جلسه چهارشنبه 96/4/28
از این طرف عالم به آن طرف که بروی، همه چیز جدی است. مردم من را می گفتند خیلی آدم خوبی است. هی هم التماس دعا می گفتند. آنور این چیزها را نمی فهمند یعنی چه. آدم خوب هستی یا نیستی. خوبی ات را بیاور. اگر آوردی، خب حساب می کنند. به اندازه ای که خوبی هم حساب می کنند. نه یک ذره اضافه می شود و نه کم. عالم دقیق، دقیق، دقیق... فقط واقعیت حاکم است. فقط واقعیت حاکم است.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

یک چیزی عرض کنیم که متاسفانه این عرض واقعیت دارد. از این طرف، از این طرف عالم به آن طرف که بروی، همه چیز جدی است. مردم من را می گفتند خیلی آدم خوبی است. هی هم التماس دعا می گفتند. آنور این چیزها را نمی فهمند یعنی چه. آدم خوب هستی یا نیستی. خوبی ات را بیاور. اگر آوردی، خب حساب می کنند. به اندازه ای که خوبی هم حساب می کنند. نه یک ذره اضافه می شود و نه کم. عالم دقیق، دقیق، دقیق... فقط واقعیت حاکم است. فقط واقعیت حاکم است. خب.

یک مقداری یک بحث اخلاقی عرض کنیم که با این جملات قبلی هم تطبیق می کند. فرمایش این است. [آیه 97 سوره نحل] اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى، مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ. هرکس عمل صالحی بکند، مرد باشد یا زن باشد، هیچ فرق نمی کند. عمل صالح. از اینور به آنور رفتی دیگر نمی گویند تو زن هستی یا مرد هستی. می گویند عملت چه بود. مَنْ عَمِلَ صَالِحًا. هرکس عمل صالح کند. عمل صالح یعنی چه؟ هزاربار عرض شده. یک نفر نیست بداند؟ عمل صالح یعنی عمل درست. نماز؟ نماز درست. صدقه دادی؟ صدقه درست. به هرچیزی درست. مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى. هرکس عمل صالح بکند، مرد باشد یا زن باشد. هیچ فرقی نمی کند. در آن ترازوهای عالم آخرت زن و مرد فرق نمی کند. خب؟ وَهُوَ مُؤْمِنٌ. عمل صالح بکند و مومن باشد. و مومن باشد. فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً. دقت کنید. ما او را، حتما حتما حتما. سه بار حتما دارد. ما او را به حیات طیبه زنده می کنیم. اینی که داشت عمل صالح می کرد مرده بود و عمل صالح می کرد؟ یا زنده بود؟ شما می فرمایید عمل صالح می کرد و مومن بود. این مومن بود و عمل صالح می کرد. زنده بود که این کارها را می کرد. پس این حیات طیبه چیست؟ یک حیاتی است که این نداشته. حیات طیبه را این نداشته. بعد از اینکه عمل صالح و ایمان را با همدیگر، هردو را داشت، حالا به حیات طیبه می رسد. یعنی حیات طیبه یک حیاتی است که، دقت کنید؛ این کسب می کند. تحصیل می کند. قبلا نداشته. آن حیاتی که داشته، حیات طبیعی بوده که همه ماها هم آن حیات طبیعی را داریم. برای خودم مثال می زنم که برای شما نباشد. من حیات حیوانی و حیات طبیعی را دارم. یک مقدارش کم شده و پایم از کار افتاده. آن حیات طبیعی. ما صاحب حیات طبیعی هستیم. این آن چیزی است که از پدر و مادر می گیریم. وقتی در این عالم متولد شدیم، شما به حیات طبیعی و حیات حیوانی زنده ای. آن وقت یک حیات دیگری وجود دارد که می توانی آن را کسب کنی. اگر آن حیات طیبه را کسب کردی، هیچ کس نمی تواند آن حیات طیبه را از شما بگیرد. حیات طیبه را هیچ کس نمی تواند از شما بگیرد. خدشه نمی گیرد. هرچه بخواهی خدشه دارش کنی، خدشه دار نمی شود. این تا ابد می ماند. ببینید حیاتی را که من خودم کسب کرده ام. با عمل خودم کسب کرده ام. این حیاتی است که هیچ وقت از دست آدم نمی رود. پس مرگ این آدم چه؟ مرگ این آدم با مرگ آن حیات طبیعی ها فرق دارد. اگر اینجا به حیات طیبه رسید، این هیچ وقت خدشه دار نمی شود. برایش حیات ابدی می شود. حیات طیبه یعنی چه؟ طیب در زبان فارسی ما یعنی چه؟ پاکیزه. این خاصیت آن عمل صالح است. وقتی من به حیات طبیعی زنده ام، یک روزی حسودی ام می شود. این خواص حیات طبیعی است. یک روزی دلم نمی آید دست بکنم در جیبم. این خاصیت حیات طبیعی است. و... نمی خواهم به شما پیش سلام شوم. سختم می شود به شما پیش سلام بشوم. چون مثلا یک سال از من کوچک تری. مثال ها. تکبر است. بخل است. حسد است. اینها خواص حیات طبیعی است. اگر آدم به حیات طیبه برسد، دیگر اینها نیست. حیاتش پاکیزه است. اگر به حیات طیبه رسیدی، یک چیزهایی بعدش هست. وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ. این حرف واقعا یک تحفه است. می فرماید که وقتی به این آدم ها جزا می دهیم نگاه می کنیم بهترین اعمالشان کی بوده. تمام عمرش را به همان حساب می کنیم. یک روزی این پانزده شانزده سالش بوده. نماز می خوانده. یک نماز معمولی می خوانده. بعدها زحمت کشیده. زحمت کشیده. زحمت کشید. به نماز خوب رسیده. ما آن پانزده شانزده سالگی اش را هم به همین قیمت با او حساب می کنیم. وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ ما آنها را جزا می دهیم. باز اینجا هم سه تا حتما دارد. ما آنها را جزا می دهیم. حتما، حتما، حتما. به بهترین اعمالی که انجام می دادند. آن کم قیمتش را کم قیمت حساب نمی کنیم. همه اش را به بالاترین قیمت از او می خریم و به او جزا می دهیم. حالا. این حرف های دیگر هم دارد که ان شاء الله اگر خدا خواست باشد در آینده.

چون امشب شب شهادت حضرت صادق علیه السلام است یک مقداری درمورد آن بزرگوار و ناگزیر سایر ائمه هم عرض کنیم. ببینید ائمه علیهم السلام مجموعه دوازده امام ما انسان هایی هستند که بعد از وفات پیامبر امامت یافته اند. بله؟ کار امام بعد از پیامبر دو نوع وظیفه است. دوجور وظیفه داشتند. چون بعد از پیامبر بنا برای این بود که از اسلام هیچ چیزش نماند. هیچ چیزش. خود پیغمبر فرموده بود به زودی. به زودی یعنی به زودی ها. به زودی از اسلام فقط اسمش می ماند. اسمش می ماند. از اسلام فقط اسمش می ماند. و از قرآن فقط رسمش. یعنی رسم الخط. قرآن را نوشته اند و همه در خانه شان دارند. این رسم الخط هم یک ذره عوض و بدل نشده. همه هم می خوانند. بسیاری از مردم هم حافظ قرآن اند. همین. از اسلام یک قرآنی است که در خانه ها هست و مردم می خوانند و از اسلام هم فقط یک اسم. حرف خیلی جدی است. این. ائمه چکاره اند؟ این اسلامی که از دست مردم رفته، یعنی برده اند، از دست مردم برده اند. ببینید دقت کنید. وقتی یزید به عنوان امیرالمومنین، دقت کنیدها، امیرالمومنین خلیفه رسول الله بر مسند پیغمبر می نشیند، از اسلام چه مانده است؟ چه مانده است؟ بگویید؟ مردم ببینید به فرمان، به فرمان این آقا آمده اند مدینه را محاصره کرده اند و جنگیده اند و غلبه کرده اند و بعد مدینه را قتل عام کردند. این را هم مکرر هی عرض کردیم. بعد هم همین لشکر رفته مکه را محاصره کرده. حالا خوشبختانه وسط محاصره یزید به درک رفته و اینها برگشتند. این سربازها برگشتند. چهارسال بعد دومرتبه به مکه آمدند. روی کوه های اطراف مکه. مکه در یک گودال است دیگر. در یک دره است. اطرافش پر از کوه است. روی کوه ها منجنیق گذاشتند. خانه کعبه را با منجنیق خراب کردند و سوزاندند. خب؟ از اسلام چه مانده؟ هیچ چیز. حالا مثال یزید را زدم. یزید مثال بود. چون واضح است. چون واضح است مثال یزید را زدم. پدرش گفته بود یک کاری می کنم این نامی را که پنج بار در ماذنه ها می گویند در خاک دفن کنند. نام پیامبر که در همه عالم اسلام پنج بار در ماذنه ها گفته می شود، دفن کنند. و کرد. از اسلام هیچ چیز نمانده است. کار ائمه چیست؟ این که اینها نابود کردند را برگردانند. حالا، یک نفر، دو نفر، سه نفر، چهار نفر، پنج نفر، همینطوری. الان این اسلامی که در دست ماست، این اسلامی که در دست ماست، همان اسلامی است که پیغمبر آورده. نه یک ذره کم است، نه یک ذره زیاد. حالا مثلاها فرض کن یک مرجع تقلید می گوید این مساله واجب است، یکی می گوید احتیاط واجب است. فرقش این مقدار است. همین. وگرنه حج شما، همان حج پیغمبر است. نمازتان همان نماز است ها. پای این نماز که این نماز به دست شما برسد، امام حسین را سر بریدند. پای این نماز. که نماز به شما برسد. روزه برسد، حج برسد، خمس برسد. خب. ائمه کارشان این است که اسلام را برگردانند. اسلامی که تا آخر یعنی زمینش را هم بولودوزر گذاشتند و کندند. ساختمان اسلام تخریب شد. ما به زبان خودمان می گوییم بولدوزر گذاشتند و حتی زمینش را هم گود کردند. هیچ چیز نماند. [ائمه] معجزه کردند. اگر بگوییم هزارتا معجزه کردند که شده. تا اسلام برگردد. امیرالمومنین چند نفر بود؟ بارک الله. سه نفر بود. می فرمود اگر من چهل نفر داشتم، نمی گذاشتم. نبود. امام حسن؟ همینطور. امام حسین که چهل نفر داشت که. ایشان گفت چهل نفر. اما زمان امام حسین دیگر با چهل نفر کار پیش نمی رفت. هفتاد و دو نفر داشت. آن هم آن آدم ها. می دانید دیگر. عابس آمد به میدان سنگ زدند. چرا سنگ می زنید؟ لخت شد. باز هم وقتی که همینجور لخت به میدان رفت آنها گفتند این شیر شیران است. کسی جلو نرودها. حالا مثلا احتمالا شاید هشتاد نفر به دستش کشته شدند. حالا عددش دقیق یادم نیست. یک همچین آدم هایی. هفتاد نفر داشت. نه. آن روز با هفتاد نفر درست نمی شد. کاری نداریم. ائمه معجزه کردند. بسیاری از ائمه هم تنها بودند. کی نفره بوده این معجزه را کرده. درمورد حضرت زین العابدین یک وقت هایی برایتان صحبت کرده ام که الحمدلله معمولا هم کسی در خاطرش نمی ماند و راحت. و بقیه ائمه. حالا ما می خواهیم حضرت صادق علیه السلام را بگوییم. خب. ایشان باید دوتا کار بکند. همه ائمه باید دوتا کار بکنند. حالا باز یک مثال عرض می کنم. باید دوتا کار بکند. یک کار مشکلاتی است که زمان آن امام برای اسلام پیش آمده. یکی. باید آنها را به عنوان دردهای موجود در عالم اسلام که مانع مسلمانی مردم است، آن درد را معالجه کند. معلوم؟ دوم اسلامی را که در سینه اش است، به یک نفر، دو نفر، چهارنفر برساند. که اسلام بماند. که به ما برسد. یک روزی در محضرت حضرت صادق علیه السلام اصحاب ایشان بودند. حالا اینکه چند نفر بودند را نمی دانیم. یکی عرض کرد آقا تعداد ما چقدر کم است؟ مثال او این بود که اگر یک گوسفند بکشند و آن را غذا درست کنند، برای جمعیت ما زیاد می آید. یعنی تعداد جمعیت ما انقدر زیاد نیست که بتوانیم یک گوسفند را تمام کنیم. مثلا آبگوشت درست کنند و ما بخوریم و سیر شویم. زیاد می آید. تعداد ما سی، چهل، پنجاه تاست. فرمود که در جنگ صفین چند نفر در رکاب امیرالمومنین بودند؟ تا صد و پنجاه هزار نفر گفته شده. به تعداد شما در میان آن صد و پنجاه هزار نفر نبود که ایشان را امام بدانند. یک عمار یاسر بود. یک مالک اشتر بود. نمی دانیم چند نفر بود. نمونه عرض می کنم. یک نفر از اصحاب امیرالمومنین که در جنگ صفین هم شهید شد این دست به شمشیر نمی برد. اسمش حذیفه ذو شهادتین است. پیغمبر شهادت او را به شهادت دو نفر قبول کرده بود. اگر شهادت می داد، به عنوان شهادت دو نفر پذیرفته می شد. انقدر این آدم خوب و درست بود. این در رکاب امیرالمومنین بود. شمشیر نمی شد. چون [می گفت] نمی دانم کدام حق است. کدام لشکر حق است و کدام باطل است. عرض می کنم خیلی آدم حسابی بودها. تا عمار کشته شد. خودش از پیغمبر شنیده بود آن دسته ای عمار را می کشند که ناحق اند. حالا شمشیر کشید. همانجا رفت. یعنی این آدم از کشته شدن نمی هراسد. نمی فهمید. حق و باطل را تشخیص نمی داد. بعد از کشته شدن عمار که حالا یقین کرد پیغمبر فرموده بود که آن دسته باطل تو را می کشند، خودش شنیده بود. به میدان رفت و همان روز هم شهید شد. امیرالمومنین هم برایش مرثیه گفتند. مثلا چندتا از دوستان شان را برایشان مرثیه گفتند که احتمالا یکی شان هم ایشان است. وضع اینجوری بود. امام صادق فرمود مثلا ما پنجاه نفریم، سی نفریم، آن وقت سی نفر هم نبود. صد و پنجاه هزار نفر در رکاب امیرالمومنین شمشیر می زند. اما نمی دانند. ایشان را خلیفه چهارم می دانند. نه امیرالمومنین و امام اول. خب. هر امامی باید مشکلات عقیدتی، اخلاقی و دینی مردم زمان خودش را معالجه کند. هر امامی. حالا در زندگی هر امامی شما بگردید، می بینید یک رفتارهای خاص دارند. مثلا آن عباداتی که از حضرت موسی بن جعفر و حضرت زین العابدین نقل شده، این منحصر است. دیگر شما از حضرت صادق آنجور عبادت نمی شنوی. ما می گوییم این یک مقدارش برای این بوده است که زمانه یک مشکلی دارد که این داروی آن زمان است. زمان حضرت زین العابدین یک فسادی بر عالم اسلام حکم فرماست که ناله های حضرت زین العابدین در دل شب آن را معالجه می کند. حالا چگونه معالجه می کند، باشد. حضرت موسی بن جعفر. چیزهای عجیب و غریب است. می دانیم دیگر. ایشان بعد از نماز صبح به سجده می رفت. تا ظهر. فقط همین را می گفت. عَظُمَ الذَّنبُ مِن عَبدِک فَالیَحسُنِ العَفوُ مِن عِندک. بعد هم ظهر که می شد بلند می شد و الله و اکبر. نخوابیده بود. چرت نزده بود. در تمام مدت ذکر گفته بود. برای مشکل آن زمان یک همچین دارویی لازم بود. حالا. زمان حضرت صادق علیه الصلاه و السلام گرفتار فرقه فرقه فرقه... فرقه های فقهی، اعتقادی و... امام باید با این مقابله کند. ببنیید این را با نماز نمی شود درست کرد. مثلا امام شبانه روز هزار رکعت نماز بخواند، این درد این فرقه ها را دوا نمی کند. امام باید کار دیگری بکند. حالا یک داستانی داریم. پسرعموهای حضرت صادق یعنی فرزندان امام حسن علیه السلام، اینها مرکز انقلاب نظامی دوران خودشان شدند. یک عبدالله هست. عبدالله بن حسن بن حسن. نوه امام حسن علیه السلام است. خب خیلی محترم است. در میان بنی هاشم ایشان بزرگ بنی هاشم است. از نظر سنی و احترامی اصلا بزرگ بنی هاشم است. خب. ایشان دوتا پسر دارد. یک پسر محمد است. یک پسر ابراهیم است. محمدش با عرضه و جربزه تر است. خب؟ اینها دور هم نشستند. بنی هاشم. بنی عباس جز بنی هاشم هستند یا نیستند؟ هستند. خب پس بنابراین بزرگان بنی عباس هستند. بزرگان بنی هاشم هم هستند. دور هم. احتمالا در مکه مجلس دارند. دارند فکر می کنند که شرایط زمانه که به هم خورده و وضع بنی امیه سست شده و در معرض نابودی اند، ما باید چکار کنیم؟ باید یک فکری برای آینده اسلام بکنیم که حکومت را ما به دست بگیریم. حالا که بنی امیه دشمن ما ضعیف شده و مثلا روبه نابودی است، ما چکار کنیم. عبارت این است. در روایات ماست. مثلا در ارشاد مفید. می فرماید که إنَّما جَماعَتاً مِن بَنی هاشِم إجتَمَعُوا بِالأبواء. ابواء از اطراف مکه است. مثلا دو فرسخ، پنج فرسخ، چهار فرسخ بیرون مکه. اینها جماعتی از بنی هاشم با همدیگر آنجا جمع شده اند. مِنهُم... می شمارد. ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس. یکی از نواده های عباس. این بزرگ آن دسته است. بزرگ فرزندان عباس و بنی عباس این ابرهیم است. که بعدها که اینها به سوی حکومت رفتند، اسم این را گذاشتند ابراهیم الامام. ابتدا با ایشان بیعت کردند. حالا ان شاء الله می رسیم. این یک. دوم ابوجعفر المنصور. منصور دوانیقی. این برادر ابراهیم است. اما برادر کوچک تر است. در میان برادران ابراهیم مهم تر از همه است. او در معرض... صالح بن علی. عبدالله بن حسن ابن الحسن که عرض کردیم. نواده امام حسن. این بزرگ فرزندان امام حسن است. او هم بزرگ فرزندان عباس است. دوتا فرزند عبدالله بن الحسن، محمد و ابراهیم هم هستند. حالا جماعت مثلا ده بیست سی نفرند. این بزرگان شان را نام برده. وَ حَمِدَ اللهُ وَ أثنا إلَیه ثُمَّ قالَ. این را که می گوید؟ بزرگ بنی هاشم. یعنی عبدالله بن حسن ابن الحسن. خب. او بسم الله گفت و حمد خدا کرد و ثنای الهی گفت. ثُمَّ قالَ بعد این را گفت. قَد عَلِمتُم إنَّ إبنی هذا هُوَ المَهدی. شما می دانید این فرزند من محمد، إنَّ إبنی هذا هُوَ المَهدی. او مهدی این امت است. که از خاندان بنی هاشم مهدی خواهد آمد. او مهدی این زمان است. او مهدی است. حالا که در این زمان است. فَحَلُمَّ نُبایِعُکَ. آی پسر بیا که ما به عنوان مهدی با تو بیعت کنیم. خب این یک جریان انحرافی است. ما مهدی نداریم. در آن شرایط آن زمانه مهدی نداریم. مهدی هنوز وقتش نشده. مهدی از فرزندان حسن نیست. بارها و بارها پیغمبر فرموده بوده که ایشان از فرزندان فاطمه است. نه از هرجای دیگری از بنی هاشم. از فرزندان حسین است. حالا صدتا. صدتا دلیل داریم. فَحَلُمَّ نُبایِعُکَ. فَقالَ أبو جَعفَر لِأیِّ شَیءٍ تَخطَئُونَ أنفُسَکُم. وَالله لَقَد عَلِمتُم من النّاس إلی أحَدٍ أطوَلُ أعناقاً وَ لا أسرَعُ إجابَتاً مِنهُم إلی هذا الفَتی. منصور گفت. شماها همه می دانید هیچ کس به اندازه این محمد مورد توجه مردم نیست. اولا که خاندانش را که همه می دانند. شخصیت خودش را. عبادتش را. زهدش را. همه چیزش تمام است. همه چشم ها به سوی اوست. فَبایِعوا. همه آمدند با محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بیعت کردند. با نبیره امام حسن علیه السلام. وَ مَسَّهُ عَلَی یَدِهِ. در بیعت آن شخصی که باید با او بیعت کنند دستش را می گیرد و دیگران می آیند دست شان را به این می کشند. دست نمی دهند. اینجوری می کشند. خب. اینجا که دارند با هم صحبت می کنند گفتند این کار ما تمام نمی شود. باید حضرت صادق هم بیاید. او پیرمرد است. در خانواده ما خیلی محترم است. جزء بزرگان خانواده ماست. اگر او به جمع ما اضافه نشود و او با ما همراهی نکند، کار این پسر آنطور که بایست نمی گیرد. فَأرسَلَ إلَی. یک نفر را به سوی حضرت صادق علیه السلام فرستادند. و ایشان تشریف آوردند. عبدالله بن حسن در کنار خودش به حضرت صادق جا داد. خب عرض می کنم خیلی محترم بود. از نظر اجتماعی می گوییم ها. از نظر اجتماعی حضرت صادق خیلی محترم بود. در کنار خودش که حالا خودش بزرگ تر بنی هاشم است و شیخ بنی هاشم است جا داد. ثُمَّ تَکَلَّمَ بِمِثلِ کَلامِهِ. بعد همان حرف هایی را که قبلا گفته بود که بله ایشان لایق است. شایسته است. او مهدی است. مثلا همه چشم ها به سوی اوست. همه او را قبول دارند. و ما دیدیم که اگر شما نباشی مثلا کار ما یک مقداری لنگ خواهد بود. بنابراین فرستادیم خدمت شما که شما هم تشریف بیاورید. اگر شما بیعت کنید، کار ما درست می شود. امام فرمود که لا تَفعَلُوا. این کار را نکنید. این کار را نکنید. إنَّ هذا الأمر لَم یَاتِ بَعدُ. هنوز دوران امام مهدی نرسیده است. هنوز دوران امام مهدی نرسیده است. وقتش نیست. بعد به عبدالله فرمودند اگر تو فکر می کنی که إنَّ إبنَکَ هذا هُوَ المَهدی فَلَیسَ بِه. اگر تو فکر می کنی که این پسرت که اسمش محمد است و مثلا لقب مهدی هم دارد، اما با این اسم و لقب که کسی مهدی نمی شود که. آدم خیلی خوبی هم هست. بله مانعی ندارد. در طول تاریخ هم آدم های خوب خیلی آمده اند. سادات بزرگ آمده اند. اما آنها مهدی نبودند. مهدی یک آدم منحصر به فرد است. او نیست. آن پسر تو مهدی نیست. وَ لا هذا أوانُهُ. الا ن وقتش نیست. وقت آمدن و ظهور و قیام حضرت مهدی نشده. نیست. بعد فرمود که اگر شما می خواهید قیام کنید، غَضَباً لِلّه. برای اینکه الان در زمان ما ظلم و جور عالم را فرا گرفته است. دین زیر دست و پای مردم است. شما غَضَباً لِلّه، به خاطر خدا می خواهید امر به معروف و نهی از منکر کنید. قیام امر به معروف و نهی از منکر بکنید. باشد من هم هستم. من هم با شما همراهم. لِیَامُرَ بِالمَعرُوف وَ یَنهی عَنِ المُنکَر. بعد گفت که البته ما خب تو را داریم. تو پدر اویی. بزرگ تر مایی. ما با تو بیعت می کنیم. چرا با پسرت بیعت کنیم؟ ما می خواهیم یک جمعیت امر به معروف درست کنیم و علیه وضع موجود قیام کنیم. به عنوان امر به معروف و نهی از منکر. زمان هنوز زمان بنی امیه است. آن فسادی که زمان بنی امیه هست و همه چیز زیر دست و پا رفته. ما می خواهیم به عنوان امر به معروف و نهی از منکر غَضَباً لِلّه، اصطلاح این است، غَضَباً لِلّه قیام کنیم. ما چرا تو را کنار بگذاریم. ما با تو بیعت می کنیم. تو بزرگ تر مایی. امام فرمود. فَإنّا وَالله لا نَدعُوکَ وَ أنتَ شِیخُنا. تو بزرگ مایی. ما با تو بیعت می کنیم. تو بشوی رئیس ما. ما همه در رکاب تو برای امر به معروف و نهی از منکر قیام خواهیم کرد. بنابراین ما با پسر تو بیعت نخواهیم کرد. اگر بناست به عنوان غَضَباً لِلّه و امر به معروف قیام کنیم، با خود تو بیعت می کنیم. فَغَضِبَ عبدالله. عبدالله اوقاتش تلخ شد. گفت که من خلاف آنچه که شماها می فرمایید را می دانم. نه خیر. حرف شام درست نیست. من قبول ندارم. و خدا تو را بر غیب آگاه نکرده است. ببینید پسرعمو است ها. پسرعمو است. مال یک خانه اند. مثلا اگر در مدینه بودند، اینها در یک محله بودند. رسم این بود که مثلا اگر یک قبیله بود در یک محله باشند. در یک محله اند. مثلا ایشان از خانه که در می آید، مثلا امام صادق که از خانه درمی آید، خانه عبدالله مقابلش است. هر روز با همدیگر برخورد می کنند. با همدیگر سلام و علیک دارند. امام را نمی داند. خدا تو را بر غیبش مطلع نکرده است. بعد یک حرف بد زد. لکِنَّهُ یَحمِلُکَ إلَی هذا الحَسَد. تو به پسر من حسودی داری. بلای حرفش را کشید. امام فرمود وَالله ما ذاکَ یَحمِلُنی. به خدا قسم حسد مرا به این سخن وادار نکرده است. لکِن هذا وَ إخوَتُهُ وَ أبنائَهُم دونَکُم. اشاره کرد به منصور. اشاره کرد به منصور و برادرش ابراهیم. و آن برادرش صفّاح که اینها همه در مجلس اند. گفت به خدا قسم اینها به قدرت خواهند رسید نه شما. وَ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلَی ظَهرِ أبی جَعفر. به پشت منصور زد و گفت اینها به قدرت خواهند رسید. اینها به حکومت می رسند. نه شماها. امام این را فرمود و رفت. منصور به دنبال رفت. گفت آقا آن که گفتید واقعیت داشت؟ فرمودند واقعیت داشت. یک کتابی در دست ائمه است که امروز هم در دست امام زمان علیه السلام است. این را می گویند صحیفه فاطمیه. تمام حوادث سیاسی عالم از بعد از پیغمبر در این کتاب نوشته شده. بعد از وفات پیغمبر از بس که بر قلب مطهر حضرت بی بی غصه و غم بود، خدای متعال جبرئیل را به عنوان تسلیت خاطر ایشان هر روز به محضرت ایشان می فرستاد. حضرت جبرئیل برای ایشان حوادث آینده را توضیح می داد. اینجا اینجوری می شود. بعد اینجوری می شود. ذره ذره. امام فرمود اسم فرزندان امام حسن در آن کتاب نیست. این ها هیچ کدام نباید به قدرت برسند. فرزندان عباس به قدرت می رسند. آن را که می فرمود امیرالمومنین می نوشت. یک کتاب است. عرض کردم. دقت کنید، جزء مواریث امامت است. همه حوادث یعنی سال به سال و ذره ذره و در آن نوشته شده. مثلا انقلاب ایران را هم نوشتند مثلا در سال چند این انقلاب اتفاق می افتد. مثلا. سال 57. اینجوری می شود. اینجوری می شود. تا پایان. همه ذره ذره هایش نوشته شده. حالا. آنجا اسم شماها نیست. اسم فرزندان عباس هست. بعد از این واقعه محمد قیام کرد. منصور به جنگش رفت. لشکر داشتند دیگر. لشکر از خراسان. اینها از مدت های قبل، خیلی مدت های قبل ماموران خودشان را به خراسان فرستاده بودند. چون عبیدالله یک جمعیت بزرگی را از کوفه به خراسان تبعید کرد. مردمان کوفه به خراسان هجرت کردند. محبت اهل البیت به خراسان رفت. اما چند نسل گذشته؟ الان سه چهار نسل گذشته. اینها نمی دانند. فقط می دانند خاندان پیغمبر. دعوت اینها به عنوان خاندان پیغمبر به خراسان رفت. خراسان خاندان عباس را پذیرفت. لشکر از خراسان آمد. لشکر دو سه نسل از خلفا بنی عباس مال مردمان خراسان بودند. به خاندان پیغمبر علاقمند اند. بعد هم دیگر وقتی قدرت و سیاست شد اینها از بین رفت و کاری نداریم. اما آن خاندان فرزندان امام حسن نه. ایشان محمد پسر عبدالله در مدینه قیام کرد. بعد به کوفه آمد. کوفه او را پذیرفت. و بین طرفداران منصور و طرفداران محمد جنگ شد. جنگ در جانب محمد غلبه داشت. سرابازانی که با محمد بیعت کردند، تا پشت کاخ منصور آمده بودند. کاخ دارالاماره حکومتی. این هی در کاخ قدم می زد و می گفت أینَ قَول صادِقکُم. پس آن حرفی که امام صادق گفت چه شد؟ حرفی که امام صادق زد چه شد؟ گفت آنها نمی شوند. شماها می شوید. این قول کو؟ در ضمن جنگ یک تیر که نمی دانیم از کجا آمد در پیشانی محمد نشست. محمد شهید شد. تمام شد. قدرت فرزندان امام حسن علیه السلام از بین رفت و فرزندان عباس به قدرت رسیدند. او می گفت که به ما گفتند انقدر دولت شما طول خواهد کشید که بچه های شما با قدرت بازی خواهند کرد. این را ما از امام صادق شنیدیم. قبول هم داریم که حرفش درست است. پس چه شد؟ دیده شد که بله همینطور است. عرض می کنم آن حرف. آن وقت منصور عبدالله بن حسن و شاید بیست و یک نفر دیگر از بزرگان فرزندان امام حسن را به زندان انداخت. در زندان شان را گل گرفته بودند. یعنی ورود و خروج نداشت. یک پنجره بود. از آن پنجره یک آب گل آلود و یک نان هایی که در آن مثلا خاکستر هم قاطی است به عنوان آب و غذا به اینها می دادند. اینها برای دستشویی جا نداشتند. همانجا. بعد یواش یواش پاها باد کرد. یک نفر از این بیست نفر مرد. جنازه را بیرون نبردند. جنازه آنجا ماند. نفر دوم مرد. نفر سوم مرد. نفر چهارم مرد. همه جنازه ها در کنار نزده ها. یک آدم های بزرگی ها. حالا این عبدالله که می گوییم در جریان سیاسی هم وارد شده بود، اما شخصیت بزرگ بود. نوه پیغمبر بود. مثلا یکی علی عابد در این جمع بود. اینها روز و شب را تشخیص نمی دادند. ایشان قرآن می خواند. می گفت من بیرون که بودم همیشه در طول روز قرآن می خواندم. به اینجا که می رسیدم نماز ظهر می شد. نماز ظهر و مغرب و عشایشان را به حساب قرآن خواندن علی می خواندند. قادر بر تشخیص زمان نبودند. بعد هم دیوار را سقف را روی سر این مجموعه خراب کرد. بیست و دو نفر از فرزندان پیغمبر آنجا مدفون شدند. حرف امام زمان خودشان را گوش نکردند.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای