أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
اول یک نکته اخلاقی عرض کنیم و بعد برویم سراغ ادامه بحث های دو سه شب گذشته مان. ما در اعمال خیر یک نماز داریم. اگر داشته باشیم البته. اگر داشته باشیم، یک نماز داریم. حالا البته ممکن است بعضی از دوستان دو سه بار به مکه مشرف شده باشند که یک توفیق علاوه ای است. اگر خدا مرحمت کرده باشد، چند بار سفر کربلا رفته باشند، باز خدا مرحمت کرده و یک توفیق اضافه ای است. اما آن که اصلی کار ماست نماز ماست. عرضم این است. آدم یک ذره بیشتر به این نماز بپردازد. یک ذره به نماز بیشتر بپردازد. یعنی چه؟ یعنی یک ذره نماز را مهم تر بداند. ببینید مثلا اگر من به جماعت اینجا رسیدم و یک رکعت عقب افتادم، غصه نمی خورم. خب نمازم را خواندم دیگر. یا غصه می خورم؟ یک رکعت نماز جماعت نرسیدم، غصه می خورم. خدایی نکرده، خدایی نکرده، خدایی نکرده، مثلا یک نماز صبح از دست رفت. قضا شد. تمام روز اوقاتم تلخ است یا نه؟ اگر نه، معلوم می شود من نماز را خیلی مهم نمی دانم. از دستم رفت، رفت دیگر. درحالی که مثلا فرض کنید اگر یک جایی جنس ارزان تر می دادند و ما نرسیدیم و تمام شد، مثلا ایام نوروز یک جاهایی یک کمی ارزان تر می دهند، اگر نرسیم، اوقاتمان تلخ می شود که نشد ما پرتقال چندی بخریم. آن را غصه می خورم، این را غصه نمی خورم. یا نه. غصه می خورم. برای نمازم غصه می خورم. ببینید چه فرمودند؟ مثال عرض می کنم. می گویند شما فراموش کردی اذان و اقامه را بگویی و الله اکبر را گفتی. قبل از رکوع می توانی برگردی و نمازت را بشکنی و اذان و اقامه بگویی و دومرتبه نمازت را شروع کنی. چرا؟ اذان و اقامه مهم است. اذان و اقامه مهم است. واقعا مهم است ها. ما یک چیزی می گوییم و یک چیزی می شنویم. اما واقعا مهم است. شما یک اذان بگویی، اگر اذان درست بگویی، یک صف از ملائکه پشت سرت به نماز می ایستند. یک صف از ملائکه پشت سر مومن به نماز می ایستند. اگر اذان و اقامه را بگویی، دو صف از ملائکه می آیند. خب این چیز کمی نیست. حالا ببخشید، بنده به شما عرض نمی کنم، به خودم عرض می کنم. یک صف از ملائکه پشت سرم بایستند یا نه برایم فرقی نمی کند. جماعت می خوانم یا فرادی می خوانم، برایم فرقی نمی کند. یعنی هیچ چیز. نمی خواهم به شما عرض کنم. به خودم عرض می کنم. من نمی فهمم. من جماعت که می خوانم فرقش را با فرادی نمی فهمم. اگر فقط یک ذره، فقط یک ذره می فهمیدم، سر و جان فدا می کردم که حتما به نماز جماعت برسم. نماز غیر اول وقت و غیر جماعت نمی خواندم. یک چیزی عرض کنم که خیلی مهم است. خیلی مهم است. ما مکرر از استادمان مرحوم آیت الله حق شناس می شنیدیم. خیلی. تا بعدها خودم رفتم روایتش را نگاه کردم. می فرمودند الصَّلاةُ میزانٌ. دقت کنید. الصَّلاةُ میزانٌ. نماز ترازو است. آقا ترازوی چیست؟ ترازوی این است که امروز که من بهتر نماز خواندم معلوم می شود چشمم درست کار کرده. کج نرفته. زبانم حرف بیخود نزده. حرف مردم را نزده. نشان می دهد. نماز من نشان می دهد که من امروز زبانم بی جا کار کرده یا به جا کار کرده. چشمم درست عمل کرده یا درست عمل نکرده. نمازم نشان می دهد که اخلاقم درست است یا درست نیست. اگر اخلاق من درست است، نمازم درست است. چرا من می گویم الله اکبر. بسم الله الرحمن الرحیم و می روم؟ اگر اخلاقم درست بود، رفتار و اعمالم درست بود، بیرون نمی رفتم. چوب اخلاق بد خودم را می خورم. در نماز چوب رفتار بد خودم را می خورم. اگر نمازم درست است، معلوم می شود همه چیز شما درست است. خیلی چیز خوبی است. فرمایشی که ائمه فرمودند یک معیار و ملاک خوبی است. زود من خودم را در ترازوی نماز می گذارم. دنیا به هر نوعی می گذرد. من نماز خوب بخوانم یا نخوانم تا حالا هم گذشته دیگر. بعد گیر می کنم. سر نماز من بعد گیر می کنم. اولش در قبض روح است. آدمی که نماز می خواند، قبض روحش به راحتی، به سلامت، به خوشی و به خوبی است. بعدش چه؟ به سلامت، به خوبی و به خوشی است. بعدش چه؟ تا آخر. اگر نماز من همینطوری است که الان هست، معلوم نیست مرگ چه می شود. جدی است ها. من عرض می کنم خب آدم حرف زیاد شنیده دیگر. حرف است دیگر. من که واقعا برای خودم می ترسم. یک صلوات بفرستید.
یک عرضی شب اول عرض کردم. تو چند تا جمله خلاصه می کنم. دیشب هم یک بار خلاصه کردم. امشب هم یک بار خلاصه می کنم. عیب ندارد. آدم یک نکته اساسی، ببینید یک نکته اساسی دینش را بفهد و بشناسد، صدمرتبه هم تکرار شود، می ارزد. عرض کردیم که عالم بشری، جامعه بشری در ابتدا یک جامعه بدون اختلاف بوده. با هم زندگی می کردند. در کنار هم زندگی می کردند. یک ریش سفید بود. حضرت آدم علیه السلام ریش سفید قوم خودشان بود دیگر. پیغمبرشان بود، ریش سفیدشان هم بود. اختلافات حل می شد. مثلا. مثل می گویم. زندان و داغ و درفش لازم نداشت. خب این دوره گذشت. وقتی یک کمی جامعه گسترده شد و از حد پدر و مادر و فرزند و نوه و نتیجه بیشتر شد و دیگر بعضی ها همدیگر را نمی شناختند، اختلاف پیش آمد. مالکیت گسترده شد و اختلاف پیش آمد. آنجا خداوند متعال برای حل اختلاف در جوامع بشری پیامبران را فرستاده. قرآن می فرماید. من عرض نمی کنم. در آیه 213 سوره مبارکه بقره می فرماید: وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ خدای متعال پیامبران را فرستاد. همراهشان کتاب فرستاد. کتاب برای حل اختلاف بود. در کتاب قانون نوشته دیگر. قرآن کتاب قانون است. کتاب های آسمانی گذشته هم کتاب قانون بود. چیزهای دیگر هم بودها. نه اینکه چیزهای دیگر نبود. کتاب قانون بود. می گفتند ارث را اینگونه تقسیم کنید. دو تا شریک اینگونه رفتار کنند. خرید و فروش اینگونه است. قرآن دارد. در آیه 275 سوره بقره می فرماید: وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ خرید و فروش حلال است. اما ربا حرام است. قانون است. کتاب قانون قرآن و کتاب های آسمانی گذشته، کتاب های قانون اند. عرض کردم کتاب چیزهای دیگر هم هست. کتاب اخلاق و معرفت هم هست. اما فعلا کتاب قانون است. پس این کتاب را خدای متعال با انبیاء برای حل اختلافات بین مردم فرستاده بوده. یک جامعه معتدل، عادل، منظم و مرتب درست شده. خب پیامبر برای حل اختلاف جوامع بشری آمده است. کتاب آسمانی آمده است برای حل اختلافات جامعه بشری. تا پیامبر سرش را زمین گذاشت، اهل هوا و هوس برخواستند. اهل هوا و هوس برخواستند و یک دعوای تازه راه انداختند. او می گوید پیغمبر چیزی نگفته بود. کاملا ادعا می کند که برای بعد خودش چیزی نگفته بود. یک عده هم می گویند چیزی گفته بود. دقیق تعیین کرده بود. همه خصوصیاتش را گفته بود. هذا علیٌ. دستش را گرفته و بلند کرده. هذا علیٌ. اختلاف شده در اصل دین. دین آمده برای حل اختلاف. حالا اینها در اصل دین اختلاف کرده اند. بعد گفتند چرا؟ قرآن می فرماید دیگر. در آیه 19 سوره آل عمران می فرماید: بَغْيًا. می گوید آقا هوا و هوس بود. نه اینکه نمی دانستند. کاملا می دانستند. کاملا فهمانده بود. آن آقایان خدمت پیغمبر نشسته بودند. آیه 36 سوره مبارکه نور نازل شده: فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ نازل می شود این چیزهای قبلی که گفتیم، در خانه هایی که خدا اذن داده است که این خانه ها برتر باشند. آن آقا سوال کرد که این خانه ها، چه خانه هایی هستند؟ خانه های انبیاء از آن خانه ها هستند؟ سوال کرد. پیغمبر فرمود بله خانه های انبیاء از این خانه هایی هستند که قرآن دارد می فرماید فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ. بعد اشاره فرمود به در خانه حضرت صدیقه. می گوید در خانه حضرت صدیقه یک در یک لتی بود. به این خانه اشاره فرمود و فرمود این خانه از بهترین آن خانه هاست. از خانه های انبیاء این بهترین آن خانه هاست. این از بهترین آن خانه هاست که می فرماید فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ. به چه کسی فرمودند؟ به همین آقا و آن آقا و آن. کسی نمی توانست بگوید من ندانستم و نفهمیدم. کاملا روشن بود. پس چرا این اختلافات پیش آمده آقا؟ بفرمایید؟ هوا و هوس. با هوا و هوس نمی شود کاری کرد. هوا و هوس فقط جای جهنم دارد. فقط با جهنم معالجه می شود. این حرف شب اول بود که عرض کردیم. دیشب عرض کردیم که حالا امشب می خواهیم ادامه اش را عرض کنیم. آقا چه حادثه ای اتفاق افتاد؟ آخر بعد از پیغمبر چه شد؟ مگر پیغمبر نگفته بود؟ مگر نگفته بود؟ همین که عرض کردم. مگر دست امیرالمومنین را بلند نکرده بود و گفته بود. مگر صد بار نگفته بود؟ صد بار. ببینید یک حادثه اتفاق افتاده است. من فکر می کنم همین سال های آخر عمل پیامبر است. هر کس خانه اش دور و اطراف مسجدالنبی بود، در خانه اش را به مسجد باز کرده بود. یک تکه از دیوار را برداشته بود و در گذاشته بود. از جمله عباس عموی پیغمبر. درش توی مسجد باز می شود. بنابراین تا اذان می گویند، در را باز می کند و به مسجد می آید. خانه پیغمبر هم همینطور است. درش توی مسجد باز می شود. دیشب عرض کردم. خانه امیرالمومنین هم چسبیده به خانه رسول خداست. چسبیده است. یعنی فقط یک دیوار فاصله داشتند. در خانه امیرالمومنین هم در مسجد باز می شود. دیشب چه عرض کردم؟ پیغمبر از خانه اش بیرون می آمد. دو تا چارچوب های در خانه امیرالمومنین را می گرفت و می فرمود السّلام عَلَیکُم یا أهلَ البِیت. إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا. پیغمبر هر روز در خانه حضرت زهرا یک زیارت نامه می خواند. حالا یا فقط بعد از نماز صبح یا در بعضی از نقل ها هست که پنج بار. هر روز، پنج بار در این خانه یک زیارت نامه می خواند و می گفت اینها اهل بیت من هستند. نه آنها. خب؟ انقدر روشن. مساله انقدر روشن بود. خب آدم با روشنی چکار می تواند بکند؟ فقط هوا و هوس دیگر. حالا این را عرض می کردیم. وقتی همه چیز روشن است، آن که سر کار آمده، اگر حرف ها و فرمایشات پیغمبر و قرآن را قبول دارد، خب کار تازه ای نمی تواند بکند. همه اش روشن و مشخص و معین است. وضع آینده و این که چه کسی است و چگونه است مشخص است. پیغمبر همه خصوصیات را گفته. عرض کردیم آنچه که در سقیفه اتفاق افتاده است، یک کودتاست. بحثش را دیشب عرض کردیم. یک کودتا اتفاق افتاد. وقتی که کودتا اتفاق می افتد، یعنی آنچه که گذشته است به کنار. نگو قانون اساسی داریم، اینگونه. من قانون اساسی قبول ندارم. من کودتا کرده ام. مثالش را هم دیشب درمورد کشور عراق عرض کردیم. عبدالکریم قاسم کودتا کرده است و همه وضع موجود گذشته را به هم ریخت. برای خودشان مجلس درست کردند و مثلا قانون اساسی جدید گذاشتند. بعد هم یک کسی علیه عبدالکریم قاسم کودتا کرد و او را کنار گذاشت. حالا کاری نداریم. قانون کودتا این است که می گوید این گذشته بیخود است. پس نگو پیغمبر در غدیر خم امیرالمومنین را مشخص کرده است. خب بله که مشخص کرده. این آقا کودتا کرده. می گوید آن نه. قرآن همین را می فرماید. ما قرآن را خدمت شما ترجمه کردیم. در آیه 144 سوره آل عمران می فرماید. آیه مربوط به جریان جنگ احد است. در جنگ احد اول اسلام پیروز شد. بفرمایید به برکت چه بود؟ امیرالمومنین. امیرالمومنین به میدان رفت و اولین پرچم دار را زد. بعد دومین و سومین پرچم دار را هم زد. به نظرم تا نه یا یازه تا بودند. جنگ تمام شد. این را دقت کنید. امیرالمومنین در جنگ پرچم دار را می زد. وقتی پرچم دار را بزند و پرچم زمین بخورد، لشکر فرار می کند. اینها هم فرار کردند. خب؟ بعد هم می دانید که آن پشت سرشان در آنجا کوتاهی کردند و دشمن از پشت سر آمد و همه این آقایان بزرگوارانی که داشتند غنایم جمع می کردند فرار کردند. باز پیغمبر بود و امیرالمومنین. آیه آنجا را می گوید. بعضی از اینها گفتند که می شود یک نفر برود برای ما از دشمن پناه بگیرد. همین آقایان. یک نفر برود برای ما از دشمن پناه بگیرد. همه چیز برایشان تمام شده بود. گفته شد پیغمبر کشته شده. گفتند خب همه چیز تمام شد دیگر. یک نفر رسید دید یک جمعی نشسته اند. از همین آقایان. گفت خب مگر نشنیده اید پیغمبر کشته شده؟ خب کشته شده باشد. شما هم بروید به همان راهی که پیغمبر کشته شده، کشته شوید. خدا که نمرده. قرآن هم همین را می گوید. می فرماید اگر پیغمبر کشته شد، شما می گویی همه چیز تمام شد؟ همه چیز تمام نشد. ببینید آیه 144 سوره آل عمران. وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ این پیامبر فرستاده ماست. ما که نیست. فرستاده ماست. خب این فرستاده ممکن است یک روزی از دنیا برود یا کشته شود. مگر همه پیغمبران گذشته از دنیا نرفتند؟ خب رفتند. بعضی هایشان کشته شدند. بعضی از دنیا رفتند. مگر دین جمع شد؟ دین که با رفتن پیغمبر جمع نشد. پیغمبر فرستاده است. آمده حرف من را به شما برساند. قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ قبل از ایشان هزار تا پیغمبر بوده. می دانید دیگر. 124 هزار نبی بوده. سیصد و خورده ای رسول بوده. اینها آمده اند و حرف را به مردم رسانده اند و بعد از دنیا رفته اند. هیچ کدام ده هزار سال عمر نکرده که. أَفَإِن مَّاتَ حالا اگر این پیامبر از دنیا برود، أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ این لفظ یادتان بماند. انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ انقلاب می کنید به گذشته. لغت انقلاب در زبان عربی یعنی بازگشت به گذشته. غیر لفظ انقلاب در زبان فارسی است. انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ یعنی رجعتُم إلی القَهقراء ترجمه کرده اندها. می گویند این لغت یعنی رجعتُم إلی القَهقراء. اگر پیامبر از دنیا برود یا کشته شود، رجعتُم إلی القَهقراء؟ خب بروید. برگردید. دست از دین بردارید. مگر خدا محتاج شماست؟ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ هرکس به گذشته بازگردد، فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا به خدا ضرری نمی رسد. بر دامن کبریایش ننشیند گرد. هیچ طوری نمی شود. او در نهایت سلطنت ابدی و ازلی است. وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ اما کسانی که این نعمت بزرگی که ما به آنها داده ایم را شکر می کنند، خدا جزای خیر به آنها خواهد داد.خب. این وَمَن يَنقَلِبْ را یک کمی توضیح عرض کنم. ببینید عرب، بت پرست است. می دانید دیگر. بت پرست بودند. می گوییم مشرک بودند. سیصد و شصت تا بت در خانه کعبه داشتند. در مسجد الحرام بالای بام کعبه و داخل کعبه سیصد و شصت تا بت داشتند. دقت کنید. بت هم بت اختصاصی بود. یعنی هر قبیله ای بت خاص خودش را داشت. بت خانه خاص داشت. قبیله قریش بت خانه خاص داشت. بت خاص داشت. قبیله سقیف مال طائف بت خاص داشتند. مردم مدینه، اوس و خزرج بت خاص برای خودشان داشتند. هر قبیله ای بت خاص خودش را داشت. مهم ترین و موثرترین و عظیم ترین بخش فرهنگی عرب قبیله اش بود. حتی وقتی بت می پرستید، بت قبیله خودش را می پرستید. ببینید بت قبیله خودش را. نه اینکه به صورت عام بت پرست باشند. نه. قریشی ها بت خودشان را می پرستیدند. اوس و خزرج بت خودشان را می پرستیدند. طائفی ها بت خودشان را می پرستیدند. این را داشته باشید. ما عرض می کنیم که اینها بت نمی پرستیدند. در واقع قبیله می پرستیدند. آن شب هم عرض کردم برایتان. در سقیفه هم معلوم شد که اینها قبیله می پرستند. حالا به آن کاری نداریم. عرب تعصب قبیله دارد. بت پرست است. همه چیز برای یک عرب قبیله اش است. همه چیز. یعنی حتی از جان خودش و زن و بچه اش برای قبیله اش می گذرد. قبیله مهم ترین بخش فرهنگ عرب است. خب. بت می پرستد. اما بت قبیله خودش را می پرستد. انقدر که قبیله مهم است، بت انقدر مهم نیست. برای ما خدا مهم ترین چیز است. ان شاء الله. خدای تبارک و تعالی برای ما مهم ترین چیز است. یعنی باید مهم ترین چیز باشد. در آیه 165 سوره مبارکه بقره می فرماید که مومن اینگونه است که أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ اگر یک چیزی را بر خدا ترجیح بدهیم، معنایش چه می شود؟ اگر یک چیزی را بر خدا ترجیح بدهیم. من آبرویم را بر خدا ترجیح می دهم. از آبرویم برای خاطر خدا نمی گذرم. یک وقت پیش می آید دیگر. امتحان پیش می آید. اگر نمی گذرم، آبرویم برایم مهم تر است. من آبرویم را می پرستم نه خدا. پول می پرستم نه خدا. زن می پرستم نه خدا. کارم را می پرستم نه خدا. مقامم را می پرستم نه خدا. خدا نکند. در هرصورت آنها بت نمی پرستیدند. قبیله اش را می پرستید. پای قبیله اش از همه چیزش می گذشت. حالا اینها آمده اند و مسلمان شده اند. وقتی مسلمان شدند می گویند اشهد ان لا اله الا الله. اشهد ان محمدا (صلي الله علیه و آله وسلم) رسول الله. یعنی آنها نه. یعنی قبیله نه. تمام مدت عمر پیامبر در دوران رسالتش دارد با قبیله پرستی اینها می جنگد. ببینید وقتی وارد مسجد الحرام شد، به امیرالمومنین چه فرمود؟ فرمود بیا روی شانه من و برو بالای بام کعبه. آن زمان کعبه انقدر بلند نبود. الان یک نفر برود روی دوش یک نفر دیگر نمی تواند برود روی بام کعبه. اما آن وقت انقدر بلند نبوده. امیرالمومنین رفت روی دوش پیغمبر. می دانید دیگر. پیغمبر خواستند بروند روی دوش امیرالمومنین. نتوانست تحمل کند. یا علی تو برو روی دوش من. رفت روی دوش پیغمبر و رفت بالای بام. بت ها را از آن بالا انداختند. بت بزرگ قریش را سر راه دفت کردند. حالا نامش را یادم رفته. باب بنی شیبه. اگر قدیمی ها یادشان باشد یک باب بود. باب بنی شیبه. آن بت را آنجا دفت کردند تا وقتی قریشی ها هر روز به مسجد الحرام می آیند، از روی بت شان عبور کنند. دیگر کسی برای بتش فاتحه نمی خواند. شکست و تمام شد و رفت. اما قبیله چطور؟ قبیله بود. در نهایت قدرت و اعتبار در ذهن مردم عرب بود. باز هم حالا برای قبیله اش از همه چیز می گذرد. هیچ چیز را به اندازه قبیله اش مهم نمی داند. إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ (آیه 3 سوره والعصر) چند نفر از آنها بودند که الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بودند؟ اینکه قرآن می فرماید اینها به گذشته برگشتند، یعنی به عربیت برگشتند. این عرب بود. آمده بود مسلمان شده بود. این را دقت کنید. بحثش مهم است ها. این عرب بود. مسلمان شده بود. برگشت دومرتبه عرب شد. یک نفر. دقت کنید. آن روز ظهر یک نفر نمازش قضا نشد. همان روز سقیفه. همان روز سقیفه. آن آقا را آوردند در محراب ایستاندند و پشت سرش نماز خواندند. همه اگر نافله می خواندند، خواندند. جماعت خواندند. نماز شب آن شب شان قضا نشد. برای نماز صبح آمدند. نماز شب خواندند. اگر به قرآن خواندن عادت داشتند، قرآن خواندند. هرچه بود، بود. فقط چه فرق کرده بود؟ دیروز مسلمان بودند. اگر دیروز از دنیا رفته بودند، مسلمان از دنیا رفته بودند. پیغمبر یک غلام آزاد کرده داشتند به نام ابی مویحبه. به نظرم چند روز مانده به وفات شان، در همان ایام مریضی به او گفتند بیا زیر بغل من را بگیر. رفتند به قبرستان احد. فرمودند خوش به حال شما. دقت کنید. کسی نمی گوید خوش به حال مرده ها. فرمودند خوش به حال شما که از دنیا رفتید و این بلایی که دارد می آید و این امتحان بزرگی که دارد پیش می آید، نیستید. فرمودند مثل پاره های شب تار دارد فتنه می آید. فتنه دوم از فتنه اول سخت تر است و فتنه سوم از دومی سخت تر است. همینطور سخت تر و سخت تر می شود. چه کسی گوشش به این حرف هاست؟ پس هم ظاهرا مسلمان اند. اما همه عرب شدند. چرا؟ آمدند به سقیفه. هیچ کس نگفت خدا. پیغمبر چه؟ آقا پیغمبر یک فرمایشی فرموده. نه نفرموده. قرآن هیچ چیز نگفته؟ پس چه؟ قبیله من. او گفت قبیله من. آن هم گفت قبیله من. آن هم گفت قبیله من. چهارتا قبیله در سقیفه بودند. سه تایشان پسرعمو بودند. این پسر عمو نمی توانست آن یکی را ببیند. اینگونه گفته اندها. می گویند این پسر عمو می دانست که اگر آن پسر عمو بر سر کار بیاید، اصلا اینها را یک ذره هم به بازی نمی گیرد. خب چرا؟ خب او هم مسلمان است. او هم می داند اگر این یکی بر سر کار بیاید، یک ذره، یک نفر از ما را به بازی نمی گیرد. بنابراین این نمی خواهد او بشود و او هم نمی خواهد این بشود. ما می گوییم اگر پیغمبر نیامده بود، اگر قرآن نیامده بود و اسلام نیامده بود، اینها یک جا دور هم جمع می شدند و دعوا بود که یک کسی رئیس شود، چکار می کردند؟ همین کاری بود که در سقیفه کردند. هیچ بویی از اسلام آنجا نمی آمد. هیچ کس دم از اسلام نزد. از این که پیغمبر چه فرموده هیچ کس نگفت. هرچه بود، عربیت بود. دقت کنید. عربیت. در مقابل اسلامیت عربیت بود. قرآن می فرماید. أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ اگر پیامبر از دنیا برود، یا شهید شود، کشته شود، برمی گردید به گذشته؟ گذشته یعنی چه؟ ما در گذشته عرب بودیم. حالا هم برمی گردیم عرب می شویم. همه عرب شدند. هیچ حرف غیر عربی نزدند. حالا در سقیفه چه کسی پیروز شد؟ قریشی ها پیروز شدند دیگر. آن آقایان اهل قریش اند. از قبیله قریش اند. مردم مدینه باختند. در دعوا باختند. چرا؟ چون با هم اختلاف کرده بودند. چون پسرعموها با هم اختلاف کرده بودند، قریشی ها بردند. ما می گوییم چرا قریشی ها بردند؟ آخر در زمان گذشته قبل از اسلام اگر یک جایی اختلاف نظر می شد، آن که حرفش روی دست بود، قریش بود. در زمان جاهلیت حرف قریش رو دست بود. از همه محترم تر بود. چون زمان جاهلیت محترم تر بود، حالا هم محترم تر است و او پیروز شد. دقت کنید. در سقیفه پیروزی عربیت بر اسلامیت بود. خب اگر امیرالمومنین به سقیفه می آمد... نمی آمد. چون آنجا که اسلام نبود. آنجا عربیت بود. حالا غیر از او پیغمبر فرموده بود که اول بعد از وفات من، باید مرا شست و شو بدهی. کفن کنی. نماز بخوانی. دفن کنی. کجا دفن کنی. کجا شست و شو کنی. ذره ذره. بیرون هر خبری شد، شما پایت را بیرون نمی گذاری. سر و صدای بیرون آمد داخل خانه پیغمبر. عرض کردیم که در خانه پیغمبر به مسجد باز می شد دیگر. یک اتاق است. در این اتاق جسد پیغمبر هست. در همین اتاق شستند. بعد همانجا کفن کردند و همانجا دفن کردند. خب بنابراین اگر بیرون سر و صدا اتفاق می افتاد، به گوش می رسید. به گوش رسید. آنها تکبیر گفتند. تکبیر گفتند و به مسجد آمدند. مثلا. فرموده بودند به این چیزها گوش نده. همه چیز روشن است. همه چیز روشن است. فقط در فرض هوا و هوس می شود آدم روشنی ها را زیر پایش بگذارد. خب. گذاشتند. آن روز اول آمدند به مسجد و یک جمعیتی، یک جمعیتی با آنها بیعت کردند. مثلا صد نفر. دویست نفر. سیصد نفر. نمی دانیم. عدد نمی دانیم. درست در همان روزها یک قبیله بیابان اطراف مدینه به بنی اسلم به قحطی خورده بودند. ببینید اگر در این ناحیه باران می بارید، خب علف می رویید و گوسفند و بز و شترشان می چرید و اینها زندگی می کردند. اگر باران نمی بارید، قحطی می شد. حالا اینها به سختی خورده بودند و به مدینه آمده بودند که از پیغمبر آذوقه کمک بگیرند. وقتی رسیدند که جریان سقیفه پیش آمده. با سران صحبت کردند. اینها گفتند که ما فردا می خواهیم بیعت عمومی بگیریم. شما به مسجد بیایید. می گویند تمام کوچه های مدینه از جمعیت پر شده بود. جمیعت قبیله زیاد بود. چند هزار نفر بودند. شما بیایید داخل مسجد بیعت کنید. ما به شما گندم مجانی می دهیم. داستان ری را داریم دیگر. فرمود گندم ری. حالا اینجا هم به گندم مدینه. اینها فردا به مسجد آمدند. ببینید پیامبر روز دوشنبه وفات کرد. سه شنبه این بیعت انجام شده. مسجد پر از جمعیت بود. بیشتر جمیعت هم قبیله بنی اسلم است. آمدند بیعت کردند و مشکل شان حل شد. بیعت عام. روز چهارشنبه آمدند از کسانی که بیعت نکرده اند بیعت بگیرند. اول در خانه امیرالمومنین آمدند. چون اینها مهم تر از همه هستند. خاندان پیغمبرند. خاندان پیغمبر و پاره ای از اصحاب بزرگ پیغمبر با خلیفه بیعت نکرده اند. همه حوادثی که می دانیم مال روز چهارشنبه است. دوشنبه پیامبر وفات کرده. سه شنبه اینها بیعت عمومی گرفتند. چهارشنبه در خانه حضرت زهرا آمدند که از امیرالمومنین بیعت بگیرند. مهم امیرالمومنین است. خب حالا یک داستان جدید می شود. دقت کنید در اسلام یک بدعت شده است. می خواهم ان شاء الله به امید خدا حرف را به آخر برسانم. در اسلام یک بدعت شده است. چطور شده است که بدعت شده است؟ یک کسی را که خدا و پیغمبر نگفته بر سر کار آورده اند. این مقام، مقام دینی است. پیغمبر روی این مسند نشسته بوده. درست است؟ مسند حکومت. حکومت اسلام را پیغمبر عهده دار بوده. بعد هم فرموده. در غدیر خم چه فرمود؟ مَن کُنتُ مَولاه فَهذا عَلیٌ مَولاه. بعد فرمود مگر من ولیّ امر شما نیستم؟ ولیّ امر یعنی حاکم. حاکم دینی اسمش ولی امر است. حاکم دینی شما هستم؟ همه گفتند بله. بَلی یا رَسوُلَ الله. شما را قبول داریم. فرمود هرکس که من ولی امر او هستم، علی بعد از من. خب ببینید این یک مقام و منسب دینی است. یعنی مثل نماز است. نماز صبح را می توانم خیلی حال پیدا کردم چهار رکعت بخوانم؟ نمی توانی بخوانی. اگر اینطور بخوانی بدعت گذاشته ای. گناه کبیره کرده ای. حالا آن که بالاتر است. یک کسی اگر بر جای پیغمبر بنشیند که پیغمبر او را مشخص نکرده، این مقام، مقام دینی است. دقت کنید. مقام دینی است. مثل نماز است. البته از نماز بالاتر است ها. اما حالا از باب دینی بودنش می گویم. مثل نماز است. نمی شود نماز را عوض و بدل کرد. یک دانه الله اکبر اضافه در نماز بگویی باطل است. خب حالا یک کسی را آورده اند به جای پیغمبر. به عنوان خلیفه پیامبر. خلیفه رسول الله. با او بیعت کرده اند. این بدعت است. چیزی را به عنوان دینی بر جای یکی از جایگاه دینی گذاشتن بدعت است. مثلا جای نماز صبح یک نماز چهار رکعتی بگذاریم. می شود بدعت. حالا این جایگاه، جایگاه جانشین معین شده از طرف خداست. اگر یک نفر دیگر. من این مثال را عرض می کردم. می گفتم اگر حضرت سلیمان علیه السلام زنده بود و او را اینجا می گذاشتند، بدعت بود. بالاتر می گوییم. فرض می کنیم سن حضرت مجتبی کافی بود و ایشان را می گذاشتند. خدا اجازه نمی دهد. خدا راضی نیست. بابا امام معصوم است. باشد خدا مشخص کرده. خدا مشخص کرده. بعد از پیغمبر فقط امیرالمومنین. هیچ فرض دیگری نداریم. هر فرض دیگری برای جانشینی پیغمبر بگویید، بدعت است. اینجا جایگاه خاص امیرالمومنین است. مثل اینکه قبل از ایشان کس دیگری می توانست پیغمبر باشد؟ خب نه نمی توانست. پیغمبر مشخص است. در آیه 124 انعام می فرماید: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ خدا مشخص کرده. حالا این را هم خدا مشخص کرده. خدا جانشین را مشخص کرده. نمی شود که کس دیگری جایش باشد. خب. در مقابل بدعت باید علمای امت قیام کنند. در مقابل بدعت، علمای امت باید قیام کنند. عالم تر از امیرالمومنین چه کسی است؟ ایشان عالم امت است دیگر. جانشین پیغمبر عالم این امت است. لفظ گفته اندها. در مورد امیرالمومنین گفته اند که ایشان عالم این امت است. خب. ایشان باید در مقابل این بدعتی که اتفاق افتاده قیام کند. چکار کند؟ فریاد می زند آقا من این را قبول ندارم. این حکومت، حکومت ناحق است. آمدند امیرالمومنین را ببرند. ایشان که نمی خواست برود. نباید با اینها همراهی کند. باید با اینها مقابله کند. به مردم نشان بدهد. برای بیعت نرفتند. این خانواده برای بیعت نرفتند. در این شهر فقط این خانواده برای بیعت نرفتند. یکی هم همان سعدبن عباده بود که عرض کردیم سقیفه را او به پا کرد. اولین بار او به پا کرد. او هم بیعت نکرد. او را هم کشتند. حالا اینحا آمده اند امیرالمومنین را ببرند تا از او بیعت بگیرند. ایشان هم نباید بیعت کند. بنابراین حضرت صدیقه آمده پشت در برای این که بتواند جلو اینها را بگیرد. دقت کنید. برای اینکه شاید آنها حرمت نگاه دارند. با امیرالمومنین خرده حساب دارند. بزرگان شان را کشته. بله؟ در جنگ بدر بزرگان شان را کشته. پانزده نفر از سران قریش در جنگ بدر کشته شدند. چه کسی؟ به دست کی؟ می گویند کشته بدر از دشمن هفتاد نفر بودند. گفتند تا نصف شان را امیرالمومنین زده. خب. بعضی ها هم حسودی شان می شود. هر فضیلتی هست امیرالمومنین برده. داشتم این را عرض می کردم یادم رفت. در خانه ها که به مسجد باز می شد، فرمود همه درها را ببندید. همه را ببندید. فقط در خانه خودش باز بود و در خانه علی. با در خانه خودش مشکلی نداشتند. اما در خانه علی دیگر چرا باز است؟ غوغا کردندها. فرمود درهای خانه های شماها را خدا بسته. این در خانه هایی که باز است خدا باز گذاشته. در خانه امیرالمومنین را خدا باز گذاشته. در خانه شما را خدا بسته. عباس آمد گفت آقا اجازه بدهید یک پنجره کوچک بگذاریم که من صدای اذان را بشنوم. اجازه ندارم. یک پنجره کوچک. اجازه ندارم. هیچ کس اجازه ندارد. التماس کرد. اجازه ندارم. خدا گفته همه درها بسته شود. خب اوقات شان تلخ می شد. حالا این یک نمونه بود. از این نمونه صدتا بود. دیشب هم عرض کردیم. جنگ احد را چه کسی تمام کرد؟ خب امیرالمومنین تمام کرد. جنگ خندق را چه کسی تمام کرد؟ خب جنگ خندق خیلی مهم تر بود. امیرالمومنین تمام کرد. خب می خواستید شما به میدان بروید. وقتی آن آمد و حل من مبارز طلبید امیرالمومنین برخواست. یا رسول الله من بروم؟ فرمود بنشین. خب ایشان این کار را کرد که اینها نگویند همیشه خودش را جلو می اندازد. خب شما بفرمایید و به میدان بروید. از ترس جُم نمی خوردند. عمربن عبدود شوخی نبود. تنها کسی است که به امیرالمومنین زخم زده. فقط. در جنگ های رودر روی امیرالمومنین فقط عمر به امیرالمومنین زخم زده. زد. امیرالمومنین سپر گرفت و از سپر عبور کرد و به سر رسید. فقط. خب اینها حسودی شان می شد. این هم بود. نمی توانند ببینند. حالا. خدمت تان عرض می کردیم. می خواهند امیرالمومنین را ببرند. بنابراین حضرت صدیقه آمده کنار در. پشت در که اینها نیایند داخل. امیرالمومنین را نبرند. امیرالمومنین اجازه ندارد با اینها بیعت کند. باید به عالم نشان بدهد که ناحق است. می گویند قسم داد. عرضم تمام شد. قسم شان داد. آنهایی که آمده بودند پشت در و آتش آورده بودند را قسم داد.