أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
فکر می کنم که ابوهاشم جعفری بود که محضر حضرت عسکری علیه السلام رسید. این خیلی مهم است. محضر حضرت عسکری علیه السلام بود. حضرت فرمودند جزء گناهانی که بخشیده نمی شود، آن گناهی است که آدم وقتی انجام داد، می گوید ای کاش گناه من فقط همین باشد. آدم یک وقت دارد راجع به گناهان خودش فکر می کند و می گوید ای کاش من فقط همین گناه را داشتم. آنها خیلی بد است. این گناهی که وقتی آدم نگاه می کند، به نظرش حقیر می آید، اگر گناه من به نظرم حقیر بیاید، هر گناهی که باشدها؛ این گناه حقیر تبدیل به گناه کبیره ای می شود که بخشیده نمی شود. خب. این بنده خدا هم مثل آقایان حاضر به نظرش مساله خیلی مهمی آمد که چه فرمایشی فرمودند. چقدر سخت است. در دلش گفت که آدم باید مواظب همه چیزش باشد. این سخن من است. باید مواظب خیالاتش هم باشد. آدم باید مواظب خیالاتش هم باشد. هر خیالی را که من نمی توانم خیال کنم. همین که من روی یکی از گناهانم تمرکز کنم و بگویم ای کاش من اصلا هیچ گناهی نداشتم و فقط گناهم همین بود. خدایی نکرده، خدایی نکرده، دروغ گفته ام، غیبت کرده ام، نمی دانم چه و چه. یک وقت مثلا نگاه به نامحرم هست. خب این گناه صغیره است دیگر. می گویم ای کاش گناه من فقط همین باشد. تا گفتی این گناه صغیره است و حقیر است و چیزی نیست، تبدیل به کبیره می شود. نمی خواستیم این را عرض کنیم. غرض آن فرمایش بعدی بود. تا این فرمایش امام را شنید، پیش خودش گفت که عجب. آدم باید مواظب خیالش هم باشد. آدم باید مواظب خیالش هم باشد. نه اینکه دائما مواظب خیالش باشد. اما آدم نمی تواند هر خیالی بکند. هر چه به نظر من آمد، آمد؟ خب نمی شود. امام علیه السلام اینجا دست گذاشته اند. روی این نکته دست گذاشته اند. این که الان در ذهنت گذشت، این مهم بود. این را رها نکن. آدم باید مراقب همه چیزش باشد. مراقب خیالاتش هم باشد. اگر آدم این حرف را فهمیده باشد، همه حرف های دین را فهمیده است. دین آمده است بگوید مواظب رفتار و اعمال و افکار و اخلاق تا باشید. مواظب باشید. چون یک روزی، همانطور که در آیه 7 و 8 سوره مبارکه زلزال می فرماید: فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ. یک کسی آمده بود که تازه مسلمان شده بود. خدمت رسول خدا رسید. حضرت او را گذاشتند که به او قرآن یاد بدهند. در گوشه مسجد معلم قرآن بود و می گفتند آقای معلم قرآن، به این قرآن یاد بده. حالا البته خصوصیاتش خیلی واضح نیست. این رفت پیش آن معلم. حالا مثلا سوره اول یا دوم یا نمی دانم چندم بود. قاعدتا باید سوره حمد را اول یاد می دادند دیگر. نماز بدون سوره حمد که نمی شود. پس حمد را اول یاد می دادند. بعد نماز یک سوره دیگر هم لازم دارد. مثلا یک سوره دیگر هم یاد داده اند. مثلا. اینها دقیق معلوم نیست که چگونه بوده. در هرصورت استاد قرائت سوره اذا زلزلت الرض را به او یاد داد. تا آخر که یاد گرفت بلند شد. بلند شد برود. کجا داری می روی؟ تازه اولش است. گفت همه چیز را یاد گرفتم دیگر. همه حرف دین را یاد گرفتم. دین می گوید اگر یک ذره کار خوب کردی، می بینی. یک ذره کار بد کردی هم می بینی. آنجا فرمودند خیالت را هم مواظبت کن. هر خیالی را نمی توانی بکنی. آقا هر نگاهی را من می توانم؟ هرنگاهی را نمی توانی بکنی. هر حرفی می توانم بزنم؟ هرحرفی را نمی توانی بزنی. آدم می تواند هر حرفی را گوش بدهد؟ یک نفر دارد یک چیزهایی می گوید. من هم ایستاده ام و دارم گوش می دهم. خب اگر تو بروی، مجلسش می شکند. اگر حرف نادرست می زند، نمی شود، گوش بدهی. آدم یا باید مقابله کند. اگر دارد حرف مردم را می زند، من باید مقابله کنم. بگویم نه. این حرفی که تو می زنی غیبت است. اگر بگویی حرفی که تو می زنی غیبت است، خب وظیفه ات را انجام دادی. حاج آقای حق شناس می فرمودند که در یک مجلسی ما گیر کردیم. این بنده خدا هم شروع کرده بود می بافت دیگر. می گفت و می گفت و می گفت. هرچه هم او می گفت من به او جواب می دادم. هرچه می گفت جواب می دادم. شب در خواب به من فرمودند که چرا در آن مجلس نشستی؟ گفت آقا من دفاع کردم. درمورد مرحوم امام رضوان الله علیه حرف زده بود. گفتند هرچه او گفت من جواب دادم و دفاع کردم. چرا نشستی؟ آقا من دفاع کردم. نه. وقتی حرفت را نپذیرفت باید بلند شوی. اینها مقدمه ای برای این جمله ای است که می خواهم عرض کنم. ما وقتی به این عالم آمدیم هیچ در و بندی و هیچ قید و بندی نداشتیم دیگر. آدم وقتی متولد می شود، فقط بر اساس غریزه عمل می کند. بچه گرسنه می شود. غریزه به او می گوید که گریه کند و گریه می کند. مثلا اگر جایش بد شده باشد و خراب شده باشد، پایش بسوزد، گریه می کند. غریزه. فقط غریزه حکم می کند. خب من الان هم دارم طبق غریزه عمل می کنم؟ اینجا که خدمت شما آمده ام، طبق یک غریزه است؟ از اینجا هم که می خواهم به جای دیگر بروم، طبق یک غریزه است؟ اینگونه است؟ یا نه؟ من دیگر از غریزه نجات یافته ام؟ غریزه برای خودش یک آزادی هایی دارد. خدا آدم را آزاد خلق نکرده دیگر. همان حرف قبلی. آدم باید مراقب خودش باشد. ما آمده ایم اینجا که از آن آزادی که به طور طبیعی داریم و به طور طبیعی هرکاری دلمان بخواهد می توانیم بکنیم، [دست بکشیم] مگر موانع عرفی و طبیعی باشد. من می خواهم پرواز کنم. خب نمی توانم پرواز کنم. مثلا. من می خواهم همه پول ها و قدرت های عالم را داشته باشم. خب نمی شود. غیر از اینها آدم می خواهد همه کار بکند و آزاد است. نه. ما آمده ایم از این آزادی که به طور طبیعی به آدم داده شده، برود تحت یک برنامه و نظم. آدمی که منظم شد، آدم می شود. بفرمایید فرزند آدم. فرزند آدم اگر منظم شد، اگر توانست، چشمش منظم شود، گوشش منظم شود، زبانش منظم شود. خدمت آیت الله مصباح بودیم. یک جا یک مجلس کوچکی بود. آن دوستمان از ایشان سوال می کرد. گفت هر سوالی می کرد، مدام گویی داشت حرف ها را می جوید. اینگونه. حرف را می جود و می زند. به من یک حرفی بزنند، همینطوری یک مرتبه یک چیزی می پرانم و یک جوابی می دهم. آقا او حکیم است. او دارد حرف هایش را می جود. اینگونه. آدم باید به یک چنین نظمی در زندگی اش برسد. ببینید در تحت هیچ فرضی، نباید از دهان من فحش خارج شود. در تحت هیچ فرضی. از دهان من نباید فحش خارج شود. بدترین ظلم به من شد و بدترین رفتار را با من کردند، دهان من باید بسته باشد و اینجا کنترل باشد. نظم. اسم این نظم را ادب می گذاریم. آدم آمده مودب شود و بعد از این دنیا برود. آن عالم برای مودب جایگاه دارد. آنجا مرکز و جایگاه سلطنت آدم هایی است که مودب شده اند. به مقدار ادب شان سلطنت دارند. ببینید ما به امیرالمومنین امام المتقین می گوییم دیگر. امام المتقین جز القاب امیرالمومنین است. امام المتقین و امام الموحدین. امام المتقین و متقی یعنی چه کسی؟ کسی که همه چیزش مودب شده. همه چیزش در اختیار خودش است. خیالش هم در اختیار خودش است. و ... خب آن وقتی آدم به نهایت می رسد که خیالش در اختیار خودش باشد. نمی شود خیال آدم در اختیار خودش باشد. اما می شود. اگر آدم زحمت بکشد می شود. ببینید خیال ما بی در و پیکرترین بخش وجودمان است. خیال ما. همینطور. همینطور که نشسته ام خدمت شما و دارم صحبت می کنم ممکن است ده جور دیگر... البته چون آدم دارد صحبت می کند، ناگزیر باید فکر کند که صحبت کند و حواسش جمع است. اما اگر من نشسته باشم و در حال حرف گوش کردن باشم، در عین حال می توانم در طول مدت منبر ده جای دیگر بروم و بیایم. این. می شود من این را کنترل کنم؟ اگر این را کنترل کنی، شما به ادب رسیده ای. به ادبی که خدا می خواسته رسیده ای. نمره بیست داری. آقا سید مهدی قوام را دیده بودید؟ گفت خوابش را دیدم. آمد از جلوی اتاق ما عبور کرد. حالا مقدمات و موخراتش را عرض نمی کنم. آقا کجا بودی؟ رفتم امتحان دادم. چه شد؟ گفت بیست شدم. این نمره اش بیست می شود. کسی که اختیار خیال خودش را هم در دست داشته باشد. کسی که اختیار خیالش را دارد، دیگر چشم و گوش و زبان و همه چیزش در اختیارش است. ما برای یک چنین اختیار داری ای. اگر کسی اختیار خودش را داشته باشد، اختیار عالم را هم دارد. یک دست بالا می کند، باران می بارد. یک دست می کشد. آقا شیخ حبیب الله گلپایگانی یادتان هست؟ دست می کشید. به مریض دست که می کشید، دست که می کشید، خوب می شد. آدم اینگونه می شود. ما دیر متوجه شدیم. دیر متوجه شدیم که باید چکار کنیم. رفت. فرصت از دست رفت. حالا هم عرض این است که آدم یک ذره هم با ادب تر باشد، بهتر است. چون سلطنت آن عالم را به مودبان می دهند. هرچه آدم مودب تر باشد، آنجا بهره مندتر است. قرآن دارد. در آیه 133 سوره مبارکه آل عمران می فرماید: وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ یک بهشتی برای آن آدم های مودب که کاملا مودب شده اند. یک بهشتی است که پهنای آن به پهنای آسمان ها و زمین است. پهنای آن. طولش نمی دانیم یعنی چه. پهنای آن بهشت به پهنای آسمان ها و زمین است. همه عالم زیر پایش است. در تحت سلطنتش است. وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ ما باید آنجا برویم و آنجا تا ابد. سلطنت ابد. سلطنت ابد. برای همه نفر به نفر ما این را گذاشته اند. نمی رسی؟ می گویند آن زیادی هایی که شما نتوانستی تحصیل کنی، به آن درجه بالایی ها می دهند. می گویند آنها وارث بهشت می شوند. اینگونه گفته اند. یک بخش هایی از بهشت را که زیاد مانده و اندازه من نبوده، به دیگران می دهند. آن آدم خوب های درجه یک.