اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین
یک حدیث خیلی ممتازی را دیشب عرض کردیم. و آن این بود که ظاهرا در سفر کربلا امام علیه السلام در یکی از منزل ها که پیاده شدند آنجا مثلا نماز بخوانند، مثلا فرض کنید غذا بخورند، استراحت کنند، [البته] نداریم. این خصوصیات را [در این روایت] ندارد. ما عرض می کنیم. اینجا با یاران خودشان سخن گفتند. آنجا از معرفت خدا سخن گفتند. خب؟ بعد یکی از یاران از جای برخاست و عرض کرد معرفت خدا چیست؟ حرف مان اینجا بود. فرمود که معرفت خدا عبارت از معرفت امامی که، امام زمانی که اطاعت او بر شما واجب است. دیشب حرف مان در این زمینه بود. حالا این باز اضافه بر آن است تا باز برسیم و یک ذره درمورد معرفت امام صحبت کنیم. عرض کردیم که امامی را که اینجا مدار معرفت او مورد بحث بود و معرفت او را معرفت خدا دانستیم، یعنی امام فرمود نه اینکه ما دانستیم؛ امام فرمود که معرفت امام، معرفت خداست. نه امام شخص. نه امام شخص. مثلا فرض کنید یک داستانی را نقل می کنند. می گویند امیرالمومنین با یک یهودی در یک راهی همراه شدند. بعد مثلا در راه هم با هم صحبت کردند. گفتند که ایشان فرمودند که من دارم به کجا می روم. او هم گفت که من هم دارم به کجا می روم. بعد سر دوراهی رسیدند که او می خواهد برود طرف خودشان و ایشان هم می خواهد برود طرف خودشان. ایشان یک مقداری به دنبال آن یهودی همراهی کرد. آقا بنا نبود شما از این راه بیایید. راه شما از آن طرف بود. فرمودند که حالا به مناسبت دوستی و همراهی من باید احترام می کردم. خب ایشان یک آقای خوبی را در راه دیده. آشنا شده. قیافه اش هم در یادش ماند. به خاطر این کار خوبی که امام نسبت به او انجام داد و احترامی که امام نسبت به او انجام داد، این خوبی در ذهنش ماند و رفت. یک شخصی را دید و شناخت. یک شخص یا شخصیت. اینجا ما با شخصیت امام کار داریم. اگر امام را به شخصیت امامت او بشناسیم، خدا را می شناسیم. یک مقدمه و آن این است که ما از نظر به اصطلاح معارف دین مان، از نظر معارف دینی، باید خدای اله جهان را بشناسیم و قبول داشته باشیم. یک خدایی را به عنوان اله جهان. اله یعنی چه؟ یعنی گرداننده عالم. زمام عالم در دست اوست. او عالم را خلق کرده است. همه کار عالم در دست اوست. همه دست ها در عالم به سوی او بلند است. عبارتی را که در شعار اول اسلام ترجمه می کنند. لا اله الا الله. ببینید لا اله الا الله. ما باید یک لا اله الا الله داشته باشیم. معتقد باشیم. آن چیز دوم لا رب الا الله است. حالا می رسیم. این را عرض می کنم و رد می شویم. لا اله الا الله را معنا می کنند می گویند یعنی لا موثر فی الوجود الا الله. لا موثر فی الوجود الا الله. اگر یک چشم درد گرفت، او کرده. از آنجاست. اگر خوب شد، از آنجاست. البته معمولا اینجا داستان بزرگان ما مثل حضرت ابراهیم و حضرت ایوب را داریم که اینها نمی گویند مریضی را تو دادی. می گویند شفا را تو دادی. مثلا درمورد حضرت ابراهیم دارد که إذا مَرِضتُ. وقتی من مریض می شوم، تو شفا می دهی. این که یک ظاهرا یک ذره بد است را به خدا نسبت نمی دهد. همین که یک مقدار ظاهرش بد است به خدا نسبت نداد. بنده موحد اینجوری است. [در آیه 83 سوره انبیاء آمده] حضرت ایوب هم می گویند که أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ. خدایا من گرفتار شدم. گرفتاری سخت. مریضی. نمی دانم. بچه هایم از بین رفته اند. خانواده من نابود شدند. خانواده من نابود شدند. نمی گوید تو. اما تو درست شان کردی. تو باید درست شان کنی. حالا نمی خواهیم این را بگوییم. هر مرض که در عالم هست، او داده. هر صحتی که هست، او داده. هر خلقتی که هست او داده. ببینید زمام عالم به دست اوست. ما هیچ جای دیگری نباید سر به خاک بگذاریم. در مقابل اله جهان بندگی [می کنیم.] ببینید لا اله الا الله. و لا نعبد الا الله. چون همه کار دست اوست، من نباید جای دیگر بروم. ببینید این ستون نگه دارنده این سقف نیست. خدا نگه دارنده این سقف است. من به این ستون دل نمی بندم. این طبیب من را شفا نداده. خدا شفا داده. من به طبیب دل نمی بندم. و و و. این لباس که به تن من است، من را از سرما خوردن حفظ نمی کند. خدا می کند. من به به لباس دل نمی بندم. این دوستم که آمد به من کمک کرد و نمی دانم چطور شد و چطور شد، مثلا فرض کن با کمک این دوستم در کنکور قبول شدم. کار کردیم و با همدیگر درس خواندیم. من به این دل نمی بندم. چون می دانم کار دست خداست. این. می گوییم کار دست خداست. ما این را می گوییم. این درست است. حرف درست است. آن وقت چون کار دست خداست، ما جز در برابر او نباید سر به خاک بگذاریم. هیچ صاحب قدرت دیگری در عالم نیست که چون صاحب قدرت است ما باید در برابر او کرنش کنیم. خاصیت قدرت این است که آدم را به کرنش وادار می کند. خاصیت قدرت است که آدم را به کرنش وادار می کند. بیخود خیال نکن که دیگری صاحب قدرت است. صاحب قدرتی که عالم را می گرداند فقط یکی است. خب؟ لا اله الا الله. ما باید به این برسیم. مرحله اولش این بود که چه؟ یقین. یقین کنیم. حرف های این را چهارشنبه ها عرض کنیم. یقین کنیم که جز او خدای دیگری نیست. هیچ کسی جز او در عالم موثر نیست. این را می گذریم. این مرحله اول توحیدی است که یک مسلمان باید آن را پذیرفته باشد. دیشب عرض کردیم. شیطان این را قبول داشت. شیطان این را قبول داشت. اما این کافی نسیت. این کافی نیست. مرحله دوم را هم باید قبول داشته باشی. توحید آنجا به حد نصاب می رسد. نصاب توحید. در آنجایی است که شما می گویی اشهد ان لا اله الله. بعد می گوییم اشهد ان لا رب الا الله. جز الله رب دیگری نیست. رب یعنی قانون گذار جهان. ما رب را پروردگار معنا می کنیم. درست است. اما کم است. همه قوانینی که در عالم جاری است، او گذاشته است. زمین به دور خورشید می گردد. طبق قانون. ظاهرا ما می گوییم قانون های فیزیکی است. اما او گذاشته. یک روز هم که بخواهد به هم شان بزند، به هم شان می زند. چون دست اوست. پس دومین مرتبت توحید که ما باید بدانیم و قبول داشته باشیم و یقین داشته باشیم این است که لا رب الا الله. خب. امام فرستاده رب است. ببینید معیار اینجاست. شما اگر لا رب الا الله را نداشته باشی، مثل شیطان. می روی همانجایی که آنهایی که هیچ چیز را قبول ندارند هستند. آن خدای اله، آن خدا رب هم هست. اگر تو او را به ربوبیت نشناسی، خدا را نشناختی. قرآن دارد. می گویند آنهایی که قیامت را قبول ندارند، خدا را قبول ندارند. آنهایی که پیامبر را قبول ندارند، خدا را قبول ندارند. ببینید پیغمبر را قبول ندارد، خدا را قبول ندارد. چرا؟ پیغمبر فرستاده رب است. و اعتقاد به رب معیار توحید است. اعتقاد به رب جهان، معیار توحید است. اگر شما این را هم بپذیری و این مرتبه را هم قبول کرده باشی، توحیدت کامل است. ببییند شیطان فقط یک جا کم آورده بود. خدای متعال امر کرده تو بر آدم سجده کن. هی فکر می کند می گوید این حرف درستی نیست. من هرچه پیش خودم فکر می کنیم حرف درستی نیست. چون من واقعا از آدم برترم. من از آتش خلق شدم. او از خاک خلق شده. این حرفی که خدا زده درست نیست. ببینید درست نیست ها. حرفی که دیشب زدم. اگر مخالفت می کرد و این را نمی گفت، فقط یک گناه کرده بود. ممکن بود او را ببخشند. گفت من این حرف را قبول ندارم. درست نمی دانم. عرض کردم در گناهانی که ما گاهی خدای نکرد، خدایی نکرده انجام می دهیم، نمی گوییم درست نیست. اگر بگوییم درست نیست، مشکل می شود. گفتند به نامحرم نگاه نکن. من می دانم این حرف خداست. درست است. اما هوا و هوس نمی گذارد. حالا از این بگذریم. عرض کردم. امام، پیامبر، هر پیامبر، فرستاده رب جهان است. اگر او را بپذیری، قبول است. ربوبیت به حد نصاب رسیده. ببینید آن جمعیتی که خدمت پیامبر بودند، همه شان نماز می خواندند. همه شان نماز شب می خواندند. همان هایی که بعد از پیغمبر رفتند سقیفه را به پا کردند، همه نماز شب می خواندند. همه قرائت قرآن داشتند. همه مثلا روزه شان را می گرفتند. همه شان حج می رفتند. آن کسی که آمد سقیفه را به پا کرد، سعدبن عباده، رئیس قبیله خزرج، حج می رفت [اما] با آن آقایانی که سر کار آمدند حج نمی رفت. یعنی آنها را به امامت قبول نداشت. امام کسی است که حج را مدیریت می کند. امیرالحاج. یا خودش امیرالحاج است یا یک کسی را به امارت حاج می فرستد. او این امیرالحاج را قبول ندارد. دنبال شان نرفت. با آنها حج نمی رفت. اما مثلا حجش را می رفت. پس ببینید حج می روند. نماز می خوانند. روزه می گیرند. یک مرحله دوم را باید قبول کنند. امام بعد از امام پیامبر. پیامبر امام است. باید امام بعد را هم قبول کنند. اگر امام بعد را قبول نکنی، هر کاری کردی به باد فناست. شیطان چه بود؟ این یک معیار را قبول نکرده بود. امام زمان خودش را قبول نکرده بود. آدم امام زمان او بود. همه فرشتگان پذیرفتند او امام زمان است. در برابرش کرنش کردند. فرستاده خداست. قبولش کردند. مثلا. مثلا. سفیر خداست. قبولش کردند. مثلاها. حالا این را بگوییم. ولی خداست. ولی خداست. قبولش کردند. همه فرشتگان قبول کردند. این قبول نکرد. ببینید دقت کنیدها. این بعد از پیغمبری ها هم همه شان اینجا مشکل پیدا کردند. به همان روال شیطان. هرچه هم شما لا اله الا الله بگویی و در برابر خدا سجده کنی، قبول نیست. چون معیار توحید را نداری. امام نشان دهنده و نماینده رب العالمین است. این خیلی مهم است ها. امام نماینده رب العالیمن است. بنابراین اگر او را بشناسی، خدا را در آن حد اعلایی که باید بشناسی، شناختی. لذا امام حسین علیه السلام فرمود که معرفت امام، معرفت خداست. خب بگو معرفت خدا چیست؟ فرمود معرفت امام هر زمان که اطاعت او بر شما واجب است. معرفت خدا، معرفت امام است. اگر شما امام را آنطور که باید بشناسید، که عبارتش در آن حدیث بود، او کسی است که اطاعت او واجب است. در این زیارت ها اگر دیده باشید می گوید مثلا اگر به زیارت حضرت رضا علیه السلام رفتی و او را آنطور که باید شناختی، مثلا چه. بهشت بر تو واجب می شود. چجوری من بشناسم لازم است و درست است و کافی است؟ من او را واجب الاطاعه می دانم. واجب الاطاعه می دانم. این هم دو مرحله دارد دیگر. یک مرتبه من یقین دارم که واجب الاطاعه است گاهی هم هوا و هوس نمی گذارد که از او اطاعت کنم. این یک مرحله است که مرحله ضعیفش است. از این پایین تر دیگر نمی شود. یک مرحله هم من او را واجب الاطاعه می دانم. یعنی صد در صد او را اطاعت می کنم. آن می شود آن کسی که خدا می خواهد. بنده ای که خدا می خواهد کسی است که امامش را به امامت می شناسد. یعنی او را واجب الاطاعه می داند. و از او صد در صد اطاعت می کند. خب. اگر امام را اینجور شناختیم، خدا را آنطور که بایست بشناسیم شناخته ایم. خدای رب، خدای اله، خدای رب. این دو مرحله. اگر هردویش عمل شد، یعنی آدم هردویش را پذیرفت، توحید لازم و واجب و صحیح را و تمام اسلام را پذیرفته است. این شخص موحد است. خب؟ حالا می رویم یک مرتبه دیگری از شناخت امام. حضرت باقر علیه السلام. جابر ابن یزید جعفی می گوید. او حرف های ممتاز دارد. جابر ابن یزید جعفی یک صحابی است که اهل معرفت بوده. حرف های ممتاز از ائمه نقل می کند. ایشان می گوید که حضرت ابوجعفر، یعنی حضرت باقر علیه السلام به من فرمود. یا جابر إنَّ اللهَ أولَّ ما خَلَق خَلَقَ محمدً. (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم). أولَّ ما خَلَق خَلَقَ محمدً وَ عِترَتَهُ. نه فقط پیامبر. پیامبر و عترتش اینها اول خلق خدا هستند. حالا می رسیم و ان شاء الله بحث می کنیم. اولین مخلوقات خدا این بزرگواران اند. وَ عِترَتَهُ. الهُداهِ المَهدیین وَ کانُوا أشباحَ نوراً بَینَ یَدَی الله. اینها یک شبح های نورانی بودند در محضر خدا. آنها یک اشباح نورانی در محضر خدا بودند. یعنی چه؟ یعنی بین آنها و خدای تبارک و تعالی هیچ، دقت کنید؛ هیچ واسطه ای نبود. بین آن بزرگواران. همه چهارده تن ها. بین آن بزرگواران و خدای تبارک و تعالی هیچ واسطه ای نبود. الان بین ما و خدای تبارک و تعالی واسطه است. واسطه اول این بزرگواران اند. دقت کنید. واسطه اول این بزرگواران اند. این را می گویند در سفر اول. یعنی عالم خلق شده است. این را سفر اول می گویند. یک سفر بازگشت داریم. در آن سفر بازگشت اگر شما توانستی به آنجا برسی، پشت سر این اشباح نور قرار بگیری. شیعه آن کسی است که پشت سر امیرالمومنین است. حالا مثلا زمان ما که امام زمان ما حضرت حجت است،(اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) پشت سر ایشان. وَ کانُوا أشباحَ نوراً بَینَ یَدَیِ الله. اینها یک شبح های نورانی بودند که در برابر حضرت حق بودند. ترجمه عبارت را می گویند بین دو دست خدا. این لغت یعنی در برابر. خب؟ قُلتُ وَ مَن اشباح؟ می گویند من عرض کردم این اشباح که فرمودی یعنی چه؟ فرمود ظِلُّ النُور. أبدانٌ نُورانِیَهٍ بِلا أرواحٍ. اینها ظل نورند. بفرمایید که اینها ظل نور حق اند. سایه خدا هستند. سایه خدا هستند. حالا خیلی رویش بحث نمی کنیم. اگر زیارت جامعه را خوانده باشید قاعدتا این را خوانده اید. آنجا در زیارت جامعه ما می گوییم أشْهَدُ أَنَّ هذَا سابِقٌ لَكُمْ. یک مراتب و مقاماتی برای ائمه می گویند. بعد می گویند ما شهادت می دهیم اینها برای شما در همه گذشته بوده است. سابِقٌ لَكُمْ فيما مَضى وَ جارٍ لَكُمْ فيما بَقِىَ، همه این مقامات در گذشته برای شما بوده. در آینده عالم هم برای شما هست. نمی خواهیم اینها را بگوییم. وَ أنّ أرْواحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طينَتَكُمْ واحِدَةٌ، ارواح شما و نور شما و طینت شما یکی است. یعنی در آن عالم خلق اول، بین اول و آخر از این چهارده تن فرقی نیست. معلوم است؟ أنّ أرْواحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طينَتَكُمْ واحِدَةٌ. همه یکی است. طابَتْ وَ طَهُرَتْ آنجا طهارت محض است. نورش، نور محض است. یک ذره سیاهی در آن نیست. خب؟ خَلَقَکُمُ الله انواراٌ خدای تبارک و تعالی شما را انواری خلق کرد. همان اشباح نور که حالا در روایت دیگرش می گویند که ما را در اطراف عرشش قرار داد. این همان آن است. خَلَقَکُمُ الله انواراٌ فَجَعَلَکُم بِعَرشِهِ مُحدِقین. خدای تبارک و تعالی شماها را انواری قرار داد و خلق کرد و شما را در عرش خودش یعنی دورتا دور عرشش قرار داد. من می خواهم عرض کنم این مرتبه دوم از خلقت آن بزرگواران است. یک مرتبه سوم از خلقت وجود دارد. حَتّی مَنَّ عَلَیَ بِکُم. تا آن وقتی که به خاطر شما بر ما منت گذاشت. شما را در خانه هایی قرار داد. فَجَعَلَکُم فی بُیوتٍ أذِنَ الله أن تُرفَع. خدای متعال شما را در خانه ایی قرار داد که اذن داده است که این خانه ها برتر باشند. وَ یُذکَرَ فیهَ اسمُهُ. و نام او در آن خانه ها یاد شود. ذکر شود. یعنی آن وقتی که اینها به این عالم آمدند. آقا آن وقتی که اینها به این عالم آمدند، از همه عالم بهتر بودند. برتر بودند. اما این مرتبه سوم از خلقت آنهاست. حالا می گوییم شاید بعد دلایلش را عرض کنیم. وَ جَعَلَ صَلاَتَنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلاَيَتِكُمْ طيِباً لِخَلْقِنَا همین که من شما را دوست دارم نشانه پاکی خلقت من است. که اگر شما را دشمن داشته باشم، آدم مشکل پیدا می کند. طيِباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَة لِأَنْفُسِنَا اگر من شما را دوست داشته باشم، پاک پاکم. امکان ندارد من امیرالمومنین را دوست داشته باشم و حسود هم باشم. شهوت به من غلبه کند و من را به گناه وادار کند. نمی شود. این ولایت شما من را پاک پاک می کند. هرچه هم شما در این راه پیشرفت کنید، پاک تر می شود. در دوستی و قبول ولایت به اعلا درجات پاکی می رسید. حالا این دوتاست ها. دوستی و قبول ولایت. من او را ولی خودم می دانم. اگر من او را ولی خودم دانستم یک ذره خلاف دستور او عمل نمی کنم. این نشانه پاکی است. هرچه بیشتر آدم اطاعت کند، نشانه پاکی بیشتر است. نشانه محبت بیشتر و محبت بیشتر نشانه پاکی بیشتر. این هم حالا یک حرف های ناقصی که ان شاء الله شاید خدا کمک کند و بتوانیم شب های بعد [کاملش کنیم].