شب اول فاطمیه دوم 1441 - 98/11/6
فرمود که اَنتَ مِنّی بِمَنزِلهَت هارُون مِن مُوسی. تو مثل هارون نسبت به موسی هستی. هارون چطور در غیاب حضرت موسی که به کوه طور رفته بود در میان بنی اسرائل ماند و امامت بنی اسرائیل را داشت. وصی حضرت موسی بود. اُخلُفنی فِی اَهلِی، خلیفه حضرت موسی(ع) بود. حالا امیرالمومنین هم در مدتی که پیامبر نیست، خلیفه است.

یاَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ صَلَّ اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِبِینَ الطّاهِرین.وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین عَجَّل الله تَعَالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ مَخرَجَه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین.

یک مقداری از عرایض را در همان لا به لای دعا، برایتان عرض کردم. دشمن ما، اولا بیدار است. دوما از همه ی قدرتش و از همه ی توانایی اش علیه ما، ما یعنی مردم ایران، حالا به دنبالش مردم عراق، استفاده می کند. بحرین را دیده ایم دیگر، ول نمی کند. شکنجه می کنند، می کشند، زندان می کنند، زن را می برند و شکنجه می کنند. یعنی آن غیرت العربی هم نیست. یک چیز کوچک است، می خواهند این یک ذره ی کوچک را هم از دست ندهند، چه برسد به ایران که ما نمی دانیم چقدر برای آنها ارزش دارد. چقدر ارزش دارد! حالا یک چیزی را عرض کنم و این مهم است. این است که آنها، اینجا دست دارند. در ایران دست دارند! تربیت کرده اند، هست، همه جا هست، همه جا هست. در هر اداره ای هست. همه جا هست. اگر زورش نمی رسد که خودش به داخل کشور بیاید، آنها را که می تواند. جریان هواپیما یک هو! دوتا بزرگداشت گرفته بودند، کجا و کجا. بعد هم این بزرگداشت تبدیل شد به شورش علیه امنیت کشور! جمعیت یک خواص و قواعدی دارد. یک نفر، یک قواعدی دارد. جمعیت، یک قواعدی دارد. توی جمعیتی که صد نفر هستند اگر یک نفر داد بزند، بقیه جمعیت خیلی راحت تر داد می زنند. اگر با یک شعار سبکی شروع کند، خب همه شعار می دهند. بعد شعار ها را یک ذره بالاتر می برد، باز همه شعار می دهند و الی آخر. مثلا عکس حاج قاسم را پایین کشیدند. خب یعنی چه؟! دست دارند! پول خرج می کنند. پول خرج می کنند! این زیارت را و چیز های دیگری که ان شاء الله خدمتتان عرض می کنم، برای این است که خدایا، دست اینها را کوتاه کن. [درمورد] عراق پیش گویی می کنند. اهل فن، نه اهل غیب گویی! اهل فن برای عراق پیشگویی می کنند. مثلا به بنده گفته بودند که تا می توانی در این دو ماه، همین دوماه اخیر، اگر می خواهی به کربلا بروی به کربلا برو، چون بعد آن دیگر امنیت نیست. نقشه، نقشه دشمن است. غیب گو هم لازم ندارد. متخصصانی هستند که بتوانند بخشی از نقشه ها را کشف کنند. در ایران هم همچنین. ببینید، ما چهار روز دیگر انتخابات داریم. چند نفر در انتخابات حذف شده اند؟ نگویید. یک تعداد زیادی از جمعیت کنونی مجلس اجازه ی ورود در این دوره را پیدا نکرده اند. سه دوره بوده است اما حالا دیگر اجازه نمی دهند که در این دوره بیاید. این رها نمی کند. امیدواریم که خدا واگذارشان کند. نتوانند کاری را پیش ببرند. این عرض ها تمام شد. حالا اگر به امید خدا زنده ماندیم، ان شا الله شب های دیگر هم باز عرض خواهیم کرد.

ببینید آقا، خیلی مهم است، این که عرض می کنیم خیلی مهم است. ما در جزیره العرب دوتا قدرت درجه اول داشته ایم. یکی یهودی ها بودند. یهودی ها با شکست در خیبر از بین رفتند. ببینید، سه تا قبیله ی مهمِ ثروتمندِ قدرتمند! ببینید، ثروتمندِ قدرتمند. قبیله ی اول، بنی قینقاع هست. گفته اند که این بنی قینقاع، هفتصد نفر سرباز جنگی خوب داشت. مسلمان ها چقدر سرباز داشتند؟ در جنگ احد هفتصد نفر داشتند. جنگ احد که بعد از این واقعه هست. در جنگ بدر سیصد نفر سرباز داشتند. خب، بنی قینقاع می تواند چکار بکند؟ خیلی کار ها  می تواند بکند. هفتصد نفر سرباز جنگی داشتند. خدای متعال اینها را با اسلحه ی رعب، [شکست]. یکی از اسلحه هایی که پیامبر در دسترس داشته، رعب بوده است. یعنی دشمنانش می ترسیدند. دلیلی نداشت که بترسند ها! تعداد جمعیتشان کافی بود. اسلحه شان کافی بود. غذایشان، وسایلشان، همه چیز کافی بود، اما می ترسند. خب، وقتی که آدم می ترسد نمی تواند بجنگد. این هفتصد نفر از شهر بیرون رفتند. حالا مگر پیغمبر چقدر سرباز داشت؟ اصلا در جنگ بدر سیصد نفر سرباز همراه پیغمبر بودند. آنها می ترسیدند. از میدان نبرد می ترسیدند! ببینید، آنها جنگ بدر را هم نمی توانستند اداره کنند. خدای متعال فرشتگان را فرستاد. فرشتگان جنگ را اداره کردند، جنگ پیروز شد. حالا اینها هفتصد نفر، جنگی هستند. مرد جنگی، که برای سرنوشت خودش می جنگد. اگر بتواند بجنگد، می تواند در سرزمین خودش بماند. اگر نه، باید بیرون برود و بیرون رفت. چرا؟ چون می ترسید. خدا در دلشان رعب قرار داده است. قرآن گفته است ها! قرآن گفته است. در یهودیان بنی قریظه، پیامبر آمده است و محاصره کرده است. اینها گفتندکه ما به اندازه ی یک سال آذوقه داریم. همه ی وسایل جنگی را هم داریم. هیچ مشکلی هم از محاصره ی شما نداریم. آب روان داریم. ببنیند، چشمه ی آب روان، چون یهودی ها قبل از اعراب به مدینه آمده بودند، سرزمین های بهتر را انتخاب کرده بودند. جایی که خودش آب دارد. خیبر، هفت تا قلعه داشته است؛ توی قلعه آب داشته اند، چاه داشته اند، مثلا. ما می توانیم کاملا یک سال، بی زحمت مقاومت کنیم. قرآن می فرماید، ما اینها را از پس دیوار های قلعه ها پایین آوردیم. خب چرا پایین آمده اید؟! چون خدا خواسته است. چه بسا لازم نبود که بجنگید. بالای همان قلعه هایتان می ماندید. پشت آن دیوار ها، از آنجا که به مسلمان ها تیر اندازی می کردید، مسلمان ها هیچ کاری نمی توانستند بکنند. قرآن می گوید، وَ اَنزَلَ الله، خدا، آنها را پایین آورد. از پشت دیوار قلعه ی مستحکم! برج و باروی مستحکم! پایین آورده است. پایین آمده اند و حالا ترسیده اند. یعنی آن بالا که بودند احساس قدرت کردند؛ ما می توانیم به راحتی مسلمانان را مغلوب کنیم، بمانیم. پایین آمده اند و دیگر نتوانستند. ترس، آنها را به شکست کشانده است. عرض کردم، یکی از راه هایی که پیامبر در جنگ ها پیروز می شد، این بود که خدای متعال رعب را در دل دشمنش می انداخت. مُسِرتٌ بالرُعب. باز عبارتشان این است که رعب یک ماه از مجموعه سربازان من جلوتر می رود. کار دست خدا است دیگر. خب، اینها در جنگ خیبر تمام شدند. خیلی مهم است! همه ی مسلمان ها به مقابله می رفتند، مرهب بیرون می آمد. مرهب یک جنگجوی عجیب و غریبی بود. قبلا، برایتان عرض کرده ام. روی سر، غیر از کلاه خود یک سنگ آسیا گذاشته بود. خب، این آدم چقدر گردن کلفت است؟! هیکلش چه اندازه است؟ خب، آن آقا، فرمانده ی سپاهی که پیغمبر فرستاده است این را ببیند، فرار کرده است! دسته ی اول، روز اول فرار کرده اند. روز دوم، فرار کرده اند. روز سوم، فرار کرده اند. دقت کنید؛ پیامبر فرموده است که فردا، پرچم را به دست کسی می دهم که کرّار است. کرّار یعنی چه؟ حمله کننده. این آدم، اصلا عقب نشینی را بلد نیست. کَرّارٌ غَیرِ فَرّار. خب، پس این قبلی ها چه؟ فرّار غیر کرّار. رفت و تمام کرد. یک ضربت زده است، از کلاه خود گذشت، از آن سنگ گذشت، تا چانه ی مرهب رسید. آقا یعنی چه؟! شمشیر، چه شمشیری بود؟ آن دست و بازو چه بود؟ اینها دیگر مسلمات تاریخ است. به هر حال آن دشمن ها، هر کاری که می خواهند بکنند. در هر صورت، تمام شد. یهود تمام شد. آن دشمن دوم که بود؟ قریش بود. قبیله ای که پیامبر از آن قبیله برخاسته است. اینها ماندند، ماندند، ماندند تا بعد از پیغمبر صاحب اختیار شدند. صاحب اختیار اسلام! البته این هم جالب و مهم است، عرض کنم که بعد از وفات پیغمبر، دو سه تا پیغمبر در قبایل مختلف پیدا شد. شب خوابید و صبح بیدار شد و پیغمبر شد و مردم قبیله هم به پیغمبر قبیله ی خودش ایمان آورد. خاصیت تعصبات قبیله ای. پیغمبر هم همان پیغمبر خودمان. عرضم به حضورتان، اینها؛ یک خانمی بود که مدعی پیغمبری شده بود و قبیله اش او را به پیامبری پذیرفته بودند. نقل های تاریخی است که با صد هزار سرباز آمده است. قبیله های دوردست و بزرگ است. قبیله های داخل جزیره العرب، انقدر جمعیتی ندارد. این آمده است و در راه به مسیلمه برخورد کرده است. اسمش سجاح بود. به مسیلمه برخورد کردند و با همدیگر صلح کردند و با هم ازدواج کردند و شد یک زن و شوهر پیغمبر. هم زن پیغمبر است، هم شوهر پیغمبر است. اینها با صد و چهل هزار سرباز به سوی مدینه آمدند تا خاک مدینه را به توبره بکشند. ما حذف می کنیم، حذف می کنیم، صد و چهل هزار تا را می گوییم ده هزار تا. دیگر ده هزار تا... . این اگر به مدینه می آمد، مدینه از پسش بر نمی آمد. امیر المومنین بیعت نکرده است. حکومتی که الان بر مدینه حکومت می کند، حکومت نیم بند است. یعنی در بیرون از این شهر، قدرت کافی ندارد. چند تا لشکر هم از اعراب بدوی بیابانی فرستادند. قاعدتا، مثلا به آنها پول داده اند شاید. اینها رفتند و فرار کردند. از شهر مدینه یک سرباز هم بیرون نمی رود. امیرالمومنین اینجا آمدند و بیعت کردند. دقت کنید. فرموداَمسَکتُ یَدِی. أمسَکتُ یَدِی. دستم را بستند.حَتّی رَأیتَ راجِعَتِ النّاس قَد رَجَعَت عَنِ الإسلام.. دیدیم که مردم، اووو یک جمعیت عظیم از اسلام برگشته اند. این ها می خواهند که بیایند، خاک مدینه را به توبره بکشند و ببرند. چون امیرالمومنین بیعت نکرده است، مرد جنگی هم از این شهر، بیرون نمی رود. چون امیرالمومنین بیعت نکرده است، این حکومت نیم بند است. آن وقتی هم که مسجد پر شد و با ایشان بیعت کردند یک قبیله از بیرون آمده بود. آنها خریده شدند. آمدند و مسجد را پر کردند. بیعت کردند و مثلا دیگر ماسید. اما مردم مدینه، مردم اصلی مدینه، که آنها مردان جنگی اصلی اسلام هستند. صد بار به جنگ رفته اند! صد بار به جنگ رفته اند. انواع جنگ ها را رفته اند. جنگ دولت روم رفته اند. قبایل مختلف، شرق و غرب جزیره العرب، اینها رفته اند و جنگیده اند. مرد جنگ هستند. وقتی که امیرالمومنین بیعت کرد، اینها اسلحه ها و زره هایشان را در آوردند و آماده ی جنگ شدند. اینها دوازده سیزده هزار نفر بودند. رفتند، آن جمعیت را مغلوب و نابود کردند و مسیلمه هم کشته شد و سجاح به باد فنا رفت و دیگر تمام شد. امنیت باز برگشت. آن دشمن برای ریشه کن کردن همه چیز اسلام آمده بود. شهر مدینه مرکز اسلام است. اگر از بین برود، دیگر مکه ای وجود ندارد. دیگر هیچ جایی نیست. وقتی که امیرالمومنین بیعت کرد، خود امیرالمومنین در جنگ با دشمنان خارجی همراهی کرد که اینها مثلا تا فاصله چند کیلومتری شهر مدینه آمده بودند. این دشمن تا چند کیلومتری شهر مدینه آمده بود. امیرالمومنین که بیرون آمد، آنها شکست خوردند و فراری شدند و مسیلمه آنجا یک قلعه ای داشت، رفت و پنهان شد و مسلمان ها از دیوار قلعه بالا رفتند و مسیلمه و رفیق هایش را کشتند و تمام شد. شد؟ عرض کردیم که اسلام دوتا دشمن داشت. یک دشمن آن قریش بود. قریش بعد از وفات پیامبر بر مسند قدرت نشسته است. خدا رحمت کند، مرحوم علامه طباطبائی یک سوال جالبی در تفسیر کردند. می فرمایند که قبل از وفات پیغمبر، ما منافق داریم. خیلی دم دست! در جنگ تبوک، می دانید؟ در جنگ تبوک مسلمانان به مقابله ی دولت روم رفتند. خب، در بازگشت که بر می گشتند، به یک تنگه ای رسیدند. پیغمبر به مسلمانان گفتند که اگر شما به بالای کوه بیایید؛ چون به اندازه ی مثلا یک نفر راه کوه رو داشت. قاعده اش این است دیگر. مثلا یک اسب عبور می کند، یک آدم عبور می کند، همیشه هم وقتی از اینجا عبور می کنند، جمعیتی نیست. حالا فرض کنید که مثلا سی هزار نفر جمعیت است. شما از سحرا بروید، از داخل آن دره بروید. رفتند. پیامبر خودش آمد و که از این راه تک رو برود. همراه خودش حدیفه و عمار یاسر را برد را بدر. به حدیفه گفتند که بیا و این دهنه ی شتر من را بگیر و مثلا به عمار هم گفتند که از پشت سر، مراقب شتر باش و یا بالعکس. اینها آمدند و دوازده یا چهارده نفر، رو هایشان را بسته اند و از بالای کوه آمده اند. بالاتر از آنجایی که محل راه است یک چیز های سر و صدا داری را، مثلا فرض کنید که پیت حلبی، مثلا. پیت حلبی که آن وقت نبوده است. یک چیزی شبیه به این که سر و صدا می کند از کوه قل بدهند. شتر پیامبر بترسد، رم کند، پیامبر را مثلا در این سرازیری یا دره به زمین بزند. خب، راه بسته و شب هم تاریک است. اما خدا خواست، برق زد. به حدیفه فرمود که اینها را شناختی؟ آقا چهره هایشان بسته بود اما من می دانم که این شتر مال کیست. دانه دانه شناخته شدند. پیامبر یا عمار یک هیبتی یا فریادی هم به سر آنها زد و اینها هم ترسیدند و رفتند که شناخته نشوند. خودشان را به داخل لشگر رساندند و داخل لشگر رفتند. ببینید، جنگ تبوک سال نهم، یک سال مانده به وفات پیامبر. هنوز منافق داریم؟ داریم دیگر! در این حد که می خواهد پیغمبر را بکشد. در این حد دشمن است! در همین جنگ تبوک هفتاد هشتاد نفر از پیامبر اجازه گرفتند که در شهر بمانند. بعد هرکدام یک بهانه ای می آوردند، پیغمبر هم بهانه هایشان را می پذیرفت. اجازه می داد که بمانند. یک عده ای هم وسط راه برگشتند. اینها، آنهایی هستند که در جنگ احد هم وقتی که پیامبر برای احد از مدینه بیرون رفت، هزار نفر سرباز داشت. سیصد نفرشان برگشتند. اینها منافقان آشکار شدند. یک رئیس داشتند به نام عبدالله بن ابی. این منافق آشکار بود. یعنی همه می دانند که این منافق است. ولو هنوز هم به نماز می آید و مثلا همیشه هم می آید پای خطبه های پیغمبر می نشیند و... البته بعد از اینکه در جنگ احد فرار کرد و برگشت، چون خیلی آدم محترمی بود همیشه قبل از اینکه پیامبر خطبه ی نماز جمعه را بخواند ایشان بلند می شد و از پیامبر تایید می کرد. از پیامبر تایید می کرد و مثلا خیل از ایشان تعریف می کرد و این بار که بلند شد نگذاشتند. رفت و نشست. حالا شاید بعد ها هم دیگر به مسجد نیامد. درهرصورت ایشان در جنگ تبوک، مثلا فرض کنید دوکیلومتر یا سه کیلومتر که رفتند، با آن لشگرش که همان هم قبیله هایش هستند، لغت قبیله را یادتان نرود. با هم قبیله ای هایش برگشتند. حالا چقدر در شهر مدینه منافق هست. هشتاد تا عدد قبلی است. ما اینها را حداقل سیصد نفر می گوییم چون در جنگ احد سیصد نفر بودند. حالا چقدر شده اند؟ حتما بیشتر شده اند. تعداد منافقانی که در جنگ تبوک همراه پیامبر بودند و برگشتند، قاعدتا از سیصد نفر بیشتر بوده است. شهر یک بمب ساعتی شد. یکدانه مرد نیست. زن ها و بچه ها و پیرمرد های از کار افتاده هستند. یک نفر، مردی که بتواند جلوی این جمعیت منافق بایستد وجود ندارد. هر که بوده است همراه پیغمبر رفته است. هرکه توانایی داشته است، رفته است. پیغمبر امیرالمومنین را فرستادند. فرمودند یا علی، یا من باید باشم یا تو. تو برو و این لشکر را ببر، من در مدینه بمانم. یا من لشگر را ببرم، تو در مدینه بمان. باشد، اگر چاره ای جز این نیست من می مانم. فرمود که اَنتَ مِنّی بِمَنزِلهَت هارُون مِن مُوسی. تو مثل هارون نسبت به موسی هستی. هارون چطور در غیاب حضرت موسی که به کوه طور رفته بود در میان بنی اسرائل ماند و امامت بنی اسرائیل را داشت. وصی حضرت موسی بود. اُخلُفنی فِی اَهلِی، خلیفه حضرت موسی(ع) بود. حالا امیرالمومنین هم در مدتی که پیامبر نیست، خلیفه است. هیچ مشکلی پیش نیامد. یک نفر، آقا یک نفر. چهارصد پانصد نفر آدم هست. یک نفر کافی بود. نه از یک نفری ها. نه از یک نفری. کار نداریم. چه عرض کردیم؟ این سوالی که آقای طباطبائی کردند. این منافقانی که تا یک سال قبل از وفات پیغمبر می خواهند او را بکشند، بعد از وفات پیغمبر دیگر نیستند. همه آب شدند و رفتند توی زمین! آب شدند؟! چه می دانیم. از منافقان بعد از وفات پیغمبر هیچ اثری نیست. هیچ نشانه ای نیست. هیچ حرکتی نکرده اند. ولی قبلا چه؟ همه کار می کردند. پشت سر حرف می زدند، اشکال تراشی می کردند، عرضم به حضور، شک و شبهه می انداختند. همه کار، انواع کار ها دشمنانه می کردند. برای اینکه لشگر را شکست بدهند. هرکاری ممکن بود، می کردند. حالا بعد از وفات پیغمبر دیگر هیچ خبری نیست. هیچ ها! شما تاریخ اسلام را بخوانید، منافق تا وفات پیغمبر هست، بعد از وفات پیغمبر نیستد. اینها چه شده اند؟ چه شده اند؟ به قدرت رسیدند. آقا سوال خیلی هست ها! برای آن آقایان آن طرفی کمر شکن است. عرض من تمام. باید با اینها چکار کرد؟ اینها برای پیغمبر چه کار کرده اند؟ ان شا الله شب های بعد، باز هم تشریف بیاورید. زودتر هم تشریف بیاورید که بتوانیم این زیارت ششم را؛ حداقل هر شب چهل نفر باشند و وسط آن حرف نزنید. کاملا بخوانید. این جروه ها هم دستتان باشد. این اواخر که ایشان داشت دعا می خواند. تند تند می خواند چون باید می رفت و به دانشگاه شریف می رسید. آنجا هم مجلس داشت. مجبور بود عجله کند. این جروه ها دستتان باشد که از دستتان نرود. بتوانید کامل بخوانید. ان شا الله آن منافقانی که در کشور ما هستند، خداوند آنها را خوار و ذلیل کند و شرشان را از سر مردم ما کم و کوتاه کند. سایه ی حضرت آقا را بر سر کشور ما مستدام بدارد.

 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.

خب، چه کسی آتش آورده است؟ چه کسی آتش آورده است؟ چرا آتش آورده اند؟ اسمش در تاریخ هست. در روایت صحیح اهل سنت، روایات صحیحشان هم هست. توی تواریخ درجه اولشان هم هست، اما متاسفانه تاریخ تا همین جا گفته است. تا آتشی که کنار در آمده. بعد چه شده است؟ دیگر در تواریخ اهل سنت نیست. فقط یک نکته هست. این هست که حضرت خلیفه ی اول در اواخر عمرش، از چند کار خودش اظهار پشیمانی می کند. یکی اینکه من چطور بد کاری کردم، مرد ها را وارد خانه ی دختر پیامبر کردم. چطور شده است که اینها تونسته اند که بیایند. در که بسته بوده. صاحب خانه که اجازه نداده است. از اینجا به نظرمان می آید که قاعدتا آتش باید راه را باز کرده باشد. اگر پایه ی در سوخته باشد با یک لگد می شکند. اگر در شکست، ورود مردان نامحرم غریبه ی بیگانه به داخل خانه دیگر ممکن می شود. این کار را هم کردند. آمدند و امیرالمومنین را؛ ببینید، در روایات ما دارد که گریبانش را گرفتند و بردند. گریبانش را، به زور امیرالمومنین را بردند برای اینکه از ایشان بیعت بگیرند.                                                     

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای