روز اول ( لوازم تربيت شدن)
روز اول ( لوازم تربيت شدن)

اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنَة الله عَلی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَوم الدّین.

تمام ادیان آسمانی، پیامی از طرف ربّ العالمین است. تمام پیامبران فرستادگانی از جانب ربّ العالمین هستند. اصلا دین به ربّ العالمین مربوط است. بنابراین دین برای تربیت است. این کل، برای تربیت است. تربیت فکر، تربیت اخلاق و تربیت عملی انسان. خب تربیت یک شرایط و ضوابطی دارد. به عنوان مثال زمانی که یک آکروبات باز می­خواهد روی بند باریکی حرکت کند، باید شرایطی داشته باشد. باید ده سال کار کند و تمرین کند تا بتواند. باید بیست سال زحمت بکشد. روز اول نمی­تواند تا آخر بند برود. اصلا امکان ندارد. ما می­دانیم که گفته­اند صراط از مو باریک­تر است و از شمشیر برّنده­تر. بنابراین در تربیت که ادیان برای آن آمده­اند، مداومت لازم است. به عنوان مثال دستور نماز شب داده­اند. از چه زمانی آقا؟ مثلا از پانزده سالگی تا هشتاد و پنج سالگی. تا زمانی که انسان را روی تخت گذاشتند. این یک دستور تربیتی است. اگر این دستور تربیتی یک روز باشد و یک روز نباشد، نتیجه نمی­دهد. نماز اول وقت یک دستور است. از روز اول تکلیف تا آخر عمر. اگر یک روز باشد و یک روز نباشد، نمی­شود. دستورات تربیتی نیاز به مداومت دارند. دلیل اینکه معمولا ما به ثمر نمی­رسیم این است که مداومت نداریم. همین کار را خراب می­کند. یک روز دروغ نمی­گوییم و یک روز دیگر خدایی نکرده دروغ می­­گوییم. ببینید در رابطه با دروغ فرمودند انسان دروغ می­گوید، دروغ می­گوید، دروغ می­گوید تا کذاب نامیده می­شود. یعنی شخصیت تغییر می­کند. تکرار دروغ شخصیت انسان را عوض می­کند. این مطلب را در رابطه با دروغگویی به عنوان مثال فرموده­اند. سایر اعمال حرام نیز همینگونه است. خب در رابطه با راستگویی چطور؟ انسان راست می­گوید، راست می­گوید، پای راستگوییش می­ایستد و بعد به یک شخصیت درست تبدیل می­شود و صادق نامیده می­شود. بخش مهمی که منجر به این تغییر می­شود، مداومت است.

یک مطلب دیگر: فرض کنید کسی که پرورش اندام کار می­کند، برای سر شانه­اش یک حرکتی انجام می­دهد. فرض کنید حواسش در پی مطلب دیگری باشد. زمانی که او حرکت را درست انجام می­دهد هرچند حواسش جای دیگر باشد اما آن حرکت نتیجه خودش را دارد. آن قسمت در هر حال در اثر حرکات و نرمش­ها و خون رسانی­ بدن قوی­تر می­شود. اما در کارهای تربیتی اگر حواست نباشد، نیست. اگر زمانی که نماز می­خوانی حواست نباشد، نمازت به عنوان نماز حساب نمی­شود و تاثیر خودش را ندارد. پس نمازهایی که ما می­خوانیم کار تربیتی نیست. نماز درست یک کار بزرگ و درجه اول تربیتی است. زمانی که حواسمان جمع نباشد، آن نماز دیگر بزرگترین کار تربیتی نیست. قرآن خواندن، ذکر گفتن و... نیز به همین ترتیب.

یک بزرگی فرموده بود برای اینکه حواستان در نمازها جمع باشد روزی هزار بار لا اله الا الله بگویید. خب چه جور بگوییم؟ بی توجه یا با توجه. انسانی که حواسش در نماز جمع نیست در هنگام گفتن ذکر لا اله الا الله نیز حواسش جمع نیست. پس آن انسان را معالجه نمی­کند. اما اگر شما روزی هزار بار با توجه لا اله الا الله بگویی می­توانی نمازت را نیز با توجه بخوانی. حتما می­خوانی. من به شما قول می­دهم.

ببینید عمل تربیتی نیاز به عمق دارد. اگر عمق ندارد عمل تربیتی نیست. لذا می­بینید ما بعد از شصت هفتاد سال تربیت نشده­ایم. بسیار تاسف برانگیز است. تاسفش را در اینجا متوجه نمی­شویم. تا پرده را کنار زدند متوجه می­شویم. در آیه 39 سوره مبارکه مریم می­فرماید: ... يَوْمَ الحَسْرَةِ إِذ قـُضيَ الأمْرُ زمانی که کار تمام شد، روز حسرت می­شود. آقا يَوْمَ الحَسْرَةِ یعنی چه؟ تمام دورانِ بعد از رفتن ما از این عالم يَوْمَ الحَسْرَةِ است. چند سال است؟ چند صد هزار سال است؟ نمی­دانیم. همه­اش حسرت. آنجا حسرتش عمیق است. زیرا در آنجا انسان همه چیز را می­فهمد. در ادامه آیه می­فرماید: إِذ قـُضيَ الأمْرُ وَهُمْ في غَفلةٍ آقا اگر چشمت را باز می­کردی آن چیزی که در پایانِ کار دیدی همان ابتدا در جلویت می­دیدی. غفلت. غفلت. غفلت.

بنابراین در تربیت مداومت لازم است. عمق لازم است و آن عمق این است که انسان حواسش در کاری که می­کند، جمع باشد. اگر مداومت و عمقِ در عمل وجود داشته باشد ما به ثمری که دین می­خواهد می­رسیم. اگر انسان دستورات و آن چیزی که دین از او می­خواهد را انجام دهد، به سلطنت این عالم می­رسد. سلطنت این عالم.

در خاطر دارم سال­ها پیش، حاج آقا حق شناس پشت ستون مسجد امین الدوله ایستاده بودند و فرمودند من اجازه نمی­دهم. چه چیز را؟ اجازه نمی­دهم حضرت ملک الموت مرا قبض روح کند. پرسیدیم شوخی می­فرمایید؟!

در روایت می­فرماید تا زمانی که مومن راضی نباشد، قبض روح نمی­شود. من اجازه نمی­دهم و راضی نیستم. فکر کنم می­فرمودند من هشتصد سال عمر می­خواهم. تا زمانیکه ایشان راضی نشدند، مرحوم نشدند. داستان بسیار است. انسانی که تربیت یافت، سلطنت پیدا می­کند. این سلطنتِ بسیار بزرگی است. حضرت ملک الموت تحت فرمان هیچ کس جز خدای تعالی نیست. اما زمانی که انسان به سلطنت رسید، حضرت ملک الموت تحت فرمانش قرار می­گیرد. اگر انسان تن به تربیت دهد، به آن سلطنت می­رسد.

تن دادن به تربیت نیاز به اعتقاد به آخرت دارد. تحمل سختیِ تربیت، نیاز به اعتقاد به آخرت دارد. اگر من دیدم نمی­توانم، خسته شدم و بُریدم معنایش این است که من کمبود دارم. این مسائل گریه دارد. اگر انسان معنای این کمبود را می­دانست، به جای اینکه برای امام حسین (علیه السلام) گریه کند، برای خودش گریه می­کرد. البته گریه برای امام حسین (علیه السلام) مانند این است که انسان برای خودش گریه کرده باشد. اما منظور این است که اگر انسان معنای این کمبود را می­دانست تنها برای خودش گریه می­کرد.

کسانی که بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر سر کار آمدند می­خواستند راه این تربیت را ببندند. امام حسین (علیه السلام) به کربلا آمد تا راه را باز نگاه دارد. راه را باز نگاه دارد. تا هرکس بخواهد بتواند در این راه حرکت کند. آمده بود خودش و زن و بچه­اش را قربانی کند تا این راه باز بماند. از آنجایی که بر سر این راه امام حسین (علیه السلام) و پاکان و نیکان بزرگی کشته شده­اند خداوند تعالی از کسی که این راه در دسترسش بوده اما عمل نکرده، نمی­گذرد.

حادثه کربلا، حادثه امروز نیست. اینکه در روایات گفته می­شود زمانی­که حضرت آدم (علیه السلام) به کربلا آمد، مشکلی برایش ایجاد شد و مثلا پایش به سنگی گرفت و خون آمد یا اتفاقاتی که نقل می­شود برای حضرت نوح (علیه السلام)، حضرت ابراهیم (علیه السلام) و... در آنجا رخ داده، صحیح است. حادثه کربلا حادثه بسیار بزرگی است. این حادثه تای بعثت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. در اصطلاح می­گویند بعثت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) جزء حوادثی است که دارای ارحاصات است. به حوادثی که در مقدمه یک حادثه بزرگ پیش می­آید، ارحاصات می­گویند. به عنوان مثال قبل از بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله) 14 کنگره از کاخ ساسانیان به زیر افتاد، یا دریای ساوه خشک شد. در اصطلاح می­گویند بعثت، علتِ بنیان­گذارِ حادثه و حادثه کربلا، علتِ نگه­دارنده بود. علتِ مُحدِثه و علتِ مُبقِیه. آن بنیان­گذار دین بود و این حافظ و نگه­دارنده دین است. اهمیتش با کم و زیاد به اندازه همان حادثه است. بنابراین حادثه کربلا نیز ارحاصات بسیاری داشته است. فرمودند كه امیرالمومنین (علیه السلام) در کربلا خوابید و در خواب دید دریای خونی در آنجاست و حسینش در آن دریای خون دست و پا می­زند. گریه، گریه، گریه... برای حضرت صدیقه (سلام الله علیها) حوادث بسیاری در این رابطه رخ داد تا در جریان این حادثه باشند. به عنوان مثال زمانی که فرزند در رحم ایشان بود حادثه کربلا را به ایشان توضیح داد. ظاهرا در آن سخنانی که با مادر داشتند می­فرمودند من عطشانم.

در دل حادثه کربلا یک حادثه بزرگ رخ داد و آن حادثه تشنگی است. بچه­ها پرپر زدند. کودکان خردسال توانایی کمتری دارند و از این تشنگی پرپر می­زدند. کسی نقل می­کرد امام (علیه السلام) به میدان آمدند و وسط دو لشکر ایستادند و به عمرسعد (لعنت الله علیه) فرمودند بیا و به لشکرت بگو ساکت باشند. او امر کرد ساکت باشند. فرمودند گوش کن ببین چه می­شنوی؟ صدای العطش از تمام خیمه­ها می­آمد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای