أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
بحث امشبمان بحث ده دقیقه است انشاءالله، مثل هر شب نیست که طولانی باشد، دوستان امروز سینه زدند، زحمت کشیدند، خسته هستند، بنده هم خسته هستم، بنابراین عرضم طولانی نیست، مختصر است، بعد هم انشاءالله سینهزنی باز مختصر است، انشاءالله که به ثمر برسد و نتیجه بگیریم همهی ما. حادثهی کربلا، اگر بگوییم در آن همهی اسلام تجسّم یافته است، حرف گزاف نگفتهایم، در یک روز، یک روز هم شاید تماماً یک روز نبود، مثلاً قبل از غروب پایان یافت، تمام اسلام در آن تجسّم یافت، حالا از ایمان آن عرض میکنیم که قدم اوّل است، شخص مؤمن نیست، دقّت کنید، شخص مؤمن نیست مگر اینکه خدا و رسول را از خودش بیشتر دوست داشته باشد، شخص این طرف به معیار ایمان میرسد، ایمان در این مرتبه مقبول است، شخص مؤمن محسوب میشود، که خدا و رسول را از خودش بیشتر دوست میدارد، بیشتر دوست میدارد یعنی چه؟ یعنی برای آنها فداکاری میکند، شما در کربلا دیدید، همهی اصحاب، همهشان، تا نفر آخر کشته شدند، یک نفر از بیت نبوّت، صدمه و لطمه ندید، تا آخرین نفر، وقتی آنها تمام شدند، نوبت فرزندان مثلاً بنی هاشم رسید، به بنی هاشم رسید، در میان اصحاب پیرمرد بود، پیرمرد 70، 80 ساله بود، حساب پیرمردی نیست، این پیرمرد 80 ساله باید فدای امام خود و بچّههای امام خود بشود حتی، در روایات ما میگوید، قرآن هم میگوید، قرآن هم میگوید، اول قرآن بعد روایت، خودش را، امامش را، از خودش، فرزندان امامش را از فرزندان خودش، از مثلاً هر چه دیگر، هر چه مربوط به امام است، از هرچه مربوط به خودش است، برایش عزیزتر است و نشانهی عزیزتر این است که فدا میکند، هر چه خودش و هر چه مربوط به خودش است، برای امامش و هر چه مربوط به امامش است، این در درجهی اعلی نشان داده شد، این در جنگهای صدر اسلام، خب امیرالمؤمنین و رسول خدا در مرکز جنگ بودند، اصحاب هم بودند، این رسول خدا و امیرالمؤمنین در مرکز جنگ بودند، اصحاب هم بودند، در کنار هم دارند میجنگند، اینجا در کنار هم نمیجنگند، اینها نفر نفر، قلم قلم شدند، تا بعد نوبت به امامشان برسد، کاملاً معیار ایمان اینجا نشان داده شد، از همه چیزشان گذشتند تا به امامشان، یعنی همین، حتی آنهایی که حالا مثلاً زن و فرزند همراه بود، زن و فرزند هم هست، باید اسیر بشود همراه زن و فرزند امام، اگر مالی، هر چه حالا داشتند، هر کسی یک مقدار ناگزیر در سفرهای، مثلاً ادوار گذشته، یک مقداری اموال ناگزیر همراهش است، اموال، این اموال غارت میشود، همانطور که، البته آنجا دیگر، ناگزیر فرقی نیست، فاصله و اینها، اگر میآمدند غارت میکردند، همهچیز را میبردند، اما آنجایی که جان بود این را میتوانستند نشان بدهند که من جانم اوّل، من فدا، که اگر من فدا شدم و امامم ماند، ماند، او به سلامت بماند، من فدا بشوم، باز هم آن حرفهایی که در شب عاشورا به محضر امامشان عرض کردند، گفتند که من حاضر هستم، همهی بلا را من بکشم، ببینید! همهی بلا را من بکشم، یعنی من هزار بار کشته بشوم، شما سالم بمانید، نه اینکه شما بد کشته بشوید، آن حرف قبلیمان شما بد کشته بشوید، اوّل من کشته میشوم بعد شما کشته بشوید، نه، من حاضر هستم همهی بلایی که این روز مقدّر است من به دوش بکشم، من هزار بار کشته بشوم که شما سالم بمانید، خیلی حرف است، از این شاید مثلاً بگوییم بهتر، بالاتر گفتهاند؟ گفت که اگر در بیرون از اردوی شما مرگ نیست، آنجا آدم اگر برود از اردوی شما برود بیرون، بیرون برود، آنجا سلامت است، آنجا عمر دراز است، آنجا عمر همیشگی است، عمر مثلاً جاودانه است، عمر ابدی است، سلامتی است، سلطنت است، همه چیز آنجا هست، مرگ فقط در اردوی شماست. من اردوی شما را میخواهم، آن ابدیت، سلامت، عمر مثلاً دراز را، آن را نمیخواهم، پیش شما را میخواهم ولو مرگ فقط پیش شما است.این، اینجا رفتند به اوج اعلای از دین، نماز را، نماز اوّلین واجب است دیگر، در واجبات عملی میگوییم اوّل واجب است که، باز هم یک مقدار بحث به روی آن کردیم، اینها ایستادند با اینکه هیچ باکی نبود که ناگهان لشکر بریزد اینها قتل عام کند، زیر دست و پای اسبهایشان بروند، ایستادند پشت سر امامشان، سه نفر، دو نفر هم ایستادند جلو، سینه سپر کردند، این سینه سپرکردن باز همان نشان است، من کشته میشوم که شما سالم بمانید، سعید ابن عبدالله حنفی، 13 تا تیر، چوبهی تیر، این آخر شوخی نیست، آدم تیر میآید، معمولاً در برابر تیر، سپر میگیرد به تن زره میکند که تیر نخورد، شمشیر نخورد، او تنش را، که در آن شعر هم دارد که اینها قلبشان را روی زره میپوشیدند، نه زره روی قلب، «لَبِسُوا الْقُلُوبَ عَلَى الدُّرُوعِ»[1]دانه، دانه افتادند، امام نمازشان تمام شد، حالا مثال سعید، سعید افتاده است زمین با 13 تا تیرهی چوب که در بدن او کارگر شده است، آنوقت عرض کرد؛ این هم مهم است، آقا، حالا به زبان خودمان، من کاری کردم، که مثلاً رضایت شما جلب بشود، امام اظهار رضایت کرد از او، این درجهی ایمان که نشانهی ایمان، میدانید که نشانهی ایمان، فداکاری است، نشان محبت فداکاری است، اگر من محبت دارم، به اندازهی محبتم فدا میکنم، فدا میشوم، از جان میگذرم، از مال میگذرم، از وقت میگذردم، از راحت میگذرم، از سلامت میگذرم، این نشانهی ایمان است، عرض کردم، نماز خواندند، حالا این نماز، بحث نماز بود، پای نماز ایستادند، روز عاشورا، نمیدانیم آن طرفیها چهکار کردند، با اینکه آنها هم مثلاً راحت بودند، 30 هزار سرباز بود دیگر، سی هزار سرباز میتوانست هر کاری بکند، مثلاً فرض کنید، هزار نفر بمانند جلو، و بجنگندند، اینها که جنگ ندارند که، حالا آنها بایستند، بجنگندند، بقیه بایستند نماز بخوانند، اصلا نمیدانیم، خبر از نماز آنها نداریم، نمیدانیم چهکار کردند، اما اینها را که میدانیم که، ایستادند نماز خواندند، البته نماز خوف خواندند، نماز خاصی که برای جنگ است، برای زمان جنگ است و مثلاً سختی است، آن را خواندند و حالا مثلاً سه نفر، دو نفر هم فدا شدند، بعد میرفتند برای ادامهی جنگ، ببینید، توکل داشتند، توکل داشتند، این جمعیت، این جمعیت، عرضم به حضورتان، دیگر بگوییم گذشت داشتند، گذشت از جان، بالاترین گذشت است دیگر، آدم از مالش میگذرد، برای جانش، ولی جانش چه؟ جان بالاترین، اگر آدم گذشت کرد از جان، این بالاترین گذشت ممکن است، اگر دل به خدا بست، این بالاترین دل بستن است، یعنی بخواهیم بگوییم اخلاقیات اسلام را اینها در اوج اعلایش آنروز نشان دادند، اعمال و واجبات دینی را حالا آن روز مثلاً، نمیدانیم، خیلی مثلاً، فرض کنید، روز روزه نبود که، مثلاً نمونهی روزه را از آن بدانیم، نمونه نمازشان را داریم، نمونهی جهادشان را داریم، آن چیزهایی که آنروز امکان این هست که از آدم ظهور و بروز کند یک عمل، یک عمل دینی، این اعمالی بود که مثلاً، میبینیم، عرض میکنیم، نمونهی مثلاً جهاد را داریم، نمونهی نماز را داریم، اینها، در اوج اعلای نماز را نشان دادند، اوج اعلای جهاد نشان دادیم که در همان گذشت عرض کردیم که اوج اعلای جهاد، که رفتند تا نفر آخر کشته بشوند که امامشان بماند، سالم بماند، حالا یک ساعت بیشتر، در این حد، یک نفر آمد خدمت امام که این داستانش را هم مثلاً، قاعدتاً، مثلاً شنیدهایم، عرض کرد که آقا، اجازه بدهید که من بروم، اتفاقاً آن روز هم تیراندازی کرده بود، جنگیده بود، من الآن بودنم با نبودنم فرقی نمیکند، فرق نمیکند، که بعضی از حوادث عاشورا را این آدم نقل کرده است، ببینید این نمونه، آنهای دیگر چه؟ من میمانم تکهتکه بشوم تا شما یک ساعت بیشتر بمانید، در این حد، یعنی اگر من بمانم، من کشته بشوم، شما سلامت بمانید، خوب خیلی است، میارزد، اما من کشته میشوم که شما یک ساعت دیرتر کشته بشوید، جهاد در حد، در این حد که ظاهراً هیچجای دیگری ما نظیر برای آن نداریم، خوب حالا بیشتر از این دیگر فرصت نداریم، امشب، خلاصه دو مرتبه تکرار میکنم که ما اسلام را به تمامی، در حد اعلایش، در عاشورا، تجسّم آن را دیدیم، تجسّمش را یعنی حرفش را، در قرآن داریم، حرفش را، عملش را، در عاشورا داریم، این مقداری که حالا فرصت بود، عرض کردم دیگر بیشتر از این وقت نداریم.