت دو برابر شود ممکن است خودم را گم کنم. الان چشمم درست نمی بیند، آن موقع نمی توانم درست حرف بزنم. آنجا اینطور نمی شود. کسی که به مقام ولایت رسید، آن هم مرتبتی از ولایت که حضرت زینب سلام الله علیها دریافت کرده است، اینگونه است. ببینید یک حرف بسیار مهمی هست. تا زمانی که امام حسین علیه السلام بوده اداره جریان که می گوییم شهادت، اداره جریان شهادت به دست امام حسین علیه السلام است. آن روزگار و آن زمان، یک زمانی است که یک اشتباهش تا امروز می ماند. یک اشتباه کوچک. اگر بچه های آن جمعیت یک اشتباه کوچک می کردند، آثارش تا امروز می ماند. هیچ اشتباه نبوده که تا امروز درست شده باشد. اگر ماها خرابی به بار بیاوریم، خرابی به خودمان می چسبد. آن جریان به نهایت سلامت تا پایان عالم ادامه خواهدداشت. تا زمانی که یک امام معصوم در راس امور است، هیچ اشتباهی اتفاق نمی افتد. هر حادثه ای که اتفاق می افتد و هرچه می شود، درست انجام می شود. بعد از اینکه امام حسین شهید شده، ولو امام هست، امام ناگزیر امام باید در پس پرده باشد. حضرت زین العابدین امام است و هیچ فرقی با پدرش ندارد. مریضی و غیر مریضی برای امام فرقی نمی کند. جوان و پیر برای امام فرقی نمی کند. حالا از شدت مریضی لاغر شده و به مرگ نزدیک شده است. باز برای امام هیچ فرقی منی کند. اما الان ایشان در پس پرده است و باید پنهان باشد و حضرت زینب سلام الله علیها که امام معصوم نیست باید اداره کند. چند وقت است؟ مثلا تمام جریان عاشورا یک روز است. با مقدماتش سه چهار ماه است. تمام حادثه کربلا در چهار پنج ماه اتفاق افتاده. اگر ما بگوییم حادثه بعدش در اربعین اسرا به کربلا آمده اند، اینجا هم دو سه ماه طول کشیده تا به مدینه برگشته اند. در این مدت مدیرت جریان اسارت به عهده حضرت زینب است. اینجا هم باید یک دانه اشتباه هم اتفاق نیفتد. همانطور که اگر در دوره گذشته اشتباهی اتفاق می افتد در تاریخ می ماند، در این دوره هم همینطور است. ببینید یک حرفی را بلد هستید. اگر دو خط باشند که فقط یک درجه با هم فاصله داشته باشند، اگر این دو خط هزار سال ادامه داشته باشند، این یک درجه در روز اول یک مقدار خیلی بزرگی می شود. اگر یک ذره از راستی و درستی فاصله داشتند، این فاصله زیاد می شد. باید در تمام دوران اسارت هرچه اتفاق می افتد، درست اتفاق بیفتد و یک دانه اشتباه در آن نباشد. لذا یک دانه اشتباه هم نشده است. اگر خاطرتان باشد وقتی به کوفه آمدند بچه ها گرسنه بودند. سه روز بود که گرسنه و تشنه و کتک خورده و بلا کشیده بودند. آنها رفتند به عنوان اینکه اینها اسیر و چه هستند، یک مقدار نان و خرما آوردند به بچه ها بدهند. حضرت زینب نان و خرما را از دست بچه ها گرفت و گفت نه صدقه به ما نمی رسد. این نباید در تاریخ ثبت شود که بچه ها از  نهایت گرسنگی از دست آنها صدقه گرفتند. صدقه نگرفتند. یک دانه از بچه ها اظهار ذلت نکرده. یکی از آنها به دشمنش التماس نکرده. یک نفر از اسرا و بچه ها به دشمن التماس نکرده اند. تمام دوران اسارت را یک نفری رهبری کرده است که معصوم نیست. اما یک اشتباه نکرده. خیلی عظیم است. این مقام ولایت بزرگی است که این بزرگوار یافته است. شاید بتوان گفت بعد از صاحبان عصمت هیچ کس در حد این بزرگوار نمی شناسیم. ببینید قبل از اوایل اسلام حضرت ابوطالب بزرگ ترین شخصیت آن روزگار است و اگر حضرت ابوطالب علیه السلام نبود، اسلام به دست ما نمی رسید. انقدر بزرگ است. ایشان در اوج مقام و رفعت است و حضرت زینب هم در اوج است. ما اندازه گیری بلد نیستیم و در حد ما نیست که اندازه بگیریم چه کسی از چه کسی بزرگ تر است. اما در نهایت اوج از مقام ولایت و نزدیکی به خدا هستند. فرمایش حضرت زین العابدین است که فرمود: أنتِ بِحَمدِ الله عالِمة غیرَ معلِمة همه کارهایی که کردی درست بوده. عالمانه و صحیح عمل کردی. با اینکه معصوم نیستی همانطور که یک معصوم عمل می کند، عمل کردی. با اینکه در درجه امامت نیستی، مثل یک معصوم عمل کردی. این دوماه خیلی بزرگ است.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای