جلسه چهارشنبه 12/12/94 ( شهادت خدا ، ملائكه و صاحبان علم )
یافتنی است. آدم یک چیزهایی را می یابد. نه می بیند. می بیند. یادش می رود. می بیند بعد شک می کند. می بیند بعد یک دلیل پیدا می کند و انکار می کند. همه دیده هایش را انکار می کند. می شود. اما وقتی می یابد. وقتی آدم می یابد دیگر این حرف ها نیست...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

 [آیه 18 سوره آل عمران می فرماید:] اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ. دقت کنید. شَهِدَ اللَّهُ. ای کاش یک ذره عربی بلد بودید. شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ. خدای تبارک و تعالی شهادت می دهد که خدایی جز او نیست. أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ. فارسی گفتم. معلوم شد؟ خدای تبارک و تعالی شهادت می دهد، شاهد است که جز او خدایی نیست. وَالْمَلَائِكَةُ. ملائکه هم چنین شهادتی را می دهند. این دسته دوم. دسته سوم وَأُولُو الْعِلْمِ صاحبان علم هم شهادت می دهند که جز او خدایی نیست. خدای تبارک و تعالی چگونه شهادت می دهد؟ خدای تبارک و تعالی شهادت به یکتایی خودش را چگونه می دهد؟ از این بالاتر فرض دارد؟ خدای متعال خود به وحدانیت و یکتایی خودش شهادت می دهد. چگونه شهادت می دهد؟ از این بالاتر فرض ندارد. همه شما. شما خودت شهادت می دهی که خودت هستی. خب چگونه شهادت می دهی؟ دیدی؟ دیدن نیست. شهادتی به وحدانیت خدای تبارک و تعالی که درمورد خودش می دهد دیدنی است؟ من خودم را دیدم؟ خب بله خودم را دیدم. اما بالاتر از خودم را دیدم وجود دارد. من خودم را می یابم. نه می بینم. بالاتر از دیدن است. من خودم را لمس می کنم. اما وقتی که من خودم به وجود خودم معتقد است یا مثلا به شما می گویم که من هستم، چگونه می گویم؟ بالاترین صورت ممکنه من به خودم شهادت می دهم. به وجود خودم. خدای تبارک و تعالی به وحدانیت خودش و به وجود خودش و به وحدانیت و یکتایی خودش شهادت می دهد. دیدنی نیست. با چشم دیدنی نیست. با گوش شنیدنی نیست. با دست لمس کردنی نیست. خدای تبارک و تعالی که نه دست دارد و نه چشم و گوش. اینگونه نیست. یافتنی است. بیشتر از این حرف ها. اما معلوم نمی شود. یافتنی است. آدم یک چیزهایی را می یابد. نه می بیند. می بیند. یادش می رود. می بیند بعد شک می کند. می بیند بعد یک دلیل پیدا می کند و انکار می کند. همه دیده هایش را انکار می کند. می شود. اما وقتی می یابد. وقتی آدم می یابد دیگر این حرف ها نیست. حالا. ببخشید دیگر. یک ذره سخت شد. خدای تبارک و تعالی به یکتایی خودش شهادت می دهد. فرشتگان هم همینگونه شهادت می دهند. و صاحبان علم هم همینگونه شهادت می دهند. با اینگونه شهادت آدم در قیامت به سلطنت می رسد. قیامت کسی سلطنت نمی کند. فقط امیرالمومنین سلطنت می کند. در عالم آخرت سلطنت مال امیرالمومنین است. آدمی که اینگونه شهادت می دهد، انقدر می یابد که خدایی جز او نیست. یکتایی خدای تبارک و تعالی را می یابد. هیچ خدای دیگری نمی شناسد. هیچ خدای دیگری را نمی شناسد. نمی بیند. هیچ خدای دیگری را قبول ندارد. به هیچ وجه قبول ندارد. یک بحث هایی در گذشته برایتان عرض کردم. شاید هم به تکرار عرض کردم. [در آیه 23 سوره جاثیه می فرماید:] أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ. آیا ندیدی کسانی که خدای خودشان را هوای خودشان قرار دادند؟ هوا و هوس خداست. ظاهرا هم من بت نمی پرستم. اما هوا و هوس را. هرچه هوا و هوس بگوید همان کار را می کنم. غذا طبق هوا و هوس. لباس طبق هوا و هوس. رای طبق هوا و هوس. هی بفرمایید تمام زندگی طبق هوا و هوس. این خدای خودش را هوا و هوس [قرار داده] خدا یعنی چه کسی؟ آن کسی که می گوید و من سخن او را می شنوم. می گوید و من می شنوم. من اطاعت می کنم. من فقط از هوا و هوس اطاعت می کنم. اگر فقط از هوا و هوس اطاعت کنم، خدای خودم را هوا و هوس خودم قرار دادم. حالا کسی اصلا یک بار هم به هوا و هوس خودش، یک بار هم بله نمی گوید. اصلا اطاعت نمی کند. یک عالم بزرگواری در خراسان بود. همان که حالا خراسان رضوی شده. اصل ایشان تربتی بوده. می گفتند ملا عباس تربتی. خیلی محترم بود. خیلی ها. ایشان در دهات همان احتمالا نواحی تولدش و وطنش برای مردم کار و خدمت می کرد. یک آقازاده داشت که او هم عالم فوق العاده ای بود. حالا اسم نمی برم. ایشان گفت من تمام عمرم که با پدرم نشست و برخاست کردم، سال ها بود دیگر، قاعدتا قبل از اینکه به تهران بیاید با پدرش بوده؛ دوبار در عمرم دیدم که این طبق هوا و هوس عمل کرد. خیلی معجزه کرده. من عرض می کنم که حتی این دوبار را هم ایشان اشتباه دیده. آدم از شرح احوالش حیرت می کند. باور نمی کند که می شود آدم انقدر خوب باشد. حالا اگر یک وقت شرح احوالش را گیر آوردید [بخوانید]. من قدیم خواندم. یک کسانی بنا دارند. بنا دارند. با خودشان قرار دارند. قرارداد بسته اند که اصلا از هوا و هوس سخن نگویند. از هوا و هوس هیچ اطاعت نکنند. این به آنجایی می رسد که می گوید: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ. اینها می شوند صاحبان علم. صاحبان علم خیلی در قرآن ارزش گذاشته شده اند. خیلی. حالا. می خواستم این را عرض کنم. این حرف آخرمان بود. حالا حرف آخر را اول گفتم. ما وقتی می گوییم اَشْهَدُ اَنْ لاَ اِلَهَ إلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسوُلُهُ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد به همین مقدار مسلمانیم. یک نفر آمده و این دو تا شهادتین را می گوید. خب مسلمان است. پاک است. مثلا قبل از این اگر به او دست می زدیم باید دست مان را آب می کشیدیم. نمی شد با او هم غذا شویم. نمی شد به او دختر بدهیم. ارث نمی برد و این چیزها و بعدش همه احکامی که به مسلمانان مربوط است درموردش جاری است. هرکس لاَ اِلَهَ إلاَّ اللهُ گفت و به رسالت پیامبر شهادت داد، این مسلمان است و پاک است. همه رفتارهای اجتماعی در جامعه اسلامی با این درست و صحیح است و می شود. این حداقل است. این حداقل مال همین دنیاست. این حداقل مال همین دنیاست. عرض کردم که مثلا اگر بیاید با ما سر سفره بنشیند، مانعی ندارد. من می توانم با او هم غذا شوم. پاک است. مثلا فرض اگر از لیوان آبی خورد، من می توانم از آن لیوان آب بخورم. می توانم. مثلا فرض کنید قدیم ها یک ظرف هایی بود. من یادم هست. در خانه ما یک ظرف یا پیاله بزرگ بود. آبگوشت را می ریختند و همه از آن ظرف می خوردند. جدایی بعدها اتفاق افتاد که هرکس ظرف جدا داشته باشد. آن زمان ها اینجوری بود. می شود. همین که دوتا شهادت را گفت می شود. این مال همین دنیاست. خونش محترم است. مالش محترم است. جان و آبرویش محترم است. همه اش محترم است. اما این به درد قیامت نمی خورد. این مقدار به درد قیامت نمی خورد. این حدی است برای همین دنیا. من باید در ورای این... قرآن [در آیه 14 سوره حجرات] دارد: قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا. اعراب می گویند ما ایمان آوردیم. می گویند شما ایمان نیاوردید. قُولُوا أَسْلَمْنَا. شما مسلمان شدید. وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ. هنوز ایمان در دل شما وارد نشده. فقط به زبان شماست. ممکن است یک نمازی هم بخوانید. آن که به درد آخرت می خورد، آن وقتی است که ایمان در دل آدم قرار بگیرد. از آن وقت این اسلام و ایمانش به درد آخرتش می خورد. به درد دنیایش هم می خورد. اما حالا نمی خواهیم آن را عرض کنیم. به درد آخرتش هم می خورد. آن مرحله اول فقط مال این دنیاست. اثری برای آخرتش نخواهد داشت. از وقتی ایمان به دلش می آید، آیه دارد که وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ. هنوز ایمان در دل های شما وارد نشده است. خب چکار کنیم که ایمان در دلمان وارد شود؟ که ایمان ما مقبول باشد. ایمان مان مقبول باشد. ایمان با عمل به مرحله مقبولی می رسد. هرچه آدم دقیق تر به آنچه بر اساس ایمان [رسیده عمل کند.] من ظاهرا ایمان دارم. خب اگر من ایمان دارم پس نماز را قبول دارم. پس روزه را قبول دارم. قبول دارم دروغ بد است. قبول دارم غیبت بد و حرام است. قبول دارم، قبول دارم، قبول دارم. این مجموعه این قبول دارم ها. اگر عمل می کنم، یعنی آنچه که به زبان گفتم، به مرحله عمل هم آمده. اگر این دقیق شود، ایمان شما مقبول است. این را مکرر هم عرض می کردم. کسی که ایمان دارد، دروغ نمی گوید. نمی شود دروغ بگوید. اصلا نمی تواند دروغ بگوید. اعتقادش به او اجازه نمی دهد. داریم می گوییم ایمان به قلب است. اعتقادش به او اجازه نمی دهد دروغ بگوید. حالا من می توانم به راحتی دروغ بگویم. مشکلی ندارم. شهادتین را گفته ام. می خواهم شهادتین به دلم بیاید. پس دروغ نگو تا بیاید. ولو خیلی باکی از دروغ گفتن نداری. اما اگر دروغ نگویی ایمان به دلت می آید. آن وقت ایمانت قیمتی و به درد بخور می شود. اگر من رفتار و اعمال دینی ام را منظم انجام دهم، خیلی هم سخت نیست، آن وقت ایمان، ایمان مقبول می شود. من گناه را به طور جدی ترک کنم، ایمانم ایمان مقبول می شود. و این حداقل ایمانی است که لازم است. حداقل ایمان آن وقتی است که من دارم به دستورات شرعی عمل می کنم. دارم به وظایف شرعی ام عمل می کنم. این حداقل ایمان مقبول را دارم. اگر یادتان باشد باز عرض می کردیم که اگر ایمان آدم مقبول باشد که این حداقلش است، این از پل بسیار خطرناک مرگ به سلامتی عبور خواهد کرد. مشکلی برایش پیش نمی آید. حالا هزارتا اثر دیگر هم دارد که نمی خواهیم حالا عرض کنیم. من یک حداقلی از ایمان لازم دارم که با او مومن هستم. اگر او نباشد من مسلمان هستم. آن وقتی که ایمان من ایمان مقبول است و من با داشتن آن مقدار از ایمان مومن حساب می شوم، آن وقتی است که دارم دستورات شرعی ام را عمل می کنم. نمازم را منظم می خوانم. روزه هایم را منظم می گیرم. در رفتار و کردار اجتماعی هم منظم هستم. مال مردم محترم است. آبروی مردم محترم است. عرضم به حضورتان ناموس مردم محترم است. من دست به هیچ حقی از حقوق مردم دراز نمی کنم. کاملا حق و حقوق مردم را احترام می کنم. این شخص مومن است و ایمانش قبول است. ایمانش قبول است. با ایمان قبول به راحتی از مرگ عبور خواهد کرد و همه آینده اش زیر سایه این ایمان به سلامت خواهد بود. یک مراحل بالاتری وجود دارد که این آیه از آن مرحله ها سخن می گوید. ببینید متاسفانه من خیلی نمی توانم آن بخش اول را عرض کنم. اینکه خدای متعال به یکتایی خودش شهادت می دهد، چگونه شهادت می دهد؟ این فرشتگان هم همانگونه شهادت می دهند. صاحبان علم هم همانگونه شهادت می دهند. به این می گوییم ایمان شهودی. من شهود می کنم. در عالم جز خدا کس دیگری را نمی بینم. خدای دیگری نیست. فقط یک خدا هست. دست خدا را همه جا می بینم. یک روزی در قیامت ما باید به اینجا برسیم. یعنی در قیامت به اینجا می رسیم. حتی آنها که در جهنم هستند دست خدا را می بینند. فقط دست خدا در عالم کارگر است. مسلمان ها و مومن ها که می بینند. کافرها هم می بینند. به آتش رفته. اما می بیند که دست، دست خداست. شهود می کند. سلطنت الهی را شهود می کند. شهود. شهود بالاتر از باور است. من می دانم. من باور دارم. من شهود می کنم. من می بینم. یک فرمایشی از امیرالمومنین است که مکرر برایتان عرض کرده ام. امیرالمومنین مکرر در مسجد کوفه فرمایش می کرد که از من بپرسید. سَلُونی قَبلَ أن تَفقِدُونی. همه چیز. هرچیز می خواهید از من بپرسید. قبل از آنکه من را نیابید. دوره حکومت امیرالمومنین هم کوتاه بود دیگر. چهار سال و چند ماه. آن قبلی ها همه ده سال، بیست سال، کم وزیاد و چه. اما ایشان فقط چهار سال بود. یعنی چهار سال و خورده ای، پنج سال در این عالم سلطنت کرد. قبل از آن فلانی دوازده سال بود. فلانی ده سال بود. هی می فرمود سَلُونی قَبلَ أن تَفقِدُونی. از من سوال کنید قبل از اینکه من را نیابید. یک وقتی یکی از این خوارج، آدمی بود که سلامت نبود. مثلا می خواست سوال آزار دهنده کند. بلند شد گفت که آقا هَل رأیتَ رَبَّک؟ آیا پروردگار خودت را دیده ای؟ خیلی حرف بزرگی است. خیلی حرف بزرگی است. حالا چه عرض کنم که نمی شود اینجا توضیح کافی داد. فرمود که من خدایی را که نبینم عبادت نمی کنم. اصلا خدایی که نبینم عبادت نمی کنم. این حد اعلاست. من خدای حاضر و ناظر را عبادت می کنم. خدای حاضر و ناظر. ما خیلی حواس مان در نماز جمع باشد چگونه نماز می خوانیم؟ بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. حواسم هست. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. حواسم هست که دارم چه می گویم. اگر اینگونه باشد که بنده در تمام مدتی که نماز می خوانم حواسم جمع باشد، خیلی نمازم خوب است. خیلی آدم خوبی هستم. یک نکته عرض کنم. من یک مقدار از نماز را حواسم هست و یک مقدار حواسم بیرون است. چرا؟ این را مکرر عرض کردم. گفته اند نماز میزان است. همه زندگی شما پشت این دیده می شود. این دستگاه های پیشرفته که در هواپیما یا کشتی هست را دیده اید؟ ده ها چیز هست هر کدام نشانه یکی از آن وسایلی است که در درون آن است. مثلا موتور هواپیما مشغول کار است. حالا مثال عرض می کنم. یک دانه اش در ماشین های معمولی هم هست. مثلا نشان می دهد که بنزین این ماشین نصفه شده. تمام شده. یا پر است. مثلا روغن ماشین چطور است. این علامت دارد. نماز هم علامت تمام رفتارهای روز شماست. اگر رفتارهایی که در طول روز کرده بودید، همه اش در اختیار شما بود و با اختیار عمل کرده بودید، [نماز هم در اختیار شماست]. ببینید چقدر از اعمال شبانه روز من طبق عادت است. بخش بزرگی طبق عادت است. خیلی ها را هم دلم می خواهد. بخش اندکی هم چون خدا دستور فرموده که نماز بخوان، نماز می خوانم. آن وقت ممکن است ده تا از آن دلخواهی ها همراهش کنم. مثلا برای روضه به اینجا می آیم چون رفقایم اینجا هستند. مثلا. یک کمی قاطی می شود. اگر تمام روز را، مثل اینکه نماز را چون دستور داری می خوانی و طبق دستور نماز می خوانی؛ اگر تمام روز هم همینطور رفتار کنی، همه نمازت در اختیار خودت است. هیچ وقت شیطان و هیچ نیروی دیگری شما را از نمازت بیرون نمی برد. هر مقدار از نماز من که بیرون است معلوم می شود آن مقدار از رفتار و اعمال روز من طبق عادت یا هوا و هوس بوده. زندگی معمولی. من دارم زندگی معمولی می کنم. آن مقداری که حواسم جمع است، آن مقداری است که داشتم طبق دستور عمل می کردم. مثلا وظیفه ام بود این کار را بکنم و کردم. وظیفه بود این. هر مقداری وظیفه ام بود و کردم، در نماز حواسم جمع است. یعنی در اختیار خودم است. با اختیار خودم و به فرمان عقل و دینم و خدا داشتم عمل می کردم. نمازت در اختیار خودت است. هر مقدار نه، نه. چه عرض می کردیم؟ امیرالمومنین فرمود من خدایی را که نبینم عبادت نمی کنم. بعد هم زود توضیح داد. این هم آدم معمولی است. عقلش در حد عقل معمولی است. شاید هم یک ذره کمتر. زود برای اینکه این اشتباه نکند و این اشتباه در تاریخ ثبت نشود فرمود این دیدن، دیدن چشم نیست. دیدن به حقایق الایمان است. اگر کسی به حقیقت ایمان برسد یک طوری خدای متعال را لمس می کند. لمس غلط است. شهود می کند. لمس می گویم برای اینکه بفهمید. یک طوری خدای متعال را لمس می کند. شبانه روز همراهش هست. خدای خودش را همراه خودش می بیند. این نهایت آن چیزی است که خدای متعال از ما می خواهد. حالا اگر کسی همت کرد. چگونه همت کند؟ عرض می کنم اگر کسی همت کرد خب به اینجا می رسد. اگر نکرد، در همان حداقل می ماند. خدا کند آدم حداقل را داشته باشد. چون حداقلش هم خیلی مهم است. من با آن حداقل به سعادت خواهم رسید. البته سعادت های درجه یک نه. سعادت های درجه پایین. اما سعادت درجه پایینش اصلا در خیال ما نمی گذرد. آن سعادت یعنی بهشت های درجه پایین به خیال ما نمی گذرد. اصلا ما نمی توانیم تصورش کنیم. انقدر برجسته و بزرگ است. چه عرض کردیم؟ اگر من بخواهم به آن حداقل از ایمان برسم که آن حداقل از ایمان ما را نجات می دهد، باید برای این حداقل بکوشیم. من مدام این را تکرار می کنم. این حرف را در جلسات متعدد تکرار می کنم برای اینکه ما می کوشیم حداقل به اینجا برسیم. من به راحتی دروغ نگویم. یک وقت احوالات یک بزرگی را خواندم. ایشان فرموده بودند هرچه فکر می کنم یادم نمی آید گناه کرده باشم. خیلی است. آیت الله مشکینی از مرحوم آیت الله العظمي بروجردی نقل کردند. فرموده بودند که من به عمرم دروغ نگفتم. می شود. شدنی است. لازم نیست آدم جزء نوابغ باشد که بشود. اینها نوابغ بودند یا خیلی برجسته بودند. نه. این برای ما ها هم شدنی است. یعنی چون آن درجات عالی نیست و یک درجه است که همه می توانند به آن برسند. یک کمی زحمت دارد. ممکن است طول بکشد. اگر آدم پی بگیرد به این می رسد که من دروغ نمی گویم. من دروغ نمی گویم. هیچ دلیلی ندارم دروغ بگویم. هیچ دلیلی ندارم غیبت کنم. اوقاتم هم خیلی از این آدم تلخ است. خیلی چیزهایش را هم می دانم. ببینید هم اوقاتم از او تلخ است هم خیلی چیزهایش را می دانم. نمی گویم. دهانم را می بندم. آدم هرچیزی که بلد است و می داند را که نباید بگوید. خب پس شما غیبت نکردی. و همینطور بشمار. این حداقل است که عرض کردم حداقلش هم خیلی است. حداقلش هم خیلی است. اینکه شخص مومن است خیلی است. اگر همه شهر ما، بیست درصد شهرمان، سی درصد شهرمان، چهل درصد شهرمان هم اینطوری بودند، شهرما شهر اهل سعادت می شد. همه به برکت آن بیست، سی، چهل درصد سعادتمند می شدند. خیلی است. این حداقل است. این حداقل نشان دهنده ایمان حداقل است. ایمان حداقل وقتی است که من باور دارم. خدا را یک تا می دانم. خدا را یکتا می دانم. خدا را یک تا می دانم. این را یقین دارم. این یقین مرحله اول از ایمان است. این لازم است. کمتر از این مشکل ایجاد می کند. کمتر از این. ببینید بخشی از قلب من ایمان است و بخشی چیزهای دیگر است. خب خطر ایجاد می کند. اگر همه بخش های قلب مرا ایمان گرفته باشد، همان حداقل، نمی گوییم حداعلی؛ همان حداقل خوب است. بارک الله. نجاتت مسلم است. سعادتمند می شوی. اما یک کمی آدم همت کند. یک ذره همت کند، بالاترش هم می شود. یک ذره اخلاق آدم خوب باشد. ببینید هر اخلاق بدی نشانه یک بی ایمانی است. فرمودند کسی که حسادت می ورزد خدا را عادل نمی داند. کسی که حسود است، خدا را عادل نمی داند. اگر عادل بداند، حسادت نمی کند. من می گویم چرا به این بیشتر دادی؟ چرا هوش این بیشتر است؟ حالا اگر هوش آدم بیشتر باشد، سعادتمند می شود؟ نمی دانیم. شاید همان هوش باعث شود که آدم یک بلایی سرش بیاید که. مثلا این زیباتر است و قد و قامتش بهتر است و نمی دانم، عرضه اش بیشتر است. همه اینها ممکن است باعث بدبختی آدم شود. ممکن است. اینکه آدم همچین فکری می کند چرا به این بیشتر، چرا به این بیشتر، می گویند نشانه این است که خدای متعال را عادل نمی داند. پس ببینید هر اخلاق بدی یک جایی به ایمان آدم ربط پیدا می کند. اگر آدم یک ذره هم در این اخلاق هایش بکوشد، یک درجه بالاتری از ایمان می شود. یعنی وقتی اخلاق آدم بهتر است، درجه ایمانش هم بالاتر است. ارزش این آدم هم بیشتر است. درجه آخرت و سعادت های اخروی اش هم خیلی بالاتر است. می فرمایند که سنگین ترین چیزی که در ترازوی اعمال آدمی می گذراند اخلاق خوب است. اخلاق خوب سنگین ترین چیزی است که در ترازوی اعمال آدم می گذراند. حالا همان ایمانی که عرض می کنم یعنی آن اعتقادش. آن باورش. آن یقین و ایمانش قوی تر است. آن حداقل جوری است که چیزی نمی تواند او را تکان بدهد. چیزی او را از ایمانش تکان نمی دهد. یک حادثه پیش آمده. آمده که آمده. به ایمان من لطمه نمی زند. حوادث اجتماعی یا حوادث شخصی. مثلا من یک مشکلی پیدا کردم. این مشکل به ایمان من لطمه نمی زند. این حداقل ایمان لازم را دارد. حالا این باشد، خیلی بیشتر و بالاتر. تا برسد که آدم کل اخلاقش پاکیزه شده باشد. اگر کل اخلاق آدم پاکیزه شده باشد، ایمانش در درجه بالاتری است. مثلا اگر اینجاها بخواهیم بگوییم سه درجه، این درجه دوم از ایمان را یافته است. درجه اول، درجه عمل است که من در عملم نقصی وجود ندارد. حالا آن که می گوییم در عملش نقصی وجود ندارد یعنی اگر یک وقت هم یک خطایی اتفاقا برایش پیش آمد، چون معصوم نیست و یک خطایی برایش پیش آمد، خطایش را جبران می کند. من یک مرتبه از دهانم در رفت و یک چیزی پشت سر شما گفتم. بعد شما را ببینم و از شما رضایت بطلبم. یک کاری می کنم که حلالم کنی. این. جبران می کند. یعنی نگویید اگر یک خطایی اتفاق افتاد من دیگر ایمانم چطور است. نه. من جبران می کنم. اگر جبران می کنم دیگر آن حداقل را دارم. عرض کردم حداقلش خیلی است. خیلی است. می تواند دنیا و آخرت آدم را آباد کند. تا آن حداکثری که در این آیه آمده. شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ. آن اهل علم. گفتند اهل علم. قرآن این کسان را اهل علم می داند. در کنار فرشتگان و در کنار خدای متعال قرار می گیرد. خدای متعال به وحدانیت خودش شهادت می دهد. فرشتگان به وحدانیت او شهادت می دهند. اهل علم هم به وحدانیت او شهادت می دهند. حالا آیه دیگر که کمک می کند این آیه است. [در آیه 11 سوره مجادله می فرماید:] يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ خدای متعال کسانی که ایمان آورده اند برتری بخشیده است. خدا کسانی که اهل ایمان اند را بر سایر مخلوقاتش برتری بخشیده. انسان یا انسان مومن است یا انسان بی ایمان. انسان مومن خیلی با انسان بی ایمان فرق می کند. انسان مومن کسی است که خدای متعال به او برتری بخشیده. روز قیامت آنها را در یک ترازوی خیلی قیمتی می گذارند. یک ترازویی هست که با آن الماس می کشند. اینگونه. این آدم قیمت پیدا می کند. خب. بعد آیه می فرماید وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ کسانی که ایمان آورده اند، یک درجه از دیگران برترند. کسانی که اهل علم اند به درجات برترند. آن این دسته های دوم و سوم اند. کسانی که ایمان دارند دسته اول اند. اینها از دیگران برترند. انسان مومن با انسان غیر مومن خیلی فرق دارد. حالا فعلا نمی خواهم آن را عرض کنم. انسانی که اهل علم است، اهل علم منظور درس خوانده نیست. یعنی کسی که به این علم رسیده. علمی که در اثر عمل به دست می آید. در اثر اخلاق خوب به دست می آید. علم هایی هست که در اثر عمل به دست می آید. در اثر اخلاق خوب به دست می آید. کسی که روی اخلاق خودش کار کرده و مواظب بوده مثلا بخل نکند، مواظب بوده تکبر نکند، مثلا حسادت نورزد، این آدم اهل علم هست و درجه اش همینطور هرچه علمش بیشتر است، یعنی اخلاقش بهتر است، پس علمش بیشتر است. هرچه اخلاقش بهتر است، علمش بیشتر است. علمی که ارزشمند است. همه علوم قیمت دارند. آن علمی که ارزشمند است و به درد آخرت آدم هم می خورد. شما اینجا فیزیک خواندی. خب فیزیک به درد این دنیا می خورد دیگر. کار و مشکلات این دنیا را حل می کند و به درد این دنیا می خورد. اما از این عالم که رفتیم، فیزیک به درد ما می خورد؟ نه. آنجا ماده ای وجود ندارد که فیزیک بتواند در آن کار کند. اینجا فیزیک در عالم ماده، روی مواد عالم کار می کند. از آن نتیجه های خوب می گیرد. به درد رفاه زندگی آدم می خورد. بله خوب است. اما از این عالم که رفتی، دیگر این چیزها نیست که. عناصر نمی دانم. چندتا عنصر هست؟ صد و چهارتا؟ صد و شش تا؟ قدیم ها می گفتند چهارتا عنصر. حالا می گویند مثلا صد و شش تا. خب. آنجا دیگر عناصر نیست. اینها را گذاشتی و رفتی. رفتی یک جای بالاتری. آنجا که آدم به آن عالم می رود یک جای بالاتری است. بالاتر است. حالا البته خود این هم بحث دارد. خب.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای