أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین
ببینید یک کسانی همین جا به بهشت می روند. وقتی در دنیا هستند به بهشت می روند. بعضی ها هم می ماند و در پایان دوران آخرت [می روند.] یعنی پنجاه هزار سال. پنجاه هزار سال شوخی نیست. پنجاه هزار سال قیامت را طی می کنند و بعد به بهشت می روند. حالا کمتر و بیشتر. اینها بستگی به آن چیزی که می خواهیم عرض کنیم دارد. این دیگر در قرآن است. یک کسانی از آن لحظه ای که از دنیا می روند به بهشت می روند. من فکر می کنم اینهایی که قرآن فرموده از آن لحظه ای که از دنیا می رود به بهشت می رود قبلا هم به بهشت رفته بوده. ما که نمی فهمیم بهشت یعنی چه؟ ببینید حداکثر لذایذ و خوشی های این دنیا چقدر است؟ حالا نمی شود توضیح عرض کنیم. اما حداکثرش چقدر است؟ بالاترین لذایذ این دنیا، لذایذ خیالی این دنیاست. که آدم در خیال لذت می برد و آن لذت ریاست است. که بعضی ها پایش از همه چیز می گذرند. دین و دنیا و از همه چیز می گذرند برای اینکه به آن لذت خیالی برسند. خب چقدر طول بکشد؟ ده سال. بیست سال. بیشتر که نمی شود. حالا یک کسی سلطنت می کند. البته در بین پادشاهان ایران، دو پادشاه بودند که طولانی سلطنت کردند. نمی خواهیم اسم عرض کنیم. یک کسی شروع سلطنتش وقتی بوده که بچه ای در رحم مادرش بوده. لذا تاج را بر شکم مادرش گذاشتند. مثلا. این آخری ها هم که چه. به پنجاه نرسید. یک کمی مانده بوده به پنجاه سال. این حداکثر است. حالا چقدر هم زجر و بلا در طول این پنجاه سال کشیدند که اگر هم یک ذره خوشی بود با هزارتا ناخوشی همراه بود. این ساختمان لذایذ دنیوی است که آن هم عرض می کنم لذت خیالی است و یک ذره هم با لذاید خارجی مثل غذای بهتری، نمی دانم قصر بهتری و یک کمی همراه با اینها بوده. باز سرانجامش... اما آن کسی که اینجا، حالا باز عقب تر می رویم؛ آن کسی که از لحظه مرگ به بهشت می رسد، فرق بهشت و این دنیا را مکرر عرض کرده ام. نمی شود بیان کرد. برای اینکه توضیح بدهند گفتند اگر یک دانه برگ، یک دانه برگ از بهشت بکنیم، بر فرض که اصلا قابل کندن باشد؛ و به این دنیا بیاوریم، کل این دنیا بهشت می شود. کل. یعنی دیگر کویر لوت نداریم. همه اش سبز و خرم. همه گلزار. سراسر دنیا. سراسر دنیا. یک برگ. عرضم به حضورتان. مثلا یک بهشتی. حالا برای ما مثال هایی زده اند که یک ذره بتوانیم بفهمیم. عبارت این است. اگر اندکی از آب دهان یک بهشتی به هفت دریای شور بریزد، همه اش شیرین می شود. ببینید فاصله چقدر است ها. فاصله های نجومی هم بخواهیم بگوییم معلوم نیست باشد. حالا برعکسش را می گویند اگر آتش جهنم را هفتاد بار خاموش کنند، آتش دنیا می شود. اینها برای فهم است نه اینکه واقعا خاموش کرده باشند. هفتاد بار آتش جهنم. اصلا نمی شود تصور کرد. حالا ما داریم بهشت را بحث می کنیم. ان شاء الله هیچ کس اینجا نیست که سرانجامی مثل جهنم داشته باشد. عرض کردیم داریم یک گوشه ای از آن بهشت را می گوییم. آن بهشت اینجا برای یک کسانی تحصیل می شود. به دست می آید. حالا نمونه اش را عرض کنیم. دیگر خیلی واضح و آشکار فرموده. فرمایش امیرالمومنین در نهج البلاغه است. فرمودند نَحنُ مِن اقوامٍ ما جزء یک دسته آدم هایی هستیم که یک قومی هستیم. ماها یک قومی هستیم. نه چهارده نفریم. یک قومی هستیم. یعنی بیشتر از چهارده نفر. غیر از آنها هم کسانی به این بهشت رفته اند. نَحنُ مِن اقوامٍ قُلُوبُنا فِی الجِنان. دل هایمان در بهشت است. شما چند سال در دنیا بودی آقا؟ شصت و سه سال. شصت و سه سال این قلب در بهشت بوده. حالا نمی خواهیم شصت و سه سالش را عرض کنیم. این یک چیزی است که برای ما هم می شود. قُلُوبُنا فِی الجِنان. أبدانُنا فِی العَمَل. قُلُوبُنا فِی الجِنان. ترجمه اش روشن است. قُلُوبُنا فِی الجِنان دل هایمان در بهشت است. بدن مان در عمل است. آن عمل هایی که امیرالمومنین می کرد که تصورش هم برای ما مشکل است. تمام مدت دارد کار می کند. یک وقت من باز شرح احوال را اینجا عرض کرده ام. می گویند صبح قبل از اذان به مسجد می آمد. اینها را دیگر می دانیم. مثلا فرض کنید مناجات می کرد. بعد فرض کنیم اذان می گفت. بعد می آمد پایین به مسجد و نافله هایش را می خواند و بعد هم نمازش را می خواند و تعقیبات و بعد در یک نقل هایی دارد که بعد از آن برای تعلیم و تعلم مردم می نشست. برای تعلیم و تعلم مردم. چه درس می داد؟ عبارتش این است که به مردم قرآن و فقه یاد می داد. نشسته بود آنجا. بعد می نشست در دکة القضا. مثلا. آنهایی که به مسجد کوفه رفته اند دیده اند یک دکة القضا در مسجد کوفه هست. مثلا آنجا می نشست و تا ظهر مشغول کار مردم بود. ظهر باز اذان می گویند یا خود ایشان اذان می گفت و مشغول نوافل می شد و بعد نماز می خواند و نماز عصر را هم عصر می خواندند. مثلا ساعت سه بعد از ظهر. مثلا. خب در این فاصله باز دارد کار مردم را راه می اندازد. بعد نماز عصر را می خواند. باز دارد کار مردم را راه می اندازد تا مغرب. مغرب را می خواند و نمی دانیم که بعد از آن به منزل می رفت؟ چون آن وقت بعد از نماز مغرب شام می خوردند. حالا اگر کسی می خواست شام بخورد. شام می خوردند و تقریبا یک ساعت و نیم با عشاء فاصله می شد. بعد چه؟ خب بعد باید بخوابد دیگر. یک روز تمام کار کرده. بعد حالا [وقت] کار خودش می شد. آن نمازهای متعددی که گفته اند. مثلا عددهای بزرگی که گفته اند ایشان نماز می خواند. دیگر مشغول کار خودش بود. این شرح احوال را که عرض می کنم، صدوق در عمالی نقل کرده است. من متحیر بودم که خب کی می خوابیدند. آقا شما کی استراحت می کنید؟ اصلا جزء این برنامه استراحت وجود نداشت. نمی دانم. داشتیم أبدانُنا فِی العَمَل را می گفتیم. بدن دارد تمام مدت کار می کند. حالا به این کاری نداریم. بحث اصلی مان این است که قلب های ما در بهشت است. یک کسانی همین جا به بهشت می روند. بفرمایید یک کسانی همین جا بهشت را تحصیل می کنند. بهشت را باید تحصیل کرد. باید بهایش را پرداخت. باید بهای بهشت را پرداخت تا بتوان به بهشت رسید. حالا می خواستیم عرض کنیم که بهای بهشت چگونه است. چکار کنیم که بهای بهشت را پیدا کنیم. [در آیه 30 سوره فصلت می فرماید:] اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا از این راه می توان به بهشت رسید. إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا یک: خدا را قبول دارد. حرف های خدا را قبول دارد. حرف های خدا را قبول دارد. دستورات خدا را قبول دارد. پایش می ایستد. آقا هفتاد سال زندگی کرده. هفتاد سال دروغ نگفته. حالا کوتاه می آییم. عرضم به حضورتان از روزی که فهمیده. یک وقت آدم در بیست سالگی، هجده سالگی می فهمد. می گویند هجده سالگی بلوغ دوم است. بلوغ اول همان چهارده پانزده سالگی است. سر هجده سالگی یک بلوغ دوم داریم. آن وقت فهمیده. یک بلوغ سوم داریم که در چهل سالگی است. آن وقت هم بفهمد باز خوب است. از آن روزی که فهمیده خب دروغ نگفته دیگر. اگر آدم یک ذره حواسش را جمع کند می شود. یک ذره حواس جمع کنید. ببینید یکی از فنون شیطان این است که آدم را می ترساند. تو می خواهی چهل سال دروغ نگویی. می ترساند. نه. می شود. چهل سال دروغ نگفته. غیبت مردم را نکرده. نکرده. ببینید فلانی با من دشمنی کرده. پشت سر من هزارتا حرف زده. خب من پشت سر او هیچ حرفی نمی زنم. طوری می شود؟ یعنی آبروی من می رود و آبروی او محفوط می ماند؟ یا نه؟ آنهایی که حرف های ایشان را پشت سر من شنیده اند، هیچ کس باور نمی کند. کار دست خداست دیگر. دست من که نیست. من یک کاری می کنم برای اینکه او... نه. من سال ها پشت سرم غیبت کردند. پشت سر من هزارتا حرف زدند و من هم هیچ چیز نگفتم. می شود. ممکن است آدم یک ذره احساس سختی کند. ممکن است آدم یک ذره احساس سختی کند. فرمودند إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ربّ شما گفته غیبت حرام است. آقا در تحت چه شرایطی؟ در تحت همه شرایط غیبت حرام است. البته یک استثناهایی در غیبت دارد. مثلا اگر آمدند با شما مشورت کردند. مثلا شما می دانی که اگر این آدم با این آدم شراکت کند، او بر بادش می دهد. خب اینجا جایز است بگویم دیگر. آمدند می خواهند به این آدم دختر بدهند. خب اگر من یک چیزی می دانم که به زندگی مربوط است، به زندگی مربوط است، خب جایز است بگویم. بلکه یک وقت هایی واجب است بگویم. اگر زندگی ام در معرض خطر است، جایز است بگویم یا واجب است. در هرصورت. نمی خواهیم آن استثنائات را عرض کنیم. خب من یک عمری غیبت نکردم. می شود؟ می شود. إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ربّ من فرموده دروغ حرام است. مطلبی فرمودند که عجیب است. واقعا آدم می ترسد. وقتی شخص دروغ می گوید یک بویی از دهانش خارج می شود که تا هفت آسمان می رود. فرشتگان این بوی بد را می شنوند و مثلا لعنت می کنند. خیلی است. من می کوشم دروغ نگویم. من می کوشم غیبت نکنم. من می کوشم. ناموس مردم. ناموس مردم است. باید محترم باشد. مال مردم، مال مردم است. محترم است. چند سال؟ تمام عمر. إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا. کسانی که گفتند ربّ ما خداست. یعنی قبول دارم. همه این حرف هایی که قرآن فرموده، پیامبر و ائمه فرموده اند، من همه اش را قبول دارم. سپس بر آنچه گفته بود و گفته بود قبول دارم، استقامت ورزید. ببینید. تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ ملائکه بر آنها نازل می شوند. در ذیلش دارد که ملائکه لحظه مرگ می آیند. ملائکه در برزخ می آیند. ملائکه در قیامت می آیند. فروض مختلف فرمودند. به مقدار پایداری آن فرد بر آنچه که گفته بود. قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ. گفته اند و پایش ایستاده اند. چقدر مستحکم پایش ایستاده اند؟ به درجه استحکام استقامت شان فرشتگان می آیند برای... بعد چه می گویند؟ تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا دیگر ترس پایان یافت. چه زمانی می آیند؟ لب مرگ. دیگر ترسی نیست. از اینجا به بعد دیگر ترسی به سراغ تو نخواهد آمد. اندوهی نیست. ترسی نیست. تو بعد از این هیچ ضرری نخواهی کرد. هیچ خطری تو را تهدید نخواهد کرد. در امن و امان کاملی. از این لحظه. عرض می کنم روایت اینجا را در مورد مرگ گفته اند. از لحظه مرگ به بعد. از لحظه مرگ به بعد دیگر هیچ ترسی نیست. هیچ خوفی نیست. هیچ حزن و اندوهی نیست. هیچ مشکلی برای تو نخواهد بود. بستگی دارد به اینکه من کاسبم اما درستم. من معلمم. من معلمم. سی چهل سال است معلمم. آقا معلم هم یک چیزهایی دارد دیگر. باید درسش را درست بلد باشد. درسش را درست بلد باشد. وقت [شاگرد] را حرام نکند. مثلا. کار درست. کار درست. تمام عمرم کار درست انجام داده ام. حالا اگر یک وقتی هم مثلا خطایی پیش آمده، عرض کردم این خطا را جبران کرده. این جبران مهم است. اگر یک وقت خطایی شده من جبران کردم. این وقتی از اینجا رفته، می فرمایند آن طرف خدای متعال می فرمایند ظلم از من عبور نمی کند. یک زنجیر [است] ظالم از من عبور نمی کند. باید همین جا. چطور می شود؟ اینجا چطوری ممکن است؟ همینجا باید. برای ماها هم هست ها. فرقی نمی کند. بچه پانزده ساله است. اگر خدایی نکرده ظلمی کرده جبرانش کند و درستش کند. یا می مانی و گیر می کنی. آنجا یک زنجیر است که ظالم از آن عبور نمی کند. خب. وقت گذشت. بحث هم به جایی نرسید. حالا من فقط مقدمه اش را عرض کردم. ان شاء الله امیدواریم همین مقدار هم اندک سودی برای شنوندگان داشته باشد و ما بدهکارشان نشده باشیم.