أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین
یک مساله. بعد از نماز دستور هست که سه بار تکبیر بگوییم. این تکبیر گفتن مستحب است. و دستور این است که مثل تکبیر خود نماز را که برایتان عرض کردم دست آدم به جلوی رانش، به پاها چسبیده بلند می کند الله اکبر. این تکبیر نماز است. این تکبیر هم عین همین است. اینجوری اینجوری که بعضی از دوستان می کنند و گاهی بدتر، این نیست. الله اکبر. الله اکبر. الله اکبر. شما اولین قسمت تعقیبات نماز را خواندید. نماز تعقیبات دارد. این سه تا تکبیر است اما کم نیست. کم چیزی نیست. سه بار الله اکبر. الله اکبر. الله اکبر. این را این دشمنان ما می گویند که شیعه ها وقتی اینجوری می کنند می گویند خان الامین. خان الامین خان الامین. یعنی حضرت جبرئیل که امین وحی الهی است این خیانت کرد. وحی را باید برای علی آورده باشد. برای محمد آورد. (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم). آن جورهایی که ما تکبیر می گوییم به حرف آنها نزدیک تر است. یعنی به آن خیالی که آنها در کله شان هست. استاد ما می فرمودند که یکی از بزرگان علمای مصر به نجف آمده بود. می رفت با بچه ها صحبت می کرد. بچه های هفت هشت ساله. شما بعد از نماز چکار می کنید. می دانست این قبلا ذهنیت ندارد. هرچه راست است می گوید. به این عنوان که نکند آن حرف را... آن حرف مال ابن تیمیه است که ابن تیمیه را چه عرض کنم. این را یادتان نرود. هم دستی را که برای تکبیر بلند می کنید که عرض کردم. تکبیر نماز. هم این سه تا تکبیر را مدتی است که می خواهم عرض کنم که دوستان توجه کنند.
گفته اند که بنیان گذار علم نحو، یعنی دستور زبان عربی، بنیان گذارش امیرالمومنین است. ایشان مشاهده کردند ایرانی ها به کوفه آمده بودند. یعنی غیر عرب بود. عرب بود. غیر عرب هم آمده. اینها قرآن می خوانند. چون ادبیات عرب بلد نیستند، غلط می خوانند. فرمود که دارد یک حادثه بزرگ برای قرآن پیش می آید. ایشان ابوالاسود را خواست. فرمودند که ما باید قرآن خواندن ها را تصحیح کنیم. قواعدی بگوییم که قرآن خواندن تصحیح بشود. بنابراین ایشان ابتدا و اول علم نحو را به ابوالاسود آموخت و به ابوالاسود دستور فرمود که ادامه اش را دنبال کند. خب؟ حالا می خواهیم از این نتیجه بگیریم. ایشان فرمود که... حالا این عبارت هایی که از ایشان نقل شده مختلف است، حالا من یک صورتش را عرض می کنم؛ فرمودند که... ممکن است آنهایی که درس ادیبات عرب نخوانده اند هم بعضی از اینها را شنیده باشند. فرمود که کلُّ فاعِلٍ مرفُوع وَ کُلُّ مَفعُولٍ مَنصُوب وَ کُلُّ مُضافٌ عَلَیهِ مَجرُور. این بنیان علم نحو است. اولین قدم علم نحو این بوده. کلُّ فاعِلٍ مرفُوع. کُلُّ مَفعُولٍ مَنصُوب وَ کُلُّ مُضافٌ عَلَیهِ مَجرُور. این فاعل و مفعول و مضاف علیه یعنی چه؟ در یک جمله زبان عربی اولین کلمه چیست؟ دومین کلمه چیست؟ ببینید مثلا می گوییم که کَتَبَ زِیدٌ. زید یک نامه نوشت. مثلا. خب این زید فاعل نوشتن است دیگر. کتب فعل است. زید هم فاعل است. خب اگر خواستید این را بگویید و صحیح بگویید باید بگویید کَتَبَ زِیدٌ. مثلا قامَ زیدٌ. قام فعل است. یعنی ایستاد. بعد زید هم فاعلش است. مرفوع بخوانید. معلوم است؟ یا نه؟ اگر صاحب اسمی که آنجا به کار رفته، این صاحب کسی بوده که کار را او کرده، خب فاعل است دیگر. فاعل آن کار است. اگر خواستید این را مشخص کنید که این فاعل است، درزبان سخن که دارید می گویید، این را به صورت مرفوع بخوانید. مثال مان مثلا زیدٌ. مرفوع بخوانید. اگر مثلا مفعول بود، یعنی کسی بود که مثلا بلا بر سرش وارد شده بود. مثلا می گوییم که ... حالا. زید نامه نوشت. نامه را زید نوشت. زید فاعلش است. نامه مفعولش است. آن کاری است که زید کرده. مطلبش خیلی سخت نیست ها. یک ذره حواس تان را جمع کنید. قاعدتا همه تان هم دبیرستان بوده اید. قاعدتا دیگر همه تان دبیرستان بوده اید و همه را خوانده اید اما از بس که... خب حالا می خواهیم نتیجه بگیریم. [در آیه 30 سوره بقره می فرماید:] وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً. وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً. یاد بیاور آن زمانی را که ربّ تو فرمود. یاد بیاور آن زمانی را که ربّ تو به ملائکه فرمود. به ملائکه چه فرمود؟ فرمود إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً. من می خواهم روی زمین یک خلیفه قرار بدهم. حالا فعلا خیلی به دقت عرض نمی کنم. این کلمه جَاعِلٌ که اینجا هست چه است آقا؟ اسم فاعل است. اسم فاعل است. اسم فاعل می تواند عمل کند. یعنی اسم فاعل یک فاعل می گیرد یک مفعول می گیرد. دیگر ناگزیریم این را یک ذره رد بشویم که دقتش نمی شود. إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً. این جَاعِلٌ اسم فاعل است. عمل کرده. خلیفه مفعولش است. خب. می گویند اسم فاعل وقتی عمل می کند، یعنی فاعل می گیرد و مفعول می گیرد که به معنای گذشته نباشد. به معنای آینده باشد. من می خواهم برای آینده زمین، در آن خلیفه ای قرار بدهم. خب. برای آینده زمین می خواهم خلیفه ای قرار بدهم. اولین نفر این خلفا که بوده؟ حضرت آدم بوده. امروز کیست؟ سلسله خلفای الهی از روی زمین قطع نشده. تا قیام قیامت. می خواهم از همین این نیم آیه، استفاده کنیم. نتیجه بگیریم. امروز باید یک خلیفه الله روی زمین باشد. و تا هر روز دیگری. البته ما می گوییم تا زمانی که جامعه انسانی برقرار است. این همان حرفی است که در روایات متعدد می گوییم که بِیُمنِهِ رَزَقَ الوَری وَ بِوُجُودِه ثَبَتَتِ الأرضُ و السَّماء. روایات ما متعدد است. حالا عین این لفظ روایت نیست. اما مطلب اینجوری است که در روایات ما متعدد، فراوان فراوان فراوان آمده است که زمین هیچ روزی از امام خالی نیست. چرا؟ چون اگر زمین از امام خالی باشد، زمین اهلش را فرو می برد. جامعه انسانی نمی ماند. اگر یک امام، حالا اینجا با لفظ خلیفه الله گفته شده است، حالا نمی خواهیم دقت هایش را عرض کنیم. اینجا به لفظ خلیفه الله گفته شده است. خلیفه الله همان است که مثلا یک زمانی پیغمبر بوده، یک زمانی امام است و در هرصورت این خلیفه الله که امروز امام است، نمی شود زمین بدون وجود او بماند. جامعه انسانی نابود می شود. زمین اهلش را ... مثلا شاید بگوییم این در صدتا روایت، شاید؛ هست که زمین بدون امام اهلش را فرو می برد. پس ما همیشه در روی زمین یک امام داریم. این امام لازم نیست در معرض دید مردم باشد. مردم او را ببینند. لزومی ندارد. وجود او برای وجود زمین و جامعه انسانی لازم است. اگر باشد، جامعه انسانی، برقرار می ماند. اگر نباشد، جامعه انسانی نابود می شود. قرآن هم دارد می گوید. إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً. من در آینده در روز زمین خلیفه قرار می دهم. از آدم شروع شده. آدم اول امام است. و بفرمایید اولین خلیفه است. تا آخرین خلیفه که فرمودند اگر در روی زمین فقط دو نفر آدم بماند، فقط دو نفر؛ یک نفرش باید امام باشد. آخرین کس از انسان ها که پایش از روی زمین بردشته می شود، او امام است. چون بدون او اصلا زمین و جامعه انسانی نمی تواند بماند. پس جریان امامتی که ما به آن معتقدیم در همین نصف آیه آمده است. هیچ روزی زمین بدون امام نبوده. هیچ روز. آن امام را اینجا به لفظ خلیفه الله گفتند. حالا عرض می کنیم که می توانیم ایشان را امام بگوییم که در روایات ما مفصل و متعدد از حضرت آدم به عنوان اولین امامی که روی زمین بوده، به عنوان اولین امام اسم برده اند، تا پایان جهان. تا انسانی روی زمین هست، یک امام در میان جامعه انسانی وجود خواهد داشت. یا حالا به اصطلاحی که در این آیه آمده، خلیفه. خلیفه را برایتان در گذشته ها عرض کرده بودیم. خلیفه کسی است که چون این خلیفه، خلیفه الله است. این خلیفه، إِنِّي جَاعِلٌ من روی زمین خلیفه قرار می دهم. خلیفه، خلیفه الله است. خلیفه الله کسی است که می تواند کار خدایی بکند. می تواند کار خدایی بکند. مثال هایش را برایتان عرض کرده بودیم. داستان حضرت عیسی را عرض کردیم. حضرت عیسی علیه السلام می آمد بالاسر یک قبر. نوک پایی به قبر می زد. امر می کرد که صاحب قبر زنده بشود و از درون قبر بیرون بیاید. این شخص زنده می شد و از درون قبر بیرون می آمد. مرده زنده می کرد. کسی که مرده زنده می کند، این خلیفه الله است. کار خدایی می کند. خدا داده. در آیاتش هم دارد. هی می فرماید که عیسی این کار را کرد، به اذن الله. این کار را کرد، به اذن الله. این کار را کرد، به اذن الله. خدا داده است. نه مال خودش است. خدا به او داده. مرده زنده کردن را خدا به عیسی داده. کور مادرزاد را دست می کشید و این چشم پیدا می کرد. این کار را خدا به او داده است. دقت کنید. قدرت هایی است که خدا داده است. این الان کار خدایی می کند. کسی که کار خدایی می کند، می شود خلیفه الله. به مقداری که خدای متعال از این قدرت، از قدرت های خودش به یک بنده از بندگانش داده است، دقت کنید؛ آن هم باید حتما بنده باشد، بنده را هم باز قبلا توضیح عرض کردیم. بنده کسی است که برای خودش هیچ نوع مالکیتی قائل نیست. یک داستان نقل است. حالا این داستان را عرض کنم. در روایات ما دارد که در زمان حضرت باقر علیه السلام وضع شیعه در مدینه خیلی سخت بود. زندگی خیلی برای شیعه سخت بود. حتی برای امام. دوران، دورانی است که حجاج ابن یوسف سقفی استان دار کوفه است. می گویند در زندان او، که باز اینها را برایتان عرض کرده ام؛ صد و بیست هزار نفر در زندان او بودند. غیر کشته ها . زن و مرد را در یک زندان کرده بود. دورش دیوار کشیده. در یک بیابان. زیر باران، برف و آفتاب. صد و بیست هزار نفر. اینکه چقدر مرده اند را نقل نمی کنند. فقط عدد زندانی ها را در تاریخ می گوید. تعداد کشته ها را هم مثلا می گویند هشتاد هزار نفر. یک روز میلش به غذا نمی کشید. گفت بروید یک نفر را بیاورید سر ببرید من حالم جا بیاید بتوانم دو لقمه غذا بخورم. یک چرم گاو که بزرگ باشد، جلویش پهن بود. آدم را می آوردند همانجا جلوی چشم او سر می بریدند، خونش جاری می شد، دست و پا می زد. بعد هم می بردندش. خب حالا حالم جا آمد. بروید غذا بیاورید. این دوران است. انقدر دوران حضرت باقر سخت است. شیعیانی که بودند، آمدند به ایشان شکایت کردند آقا وضع ما خیلی بد و سخت است. ظاهرا، حالا یک مقدار این را یادم رفته؛ مثلا برو در آن اتاق، در آن صندوق را باز کن. یک ریسمان هست. ریسمان را بردار و بیاور. یا خودشان رفتند. الان اینش را یادم نیست. خب بیا برویم. رفتند به مسجد النبی. داخل مسجد. امام و آن نفر که احتمالا ناقلش جابر جعفی باشد، رفتند بالای ماذنه. فرمودند که سر این ریسمان را بگیر. امام هم سر دیگر ریسمان را گرفتند. شروع کردند به تکان دادن ریسمان. تکان از دست امام به ریسمان، از ریسمان به دست جابر. از دست جابر به بدن جابر، از او به ماذنه مسجد، ماذنه مسجد دارد می لرزد. بعد زمین لرزید. در مدینه زلزله شد. یک زلزله ای شد. مردم هم که هیچ پناهی ندارند. زلزله که جای پناه ندارد که. در همین زلزله اخیر دیدید یک دانه ده تمامش تبدیل شده است مثلا به خاک. ریختند در خانه امام. همین مردمی که دشمن اند. تا دیروز دشنام می دادند. شیعه اگر در کوچه راه می رفت، نمی توانست راه برود و باید آزار ببیند. ریختند در خانه امام و التماس و التجا که آقا به داد ما برس. حالا این نقل... این مطلب را به صورت یک قصه برایتان عرض کردم. در روایات آمده اما من به صورت یک قصه برایتان عرض کردم. یک همچین قدرتی دست ایشان. اگر حرکت کند... اگر دست بگذارد روی زمینی که دارد زلزله می شود، زمین آرام می شود. اشاره کند... در داستان حضرت رضا علیه السلام باز یادتان هست. ایشان رفت برای نماز باران. نماز را خواندند. ابر آمد. فرمودند نترسید. این ابر باید برود جایی. جایش را فرمودند. ابر بعد آمد. ابر بعد آمد. ابر بعد آمد. مثلا ابر هشتم بود. فرمود بروید خانه. خودتان را به خانه هایتان برسانید. بارانی آمد که ... به اشاره ای. آن کسی که خلیفه الله است. خدا قدرت خودش را در چنگ او قرار داده است. خب. حالا إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً. هر روز، هر روزی که انسان بر روی زمین زندگی می کند، باید خلیفه وجود داشته باشد. عرض کردیم که این جاعل معنایش امروز و فردا است. امروز و فردا من در روی زمین خلیفه قرار خواهم داد. ما می گوییم امروز و هر روز یک امام. اسم دیگرش امام است. آن وقت البته خلفا درجه دارد. مثلا حضرت عیسی را برایتان عرض کردیم که مثلا آنطور که ما از قرآن دیده ایم، مرده زنده می کرد. چشم کور مثلا مادرزاد را بینا می کرد. برص را دست می کشید خوب می شد. و یک مجموعه قدرت ها را خدا به او داده بود.عبارت [در آیه 49 سوره آل عمران] دارد که وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ. من به تو می گویم که در خانه تان چه هست. هرچه در خانه تان هست من به تو می گویم. هرچه در خانه ذخیره کرده اید من می توانم بگویم. علمش هم علم خدایی است. قدرتش قدرت خدایی است. و الی آخر. یک همچین کسی همیشه باید روی زمین باشد. امامت قطع نمی شود. تا قیامت. تا قیامت به پا می شود، همه... قبل از قیامت همه باید بمیرند دیگر. تا همه بمیرند بر اساس این آیه باید یک خلیفه در روی زمین باشد. هیچ روزی زمین بدون امام یا بفرمایید بدون خیلفه الله نیست. نمی تواند باشد. خب. این یک حرف. این هم حرف دوم.
یک چیز هم فرمودند باید به عنوان مساله دوم عرض می کردیم. معمولا دوستان ما که اینجا هستند، از این چیزی که می خواهیم عرض کنیم دور اند اما حالا چندین بار دیگر هم عرض کردم. ببینید دشمن ما، دشمن اصلی ما امریکا نیست. دشمن اصلی ما صهیونیست است. نه اسرائیل ها. آنی که اسرائیل را هم می گرداند. عالم را هم می گرداند. شما اگر به آلمان بروید، اسم یهود، لفظ یهود را به کار ببرید، برایتان مشکل پیدا می شود. هیچ کس در سراسر اروپا نمی تواند یک کلمه سبک درمورد یهود به کار ببرد. نمی دانم یادتان هست؟ یک آقایی بود رئیس حزب کمونیست فرانسه به نام روژه گارودی. ایران هم آمد. نمی دانم این به چه دلیل و چگونه تحقیق کرد؟ قرآن خواند، آدم شد؟ این رئیس حزب کمونیست، آمد مسلمان شد. و شیعه شد. عرض می کنم آمد ایران. احتمالا زمان امام. بعدها یک کتاب ایشان درمورد اسرائیل نوشته. دیگر هیچ اثری ازش نیست. مثل اینکه زمین او را بلعید. عرض می کنم هیچ اثری ازش نیست. یک کتاب نوشت علیه اسرائیل. یک پروفسوری به ایران آمده بود و به دیدن استاد ما رفته بود. من خودم ندیدم. از ایشان شنیدم. ایشان رفته بود آن مراکزی که می گویند در آلمان یهودی ها را سوزاندند و خاکسترهایش هنوز هست، ایشان مثلا فرض کن متخصص درجه اول شیمی بود. احتمالا هلندی بود یا حالا دقیقا یادم رفته کجایی بود. این رفته بود این خاکسترها را آزمایش کرده بود. این خاکسترها اصلا به انسان مربوط نیست. خاکستر استخوان انسان نیست. خاکستر گوشت انسان نیست. دروغ است. جریانی که اینها می گویند آلمانی ها شش میلیون یهودی را سوزاندند. اصلا اینها خاکستر انسان نیست. ایشان رفته بود زندان. آزادی! آزادی بیان! این از زندان آزاد شد باز آمده بود به ایران. حالا بعد چه شد؟ نمی دانیم چه شد. و کل اروپاها. کل اروپا. امریکا، اروپا. تحت سیطره است. البته سیطره شان دیده نمی شود. این را عرض کردم. بعد شب های احیاء هم اگر کسی آنجا بوده برایتان عرض کردم. لباس های سراسر جهان را آنها طرحش را می ریزند. موی سر را آنها طرحش را می ریزند. دیگر چه عرض کنیم؟ تمام فیلم ها، یعنی بیشترین فیلم هایی که در جهان درست می شود، یهودی ها درست می کنند. تمام خبرگزاری های، باز نه یهودی ها، یعنی صهیونیست، نه یهودی؛ عرضم به حضورتان تمام خبرگزاری های بزرگ جهان یهودی و صهیونیت اند. جهان را اداره می کنند. همه رئیس جمهورهای این دوره های اخیر. قدیم اینجوری نبود. یعنی رئیس جمهورها انقدر کوچک نبودند. اما حالا ما هم اوباما را یادمان است، هم این یاروی جدید را. اینها اوایل ریاست جمهوری به کنیسه یهودی رفتند و کلاه خاص یهودی ها را بر سر گذاشتند. خیلی است. صاحب بزرگ ترین قدرت در جهان! باید آنجا اظهار کرنش بکند. اصلا با پول آنها این سر کار آمده. یک کلمه، یک قدم خلاف رضای آنها برنمی دارد. در این حد. حالا بیایید تا... می خواستم این را عرض کنم که دوستانی که اینجا تشریف دارند و دوستان متدینا بکوشند که لباس شان را، موی سرشان را و همه زندگی شان را از تحت سیطره آنها بیرون بیاورند. الان آنها موی سر برای ما می فرستند. آرایش موی سر. حالا اغلب شماها اینهایی که من دارم می بینم، همه موی سر مثل آدمیزاد مثلا هستش. حالا این هم آنجا که نشسته بودیم برای نماز به فکرم رسید. حالا این را هم عرض کنم، بارهای دیگر هم عرض کرده بودم. حتی یک قدم ها. اگر یک قدم هم با دشمن راه بروی، یک قدم می شود. یک قدم با دشمن رفتی، یک قدم می شود.خانم ها هم دقت کنند. یکی از اقلام درجه اول واردات ایران وسایل آرایش است. آن مرتبه ها هم یادتان باشد عرض کردم. شلوغ ترین ایام آرایش گرهای زنانه هشتم و نهم و دهم محرم است. یعنی خانم هایی که به روضه می آیند، صبح رفته سه ساعت، چهار ساعت، پنج ساعت توی مراکز آرایش، آرایش کرده برای اینکه شب می خواهد به روضه بیاید. آن دوست مان را هم عرض کردم که خانمش بودایی بود. بعد مسیحی شده بود. بعد مسلمان شده بود. بعد شیعه شده بود. آمده بود به این روضه ها. وضع... یک جاهای ممتاز را دارم می گویم ها، یعنی جاهای درجه اول، روضه های درجه اول؛ آمده بود به اینجاها روضه. از این مسلمانی و تشیع برگشت و دومرتبه برگشت مسیحی شد. این مسلم است. الان شاهدش هم هست. در همین جلسه ما شاهد این جریان [را داریم.] یکی از شاهدهایش. پسر اولش اسمش محمد بود. تبدیل کرد مثلا به ادوارد، از این هم بگذریم.
عزاداری حضرت عسکری علیه السلام از بین همه عزاداری های انواع دیگر، حضرت حسین در راس عزاداری است دیگر، در راس عزاداری است. حالا بفرمایید از عزاداری پیامبر که مثلا ما یک شب عزاداری حضرت پیامبر را همین چند روزهای گذشته داشتیم، تا امیرالمومنین، تا امام حسن، تا امام حسین، تا پایان ائمه، عزاداری حضرت عسکری علیه السلام یک اختصاصی دارد. چون ایشان پدر امام حی ماست. امام زمان ما شخصا عزادار است. یعنی به عنوان شخصی عزادار است. اگر این جلسه ما قصدش درست باشد، آدم هایی که شرکت کرده اند، به قصد درست شرکت کرده باشند، هیچ مانعی ندارد که صاحب عزا هم در این عزا شرکت کند. بعد آن به قصد بنده است. قصد شماست. ما چه قصدی داشتیم. من از بزرگانی که یک ذره چیز می فهمند، دیده بودم که یک دهه برای حضرت عسکری روضه می گرفتند. خیلی مهم می دانستند. می دانستند که اینجا ممکن است نظر لطف و مرحمت امام زمان علیه السلام خیلی بیشتر متوجه بشود برای کسی که برای پدر بزرگوار ایشان عزاخانه درست کرده. ما متاسفانه نمی شد دهه بگیریم. دیگر حالا یک شب گرفتیم. البته فردا ظهر هم باز جلسه را داریم. این مقدار از ما برمی آمده. حالا اگر یک گدای دوره گرد گفتند. اگر به گدای دوره گرد هم صاحب این عزا صدقه ای مرحمت می کرده، که می کند، ما را هم گدای دوره گردی حساب کند و عنایتش را از ما برندارد. خیلی ما به ایشان احتیاج داریم. برای امروزمان و برای فردایمان. ما فرداها خواهیم داشت. شما که جوانید یا نوجوانید هزار فردا دارید. اگر عنایت شامل بشود... به نظرم داستان را برایتان عرض کرده بودم. آقای حاج میرزا عبدالعلی تهرانی از مجتهدین علمای نام و نشان دار تهران بود. پدر آقای حاج آقا مجتبی تهرانی. ایشان فرموده بودند که من اوایل جوانی دلم می خواست به مقامات عالیه توحید و ولایت برسم. اما حالا که عمرم به اواخرش نزدیک شده فقط دلم می خواهد که مسلمان از دنیا بروم. فقط آرزویم این است که مسلمان از دنیا بروم. عرض می کنم شما که نوجوانید، جز ماها، فرق نمی کند، این فرقی نمی کند. همه ماها نیاز داریم برای زندگی مان. برای امنیت کشورمان. برای بقای عمر رهبرمان. برای همه چیزمان. اگر خدایی نکرده آن هفت ریشتر در عمق زمین تهران... می دانید دیگر تهران گسل دارد. همین محله سیدخندان یکی از گسل های تهران است. اگر اینجا اتفاق می افتاد چه می شد؟ نمی شود تصورش کرد. فقط یک عنایت است. آنجا هم باز عنایت بوده. گفتند در عمق بیست و چهار کیلومتر زمین این زلزله اتفاق افتاده. اگر در ده کیلومتری می شد... آنجا یک میلیون آدم از دست رفته بود. اما اصلا لفظش هم کم است. یعنی ما لفظ نداریم بگوییم ما چقدر به عنایت و مرحمت امام زمان نیاز داریم. در هر نفسی که می کشیم. هر نفس بدون عنایت او اصلا کشیده نمی شود. حالا ما این را نمی گوییم. برای دین مان می گوییم. ما برای دین مان بینهایت به عنایت ایشان نیازمندیم. آی جوان ها، آی نوجوان ها. این را بفهمید و دست تان را به سوی ایشان دراز کنید برای سلامت دین تان. برای اینکه شما که الان هفده سالت است، ان شاء الله به هفتاد سالگی برسی و همچنان در همین راه باشی. همچنان پاک مانده باشی. همچنان عقایدت درست باشد. در این دوره خودمان چقدر آدم ها را دیدیم. حالا بنده که یک کمی بیشتر. قدیمی تر از خیلی هایتان هستم، اینها چجوری بودند. چجوری سنگ به سینه می زدند برای انقلاب. بعد رودر روی انقلاب شمشیر کشیدند. یک گوشه اش است ها. یک گوشه اش است. خدا برای همه مان خیر بخواهد. عاقبت همه مان را به خیر کند. نظر مرحمت و عنایت ولی اش را از ما برنگرداند. خب.
بیست و هشت سال سن مبارک امام بود. دومین امام از نظر جوانی است. اینها را می دانید. فقط داریم تذکر عرض می کنیم. اولین امام ما حضرت جواد است در بیست و پنج سالگی و ایشان در بیست و هشت سالگی به شهادت رسیده. همه اینها هم به دنبال آن امام آخرین بودند که می دانستند او خواهد آمد و بساط ظلم آنها را برخواهد چید. به دنبال همین بودند. اینکه امام بیست و هشت سال عمر کرده این را هم باید بگوییم به مدد عنایتی بوده که نگذاشته نقشه های آنها اثر کند. و الا آنها نمی خواستند اصلا یک روز هم امام بعد از پدرش زنده بماند. حضرت صادق علیه السلام در وصیت نامه پنج نفر را وصی کرده بود. یک نفرش منصور دوانیقی است. یک نفرش حاکم مدینه است. یک نفرش یکی از مثلا همسران ایشان است. پنج نفر. برای اینکه گم کند. معلوم نشود که. وقتی منصور سوال کرد چه کسی وصی است؟ گفتند آقا یکی اش شمایی. گفته بود که تا فهمیدی وصی کیست بلافاصله... انقدر دشمن. حالا چطور شده امام مثلا از هشت نه سالگی که به امامت رسیده تا بیست و هشت سالگی دوام آورده؟ این مدد عالم غیب است. یعنی معجزه ایشان را نگاه داشته است. سرانجام هم باز آنها شر خودشان را ریختند. در هرصورت امام احتمالا روز اول ماه مسموم شدند. یک نقل های اینجوری می گوید. یک نقل ها می گوید که ایشان روز اول ماه شهید شده. احتمال درست ترش شاید همین باشد که روز اول ماه ایشان مسموم شده و در تمام این هفت هشت روز در بستر بوده. فردا صبح اول وقت امام می خواهد نماز صبح خودش را بخواند. به خدمت کار فرمود که در آن اتاق پسرم هست. برو صدایش کن و بگو ای سید خانواده خودش. ای سید اهل بیت خودش. بیا پدرت تو را به کمک می خواهد. خب. امام پنج سالش بود. داشت نماز می خواند. نماز را کوتاه کرد. کوتاه کرد خودش را به بالین پدر رساند. پدر تشنه است. آب مصطکی. طبیب به خاطر سمی که ایشان خورده، یک دارو مثلا تجویز کرده. آب مصطکی. این قدح را به دست گرفته. امام خودش نتوانست قدح را به دست بگیرد. دست می لرزد. آب می ریخت. ایشان قدح را به دست گرفته. به دهان پدر گذارده. اما باز انقدر ضعف و ناتوانی بر ایشان چیره است که دندان های مبارکش به لبه قدح برخورد می کند. آب خورد. بعد ایشان پدر را وضو داد. دو رکعت نماز صبح را خواند و به لقاء الله نائل شد. اگر حضرت زین العابدین هم توانایی داشت، دلش می خواست که بیاید به قتلگاه پدر تشنه خودش را اندکی آب بدهد. اما خاطرتان هست. به عمه گفت عمه یک عصا برای من بیاور و یک شمشیر بیاور. من بروم از امام زمان خودم دفاع کنم. عصا آوردند. شمشیر هم آوردند. ایشان دم در خیمه، یعنی دو قدم راه رفت افتاد روی زمین. توانایی حرکت نداشت. خب چکار کند؟ عمه خانم رفت. رفت طرف قتلگاه. می تواند کاری بکند؟ آن وضعی را که برادرش گرفتار است دید. عمرسعد یک خویشاوندی دور دارد. رسم عرب این است که اگر خویشاوندش در معرض خطر قرار بگیرد حتی می آید خودش را فدا می کند. فرمود عمر سعد أیُقتَلُ أباعَبدالله. تو داری نگاه می کنی؟ می گویند اشک چشمش ریخت. گفت بروید زودتر کار حسین را تمام کنید.