أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
ببینید هرگناهی که من بکنم، یک ذره از فهمم کم می شود. هرکار خوبی هم که بکنم، فهمم زیاد می شود. البته خوب شرایط دارد. گناه شرایط ندارد. به قصد ریا گناه کنم، قبول است. برای خاطر رضای خدا گناه کنم، قبول است. مثلا می گویم. اما درمورد کار خوب اینگونه نمی شود. کار خوب باید خالص باشد. این جدی است ها. هر کار خوبی که بکنم بر فهم و شعورم اضافه می شود. این یک قانون است. آدم می تواند تا بینهایت فهم و شعور پیدا کند. بینهایت. آدم می تواند تا بینهایت نفهمی تحصیل کند. پیغمبر یک فرمایشی فرمودند. خیلی عظیم و غریب و عجیب است. ببینید اسامه پسر آزاد کرده ایشان بود. یک زید نامی بود که در کودکی او را دزدیده بودند و آورده بودند فروخته بودند. از این کارها می کردند. به نظرم حضرت خدیجه خریده بود و به خدمت پیغمبر داده بود و ایشان هم آزادش کرده بود. این در خانه پیغمبر ماند تا وقتی که شهید شد. پدر و مادرش هم آمدند ببرندش گفت نه. با آن چیزهایی که از پیغمبر دیده بود، با پدر و مادرش نرفت. اسامه پسر او بود. این رفته بود یک چیزی یک ماهه خریده بود. پیغمبر فرمودند چقدر آرزو دارد. یک ماه. آرزو دارد که یک ماه زنده بماند. همه ما همینطور هستیم دیگر. حالا این را می خواهم بگویم. آنها مهم نیست. فرمود من چشمم را که می بندم، امید ندارم باز کنم. باز می کنم، امید ندارم ببندم. این امید دارم و امید ندارم به خاطر آن نهایت شعوری است که وجود دارد. ببینید می فرماید هر بار که چشمم را باز می کنم توجه دارم که ممکن است نتوانم چشمم را ببندم و وقتی می بندم، نتوانم باز کنم. شعور ایشان را می خواهم عرض کنم. آدم می تواند به این درجه از شعور برسد که لحظه لحظه عمرش تحت اشراف خودش انجام شود. در زبان عربی می گویند اشراف. ببینید من یک ناهار می خورم. در حالت کلی مراقبم که این غذایی که می خورم پاک باشد. بعد توجه دارم که این غذا حلال باشد. خب. خوب است. کسی این مقدار مراقب غذای خودش باشد خوب است. اما ایشان می فرماید من هر لقمه ای که از زمین برمی دارم فکر نمی کنم که می توانم در دهانم بگذارم. وقتی در دهانم گذاشتم فکر نمی کنم که می توانم ببلعم و قورت دهم. انقدر ذهن و شعور قوت یافته. این خاصیت انسان است. انسان می تواند به اعلا درجه شعور برسد. ببینید حالا مدام نمونه هایش را عرض می کنیم. امام زمان علیه السلام، امام زمان ماست دیگر. باید ذره ذره اعمال ما را تحت نظر داشته باشد. دارد یا ندارد؟ بابا این جمعیت. نه تمام جمعیت کره زمین. نه بفرمایید همه عالم تحت نظر ایشان است. چطور می تواند؟ مگر یک آدم چقدر جا دارد؟ حالا امام و اینها درجه و حساب شان جداست. اما آدمیزاد می تواند به این درجه از شعور و حضور برسد. راه این همان است که عرض شد. هرکار خوبی که شما می کنی، به عنوان یک واحد شعور، بر شعور بر شما افزوده می شود. اگر خرابش نکنی، برای شما می ماند. با یک کار خوب دیگری، یک واحد شعور دیگر می افزاید. تا آن روزی که سر به بینهایت بزند. ببینید آنهایی که به این درجه از شعور رسیده اند، تمام زندگی شان هم سرجایش هست. ازدواج کرده. فرزند دارد. خانه دارد. کار و کسب دارد. مثلا کشاورز است، چوپان است. تاجر است. پیامبر این کارها را کرده دیگر. هم تجارت کرده. هم چوپانی کرده. حالا شاید کشاورزی نکرده باشد. اما فرقی نمی کندها. شاید یک پیامبری هم کشاورزی کرده باشد. حضرت ابراهیم زمین های کشاورزی داشتند. همه چیز سر جایش است. کارهایشان سر جایش است. ببینید این همه فکر و خیال در ذهن ما باشد، نه این همه، یک صدهزارمش هم در فکر ما باشد، ما از این همه فکری که در ذهن ما جمع می شود دیوانه می شویم. او این همه فکر را دارد و مشکلی ندارد. آن شعور همراه خودش قدرت دارد. ببینید این علم های معمولی ما، قدرت همراهش نیست. فرض کنید شما فیزیک فضایی می دانید. با این علم نمی توانی کاری بکنی. باید بنشینی و زحمت بکشی و فرض کن یک ماهواره درست کنی و چکار کنی و زحمت صد نفر و هزار نفر متخصص دیگر هم بیایند تا بشود از آن علمی که از فیزیک هوایی در ذهن شماست یک بهره برد. علم قدرت به دنبال می آورد. اما آن شعور عین قدرت است. آن شعوری که آدم کسب می کند. ذره ذره خودش کسب می کند. آن شعوری که آدم ذره ذره اش را خودش کسب می کند، آن همراه با قدرت است. هر ذره شعوری که می آید، همراه با قدرت است. یک مطلب دیگر. هرموجود زنده ای، به درجه زندگی و حیاتی که دارد، به همان مقدار شعور و اراده دارد. این یک حرف کلی است. حکیمان عالم اسلام این را فرمودند. ما درجه اول حیات را کجا می دانیم؟ درجه اول زندگی در کره زمین مال چه موجوداتی است؟ متعلق به گیاهان است. آن کسی که آن حرف را می زند می گوید گیاه به اندازه درجه حیات خودش قدرت و اراده یا شعور دارد. حالا نمونه هایی دارد که نمی خواهیم عرض کنیم. از همانجا شروع می شود اما کم است. مدام برایتان آن درختی که در حیاط منزل ما در گوشه باغچه روئیده بود را مثال زده ام. تمام هیکلش کج روئیده بود. اینگونه رفت بالا. به دنبال آفتاب بود. یک چیزی بوده دیگر. فرض کنید اگر آب از یک طرف به ریشه ها برسد و از سک طرف نرسد، ریشه ها به آن سمت می رود. یک چیزی هست. یک درجه ای از شعور هست. حالا حرف های دیگری هم زده اند که نمی خواهیم عرض کنیم. درجه بالاترش را حیوانات دارند. شاید بعضی هایشان خیلی باهوش هم باشند. درجه فهم و شعور انسان از حیوانات هم بالاتر است. انسانیت انسان به آن فهم و شعور . اراده اش است. اگر چیزی بیشتر از حیوان باشد، باید یک فهم و شعوری برتر از حیوان داشته باشد. اگر نباشد که هیچ. انسان چگونه می تواند آن شعوری که برتر است را داشته باشد؟ می گوییم آن از طریق کسب ممکن است. انسان وقتی متولد می شود، حیوان بالفعل و انسان بالقوه است. آن انسانیت باقوه اش را چه زمانی می تواند بالفعل کند؟ وقتی این شعور را کسب کرده باشد. مرتبه اولش آن وقتی است که انسان ایمان می آورد وقتی ایمان آورد، اولین مرتبه اش آن شعور کسبی است. قرآن موجودات را به زنده و مرده تقسیم کرده. کافر و منافق مرده حساب می شوند مومن زنده حساب می شود. واقعا یک چیزی علاوه از او دارد. خب اگر من یک رفیقی دارم که ملحد و کافر است و می بینم که ما مثل هم هستیم، پس مثل هم هستیم. از آنجاییکه ایمان یک حیات تازه ای برای انسان می آورد، بایستی شعور و اراده تازه ای بیاورد. قرآن در آیه 122 سوره مبارکه انعام دارد، أَوَمَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ کسی که مرده است و ما او را زنده می کنیم. در ادامه می فرماید: وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا کسی که برایش یک نوری قرار می دهیم. این مومن است. قرآن گفته است میت. یک کسی مرده است. یک کسی را ما زنده کردیم. ما زنده اش کرده ایم یعنی چکار کردیم؟ برا و نوری قرار دادیم که با آن نور زندگی می کند. وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا آیا مثال این آدم می تواند مانند کسی باشد که تا ابد در ظلمت ماند و از آنجا دل نکند و بیرون نیامد و در کفر خودش باقی ماند؟ فرمودند مومن را زنده می کنیم. أَحْيَيْنَاهُ حالا من مومن هستم اما هیچ احساسی نمی کنم. از آن شعور اضافه و آن قدرت اراده اضافه هیچ احساس نمی کنم. نمی شود. اگر کسی ایمان دارد، حتما یک شعور و یک اراده علاوه ای دارد. کسی که کافر است نمی تواند آن شعور و اراده را داشته باشد. حالا چون در ما ایمان مان ضعیف است، آن شعور و اراده ای که انسان باید در نتیجه ایمان داشته باشد، کمتر دارد. باز برمی گردیم آنجا. اگر شما ایمان داری، باید روی ایمانت تمرین کنی. ایمان را باید تمرین کرد. نماز اول وقت تمرین ایمان شماست. حادثه پیش آمد، من دروغ بگویم یا نگویم. نمی گویم. این تمرین ایمان است. یک کسی خیلی یک چیزی را می خواست و خیلی به آن عشق می ورزید. مقدمات و موخراتش را عرض نمی کنم و پوشیده عرض می کنم. به آن رسید. همت کرد و برخاست و دور شد. یک گناهی را خیلی دوست داشت. سال ها به دنبالش بود. حالا گیرش آمده. برخاست. به آن گناه دست نزد. این تمرین ایمان است. بعضی تمرین ها خیلی مهم است و یک مرتبه ممکن است انسان را زیر و رو کند. ممکن است نه. درهرصورت تمرین ایمان، ایمان شما را بالا می برد. مدام ایمان چکش می خورد ومستحکم تر می شود. شما تا ابد می توانی روی این ایمانت چکس بزنی و مستحکم تر شود. باز برمی گردیم. اگر من عمل درست کرده ام، دارم ایمان را تمرین می کنم. دارم بر فولاد ایمان خودم چکش می زنم. امام فرمایش می فرمایند کوه را می شود کند. خیلی سخت است اما می شود. اما ایمان مومن، یک ذره اش را هم نمی شود دست زد. همین تازگی داشتم شرح احوال مرحوم آقا شیخ محمدتقی بافقی را می خواندم. عید زن و بچه رضاخان بی حجاب آمده بود به حرم حضرت معصومه. نمی دانم به ایشان خبر دادند یا خودش دید. گفت به اجازه چه کسی به اینجا آمده اید؟ چرا اینطور بی حیا آمده اید؟ چرا چادر سرتان نکردهاید. آن هم زن شاه است دیگر. می گویند رضاخان تلفن کرد و یک بخش هایی از ارتش از طرف غرب و یک بخش هایی از شرق به طرف قم آمدند و قم در توپخانه ارتش ایران محاصره شد. اینها در مقابل امریکا و انگلیس مرد نبودند. اما خب درمقابل خودمان که مرد بودند. توپ ها را روبه شهر قم گرفتند و می خواستند شهر قم را کن فیکون کنند. درهرصورت یک کسی جلویشان را گرفت و این کار را نکردند. رضاخان آمد داخل شهر و گفت این شیخ را بیاورید ببینم. گفت تو چرا بی ادبی کردی؟ گفت من بی ادبی نکردم. من امر به معروف و نهی از منکر کردم. نترسید. یک ذره خدشه به آن ایمان وارد می شود. بابا سیل آمده. باشد. سیل آمده باشد. من از جایم تکان نمی خورم. جالا هزار تا نمونه است. داستان عابس را می دانید. زهیر ایستاد جلوی تیرها. آن مقدار که با سپر می توانست جلویش را بگیرد، گرفت. آن مقدار که نمی شد هم سر و تن و چشمش را برده جلوی تیر تا به امام و یارانش که نماز می خواندند، نخورد. هیچ حادثه ای، هیچ حادثه ای، اینها شوخی نیست ها. اگر آدم تمرین کرده باشد. حالا ببینید حوادث این عالم در هرصورت می گذرد. یک طوری می شود دیگر. من امروز سرما خوردم یا حالم خوب است. می گذرد دیگر. اما فردای روزگار دیگر نمی گذرد. یک داستانی نقل می کنند. حضرا عیسی علیه السلام بالای یک قبری آمد و یک نوک پنجه پایی زد و آن مرده از قبر برخاست. گفت چند سال است تو مردی؟ گفت چهاصد سال. هنوز تلخی مرگ در ذائقه ام هست. اینگونه است. اشکال آن طرف است. اگر خدایی نکرده یک چیزی بشود، ممکن است همیشگی شود. پس حرف مان این است. حتی یک دانه گناه کوچک، نه. حتی یک گناه کوچک هم نه. یک حبه، نه. مال مردم است. یک پوست گندم. فرمایش امیرالمومنین بود دیگر. فرمودند یک پوست گندم که یک مورچه ای گرفته و دارد می برد، من پوستش را هم به ظلم از او نمی گیرم. این مقدار را هم نمی کنم. چه عرض می کردیم؟ گفتیم اگر کوچک هم باشد، بد است. یک فرمایشی امام فرمود. فرمود خدای متعال راضی خودش را در میان اطاعت ها پنهان کرد. رضای خدا را در یکی از کارهای خوب پنهان کرده اند. مانند اینکه مثلا در روغن ها جایزه می گذارند. زمان ما روغن نباتی غو بود که جایزه نداشت. جایزه را در کارهای خوب گذاشته اند. هیچ کدام از کارهای خوب را کوچک نشمار. یک ذره کوچک است. آن را هم انجام بده. از کنارش بی اعتنا نگذر. مثلا یک سنگ کوچکی کنار دیوار است. من با پایم آن را می زنم کنار دیوار. این یک صدقه حساب می شود. خیلی کوچک است. کسی اصلا حسابش نمی کند. نه. از آن کوچک هم نگذر. خدای متعال رضایش را در میان این اطاعت ها پنهان کرده است. یک مرتبه ممکن است یکی بخورد و دستت به آن جایزه برسد و می فرماید تمام شد. عاقبت به خیر شدی. دیگر تو را عذاب نخواهم کرد. این عاقبت به خیری مهم است. ما ان شاء الله امروز مسلمان هستیم دیگر. نمی دانیم فردا چطور می شود. اما اگر آدم به رضای خدا برخورد کند، ان شاء الله مطمئن می شود. می گویند هیچ گناهی را هم کوچک نشمار. چون خدای متعال خشم خودش را در گناهان پنهان کرده. یک مرتبه یک گناهی که به نظر شما خیلی حقیر می آید را انجام می دهید و می گیرد. می گوید دیگر تو را نمی بخشم.