اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم.
در آیه 1 سوره مبارکه معارج می فرماید: سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ می فرمایند یک تقاضا کننده ای تقاضای عذابی کرد. گفت اگر این علی را خودت گذاشته ای سر کار که بگو. اگر خدا گفته آن را هم بگو. بعد هم ایشان فرمود که خدا امر کرده من علی را بر سر کار بگذارم. بر سر چه کاری بگذارم؟ در خاطرتان هست؟ ما می گوییم برای ایشان ولایت امر است. فرمود که هرکس من ولی او هستم، علی ولیّ امر اوست. این. حالا اینگونه گفتند. او هم رفت گفت خدایا اگر این از طرف توست یک عذابی بیاید و من را نابود کند. یک سنگی از آسمان آمد و راحتش کرد و رفت. این عذاب مخصوص کافران است و هیچ کس نمی تواند آن را دفع کند. در آیه 2 می فرماید: لِّلْكَافِرِينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ هیچ کسی نیست که این بلا را دور کند. کافر گرفتار می شود. از سوی خداوند ذی المعارج. خداوندی که فرشتگانش بر آسمان ها صعود و عروج می کنند. ذی المعارج یعنی فرشتگان او به سوی آسمان عروج می کنند. در آیه 4 می فرماید: تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ می گویند روح چیست؟ روح همان ملائکه است یا یک چیز دیگر است. می فرمایند فرشتگان و روح که فرشته مقرب خداوند است، در آن روزی که مقدارش پنجاه هزار سال است، به سوی او عروج می کنند. آقا پنجاه هزار سال شوخی نیست ها. ما اگر دو ساعت در صف بایستیم کمرمان درد می گیرد. اگر روی زمین بنشینیم، پا و کمر هردو درد می گیرد. حوصله مان هم سر می رود. دو ساعت. حالا صحبت از پنجاه هزار سال است. مرحوم جد ما از پدرش یک دانگ و ربع از پدرش به ارث برده بود. یک دانگ و ربع از خانه. همین خانه قدیمی یک دانگ و ربعش متعلق به پدربزرگ ما بود و بقیه اش متعلق به بقیه بود. این یک مثقال به این یک دانگ و ربع اضافه نکرد، یک آجر اضافه نکرد و یک رنگ هم نکرد تا از دنیا رفت. می گفت آقا آنجا طول می کشد به من می گویند چرا آنجا را رنگ کردی؟ چرا این اتاق را رنگ کردی؟ باید یک دلیل حسابی بیاورم. دلیل نداشته باشم، معطل می شوم. چه زنی. مادربزرگ مان ممتاز بود. یک دلیل خوبی شان این بود که زودتر از شوهرش از دنیا رفت.
در همان یک دانگ و ربع که دوتا اتاق می شد نشسته بودند. بعدا یک دانگ و نیمش را پدر من از یکی از خویشان خرید. یک مقداری هم متعلق به عموها بود و همینطور ذره ذره خریدیم. ما تلفن کردیم به سوئد و یکی از وارثان را پیدا کردیم که حقش چهارصد هزار تومان بود. گفت به کدام حساب بریزید.
آنجا یک روزش پنجاه هزار سال است. پس صبر جمیل پیشه کن. زیرا آنها آن روز را دور می بینند. به پیامبر می فرماید تو صبر کن. اینها فکر می کنند که خیلی دور است اما زود می رسد. تا انسان چشمش را ببندد شروع می شود. مَن ماتَ وَقَد قامَ قِیامَتَهُ انسان با مرگ به دالان قیامت می رود. بفرمایید قیامتش شروع می شود. اما ما آن را نزدیک می بینیم. همان روز که آسمان ها همچون فلز گداخته می شود. کوه ها مانند پشم رنگین متلاشی خواهد شد. هیچ دوست صمیمی ای سراغ دوستش را نمی گیرد. مگر کسی با امام حسین دوست باشد. اگر کسی با ایشان دوست باشد، ایشان سراغ می گیرد. اما من سراغ شما را نمی گیرم و شما هم سراغ من را نمی گیرید. از هم فرار می کنیم. در آیه 11 می فرماید: يُبَصَّرُونَهُمْ آنها را نشان شان می دهند اما هرکس گرفتار کار خویشتن است. در آیه 38 سوره مبارکه مدثر می فرماید: كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ هرکس گرفتار کار خودش است. چنان است گنهکار دوست می دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدای خودش بکند. بچه اش را بدهد که بچه به جهنم برود اما او نرود. و همسر و برادرش را. حاضر است همه کسش را بدهد تا خودش نجات پیدا کند. هرکس می خواهد بسوزد، بسوزد. قبیله اش را که همیشه از او حمایت می کرد. حتی می خواهد همه مردم روی زمین را بدهد تا نجات پیدا کند. در آیه 14 می فرماید: وَمَن فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ يُنجِيهِ اما هرگز چنین نیست که با اینها بتوان نجات یافت. آری شعله های سوزان آتش است. دست و پا و پوست سر را می کند. و کسانی را که به فرمان خدا پشت کرده اند صدا می زند. آتش آنها را صدا می زند. در آیه 17 می فرماید: تَدْعُو مَنْ أَدْبَرَ کسانی را که به فرمان خدا پشت کرده اند صدا می زند. و همچنین کسانی که اموال خود را جمع و ذخیره کرده اند. به جایی که باید مصرف شود، مصرف نکرده اند. تا اینجا مقدمه بود و از اینجا به بعد مطلب ما است. به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است. اگر در آفرینش اولیه اش ماند که ماند. تا آخر عمر بی طاقت و حریص است. وقتی انسان هفتاد ساله شد، حرصش کم می شود یا زیاد می شود؟ زیاد می شود. مگر اینکه خودش را معالجه کند. به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است. یعنی چه؟ می گویند معنایش مثلا آیه بعد است. هنگامی که بدی به او می رسد، یک دانه نوک سوزن به او می خورد، یک مرتبه فریادش درمی آید و بی تابی می کند. هنگامی که خوبی به او می رسد، دست و بالش پر می شود و وزیر و امیر می شود، دستانش بسته می شود. سه رفیق داشتیم که با هم شریک بودند. سابقا برای نماز به همینجا می آمدند. بعد هم از این قهوه خانه روبه رو یک دیزی یک نفره می گرفتند و سه نفره می خوردند. یکی از آنها یک چیزی شد و یک مرتبه خوب شد. یک مرتبه ها. مثلا یک معامله پیش آمد و سود خیلی زیادی کرد. بیست سال پیش. بین این سه تا که با هم شریک و رفیق بودند، فاصله افتاد. بعد یکی از آنها به او گفت چه خبر است؟ تو کجایی؟ گفت راستش این است که وقتی وضع مالی آدم عوض می شود، رفقایش هم عوض می شوند. اصلا نمی توانم با تو بپرم. رفت که رفت. هنگامی که خوبی به او می رسد، مانع دیگران می شود. دستانش بسته می شود و بخل می ورزد. مگر نمازگزاران. کسی که نماز می خواند، عالم را هم داشته باشد، همینطور از دستش می ریزد. هزارتا بلا هم سرش بیاید، نفسش درنمی آید. نمازخوان. مگر نمازگزاران. آنها که نمازها را پیوسته به جا می آورند. آنها که در اموالشان حق معلومی هست. در آیه 25 می فرماید: لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ می گویند سائل حق دارد. کسی که گفت و اسم برد و حرفی زد، حق پیدا می کند. حاج آقای حق شناس به بچه هایش گفته بود اگر کسی گفت، یک چیزی بدهید. حالا اگر هم نمی خواهی زیاد بدهی، یک چیزی بده. این سائل است. محروم هم که یعنی کسی که واقعا فقیر است. و آنها که به روز جزا ایمان دارند. نمازخوان اینگونه است. اینگونه. آنها که به روز جزا ایمان دارند. آنها که از عذاب پروردگارشان می ترسند. چرا که هیچ کس از عذاب خدا در امان نیست. هیچ کس از عذاب پروردگارش در امان نیست. آنها که پاک دامن هستند، آنها که امانت ها و عهد خود را رعایت می کنند، امانت و عهد. اگر با کسی قرارداد بست طبق آن عمل می کند و اگر امانت به دستش بود، آن را حفظ می کند. آنها که بر نماز مراقبت دارند. آنها در باغ های بهشتی پذیرایی و گرامی داشته می شوند. در بهشت مورد احترام هستند.
امیرالمومنین سلطان عالم آخرت است. امام زمان که از عالم برزخ دور نیست. آقا سید کریم پینه دوز را می شناسید؟ مغازه اش هنوز در بازار هست. من پسرش را دیده بودم و منزل ما می آمد. مغازه اش را یک یهودی خرید و هنوز هم هست. آن یهودی چهل سال است دست از این مغازه برنداشته. یهودی است. می گوید این مغازه تبرک است. عجب. می گویند آقا سید کریم پینه دوز به محضر حضرت ولی عصر رسیده بود. با هم به بهشت رفتند. فرمود که می خواهی همینجا بمانی؟ گفت آقا شما می مانید؟ فرمودند نه من باید بروم. گفت نمی خواهم بهشت نمی خواهم. با شما به همین عالم برمی گردم. یک چنین کسی بود.