اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین عَجَّل الله تَعَالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ مَخرَجَه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین
ان شاء الله یک ربع بیست دقیقه یک آیه را برای شما معنا می کنم. تَرَي الظَّالِمينَ مُشْفِقينَ مِمَّا کَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ [22 شوری] در قیامت ظالمان را مشاهده خواهی کرد که از آنچه کرده اند ترسان اند. نه از عذاب خدا. عذاب خدا همان چیزی است که خودشان کرده اند. نه هیچ چیز دیگر. یک ذره کرده است. آن یک ذره. هزار برابر کرده است، هزار برابر. هرچه خودش کرده است. چیز ترسناکی در قیامت وجود ندارد. جز آنچه شخص کرده است. وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ. آن چیزی که شخص ظالم انجام داده است بر سرش خواهد آمد. چرا؟ قانونش این است که آدم کاری را کرده، مال خودش است. پول هایش مال خودش نیست. چون پول ها را می گذارد و می رود. نمی دانم باغ دارد. ریاست دارد. ساختمان دارد. ماشین دارد. هرچه دارد اینها را می گذارد و می رود. اما آنچه که کرده است، یعنی برای به دست آوردن آن ماشین دروغ گفته است. در زندگی بر اساس بی حیایی زندگی کرده است. بر اساس حیا زندگی کرده است. بر اساس پاک دامنی زندگی کرده است. بر اساس غیر پاک دامنی زندگی کرده است. بر اساس خدمت به خلق زندگی کرده است. بر اساس دشمنی با خلق خدا زندگی کرده است. حالا اینکه در مورد ظالمین است. ظالمین آنچه که کرده اند، برایشان ترس می آورد. و هیچ راهی هم برای نجات نیست. این کاری که شما کردی، لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى [39نجم]. برای آدم هیچ مالکیتی در قیامت نیست. مگر مالکیت آنچه که کرده است. فقط مالک آن اعمالش است. هیچ مالکیت دیگری از این مالکیت هایی که در این دنیا [هست وجود ندارد]. مثلا یک شاهزاده ای شب خوابیده و صبح بلند شده. دیشب پدرش که پادشاه بوده مرده، خب او پادشاه شده. کاری هم نکرده بوده. طبق قراردادهای این جهانی پسر پادشاه، پادشاه شده. آنجا نه. هرچه خودش کرده. هرچه خودش کرده. وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ همان بر سرش می آید. هیچ چیز دیگری نه. پدرش کرده. به او ربطی ندارد. برادرش کرده. به او ربطی ندارد. مردم کشور کرده اند. مردم شهرشان کرده اند. به او هیچ ربطی ندارد. اگر ربط نداشته باشد، ربط ندارد. خب. این تمام. وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ في رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ اما کسانی که ایمان آورده اند و هرچه کرده اند درست بوده، عمل صالح یعنی عمل درست، هرچه کرده اند درست بوده. نگاه کرده اند، نگاه درست بوده. حرف زده اند، حرف درست بوده. لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ کسانی که با ایمان و عمل صالح، فقط با ایمان و عمل صالح به آن عالم بروند، چیز دیگری نبرند، چیز دیگری نبرند. اگر آشغال لای کارهایشان باشد، باید حساب آشغال ها را پس بدهند. اما کسی که ایمان و عمل صالح دارد، اینها به یک سرزمینی می روند که هرچه بخواهند برایشان آماده است. به آن اراده کنند، هست. هرچه اراده کنند هست. هرچه بخواهند. لَهُمْ ما يَشاؤُن. هرچه بخواهند. هرچه بخواهند. هرچه بخواهند. این خیلی است. عِنْدَ رَبِّهِمْ. لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبيرُ. فضل بزرگ خدا این است که اگر کسی ایمان بیاورد، ایمان بدون خلل، چون اگر ایمان آدم خلل داشته باشد، خلل به عمل می رسد. خلل در ایمان آدم به عملش می رسد، ثمره اش را در عمل می بیند. خودش می بیند دیگر. اگر سرمایه ایمانی اش ناقص است، عملش هم ناقص است. حالا. این یک ایمان درست دارد. الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کسانی که ایمان آورده ند و عمل صالح کرده اند، یعنی هرکاری را کرده اند می توانستند جواب بدهند. از من می پرسند که چرا این طرف را نگاه کردی؟ من می توانم جواب بدهم. چرا آن طرف را نگاه کردی. می توانم جواب بدهم. چرا این حرف را زدی؟ می توانم جواب بدهم. یعنی جواب درست. خب این می شود عمل صالح. نه اینکه درس بخواند یا نماز بخواندها. یک وقت نماز هم گردن آدم را می گیرد. این نماز چه بود خواندی؟ پس نمی گوییم همه اش نماز بخواند. کسی که عمل صالح می کند همه اش نماز نمی خواند. نه. درس هم اگر بخواند، درست، درست درس بخواند، آن هم عمل صالح می شود. با نیت درست در عبادت می شود. عمل صالح می شود. خب اینها في رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ. روضه یعنی باغ. باغ های بهشت. جنات را می گویند جنات گفته اند چون شما هیچ جا زمین نمی بینی. هرجا می بینی گل و گیاه است. زمین زیر گل و گیاه پوشیده است. به این مناسبت جنت گفته اند. لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ. آنها نزد رب شان هرچه بخواهند هست. هرچه بخواهند هست. ببینید دامنه خواسته های آدمی حد و مرز ندارد. الان در ساختمان همه ما، اگر یک جایی متوقف می شویم، چون می دانیم نمی شود. شما الان فرض کنید که می خواهیددکتری فیزیک داشته باشید. خب الان نمی شود. بایددرس بخوانی. باید زحمت بکشی. مثلا می خواهی رئیس جمهور شوی. خب نمی شود. مقدمات دارد. آنجا هرچه بخواهند در همان لحظه ای که می خواهند، حاضر است. ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ. این فضل کبیر خداست. پنج دقیقه دیگر. ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ [23 شوری] این آن نعمت بزرگی است که ما بشارت داده ایم به بندگانی که ایمان آورده اند و ایمان دارند و عمل صالح می کنند. بعد یک حرفی می زنند که حرف اصلی ما همین است. قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى من یک همچین پیامی برای شما آورده ام. یک همچین آینده بی حد و مزری از خوبی و خوشی و راحتی و لذت. سلطنت. لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یعنی یک سلطنت. یک سلطنتی که هیچ حد و مرز ندارد. این آن بشارتی است که خدای متعال به من گفته به شما بگویم برای بندگانی که ایمان دارند و عمل صالح می کنند. بعد حالا قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا. این پیام انقدر گرانقدر، انقدر سعادت بخش، انقدر خوب، این پیام انقدر خوب را برای شما آورده ام. هیچ مزدی از شما نمی خواهم. قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى، مگر اینکه اقربای من را دوست بدارید. دوست بدارید با لفظ مودت گفته شده است. مودت دوستی عملی است. دوستی ای که در عمل دیده می شود. یعنی شما وقتی برای حضرت رضا علیه السلام، برای حضرت حسین علیه السلام گریه می کنی، نام این مودت است نه دوستی. چون دوستی ای است که به عمل رسیده. دوستی در عمل. اجر من دوستی اقربای من است. ذوی القربی من است. می گویند این الف و لامی که اینجا هست به جای ذو به کار رفته. ذو یعنی صاحب. ذو. صاحبان قربی. نزدیکی با من. کسانی که به من نزدیک اند. اگر به آنها مودت بورزید. عرض کردیم مودت دوستی عملی است. [اگر باآنها مودت بورزید اجر من را داده اید.] بعد آن آیه دیگر می گوید اصلا راه همین است. راه همین است. همان هایی که اینجا گفتیم می خواهی برسی، راهش مودت است. حالا. وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً هرکس، وَمَنْ يَقْتَرِفْ به معنای من یکتسب است. کسی که حسنه را کسب کند. حسنه یعنی چه؟ حسنه یعنی همین که گفتیم. مودت. ببینید قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى. این مودت حسنه است. وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً اگر کسی حسنه را کسب کند، نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا ما این خوبی که کسب کرده زیاد می کنیم. چرا زیاد می کنیم؟ همینطوری زیاد می کنیم؟ بی حساب کتاب؟ بی حساب کتاب که نمی شود. می گوییم آخر آنجا گفتیم. گفتیم مودت. مودت آن دوستی است که در عمل دیده می شود. وقتی شما دوستی را در عمل پیاده کنی و بیاوری، این افزوده خواهد. با عمل شما هی دوستی افزوده خواهد شد. هی دوستی ... حالا شما چقدر برای این مودت خرج می کنید؟ وقت می گذارید؟ راحت می گذارید؟ پول می گذارید؟ آبرو می گذارید؟ برای مودت. برای مودت به ذوی القربی پیامبر. من هرچه دارم ... آن دوست مان گفت در ده ما یک سیدی بود. آن وقت ها یک دوره ای در دوره های قاجار و اوایل پهلوی و آن وقت ها کمبود شدید بود. قند منی پنجاه تومان. پنجاه تومان آن وقت نمی دانم شاید بیشتر از پانصد هزار تومان [الان باشد]. حالا نمی خواهیم این کارها را بکنیم ها. دارم نمونه عرض می کنم. این هرچه داشت فروخت برای روضه دهه محرم قند و چای تهیه کند. بعد ایشان گفت که آن آقا بعد از این زندگی می کرد. ما هم به خانه اش رفته بودیم. بعد از این زندگی می کرد. ما نمی دانستیم از کجا می آورد. حالا این ثمره دنیایی آن گذشت است. نمی دانیم به چه رسیده بود. به یک گنج رسیده بود. مثلا... نمی دانیم. تا آخر عمر. آن مال جوانی اش بود. تا آخر عمر با کمال احترام و خیلی خوب زندگی می کرد. ما راهی برای کسب او نمی دانستیم. از کدام راه کسب می کند. حالا کاری نداریم. پس هرکس که این مودت را کسب کند، نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا. ما حسن این حسنه که محبت عملی است، می افزاییم. این تا آنجا که نمی دانیم می رود. رسد آدمی به جایی که فرشتگان هم حسرت می خورند. دوستی عملی. دوستی عملی. این سیاهی که شما پوشیده اید، یک ذره از آن دوستی عملی است. در عزای حضرت ضا علیه الصلاه و السلام یک ذره از آن دوستی عملی است. پای اینها بایستید. پای این چیزها بایستید. دانشگاه شما را نبرد. وقتی وارد کار و کسب شدید، آن شما را نبرد. وقتی ازدواج کردید، آن ازدواج شما را از این راه بیرون نبرد. اگر بر این راه مقاومت کنید، سرانجامش في رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ. لَهُمْ ما يَشاؤُنَ. آدم به سلطنت آخرت می رسد.
السلام علیک یا ابا عبدالله وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
امام شاید نه تا حبه انگور میل کرد. همان شد. بعضی ها انگور گفته اند و بعضی هم انار. مامون غلامش را خواست. گفت آقا جلوی خودتان این انار را پاره می کند و دان می کند و خدمت شما می گذارد تا کاملا مطمئن باشید. قبلا هم به او دستور داده بودند لای ناخن هایش سم بگذارد. یک سمی بود. امام مثلا فرض کنید ساعت هفت صبح این سم را میل کردند. غروب نشده بود که ایشان دفن شد. یک روز هم به ایشان عمر نداد. حالا. روضه خوان ها می گویند ایشان به داخل خانه آمد و به اباصلت که همراه شان بود قبلا گفته بودند که اگر من عبا را بر سرم کشیدم، با من صحبت نکن. آمدند خانه و فرمود در را ببند و کسی را راه نده. ایشان ولیعهد است دیگر. مردم و بزرگان کشور ناگزیر به عیادت خواهند آمد. هیچ کس را به عیادت نپذیر. یک وقت دید یک نوجوان هشت نه ساله در صحن حیاط است. آقا شما که هستی؟ فرمود من محمد بن علی بن موسی هستم. چجوری آمدی؟ من در را بسته بودم. فرمود خدایی که قادر است من را از مدینه به لحظه ای به توس بیاورد، قادر است از در بسته هم وارد کند. من آمدم به بالین پدرم بروم. آمد و سر پدر را به دامان گرفت. آخرین لحظات عمر پدر را درک کرد. ودایع امامت بین پدر و فرزند رد و بدل شد. پدر سر بر دامان پسر روحش به اعلا علیین پرواز کرد. یک جا می گویند در کربلا وقتی امام را صدا کرد، گفت خداحافظ. پدر خداحافظ من رفتم. غصه تشنگی من را می خوردید. من آمدم خدمت شما گفتم تشنه ام. غصه ی این تشنگی را داشتی. جدم من را با یک جام آب، نه از این آب ها، با یک جام آب سیراب کرد. برای شما هم یک جام دیگری ذخیره کرده است. من رفتم. پس امام آمد که پسرش را جمع کند. قدیم ها می گفتند مثل باز شکاری آمد. سوار اسب با تاخت. با مجموعه جوانان. مثلا حضرت ابالفضل و سایر پسران امیرالمومنین هستند. بچه های مسلم هستند. این هفت هشت ده پانزده تا تاخت کردند و بالا سر علی آمدند. وقتی رسیدند که داشت پایش را به زمین می کشید. حالا هم این حرف هایی ست که روضه خوان ها می گویند. می گویند وقتی از اسب پیاده شد با سر کنده زانو خودش را به پسرش رساند. می گویند یک مقداری خون لب ها را به هم بسته بود. آمده بود خشک شده بود، لب ها را به هم بسته بود. انگشت را انداخت لای دوتا لب تا این خون ها را برطرف کند، شاید علی یک کلمه برایش حرف بزند. لب که باز شد، یک ناله از حلقوم علی خارج شد و با همان جان داد. و لا حول و لا قوه الا بالله.