أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
در شرح احوال امیرالمومنین یک نکته جالب است و آن این است که گفته می شود ایشان هزار برده خرید و هزار برده آزاد کرد. خب. در احوالات حضرت زین العابدین علیه السلام هم عین همین هست. هزار برده خرید و هزار برده آزاد کرد. چه فرقی دارد؟ فرقش این است که آن برده های که امیرالمومنین خرید، بعد از خرید آزاد کرد. برده هایی که حضرت زین العابدین علیه السلام خرید، برده را خرید و تربیت کرد و بعد آزاد کرد. از کجا می گوییم تربیت کرد و آزاد کرد. یک برده از بردگان حضرت زین العابدین یک کاری کرد و حضرت سخت غضبناک شد. مثل می گوییم. چوب برداشت که بر سرش بزند. حالا این کار را که نمی کردند. مثال می گوییم. ایشان شروع به خواندن کرد. وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ (آیه 134 سوره مبارکه آل عمران). امام فرمود غیظ خودم را فرو خوردم. وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ عفو کنندگان از مردم. فرمودند تو را عفو کردم. وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ فرمودند تو را آزاد کردم. اینها را از کجا بلد بود؟ این آیه مناسب برای اینجا را از کجا بلد بود؟ اگر برای ما یک چنین اتفاقی بیفتد، اصلا چنین چیزی به خاطرمان نمی آید. این اسلام شناس شده بود. کجا شده بود؟ در همین مدرسه خانه حضرت زین العابدین. دوم. یک وقت قحطی شده بود و باران نباریده بود. همه بزرگان شهر برای دعای باران رفته بودند. خود حضرت زین العابدین تشریف نیاورده بودند. هرچه دعا و ناله کردند، هیچ خبری نشد. کسی که از دور شاهد بود و پشت سر آمده بود و دیده بود این داستان را نقل می کند. گفت یک بنده سیاهی آمد و آن پشت سرها رفت بالای یک تپه ای که کس دیگری آنجا نبود و به خاک افتاد. نمی دانیم چه گفت. دیدیم که ابرها آمد. آن قبلی ها معلوم شد که چیزی نشد. حالا بزرگان و زهاد و عباد همه آمده بودند. همه نام و نشان دارهای شهر آمده بودند اما هیچ خبری نشد. این آمد و روی خاک افتاد. با فاصله اندکی ابرها آمدند و باران بارید. این برگشت. آن شاهد با خود گفت این چه کسی بود؟ دنبال او رفت و به خانه حضرت زین العابدین رسید و گفت خب جایش را پیدا کردم. فردا صبح آمد خدمت امام علیه السلام عرض کرد آقا من می خواهم یکی از بردگان شما را بخرم. فرمود نه نمی خواهد بخری. من به تو می بخشم. دانه دانه برده ها را آوردند. گفت نه آقا. آن که من می خواهم اینها نیست. باز هم کسی هست؟ فرمودند یک برده ای هست که در اصطبل کار می کند. گفتند آقا او را هم بیاورید من ببینم. دید و گفت همان است. من این را می خواهم. حضرت گفتند خب مال تو. من به تو بخشیدم. خب مثلا دستش را گرفته بود و داشتند می رفتند. او گفت چه شد که تو مرا از آقای خودم جدا کردی؟ او هم یک کسی بودها. گفت من دیروز شاهد بودم که بالای آن تپه چه کردی. گفت خدایا یک رازی بین من و تو بود. این راز را فاش کردی. پس دیگر من را ببر. دیگر نمی خواهم در این دیار باشم. هیچی. تمام شد و رفت. حالا جوانب دارد و توضیح می خواهد. به آنها کاری نداریم. می خواستم بگویم یک برده در اصطبل امام کار می کند به مقام مستجاب الدعوه رسیده. باز نمونه های دیگری هم هست. اگر احوال امام سجاد در منتهی الآمال را بخوانید، دو سه تا از این داستان ها دارد که نشان می دهد این برده ها یک کسی شده بودند. حالا همه نه. اینجا کلاس است دیگر. در کلاس همه شاگرد اول نمی شوند. اما کلاس است. زمان امیرالمومنین چرا؟ مگر امیرالمومنین از حضرت زین العابدین مربی تر نبود؟ دقت کنید. خوب است که آدم یک حرف هایی را بفهمد. زمان حضرت زین العابدین، زمان آن خلفا دیگر کسی عقلش نمی رسید که یک مامور بفرستد در خانه امام که مثلا مراقب باشد که یک حمد و سوره یاد نوکرش ندهد. البته یک مقدار هم از دست رفته بود و دیگر نمی توانستند جمعش کنند. اینها از دست شان رفته بود. جامعه اسلامی گسترده شده بود و مدینه بزرگ شده بود و خلیفه شام بود و عوامل زیادی وجود داشت که دست شان نمی رسید آن کارها را بکنند. حضرت زین العابدین هزار برده خرید و آنها را تربیت کرد و آزاد کرد. البته هرکس در حدی که می شد. برای ما ها هم همینطور است. شما هرمقدار که به تربیت تن بدهی، تربیت می شوی. تن ندهی، نمی شود. ماها یک مقدار سخت مان است. خب تربیت سخت است دیگر. لذا همینطور آزاد زندگی می کنیم و نمی خواهیم بند تربیت را بپذیریم. لذا همین اندازه ای که هستیم می مانیم. اگر آدم به تربیت تن بدهد و سختی اش را بپذیرد، رشد می کند. قرآن در آیه 24 سوره مبارکه ابراهیم می فرماید: مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ حالا ما می گوییم کلمه طیبه انسان است. مثلا. چون قرآن کلمه را درمورد حضرت مسیح به کار برده است. او کلمه خداست. شاید امکان داشته باشد کلمه را درمورد انسان به کار ببریم. مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً مثال یک انسان پاکدامن، مثال یک درخت پاکیزه است. در ادامه می فرماید: أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ ریشه هایش در زمین قرص و محکم است و شاخه هایش در آسمان است. آدمیزاد به مقداری که تربیت می پذیرد، شاخه هایش به آسمان می رود. سر به آسمان می کشد. آقا آدمیزاد از عرض هم می تواند بالاتر برود. اما همت می خواهد. من به یک غذای خوب فروخته ام. آنجا خیلی عظیم است ها. می گوید خب من ندیده ام. خب ندیده باید قبول کنی. نام اینکه ندیده قبول کنی چیست؟ ایمان به غیب. در آیه 3 سوره مبارکه بقره می فرماید: يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ اگر به غیب ایمان نیاوریم که نمی شود. آخرت و همه آن چیزها ایمان به غیب است. اگر قبول داری، مومن هستی. اگر نداری، هیچ. آقا هزارتا برده تربیت کردن خیلی عظیم است ها. ما عرض می کنیم و شاید بتوانیم بگوییم با این کار حضرت زین العابدین یک تحول اجتماعی بزرگ در عالم اسلام و جامعه اسلامی ایجاد کرده است. مردم خودمان از دست رفته اند. آنهایی که مردم اصلی مدینه هستند و قریشی و که و که هستند، اینها هستند اما از دست رفته اند. به چه دلیل از دست رفته اند؟ تحت تعلیم و تربیتی که بر جامعه اسلامی حاکم است، از دست رفته اند. اینها هیچ حرفی نشنیده اند. هرچه شنیده اند از امام جمعه شنیده اند. او هم چکار می کند؟ مدح خلیفه اموی و سبّ امیرالمومنین را می کند. چند سال است؟ هشتاد سال. از زمانی که معاویه به حکومت رسید در سال چهل یا بفرمایید چهل و یک. از یعد از شهادت امیرالمومنین لعن و سب امیرالمومنین بر عالم اسلام حاکم و حکمفرما بود. تا دو سال عمربن عبد العزیز این جریان را قطع کرد. بعد از ایشان دومرتبه برپا شد تا پایان دوران بنی امیه. چیزی جز این نمی شنوند. از اسلام هم قرآن را می خوانند. حفظ می کنند. از اسلام شان فقط قرآن بلد هستند. بنابراین با آنها نمی شود کاری کرد. ببینید حالا به هر دلیل اسیر شده است. مثلا از میدان های جنگ خریده به صورت برده خریده اند. یا از بازارها خریده اند. از این کارهایی که در دوران گذشته در برده داری انجام می شده. مثلا فرض کنید یک مجموعه مسلح به یک قبیله سیاه پوست آفریقایی می ریختند و جوانان شان را می گرفتند. اینگونه است دیگر. همین کارهایی که بعدها هم این آمریکایی ها و اروپایی ها کردند. خب یک برده ای آمده که هیچ چیز در ذهنش نیست. هیچ گذشته ای ندارد. این کسی که گذشته ندارد، به حضرت زین العابدین علیه السلام برسد، مسلمان نمی شود؟ خوب نمی شود؟ همه چیز می شود. این خانه، خانه تعلیم و تربیت شده است. چند نفر؟ هزار نفر. هزار نفر خیلی زیاد است. می تواند یک جامعه را تغییر دهد. ما عرض می کنیم که تشیع بر پایه همین ها ایجاد شده است. همه بزرگان تراز اول از شاگردان حضرت صادق و حضرت باقر را که ببینید، ریشه هایشان به این برده های آزاد شده می رسد. زراره بن اعین بن سِن سِن. این اسم عربی نیست. به نظر می رسد اسم ترکی یا هندی باشد. خلاصه اسم غریبه است. این نوه یک برده آزاد شده است. بزرگ ترین شاگرد امام باقر و امام صادق علیهما السلام شده است. از کجا پیدا شدند؟ از آن دوره ای که حضرت زین العابدین برده ها را تربیت می کردند. اینها را احتمالی می گوییم ها. چون سند آنطوری نداریم که مثلا ایشان گفته باشد که پدربزرگ مرا حضرت زین العابدین آزاد کرده است. اینها را نمی دانیم. اما محمد بن مسلم. او هم از شاگردان درجه اول است. محمد بن مسلم می گفت من سی هزار حدیث از حضرت باقر شنیدم. آن وقتی که می گفت. بعد می گفت شانزده هزار حدیث از حضرت صادق شنیدم. کتاب وسایل الشیعه که تمام مجتهدان ما به آن مراجعه می کنند و فتوا می دهند، سی پنج هزار حدیث دارد. این یک نفری چهل و شش هزار حدیث شنیده. حالا آن وقتی که ایشان نقل می کند. سال های دیگر هم بوده و شاید به چه رسیده باشد. اینها عالم اسلام را گرفته اند. همین شاگردان. فقهایشان، فقهای تراز اول عالم اسلام اند. متکلمان شان متکلمان تراز اول عالم اسلام اند. مدام بشمارید. مورخانشان اینگونه. محدثان شان اینگونه. همینطور بشمارید. ادیبان شان، ادیب درجه اول زمان است. قرآن دان آنها قرآن دان اول زمان است. اینگونه. اینها به شاگردان نسل بعد یعنی حضرت باقر و حضرت صادق می رسند. ما می گوییم حضرت زین العابدین مقدمات تشیع عالم را فراهم کرده است. یک قدم سیاسی هم برنداشت. یک کلمه سیاسی هم نگفته. اصلا. اما این آدمی که یک کلمه سیاسی نگفته، داشته سیاسی عمل می کرده یا نمی کرده؟ سخت ترین کار سیاسی را بر علیه آنها انجام می داد. آقا آنها یک طرحی ریخته بودند که از اسلام هیچ چیز نماند. هیچ چیز. فقط قرآن. شما فقط قرآن بخوانید. این یک نکته. ما چه می دانیم امام یعنی چه. اگر یک کمی رفتار ظاهری ایشان را هم بفهمیم خیلی است. این رفتار ظاهری بود که امام کرده است دیگر. اگر ما توانستیم بفهمیم خیلی است. خدا مرحمت کرده و فهمیدیم.
حالا می خواهیم یک مطلب دیگر عرض کنیم. یک آرزویی بود. قاعدتا یک وقت های دیگر هم عرض کرده ام. یک آرزویی بود که همه انبیاء از حضرت آدم تا پیامبر ما این آرزو را داشتند. بفرمایید همه انبیاء و اولیاء و همه تراز اول ها این آرزو را داشتند. حالا ما از کجا می فهمیم؟ ما در قرآن دعای این پیامبران را دیدم. اینها یک چیزی را دعا می کردند. خب می فهمیدیم آرزویشان بود دیگر. از خدا درخواست می کردند که یک چنین چیزی به ما بده. یادم نیست. حداقل از سه تا از انبیاء در قرآن هست. حضرت ابراهیم، حضرت سلیمان و حضرت یوسف. گاهی قدیم ها مردم آن دعای حضرت یوسف را در قنوت می خواندند. در آیه 101 سوره مبارکه یوسف می فرماید ایشان دعا کردند: تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ نظیر این را حضرت ابراهیم دعا کرده است. دعای حضرت ابراهیم در سه جای قرآن نقل شده است. شاید اینکه در سه جا نقل شده نشانه این باشد که ایشان خیلی این را می گفته. صبح و ظهر و شب می گفته. آرزویش بوده. بالاترین آرزوی ایشان بوده. خدای مرا به صالحان ملحق کن. خب حرف این است که این بزرگواران همه در شمار صالحان بودند که به مقام نبوت رسیده اند. اصلا بدون آن نمی شود. اگر آدم یک گوشه جانش عیب داشته باشد، به مقام نبوت نمی رسد. مثلا یک ذره پول دوست دارد و سختش است پول بدهد. مثلا. نامش یک چیزی می شود دیگر. اگر آدم این عیب را داشته باشد، هیچ چیز نمی شود. اگر یک ذره حسودی داشته باشد، یک ذره سر سوزنی، هیچ چیز نمی شود. وقتی پاک پاک پاک شده و از حسادت و بخل و کبر و همه اینها تا خود، پاک شد، تازه صالح می شود. صالح به لفظ ساده تر یعنی آدم سالم. اگر من بخل دارم، ناسالم هستم دیگر. بله؟ قرآن درمورد اینها دارد کسی که قلبش مریض است. کسی که بخل دارد مریض است دیگر. مریض است. خب اینها هیچ مریضی ای نداشتند. کاری که نامش نبوت و رسالت است، کار خیلی سنگینی است. ببنید مثلا پیامبر ما وقتی مبعوث شد، یک نفر بود. البته امیرالمومنین هم نفر دوم ایشان بود. اما او خودش بود. همین. این یک نفر را فرستادند به جنگ عالم. مقابل عالم. عالم مقابل شان بود. یک نفری برو به مقابله عالم. خب این باید خیلی شخصیت داشته باشد. ببینید وقتی آدم یک عیبی از این عیب های اخلاقی دارد یک جایی لنگ می شود. یک جایی. پایش می لرزد. من یک ذره پول دوست دارم. همان یک ذره ها. یک جایی لنگ می شوم. وقتی یک کسی به مقام رسالت و نبوت می رسد، سخت ترین وظایف به دوشش است و نباید جایی لنگ شود. نباید هیچ عیبی داشته باشد. خب. این اصل است. ریشه هر رسالت و نبوتی این است که شخص صالح باشد. اصطلاح قرآن صالح است. پس ابراهیم چه آرزویی دارد؟ چه می خواهد؟ مگر نیست؟ آن که هست. پس آرزویش چیست؟ یک مرتبتی از صلاح هست. که آن ها وقتی می دیدند یک چنین چیزی هست دل اینها پرواز می کرد که شاید ما هم به آنجا برسیم. ببینید آقا معمولا گاهی در روضه خوانی ها بین انبیاء و مثلا ائمه خودمان یک مقایسه ای می کنند. حالا گاه یاز ائمه هم پایین تر می روند و مثلا انبیاء را با حضرت ابوالفضل مقایسه می کنند. اینها کار درستی نیست. غلط است. عقل ما که نمی رسد. نمی رسد یعنی واقعا نمی رسدها. ما چه می دانیم حضرت ابوالفضل یعنی چه. ما چه می دانیم حضرت ابراهیم یعنی چه. اصلا هیچ چیز نمی دانیم. هیچ چیز نمی دانیم ها. نباید حرف بزنیم. آنجاهایی که سند داریم حرف می زنیم. اینجا هم سند است. حضرت ابراهیم دارد دعا می کند. هر روز صبح دارد دعا می کند. هروقت نماز می خواند در قنوتش دعا می کند. نصف شب که بلند شده و دارد نماز شب می خواند دارد دعا می کند. آرزویش است. تمام عمرش را با این آرزو گذرانده. مدام به درگاه الهی عرض کرده وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ. در آیه 130 سوره مبارکه بقره می فرماید: وَمَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ هرکس از راه و رسم ابراهیم روبگرداند، عقلش کم است. راه رسمی که حضرت ابراهیم آورده، هنوز در دین ما هم هست دیگر. پانزده سنت از ابراهیم علیه السلام به جای مانده که در دین ما هم هست. اسلام است دیگر. آن هم اسلام است. مثلا یکی غسل جنابت است. اسلام است. إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا ما ابراهیم را در دنیا برگزیدیم. ایشان از همه اهل عالم برتر است. ما خواستیم که او برتر از همه اهل عالم باشد. قبول. در ادامه می فرماید: وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ او در آخرت در شمار صالحان است. اینجا نه. باید صبر کند. در بهشت ما ایشان را کنار آن چهارده نفر می بریم و پانزده نفر می شوند. خب این یعنی چه؟ نکته ای که برای ما هم خوب است. آدم به اندازه ای که درست است و سینه اش از کینه پاک است و حسادت و بخل ندارد و در عمرش دروغ نگفته و از این عیب ها پاک است، به همان اندازه دریچه های عالم ملکوت برایش باز است. حالا من هیچ وقت برایم نبوده. خب من چکار کنم؟ ما به اندک اندک اندک اکتفا کرده ایم. اندک. هرکس به اندازه ای که به این صلاح نزدیک شده، هرمقدار بیشتر درست شده، آدم درست شده، در عمل درست شده، بعد در اخلاق درست شده، در فکرش درست شده، به مقداری که در اخلاق درست شده و به مقداری که در فکرش درست شده، به مقداری که در عمل درست شده، درهای عالم ملکوت برایش باز است. در عالم ملکوت آدم می بیند که همه کار دست خداست. در آیه 83 سوره مبارکه یس می فرماید: فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ منزه است آن خدایی که ملکوت هرچیز در دست اوست. ببینید همه من و شما یک ملکوت داریم. ملکوت ما در دست خداست. من اگر هستم، چون در دست اوست. اگر روزی نبودم، چون او نخواسته. او دارد مرا می گرداند. قبول است. این را آدم می بیند. آقا اگر آدم ببیند که فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ دیگر از کسی می ترسد؟ اگر زلزله بیاید می ترسد؟ اگر کنارش بمب اتمی بزنند می ترسد؟ نمی ترسد. چون می داند دست این نیست. جان من که دست این بمب نیست. دست کس دیگر است. سلامت و جان من دست زلزله نیست. دست کس دیگری است. از هیچ چیز، از هیچ چیز نمی ترسد. اینکه بزرگان از هیچ چیز نمی ترسیدند برای این بود. امیرالمومنین مکرر می فرمود لَو تظاهَرَتِ العَرَب کل عرب پشت به پشت هم بدهند و به روی من شمشیر بکشند، یک قدم هم عقب نمی روم. نمی ترسم. این به خاطر یک ریشه است. یک ریشه اش به خاطر این است که آدم خدا را قبول دارد. می داند که خدا همه کاره است. ببینید این را ماها هم قبول داریم. اگر از شما هم سوال می کردم، شما جواب مثبت می دادید. اما... ببینید حرف از این جایگاه است. آن بزرگوارانی که چهارده تن هستند، یک جایگاهی دارند. در مشاهده ملکوت که از آن چه عرض کنم و اگر بگوییم مشاهده ملکوت برای حضرت زین العابدین این پایین است، حالا ما می گوییم مشاهده ملکوت، در مشاهده ملکوت یک جایگاهی هست که حضرت ابراهیم می دانست آن چه جایگاهی است. اگر کسی به آنجا برسد چه می شود. شب دعا می کرد و صبح دعا می کرد. ما هم سابقا می گفتیم وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ اما نمی فهمیدیم یعنی چه.