جلسه چهارشنبه 29/5/93 ( از چیزهای بی فایده بپرهیز )
شیطان در وجود آدمی دستگیره دارد. یعنی می تواند به سوی من چنگ بیندازد و به وسیله آن دستگیره مرا بگیرد. اگر گرفت، در من حکومت خواهد کرد...

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

بین اعمال و صفات آدمی حالت علیت و معلولیت وجود دارد. یعنی وقتی اعمال تکرار شوند، باعث ایجاد صفات می شوند. اعمال علت هستند و صفاتی که در آدمی هست نتیجه اعمال آدمی است. البته گاهی در روایات داریم. بعضی از صفات جبلّی است. بعضی از صفات جبلّی نیست. به زبان خودمان به این معناست که کسی یک صفات خوبی را ارث دارد. بنابراین این آدم زودتر به آن صفت خوب می رسد. این یک فرض است. یک فرض دیگر این است که آدم در یک خانه ای بزرگ شده که همه شان به یک کار خوبی عادت دارند. بنابراین این فرزند این عادت را می آموزد. این وقتی به رشد می رسد و خودش مستقل می شود و عهده دار یک وظایفی می شود، به آن کار عادت دارد. تمام عمرش در خانواده اش این کار انجام شده است. مانند شماها که در یک خانواده ای بزرگ شده اید که پدر و مادر و خواهر و برادر همه نماز می خواندند. نماز خواندن اصلا برایتان سخت نیست. کسی که در یک خانواده ای بزرگ شده باشد که با هیچ چیز آشنا نبوده اند و حالا خودش می خواهد برای اولین بار شروع کند فرق می کند. حالا اینها مثال بود. پس گاهی جبلّی است و گاهی نیست. اگر جبلّی باشد، بدست آوردن آن صفت خوب نسبت به کسی که هیچ آشنایی قبلی با آن ندارد و می خواهد یک صفت خوبی را درون خودش ایجاد کند، سهل تر است. در هر صورت با عمل خوب صفات خوب در آدم ایجاد می شود و خدایی نکرده با اعمال بد صفات بد ایجاد می شود. البته آن هم همان جبلّی است و شبانه روز در خانه یک چیزهای بدی را دیده و وقتی بزرگ و مستقل شد آن بدی برایش خیلی سهل است و اصلا از بس آن را دیده به آن عادت دارد. یا اینکه نه. یک مطلب دیگر هم هست و آن اینکه انسان بدی را سهل تر و زودتر می آموزد تا خوبی را. این مسلم است که انسان یا به سوی آسمان می رود یا به سوی زمین. یعنی یا به سوی عمق زمین فرو می رود یا به سوی اوج آسمان. انسان با صفات خوب آسمانی می شود و به سوی آسمان می رود. با صفات بد و اعمال بد درون زمین فرو می رود. حالا تمام اینها مبنا و دلیل و استدلال دارد که نمی خواهیم آن را عرض کنیم. به دنبال بحث دو هفته گذشته می خواهیم این را عرض کنیم که اگر انسان صفات بدی دارد و این صفات بد را در اثر یک دوره دراز اعمال بد این صفات بد را کسب کرده است، این صفات مثلا مانند این صفحاتی است که مگس و پشه ها را می گیرد. این صفات بد هم همانطور فکر و خیال را به خودش جلب می کند. انسان نماز می خواند و صد جور فکر پرت و پلا می کند که به طور عادی وقتی قبل از نماز داشتی کار دیگری می کردی، این افکار اصلا به ذهنت نمی آمد. یک افکار بیهوده و دور افتاده و پرت و نامربوطی به ذهن انسان می آید. اینها هم مانند همان پشه ها و مگس هایی هستند که آن صفحه مگس گیر و پشه گیر، مگس ها و پشه ها را به خود می گیرد. سابقا این صفحه ها یک چسبی برای گرفتن پشه ها و مگس ها داشت. آن خیالات بیهوده مانند آن پشه ها و مگس هایی هستند که به ذهن چسبناک آدمی می چسبند. چرا ذهن انسان چسبناک است؟ به خاطر آن صفات بدش. مثال است ها. نه اینکه ذهن واقعا چسبناک باشد. اگر ذهن پاک شود، دیگر هیچ خیالی نمی آید. شما می توانید دو رکعت یا چهار رکعت نماز بخوانید بدون اینکه هیچ خیالی جز نماز به خاطرتان خطور نکرده باشد. یک روز بگذرد و هیچ فکر بدی از ذهن انسان عبور نکرده باشد. ممکن است من هیچ بدی ای انجام ندهم. اما از صبح تا شب صدجور فکر بد به سراغم می آید. چرا؟ یک ریشه در درون من دارد. آن ریشه در درون من عبارت از همان اخلاقی است که هنوز پاک نشده است. خب. برویم سراغ بحث های گذشته. من یک خلق بد و یک اخلاق بدی دارم و می خواهم آن را معالجه کنم. چکار کنم؟ اول باید درست عمل ضد آن را انجام دهم. دوم بر این عملی که ضد آن است مداومت و پیگیری کنم. باید پیگیری باشد. مثلا خدایی نکرده خدایی نکرده من بی حیا هستم و می خواهم این بی حیایی معالجه شود. بی حیایی یعنی چه؟ یعنی هیچ باکی ندارم که به چه نگاه می کنم. من هیچ باکی نداشته باشم. مثلا این حسینیه سه طبقه است. وقتی ما در طبقه بالا هستیم آنجا مشرف به خانه های اطراف است. خب اجازه ندارم در خانه مردم نگاه کنم. می خواهد چیزی باشد و می خواهد چیزی نباشد. یک وقت نامحرم است که اصلا نگاه کردن به آن حرام است. یک وقت خانه مردم است. من نمی توانم خانه مردم را نگاه کنم. یک نوع تجاوز به حق و حریم مردم است. خب. من باید چشمم را کنترل کنم. اگر به طور دقیق و پیگیر چشمم را کنترل کردم، آن وقت آن حیا می آید. یعنی آن وقت دیگر خجالت می کشد که به خانه مردم نگاه کند. یا نه. باکی ندارد. هرچه دید هم دید. این مثال با حیایی و بی حیایی است. من باکی نداشته باشم چه می بینیم و کجا را نگاه می کنم. چه فیلمی می بینم. چه عکسی می بینم. یا نه باک دارم. تا چشمم افتاد، چشمم را می بندم. تا یک منظره آمد جلوی چشمم، چشمم را می بندم. به طور طبیعی می بندم. عادت دارم. اصلا ناراحت می شوم که چرا پیش آمد. یا نه باکی ندارم. ببینید این که خجالت می کشم، یعنی باک دارم و سختم است و نمی توانم خانه مردم یا یک منظره بدی را نگاه کنم، یک صفت خوب است که در اثر مراقبت مداوم من از نگاه کردن به هرجا به وجود می آید. یعنی نگاهم به هرجایی نباشد. من آدم متواضعی هستم یا متکبرم؟ اگر عمل متواضعانه را تکرار می کنم و تکرار می کنم و تکرار می کنم، خب حالت صفت تواضع در من ایجاد می شود. ناگزیر اولش هم سخت است. مثلا فرض کنید من اینجا دم در نشسته باشم و جلوی پای همه بلند شوم. اوایل من دم در می نشستم و جلوی پای همه بلند می شدم. اما از وقتی کمر و پایم مشکل پیدا کرد دیگر این بهره مندی و ثواب از دستم رفت. خب جلوی هرکس. هرکس. نه فقط صاحب شخصیت مالی یا اجتماعی. نه هرکس. آمده به روضه دیگر. هر کس باشد احترام دارد. اینگونه. یا اینجا روضه است و کمی حسابش جداست اما به کل احترام کردن به مردم و جلوی پایشان بلند شدن و پیش سلام شدن برایم راحت باشد. از این موارد بشمارید. یا سختم است؟ اگر برایم سخت است، اگر مدام تکرار کنم، برایم سهل می شود و این عمل خوب من که تکرار شده به یک صفت خوب که نامش تواضع است تبدیل می شود. اگر آدم این را به آخر برساند، یک اتفاق مهم می افتد. یک مطلب مهم این است که شیطان در وجود آدمی دستگیره دارد. یعنی می تواند به سوی من چنگ بیندازد و به وسیله آن دستگیره مرا بگیرد. اگر گرفت، در من حکومت خواهد کرد. صفات بد ما آن چیزی است که دستگیره و دست آوزیر شیطان است. اگر من صفت بدی نداشته باشم، به هیچ وجه زورش به من نمی رسد. بزرگان علمای اخلاق یک عبارتی را مثال زده اند و فرموده اند اگر یک کسی یک تکه گوشت همراهش باشد، سگ های گرسنه او را رها نمی کنند. تا این در دسترس آنهاست او را رها نمی کنند و همینطور پار می کنند و دنبالش می آیند. اما اگر گوشت را دور بیندازد، دیگر هیچ سگی دنبالش نمی آید. سگ مثال شیطان است و آن گوشتی که به دست دارد مثال صفات بد آدم است که دستگیره شیطان است. شیطان به آنها چنگ می اندازد. عرض کردم. این خیلی مهم است. مثلا من با ده تا صفت بد دارم از دنیا می روم. ما این را نمی دانیم. وقتی شیطان می آید و می خواهد بر گرده آدم سوار شود، اگر انسان از این صفت بد هیچ چیز نداشته باشد، شیطان نمی تواند. یک مطلب مهم تر خیالات و افکار آدم است. مهم تر است دیگر. جای افکار در حد اعلای وجود آدمی است. جای صفات در حد متوسط وجود آدمی و جای اعمال در طبق همکف وجود آدمی است. البته این هم مثال است. خب اگر من افکار نادرستی دارم یا اعتقادات نادرستی دارم، این از همه بیشتر دست آویز شیطان خواهد بود. عرض کردم. حالا انسان دنیا را می گذراند دیگر. امروز یک گناهی می کند و فردا هم توبه می کند یا نمی کند. طوری نمی شود. در چهره اش چیزی تغییر نمی کند و از چهره اش پیدا نمی شود که گناه کرده است. اما مردنش را چکار کند؟ آن مهم است. آخرین لحظات یک لحظه است. یک لحظه است. من می گویم خدا یا می گویم شیطان؟ اگر بگویم شیطان به حزب شیطان می روم و داخل جهنم می شوم. اگر بگویم خدا جزء حزب خدا می شوم و به بهشت می روم. یک لحظه است. در یک لحظه سرنوشت تعیین می شود. حالا باز یک نکته عرض کنم. ببینید تمام عمر شما را خلاصه می کنند و عصاره می گیرند و می شود یک لحظه. آن لحظه، لحظه آخر است. دقت کنید. تمام عمر آدم را خلاصه می کنند و عصاره می گیرند و می شود لحظه آخر عمر آدمی. حالا در هر صورت آن یک لحظه است. شما هفتاد سال نماز خواندی. خب خوانده ای که خوانده ای. با ایمان از دنیا می روی یا بی ایمان از دنیا می روی؟ مرحوم امام در چهل حدیث شان یک داستان نقل می کنند. به نظرم از استادشان نقل می کنند که ایشان فرمودند من با پدرم یا با استادمان به عیادت یک کسی رفتیم. این شخص حالش بد بود. مریض بود دیگر. به عیادتش رفته بودیم. گفت من یک عمر زحمت کشیدم. این حرف به زبانش آمد. بعد هم ما فهمیدیم که چگونه است. گفت من یک عمر زحمت کشیدم و حالا که وقت بهره بردن از زحماتم است، دارد مرا می برد. با حالت بغض و کینه می گفت. طوری که حال ما به هم خورد و رفتیم بیرون. وقتی رفتیم بیرون صدای شیون اهل خانه بلند شد. این آدم با بغض به خدا از دنیا رفت. خیلی بد است ها. خدا پیش نیاورد. یک وقت خدایی نکرده انسان با یک فکر بد و یک اعتقاد نادرستی از دنیا می رود. لظه آخر عمر آدم تعیین کننده تمام خوشبختی ها یا خدایی نکرده بدبختی های آینده انسان است. آن افکار مهم است. لذا در داستان ها هست و از بزرگان هم نقل شده است. می دانید که حضرت عبدالعظیم علیه السلام خدمت امام زمان خودش حضرت هادی علیه السلام آمده و دین خودش را عرضه کرده است. گفته اقا من اینگونه فکر می کنم. شما بفرمایید اینگونه فکر کردن من درست است. از مرحوم حاج اقا حسین قمی نقل می کنند. ایشان بعد از فوت مرحوم آقا سید ابولحسن مرجع شد. آقا سید ابوالحسن مرجع اعلا بود و مرجعیتش عالم گیر بود. بعد از وفات ایشان آقای آقا حاج اقا حسین قمی که هنوز هم بچه هایش هستند مرجع شد. به خدمت امیرالمومنین پناهنده شد که آقا اگر مرجعیت برای دین من ضرر دارد، مرا ببرید. این را ما نمی دانیم. اما از رفتار بعدشان خبر داریم. قاعدتا برای ایشان معلوم شد که تا شش ماه دیگر از دنیا می روی. ایشان شش ماه بیشتر مرجعیت نکرد. بعد آیت الله بروجردی آمد که می دانیم و ممکن است بعضی از بزرگ تر های مجلس ما هم از ایشان تقلید کرده باشند. ایشان در این شش ماه هر بزرگی از علما را که پیدا می کرد، افکارش را عرضه می کرد و می گفت من اینگونه فکر می کنم و اینگونه اعتقاد دارم. به نظرتان درست است؟ من می توانم این را جواب بدهم. ما اصلا به این فکرها هستیم؟ این مهم ترین مساله است. از آن مساله گذشته ما به صفات می رسیم و عرض کردیم صفات می تواند دست آویز شیطان باشد. اگر من زحمت کشیدم و صفات خوب تحصیل کردم، مانند حیا که یک صفت خوب است، یا مانند تواضع یا خیرخواهی برای مردم، که صفات خوب هستند آن وقت دست آویزهای شیطان از بین خواهد رفت. وقتی من نسبت به شما حسادت داشته باشم، خیر شما را نمی خواهم. حسادت این است دیگر. می خواهد طرف مقابلش نابود شود. آن چیز خوبی که طرف مقابل دارد از بین برود. نه اینکه از خدا بخواهد که خودش هم داشته باشد. مثلا آن طرف یک چیز خوبی دارد و بخواهد که او هم داشته باشد. دست خدا که تنگ نیست. خدا می تواند هم به او بدهد و هم به من بدهد و هم به همه بدهد. دستش تنگ نیست. اما فرد حسود نمی خواهد او داشته باشد. این خیرخواهی مردم نیست و درست برعکس برای مردم شر می خواهد. حالا اگر خیرخواه مردم باشد از صفات بسیار خوب است که نشانه این هم هست که آدمیزاد آدم است. ما آدمیزاده هستیم و انسان زاده هستیم و با این صفات خوب آدم هستیم. فرزند انسان هستیم و اگر صفات خوب داشته باشیم انسان هستیم. مرحله بعد این است که شخص انسان کامل است یا نه انسان است. انسانیت خیلی مهم است. در روایات ائمه علیهم السلام فرمودند که شما به شکل آدمیزاد به برزخ بیایید. اگر به شکل آدم بیایید ما را ملاقات می کنید. اگر به شکل آدم نیایید دیدار ما اصلا به قیامت می افتد. با محبت هم رفته ای و خدا را هم قبول داشتی. امیرالمومنین و امام حسین را قبول داشتی و دوستشان داشتی و از دنیا رفتی اما چون تربیت شده نبودی... خیلی عظیم است ها. یعنی شما یک دوره که نمی دانیم چند ساله است یک بار هم امیرالمومنین را زیارت نمی کنی. ما نمی دانیم دوره برزخ چقدر است. در این مدت یک بار هم امیرالمومنین را زیارت نمی کنی. یک بار هم امام حسین را نمی بینی. حالا. حرف اصلی این بود که اگر آدم صفات بد داشته باشد، عامل به وجود آمدن خاطرات شیطانی است. اگر انسان صفات خوب داشته باشد، عامل به وجود آمدن خاطرات خوب است. خاطرات و یاد خدا. عرض این است. من چه وقتی در نماز می توانم نماز بخوانم و همه اش به یاد خدا باشم؟ آدم معمولی نمی تواند. نمی تواند. من به دوستان مان عرض می کنم. مثلا به من می گویند حواس من خیلی پرت است و من عرض می کنم که مراقب چشمت باش. البته این موثر است. اگر آدم خیلی دقیق و جدی مراقب چشمش باشد، خیلی در نماز حواسش جمع تر خواهد بود. اما تا صفات آدم درست نشده و تا اخلاق آدم درست نشده نمی تواند درست نماز بخواند. چرا؟ عرض کردم که این عامل به وجود آمدن خاطرات شیطانی است. خاطراتی که خدا دوست ندارد. خاطرات بیهوده. حداقلش بیهوده است دیگر. یک مطلبی در ابتدای سوره مومنون هست. در آیه 1 تا 3 سوره مومنون می فرماید: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ این عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ یک معجزه است. آدم باید معجزه کند تا بتواند از لغو پرهیز کند. مُعْرِضُونَ یعنی از لغو روگردان است. ببینید من در طول روز چند نگاه لغو می کنم؟ جندتا حرف لغو می زنم؟ چندتا کار لغو می کنم؟ لغو یعنی چه؟ یعنی سودی ندارد. من دارم یک معامله می کنم. داریم صحبت می کنیم. صحبت در حد لازم برای انجام یک معامله لغو نسیت. این سخنی که دارم می گویم یا باید برای دنیایم سود داشته باشد یا برای آخرتم. غیر از این باشد لغو است. من می توانم تمام روزم را حرف بزنم و یک ذره اش لغو نباشد؟ می شود. ما ها نمی توانیم. اما می شود. در هرصورت تا آدم لغو انجام می دهد، یعنی کار بی معنا و بیهوده، (هوده یعنی سود. یعنی کار بدون سود انجام می دهد) یعنی یک حرفی می زند، یک کاری می کند، یک نگاهی می کند، یک قدمی برمی دارد که نه برای دنیایش و نه برای آخرتش سودی ندارد، ثمره این کارهای بیهوده بلافاصله در نماز دیده می شود. من عرض کردم مراقب چشم تان باشید. یعنی مراقب برخورد چشم تان با نامحرم باشید. هرچه بیشتر از این مراقبت کنید نمازتان جمع تر می شود. اما این یک بخشی از بیهوده یا باهوده بودن نگاه ماست. اگر تمام نگاه های شما باهوده است، یعنی سود دارد و روی فکر و حساب انجام شده است، نمازتان جمع می شود. تمام نگاه هایتان فرض دیگری نداردها. هیچ فرض دیگری ندارد. چه عرض می کردیم؟ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ خشوع در نماز شوخی نیست. وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ این عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ اگر آدم از لغو اعراض کند و رو بگرداند، نمازش با خشوع می شود. حالات نماز در اختیار شما نیست. به اعمالتان مربوط می شود. اگر اعمالتان اعمال درستی باشد، نمازتان با خشوع می شود. حرف اصلی ماند که ان شاء الله به فضل خدا هسته آینده عرض می کنم. تقریبا تمام مقدماتش را عرض کردم.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای