جلسه چهارشنبه 99/7/2
این روایت را هم اهل سنت نقل کرده اند هم اهل شیعه. در توحید صدوق آمده. فرمودند که من خدایی را که نبینم، عبادت نمی کنم. من خدای ندیده عبادت نمی کنم. برای ما که عبادت می کنیم و نماز می خوانیم، خدا غایب هم نیست. یعنی ممکن است به اندازه یک موجود غایب که ما یادش باشیم هم نباشد. چه برسد به اینکه مثلا بگوییم ما داریم در محضر او نماز می خوانیم.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین عَجَّل الله تَعَالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ مَخرَجَه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

اول برای حضرت ولیعصر یک دعا کنیم. (دعای سلامتی امام زمان را قرائت کردند.)

هیچ زمانی نیست که از امام خالی باشد. از صدر خلقت آدم، آدم اولین امام آن زمان است. تا پایان جهان. تا امام هست، زمین برقرار است. تا امام هست، عالم برقرار است. حالا فعلا نمی خواهیم آن را عرض کنیم. تا امام هست زمین برقرار است و جامعه انسانی، یعنی انسان روی زمین وجود دارد. ما می گوییم که لَولا الحُجَّه لَساخَتِ الأرض. این. می خواهیم این را عرض کنیم. اگر امام هست. ما در ادعیه و زیارات خوانده ایم که شما ارکان بلاد هستید. ارکان بلاد. رکن یعنی ستون. هر شهری، هر دهی، هرجایی در عالم، عالم انسانی روی زمین، ستونی دارد که با آن ستون می ماند. اگر آن ستون نباشد، پخش می شود. از بین می رود. نابود می شود. شما ارکان بلادید. این مقام تکوینی امام است. ما ائمه را به عنوان شاهد می دانیم. شاهد اعمال خلایق. شاهد اعمال خلایق. یعنی اگر امام نباشد، هیچ انسانی نیست. جهان انسانی نابود می شود. این یکی که جنبه تکوینی [است]. در جنبه تربیتی و تشریعی عالم انسانی امام شاهد و ناظر است. شاهد و ناظر بر همه موجودات انسانی است. هیچ کس هیچ کاری نمی کند مگر اینکه در محضر امام می کند. اگر آدم این را بفهمد ببینید چقدر فرق می کند. یک داستان می گویند. می گویند که یک جوانی بود خدمت یک بزرگی می رسید. آن بزرگ به ایشان گفت که شما چقدر قرآن می خوانی؟ عرض کرد آقا هر شب یک ختم قرآن می کنم. استاد فرمود که فکر کن من جلویت نشسته ام. قرآن بخوان. چشم. امشب وقتی داشت قرآن می خواند در تصورش این بود که استاد جلویش نشسته. صبح پرسید چقدر قرآن خواندی. گفت نصف قرآن را بیشتر نتوانستم بخوانم. یعنی وقتی مراقبت حضور شما را می کردم، بیشتر از نصف قرآن را نتوانستم بخوانم. بعد فرمود که فکر کن مثلا امام زمان یا مثلا خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله وسلم، یک همچین کسی جلویت نشسته. قرآن بخوان. صبح آمد گفت یک سوره بیشتر نتوانستم بخوانم. حالا داستان است دیگر. ممکن است یک کمی هم من کم و زیاد بگویم. یک سوره بیشتر نتوانستم بخوانم. انقدر عظمت آن حضور که من تصور می کردم یک همچین بزرگی در برابر من نشسته، انقدر این عظمت در من تاثیر گذاشت که نتوانستم بیشتر از یک سوره بخوانم. حالا این یک سوره هم مثلا یک سوره بقره خوانده؟ نباید یک سوره بقره خوانده باشد. مثلا یک سوره کوچکی. تا صبح نتوانسته بیشتر از یک سوره بخواند. گفت حالا امشب فکر کن که خدای متعال که نازل کننده قرآن است در برابر توست. تو در محضر خدای متعال داری قرآن می خوانی. صبح برای درس نیامد. گشتند. گفتند دیشب فوت کرده. قلب تحمل نکرده در حضور و محضر الهی قرآن بخواند. حالا عرض می کنم داستان است. گفتند که خب این استاد، استاد تمامی نبوده. اگر استاد تمامی بود انقدر تند تند این را پیش نمی برد. شب چهارم در محضر الهی؟ نه. مثلا اول همان حضور خودش را می گفت. مدت های مدیدی در حضور من قرآن بخواند. پخته شود. بعد یک کم بالاتر. آن را هم تحمل کند پخته شود تا بعد هم بتواند تحمل کند. آن چیزی که ما درمورد امیرالمومنین [داریم]. از ایشان سوال کردند که تو خدای خودت را دیده ای؟ این روایت را هم اهل سنت نقل کرده اند هم اهل شیعه. در توحید صدوق آمده. فرمودند که من خدایی را که نبینم، عبادت نمی کنم. من خدای ندیده عبادت نمی کنم. برای ما که عبادت می کنیم و نماز می خوانیم، خدا غایب هم نیست. یعنی ممکن است به اندازه یک موجود غایب که ما یادش باشیم هم نباشد. چه برسد به اینکه مثلا بگوییم ما داریم در محضر او نماز می خوانیم. هیچی. حالا نمازمان هیچی. ایشان فرمود که من خدایی که نبینم [را عبادت نمی کنم]. یعنی تمام مدت نماز من در مقابل خدای حاضر و ناظر که من چشم در چشم او دارم نماز می خوانم. حالا ببینید چقدر این شخصیت باید بزرگ باشد. نمازش چقدر قیمت دارد. این منتهای راه آدم است. منتهای راه آدم این است که به جایی برسد که در محضر خدای تبارک و تعالی عبادت می کند. اصلا بفرمایید زندگی می کند. حاج آقای حق شناس مکرر فرمودند که توجه داشته باش إنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدور. اینجوری زندگی کن. دائما او دارد تو را می بیند. داری راه می روی؟ پس راه رفتنت را مواظبت می کنی. داری حرف می زنی، حرف زدنت را مراقبت می کنی. کاملا دقت. ذره. روی ذره ذره دقت می کنی. چون إنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدور. شما داری در برابر او حرف می زنی. حالا عرض من این است که این مقامات برای همه مقدور است. مشکلش آواری است که، آواری است که ما بر سر خودمان ریختیم. ببینید شما زیر یک ساختمان صد طبقه نشسته ای و این ساختمان صد طبقه روی سرت خراب شده. آوار صد طبقه. حالا فرض ها. فرض این است که زنده مانده ای و تو می خواهی نور خورشید را ببینی. خب نمی شود. صد طبقه آوار روی سرت است. حرف مان این است. عبارتی که حضرت باقر علیه السلام فرمایش فرمودند. ابوخالد کابلی از امام ابا جعفر علیه الصلاه و السلام نقل می کند. این آیه یعنی چه؟ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا [آیه 8 سوره تغابن]. به خدا و رسول خدا و نوری که خدا آن را نازل کرده است ایمان بیاورید. این یعنی چه؟ فرمود یا اباخالد، النُّور وَاللهِ أئِمَه. این نوری که خدا نازل کرده، مقصود ائمه هستند که خدا برای شما فرستاده. این تاویل آیه است. وَاللهِ أئِمَهُ مِن آلِ مُحَمَّد صل الله علیه و آله وسلم إلَی یَومِ القِیامَه. این ائمه از آن روزی که آمده اند تا قیامت نوری هستند که در جامعه بشری حضور دارند. یعنی الان نور امام زمان اینجا حضور دارد. خب من چرا نمی بینم؟ هُم وَ اللهِ نُورُالله. آنها نور خدا هستند. الَّذی أنزَل. هُم وَ اللهِ نُورُالله فِی السَّماواتِ وَ الأرض. اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ. این نور خدا که در سماوات و عرض آسمان ها و زمین را پر کرده، این نور امام است. نور ائمه است. خب حالا مقصودمان این جمله است. وَاللهِ یا أبا خالِد لَنُورُ الإمام فِی قُلُوبِ المُومِنِین أنوَر مِنَ الشَّمسِ المُضِیئَهُ بِالنَّهار. به خدا قسم ای ابا خالد نور امام در قبول مومنین از نور خورشید روشن تر است. نور خورشید چقدر است؟ شما اصلا نمی توانی به خورشید نگاه کنی. نمی توانی به خورشید نگاه کنی. اگر هم به نور خورشید نگاه کنی و بعد به یک محیط نسبتا تاریک که نور خورشید آنجا نیست بیایی، چشمت درست نمی بیند. باید مدتی بگذرد تا به تاریکی آنجا عادت کند. یعنی حتی نورش هم نمی شود. نورش هم نمی شود درست دید. اما نور امام در قلوب مومنین از نور خورشید روشن تر است. می شود این باشد و من نفهمم؟ نور خورشید که یک ذره است. خورشید در مقابل جهان یک ذره است. اگر به خود خورشید نگاه کنی، چشم آدم عیب می کند. چشمت کور می شود. این نوری که از نور خورشید روشن تر است، أنوَر مِنَ الشَّمسِ المُضِیئَهُ. می شود من این را دارا باشم و نفهمم؟ فرض ندارد. اصلا فرض ندارد. پس چرا من نمی فهمم؟ آن آواری که من خودم بر سر خودم ریختم. یعنی مثلا خودم این ساختمان صد طبقه را خراب کردم و خودم آوارش را بر سرم ریختم. اگر کسی مردانگی کند، همت کند، همتش بلند باشد، از سختی نهراسد، بکوشد این آوارهایی را که خودش به دست خودش بر سرش ریخته است، برطرف کند و کنار بزند، آن نور خورشید، حالا به دلش می تابد. وَاللهِ لَنُورُ الإمام فِی قُلُوبِ المُومِنِین. جایگاهش قلب است. مرکز نور است. مرکز نور در وجود آدمی قلب است. اگر بیشتر شود، قوی تر شود، به همه اعضا و جوارج می آید. یا از نورانیت اعضا و جوارح به قلب می رسد، یا از نور قلب که حالا به هر دلیلی که نورانی شده به اعضا و جوارح می رسد. یک روزی این بحث را عرض کردیم. وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ [آیه 107 سوره آل عمران] آنهایی که صورت هایشان روشن است. صورت شان از این نور سفید است، نوری که در عمق جانشان هست و نورانی شده. فَفِي رَحمَةِ اینها غرق در زحمت خدا هستند. مشکل ما آوارهایی است که خودمان بر سر خودمان ریخته ایم. یک مقداریش طبیعی است. وقتی ما متولد می شویم، در طبیعت متولد می شویم. در بند طبیعت هستیم. یعنی در بند تن. بچه را می بینید گریه می کند، وقتی گرسنه اش می شود گریه می کند. وقتی خوابش می آید گریه می کند. دلش درد می کند. یعنی همه چیزهای طبیعی او را به رنج می آورد. این طبیعت آدمی است که اولین مانعی است که آدم بر سر دریافت آن نور دارد. بعد هم در طول زمان، گناه می کند، بداخلاقی می کند، بی حرمتی می کند. بی ادبی می کند. اینها هی آوار می شود. اگر خدایی نکرده، خدایی نکرده مثلا فرض کنید که به این سایت های مستهجن برود، به سایت های دشمن برود، مثلا مثل سایت های وهابیت؛ آنجا یک حرفی می زنند می بیند حرفش بد نیست ها. مثل اینکه درست می گوید. خب این می شود یک آواری به اندازه یک کوه. یعنی یک اعتقاد بد، اعتقادنادرست می شود یک آواری به اندازه یک کوه. اگر یک صحنه بد ببیند و این در ذهنش ماندگار شود، این می شود یک آوار خیلی بزرگ. یک کار بدی بکند، اگر بلافاصله توبه کند جدی توبه کند، خب حل می شود. اگر برود آن اعتقاد کج را درست کند، یک شبهه به ذهن شما آمده، بروی شبهه را بپرسی و برطرفش کنی، کاملا بفهمی که حرف بیخود بوده، خب هیچی. به خیر می گذرد. مثلا فرض کنید که آن مثالی که عرض کردیم. یک صحنه بدی در یک فیلمی، در یک عکسی، در یک مثلا سایتی دیده ای. آن در ذهن آدم ماندگار می شود. اگر ماندگار شد، مشکل می شود. اگر حالا به یک راهی، نمی دانم به چه راهی ممکن است، فرض کنید که این می تواند برای امام حسین خوب گریه  کند، البته با وجود آن صورت و تصویر بدی که در ذهن آدم است اصلا نمی تواند گریه کند، حالا فرض کن به یک دلیلی برای امام حسین گریه کرد. گریه کرد، حسابی گریه کرد. خب آن برطرف شد، خب برطرف شد. اگر کسی کوشید این آوارها را از روی جان خودش برطرف کند، لَنُورُ الإمام فِی قُلُوبِ المُومِنِین أنوَر مِنَ الشَّمسِ المُضِیئَهُ بِالنَّهار. وقتی شما را می بیند... می گویند در درس مرحوم علامه بحر العلوم ایشان درمورد یک راوی یک فرمایشی کرد. یک نظریه درموردش داد. شاگردان هم که خب فاضل بودند. ملّا بودند. آنها گفتند آقا این در کتاب های رجال اینجوری است و آنجوری است. برخلاف نظر شماست. ایشان فرمود که من آن آدم را می شناسم. پدرش را هم می شناسم. پدربزرگش را هم می شناسم. تا آدم. تمام نسل آن راوی را تا آدم می شناسم. تو چه می گویی؟ لَنُورُ الإمام فِی قُلُوبِ المُومِنِین انقدر روشن می شود که برای این آدم مثل علامه بحر العلوم، عالم را روشن می کند. عالم را. دیگر هیچ مجهولی برایش نمی ماند. حالا شما در علم امام شک دارید؟ علم امام که ارباب این مومن است. این مومن انقدر می داند. انقدر می داند. من این نفر را می شناسم. پدرش را هم می شناسم. تمام پدرانش را تا آدم، آدم ابوالبشر، تمام شان را دانه دانه می شناسم. ظاهرا خدمت آقای بهجت بودند. ایشان فرموده بودند که من می دانم از اول عمرت تا حالا چکار کرده ای. حالا آن آدم چند سالش بوده؟ فرض کن شصت سالش بوده. پنجاه سالش بوده. پنجاه سال اعمال تو را من ذره ذره ذره می دانم. و بعد فرموده بود که و می دانم تا اخر عمرت چکار می کنی. اگر آدم بتواند آوارها را از روی جان خودش برطرف کند، انقدر روشنی پیدا می کند. انقدر روشنی پیدا می کند. اینها مقدمه است برای اینکه ما بگوییم یک دختر مثلا سه چهار ساله، چون بعضی جاها گفته اند چهار سال است و بعضی جاها گفته اند سه سال؛ یک دختر سه چهار ساله چقدر میتواند بزرگ باشد. این از وقتی که متولد شده، تحت نظر بزرگ ترین مربی عالم بوده. یک ذره سیاهی و تاریکی و آوار بر سر این نیامده. همیشه تحت تربیت بوده. در عمرش نه دروغ شنیده نه دروغ دیده نه دروغ گفته. در همین بچگی ها. آن وقت این می تواند انقدر، انقدر دلبسته به امامش بشود که جانش را به امامش تقدیم کند. یعنی وقتی سر امام را برایش آوردند که می گویند شاید حضرت زینب سلام الله علیها جلوی آن مامورینی که این سر را آوردند را گرفته و فرموده این را ببرید ما خودمان بچه را آرام می کنیم. گفتند نمی شود. امر امیر است. سر را در یک طبق آورده اند و جلوی بچه گذاشته اند. مثلا شاید ایشان گفته عمه من غذا نمی خواستم. من پدرم را می خواستم. روپوش را از روی این طبق برداشتند. سر بریده پدرش را دیده. حالا همانجا جان داده یا دو سه روز طول کشیده. پدر این رگ های گردن تو را چه کسی بریده؟ این پیشانی تو را چه کسی شکسته؟ ما بچه ها را چه کسی یتیم کرده؟ دیگر چه کسی هست تا از ما نگهداری کند تا به بزرگی برسیم.

و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای