أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
خب. ان شاء الله از این سال پاک بیرون رفته باشیم و وزر و وبالی به همراه نبرده باشیم و سال آینده برای ما به بهترین وجه مبارک و خیر و عافیت باشد. یک مساله. آقا نامحرم وقتی عید می شود، محرم می شود؟ نامحرم وقتی عید می شود باز هم نامحرم است. ان شاء الله هیچ وقت پایتان به بیمارستان نرسد. اگر آدم را به بیمارستان ببرند، دیگر محرم و نامحرم وجود ندارد یا دارد؟ این شرایط غیر عادی زندگی است دیگر. مثلا ایام نوروز شرایط غیر عادی زندگی است. در این شرایط دقیقا تمام قوانین برقرار است. اگر قبل از این ایام یک کسی نمی توانست با یک خانم نامحرمی دست بدهد، حالا هم همینطور است. نمی تواند دست بدهد. نمی توانست با او بگوید و بخندد، حالا هم نمی تواند بگوید و بخندد. البته صله رحم خوب است. واجب است. مستحب است، واجب است و بدون هیچ گناه هم می تواند انجام شود. چون سن بعضی از دوستان کم است، گاهی آدم مجبور است با پدر و مادرش به یک جایی برای دیدنی برود. خب این عیب ندارد. عرض کردیم می تواند مستحب باشد و می تواند واجب باشد. البته صله رحم جزء واجبات است. اما حالا ممکن است یک حالاتی را درونش فرض کنیم که مستحب باشد. اگر شما یک جایی رفتید، شما کاملا چشم تان را حفظ کنید. خوش رو هم هستید. یعنی آدم قیافه عبوس نمی گیرد. سرتان را هم پایین نیندازید. فقط چشم تان را پایین بیندازید. کافی است. اگر آنها مراعات نکردند، اگر امکان دارد که آدم بگوید خب می گوید که این امر به معروف باشد. اگر امکان ندارد که بگوید، خودش عمل می کند و خودش سرش را پایین می اندازد. آنها هم ناگزیر می فهمند که این چرا سرش را پایین انداخته. خود سر پایین انداختن چیزی از امر به معروف و نهی از منکر است. بنابراین تمام قواعد و قوانینی که قبلا مراعات می شده، در ایام نوروز هم مراعات شود. ولو آدم مسافرت می رود، ولو آدم به ده بیست جا دیدن می رود. یک چیزی عرض کنیم. گاهی در خانواده مثلا یک خانم های پیری در گوشه ای هستند که کمتر کسی به سراغ شان می رود. اینها مهم است. سعی کنید آنجاها [بروید.] مهم تر است. مثلا یک عموی بزرگ داریم. خب آدم حتما باید به دیدن عموی بزرگ برود. اول هم باید برود. اما حالا مثلا یک دخترخاله پدر ما است. نمی دانم عمه ... یا یک مرد. فرقی نمی کند. اینها دور افتاده اند. فاصله هم زیاد است و مثلا دو سه تا واسطه می خورد. فرق نمی کند دیگر. رحم، رحم است. یعنی مثلا پسرخاله دایی من. اگر اتصال رحمی باشدها. نه اتصالی که از طریق ازدواج حاصل می شود. آنجا رحم نیست. اتصالی که از طریق رحم هست. یعنی مثلا همه مان فرزندان یک پدربزرگ می شویم. مثلا اینگونه. مثلا یک جد اعلا. همه آنها رحم اند و دیدن آنها بالخصوص عرض می کنم دیدن آنهایی که یک مقدار هم فقیر هستند یا مثلا یک مقداری نام و نشانی ندارند، کسی به آنها سر نمی زند و یک همچین وقت هایی، اگر بشود آدم خانواده اش را وادار کند که او را هم جزء برنامه شان قرار دهند که اگر دل آن [ارحام] دورافتاده خوش شود، نتیجه اش خیلی بیشتر است. یک چیزهای فوق العاده ای درمورد صله رحم گفته اند. اجل آدم به تاخیر می افتد. حساب آدم سهل می شود. حساب قیامت، حساب سختی است. حساب سهل می شود. مرگ سهل می شود. خیلی آثار دارد. در روایت داریم که شهرها آباد می شود. در اثر صله رحم شهرها آباد می شود. حالا داستان خیلی است. دیگر نمی خواهیم بیشتر از این عرض کنیم.
می خواهیم یک بحث دیگر را عرض کنیم که بحث اخلاقی است. بارهای دیگر هم عرض کردم اما از بس که بحثش خوب است اگر باز هم عرض کنم مانعی ندارد. فرمایش از امیرالمومنین نقل است. آن روزی که آدم معصیت نکند، آن روز عید است. عید آن روزی است که آدم هیچ معصیت نکرده باشد. حالا این را یک کمی گسترش می دهیم. اگر آدم گناه نکند چه می شود؟ هیچ گناه نکند. دیگر گناه از زندگی اش پاک شود. زندگی اش برایش عید می شود. این چیزهایی که در دستورات شرعی گفته می شود، قرارداد نیست. یک چیزهایی قراردادی است. مثلا این خیابان یک طرفه باشد یا دوطرفه باشد. قراردادی است. مثلا اینجا وسطش آهن کشیده بودند و اتوبوس های برقی عبور می کردند. حالا دیگر نیست. اینها طبق قرارداد مثلا راهنمایی رانندگی یا شهرداری، متخصصینش می نشینند فکر می کنند که کدام بهتر است و مثلا فردا یک چیزی به نظرشان بهتر می آید و آن را می گویند. پس فردا یک چیز دیگر به نظرشان بهتر می آید و آن را می گویند. اما این چیزهایی که در شرع گفته می شود، یک حقیقت را می گویند. از یک حقیقت. حقیقت هم همیشگی و جاودانی است. آن روزی که آدم گناه نکند، آن روز عید است. اگر در عمرش گناه نکند، عمرش عید می شود. ببینید عمرش عید می شود. می گویم عید یک معنای واقعی است. عید یعنی روز شادمانی. حالا اگر عمر آدم عید بشود، عمر شادمانی می شود. من عرض می کنم که یک شادمانی برای آدم پیش می آید که از آن روزی که گناه به طور کلی از زندگی آدم جمع شده و بیرون رفته شروع می شود و تا ابد ادامه دارد. ختمش ابد است. شادمانی. اینجا هم باید احساس شود. حالا این که عرض می کنیم یک ذره دقیق تر می شود. این که عرض می کنیم که همه عمر آدم و ابدی آدم بشود، آن وقتی است که دیگر هیچ گناهی... ببینید اگر من یک ذره در دلم نسبت به شما احساس حسد کنم، یک گناه است. جزء گناهان نمی نویسند. چون گناهان چیزهایی است که عمل می شود. چشم یک کاری می کند. دست حرکت می کند. نه آنچه در درون من عمل می شود و هیچ اثر خارجی ندارد. آن را به عنوان گناه نوشتنی نمی نویسند. آن مامورینی که اعمال آدم را ضبط می کنند، اعمال را ضبط می کنند. عمل خارجی را ضبط می کنند. بنابراین این ضبط نمی شود. اما گناه هست یا نیست. اگر من احساس بخل دارم، مثلا احساس تکبر می کنم یا کینه در دل دارم، اینها گناه است. آن وقت آدم به آن شادمانی که عرض می کنم، می رسد. از امروز شروع می شود و تا ابد ختم می شود و به ابد می رسد، آن وقتی است که آن گناهان آدم هم پاک شده باشد. آدم همت کرده باشد و دیگر بخلش را معالجه کرده باشد. تکبر خودش را معالجه کرده باشد. کینه در دل نداشته باشد. شاید چندین بار هم برایتان عرض کرده باشیم. دوتا آیه دارد. کینه را پاک می کنند بعد به بهشت راه می دهند. بهشت خانه شادمانی است. شادمانی ابدی آنجا حاصل می شود. حالا می خواهیم بگوییم که از اینجا شروع می شود و آنجا ادامه پیدا می کند و به ابد می رسد. اما می خواستم این را عرض کنم که با کینه کسی را به بهشت راه نمی دهند. در آیه 43 سوره مبارکه اعراف می فرماید: وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ. بعد وارد بهشت می شوند. دوبار در قرآن دارد. با غل [نمی شود.] ما در زبان فارسی می گوییم غل و غش. اگر غل و غشّی در این سینه آدم هست، در قلب آدم غل و غش هست، به بهشت راه پیدا نمی کند. می خواهیم این را عرض کنیم که آن بهشت را شما با پاک کردن غل و غش از دلت، کینه از دلت، حسادت از دلت، تکبر و اینها که گناهان عمیق آدمی می شود، [به دست می آورید.] اینها گناهان عمیق آدمی است. اگر یادتان باشد، باز هم بحثش را عرض کرده بودیم. همه اینها سر در یک شرکی دارد. یک جایی توحید آدم لنگ است. هرگناهی که آدم می کند، یک شریک برای خدا قائل شدن است. یک نوع شرک است. شرک خفی ای است. شرک جلی یک چیزی است که آدم بت سجده کند. من بت سجده نمی کنم. در عمرم هم این کار را نکردم. اصلا از این کار متنفرم. این خیلی خوب است. قدم اول از توحید است. یک درجه بالاتر توحید این است که آدم گناه نکند. یک درجه بالاتر از توحید این است که دیگر در دلش این صفات بد نباشد. اگر این صفات بد نباشد، گناه به طور کلی از جان این پاک شده باشد، به آن عیدی که عرض کردیم می رسد. عید یعنی شادمانی همیشگی. از همینجا شروع می شود و هیچ وقت قطع نمی شود. هیچ وقت قطع نمی شود. یعنی مرگ برایش رنج نمی آورد. قبر برایش رنج نمی آورد. مثلا حساب و کتاب برایش رنج نمی آورد. هیچ کدام برایش رنج ندارد. به شادمانی ای رسیده است که تا ابد ادامه دارد. زیاد می شود و کم نمی شود. زیاد می شود و کم نمی شود. این هم نکته سوم.
یک مقدار هم می خواهیم از روی تفسیر تسنیم بخوانیم که هفته گذشته هم یک ذره خواندیم. البته فارسی اش هم احتیاج به توضیح دارد و بعضی جاهایش توضیح هم بدهیم باز هم فهمیده نمی شود. اما حالا چکار کنیم. می فرماید: «در مباحث تفسیری گذشت» حالا باز هم می رسیم «مراد از خلافت حقیقت جامع آن است.» خلافت الهی. بحث مان سر آیه 30 سوره مبارکه بقره بود که می فرماید: وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً. این خلیفه ای که خدای متعال می خواهد در زمین قرار بدهد. می خواهد انسان را به زمین بفرستد و آن وقتی که می خواهد انسان را به زمین بفرستد با ملائکه خودش سخن می گوید و به آنها خبر می دهد که من می خواهم در زمین خلیفه قرار بدهم. آنجا. می گویند آن خلافتی را که آنجا فرمودند، خلافت جامع است. خلافت کامل است. یک بنده ای که خلیفه جامع الهی است. حالا این را توضیح عرض می کنیم. که ناگزیر درجات فراوانی را به همراه دارد. «گرچه مصداق عینی مطرح در آیه محل بحث دارای خلافت مطلق و کامل است» آن خلیفه ای را که خدای متعال می فرماید من می خواهم در زمین قرار بدهم، خلافت کامل است. بفرمایید خلافت مطلق. «که این نتیجه» این مالِ و بهره انسان کامل است. انسان کامل خلیفه جامع الهی است. حالا انسان کامل یعنی چه؟ حالا باز عرض می کنیم. «لذا اصل خلافت مراتبی دارد و هر انسان به مقدار علمی» دقت کنید «هر انسان به مقدار علمی که به اسماء الهی دارد، و بر اثر آن بر دیگر موجودات برتری می یابد» که این خاصیت، خاصیت انسان است که می تواند به اسماء علم داشته باشد. فرشتگان نمی توانند. فرشتگان موجودات بزرگی اند. در جهان برترند. اما آنها توان دریافت علم اسماء را ندارند. انسان این توان را دارد. «بنابراین انسان به هرمقدار که علم به اسماء پیدا بکند، به خلافت رسیده.» اگر یادتان باشد در داستان آصف بن برخیا حضرت سلیمان فرمود که چه کسی می تواند تخت بلقیس را به اینجا بیاورد؟ می دانید بلقیس پادشاه یمن بود و در آنجا صاحب قدرت بود. شهرت یافته بود که ایشان یک تختی دارد که تخت فوق العاده ای است. اینجور برایش زحمت کشیده اند و این مقدار طلا و جواهر برایش مصرف کرده اند. می خواستند یک نشانه قدرت به بلقیس نشان بدهند. قرآن در آیه 39 سوره نمل دارد: عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ. یک جنی گفت آقا من تا ظهر که دربار تعطیل می شود و شما برای نماز و ناهار می روید، من تخت را تا آن زمان برایتان می آورم. یک مردی آنجا بود. مردی که گفته می شود که علمی از کتاب داشت. که ائمه فرمودند او یک حرف از اسم اعظم را می دانست. یک حرف. فرموده اند که اسم اعظم هفتاد و سه حرف است. ایشان یک حرفش را می دانست. اینکه یک حرفش را می دانست گفت آقا تا چشمت را بر هم بزنی من حاضر کرده ام. ایشان نگاه کرد که تخت بلقیس در آن کنار حاضر است. یعنی کسی که یک حرفش را می دانست یک چنین قدرتی داشت. به لحظه ای تخت بلقیس را از یمن به فلسطین آورده است. مثلا سه هزار، چهار هزار کلیومتر. می گویند «هر انسان به مقدار علمی که به اسماء الهی دارد و بر اثر آن بر دیگر موجودات برتری می یابد خلیفه الله است.» می گویند که «ما در داستان حضرت داود داریم که يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ» این لفظ دو بار در قرآن به کار رفته. یک بار در داستان حضرت آدم است. یک بار در داستان حضرت داود است. در داستان حضرت داود در آیه 26 سوره صاد داریم: يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ. می گویند «از این آیه استفاده می شود که» یک درجه ای از خلافت را ایشان داشت. آن درجه به این مقدار بود که می توانست در جامعه ای که در تحت فرمان او بودند قضاوت کند. این مقدار توانایی داشت. حق را می یافت و حکم می کرد. مثلا می توانست حکمش را اجرا کند. «و نیز استفاده می شود بیش از خلافت حضرت داود در بعد قضای به حق» ایشان مامور به قضاوت بود. به این مقدار قدرت و خلافت داشت. «یعنی فرق این آیه با آیه محل بحث ما در این است که» در آیه محل بحث ما که خلافت حضرت آدم است «خلافت مطلق بحث است.» اینجا در حضرت داود یک خلافت محدود است. بعد می فرماید «زیرا منشاء خلافت انسان را علم او به غیب آسمان ها و زمین معرفی می کند.» حضرت آدم یعنی انسان به طور کلی که حالا آنجا مثالش حضرت آدم است. چرا حضرت آدم خیلفه مطلق الهی است؟ «منشاء خلافت انسان را علم او به غیب آسمان ها و زمین معرفی می کند. و این نشان می دهد که حوزه» دقت کنید «حوزه خلافت او همه غیب و شهادت است.» همه غیب عالم و شهادت. در آیه 18 سوره حجرات می فرماید: يَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ سیطره آدم هم بر غیب و شهود است. «زیرا عالم به غیب به طریق اولی عالم شهادت نیز هم هست.» کسی که عالم به غیب آسمان ها و زمین است، ناگزیر به شهود آسمان ها یعنی آنچه که به چشم دیده می شود هم علم دارد. «و نتیجه اش آن است که نازل ترین موجودهای مادی تا عالی ترین موجودهای مجرد همه زیر پوشش ولایت و خلافت اوست. و آنچه در شکافته شدن دریا به دست حضرت موسی» حضرت موسی به عصا اشاره کرد و دریا شکافته شد. حضرت ابراهیم به آتش وارد شد و آتش گلستان شد. باد در فرمان حضرت سلیمان بود. پیامبر ما به آسمان اشاره فرمود و ماه دو نیمه شد. اینها همه اش اندکی از قدرت و ولایت این خلیفه خداست. «اینها با اشاره رسول اکرم به وقوع پیوست، همه صرفا از آثار سیطره ولی الله بر عالم ملک است.» عالم ملک. او بر عالم ملکوت سیطره دارد. بر عالم ملک سیطره دارد. بر هر دو عالم سیطره دارد و این اندکی از سیطره اش بر عالم ملک است. «به هر ترتیب خلافت الهی درجات متعدد دارد. زیرا خداوند ظهورهای متفاوت دارد. آنچه در آیه محل بحث مطرح است، خلافت خلیفه تام و کامل است که کار خدای سبحان را به اذن او در همه شئون جهان امکان انجام می دهد.» خلیفه مطلق الهی آن کسی است که کار خدا را در همه عالم انجام می دهد. نه در کره زمین. در همه عالم. یادتان باشد عرض کردیم خلیفه کسی است که کار خدایی می کند. خدا نیست. بنده خداست. اما کار خدایی می کند. چه اندازه؟ خلیفه تام و کامل خدا در همه عوالم. بنابراین فرشتگان همه در تحت فرمان او هستند. همه فرشتگان که عالم ملکوت اند. فوق عالم فرشتگان هم باز در تحت فرمان ایشان است. «یعنی خدای سبحان، علیم و قدیر به ذات است.» او عالم و قادر به ذات است. «انسان کامل نیز مظهر تام آن علیم و قدیر است.» مظهر تام. مظهر یعنی چه؟ یعنی محل ظهور همان قدرت در دست این بنده. مظهر ظهور همین علم در دست این بنده. «و عالم به علم الهی و مقتدر به قدرت الهی و متخلق به اخلاق الهی.» چون متخلق به اخلاق الهی است، عالم به علم الهی و قادر به قدرت الهی است. «و محدوده جهان تکوین برای او همانند محدوده بدن برای هر انسان است.» چطور هر انسانی می تواند در محدوده بدن خودش هرگونه تصرفی بکند. کل عالم برای او مثل یک بدن حساب می شود. در همه عالم می تواند هر تصرفی بخواهد بکند. «همانند محدوده بدن برای هر انسان است که هر کاری را ارده کند به اذن خدا می تواند آن را انجام دهد. و چنین انسان کاملی هم در ذات به اصطلاح حکیمان و اوصاف ذاتی و هم در اوصاف فعلی و آثار عینی، خلیفه الله است. ذات و صفاتش خلیفه ذات و صفات خداست. افعال و آثارش» همه اینها توضیح دارد. دیگر بماند. ان شاء الله باز این را می خوانیم.
از خدای تبارک و تعالی به حرمت حضرت صدیقه طاهره درخواست می کنیم، عاجزانه درخواست می کنیم که سال آینده را برای همه ما، همه مردم شهر ما، همه مردم کشور ما، همه مردم هم مذهب ما، همه مردم هم دین ما، سالی پر از مبارکی و خیر و عافیت قرار بدهد.