أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
امشب را به عنوان شب چهلم همسر مرحوم علامه عسگری قرار دادیم و اگر جلسه ما ثوابی داشته باشد به روح ایشان هدیه میکنیم برای اینکه عرض ادبی کرده باشیم. بنده بین سی تا چهل سال خدمت علامه بودم.
بحث هفته پیش حیات و حیات طیبه بود. این بحث را ادامه میدهیم.
قرآن میفرماید تمام انبیاء آمدهاند برای اینکه مردم را به یک زندگی دعوت کنند. اگر بحث هفته پیش خاطرتان باشد گفتیم که همه ما زندگی داریم و زنده هستیم. ما موجود زندهایم. انبیاء ما را به یک زندگی برتر و بالاتر دعوت کردهاند. دعوت برای این است که شما به یک مرحله بالاتری از حیات برسید که به درد جهان بعد میخورد. این حیات اولیه که همگان دارند، حیات حیوانی است. اما آن حیاتی که انبیاء به آن دعوت کردهاند یک حیات کسبی نیست. ما باید به یک حیات کسبی برسیم. خودت باید آن حیات را کسب کنی. اگر آن حیات را کسب کنی برایت آینده دارد.
در آیه 24 سوره مبارکه انفال میفرماید: يا أيّها الذينَ آمَنُوا استجيبوا للهِ وَلِلرَّسُولِ إذا دَعَاكمْ لمَا يُحْيِيكم خدا و رسول شما را به چیزی دعوت میکنند که شما را زنده میکند. مگر مردهایم که ما را زنده میکند؟ نه مرده نیستیم. شما زندهاید ولی یک مرتبه بالاتری از حیات را برای شما میخواهند. يا أيّها الذينَ آمَنُوا استجيبوا یعنی این دعوت را جواب بدهید. دعوت برای چیست؟ برای اینکه شما را زنده کند. این دعوت خوبی است. جواب بدهید. دقیقا نظیر این آیه میفرماید که: شما را برای نجات دعوت میکنند. در آنجا فرمودند شما را برای حیات دعوت میکنند، در اینجا میفرمایند شما را برای نجات دعوت میکنند. در آیه 10 سوره مبارکه صف میفرماید: يا أيّها الذينَ آمَنُوا هَلْ أدُلـّكـُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تــُنجيكـُمْ مِنْ عَذابٍ أليم در آیه قبل گفتند هنگامیکه خدا و پیامبر دعوت کردند، شما دعوتش را بپذیرید. در اینجا پیامبر دعوت میکند: ای مردم آیا شما را به یک تجارتی که شما را نجات میدهد دلالت نکنم؟ اگر این دعوت را بپذیرید نجات است. اگر این دعوت را بپذیرید، علاوه بر آنچه که الان دارید، به یک حیات تازه میرسید. به یک حیات بالاتر میرسید که الان آثارش را عرض میکنم.
در آیه 11 سوره مبارکه صف میفرماید: تـُؤمِنـُونَ باللهِ وَرَسُولِهِ به خدا و رسول او ایمان بیاورید. در ادامه میفرماید: وَتـُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللهِ بأمْوَالِكـُمْ وَأَنفـُسكـُمْ در راه خدا با اموالتان و جانتان جهاد کنید ذلِكـُمْ خيْرٌ لكـُمْ این به نفع شما است. در آیه بعد نتیجهاش را میفرماید: يَغفرْ لكـُمْ ذنـُوبَكـُمْ اگر در گذشته گناهی داشتهاید، خداوند آن را میبخشد. اگر به خدا و رسول او ایمان بیاورید و در راه خدا با اموال و جان خودتان جهاد کنید، نتیجهاش این است که گناهان گذشتهتان را میبخشد. در ادامه آیه میفرماید: وَيُدْخِلكـُمْ جَنـّاتٍ تجْري مِنْ تحْتِهَا الأنهَارُ وَمَسَاكِنَ طيِّبَة في جَنـّاتِ عَدْن ذلكَ الفوْزُ العَظيمُ شما را وارد باغهایی میکند که زیر درختانش نهرها جاری است. و شما را در خانههایی پاکیزه در بهشت جاودان جای میدهد. در آن خانهها هیچگاه رنج نیست. شما در این دنیا هیچ خانهای را نمییابید که هیچ رنجی در آن نباشد. در آخر میفرماید این یک پیروزی خیلی بزرگ است. این خیلی بزرگ است.
بنابراین دعوت انبیاء هم به سوی یک حیات برتر است، هم در آن نجات است.
هفته گذشته عرض کرده بودیم که در آیه 122 سوره مبارکه انعام میفرماید: أوَمَنْ كانَ مَيْتا فأحْيَيْناهُ آن مردهای که ما او را زنده میکنیم. و همچنین فرمودند آن ایمانی که شما به وسیله آن زنده میشوید نیز باید با خواست خداوند محقق شود. أوَمَنْ كانَ مَيْتا او کسی است که مرده است و ما او را زنده میکنیم. نتیجه و اثر اول این زنده شدن این است که در ادامه آیه میفرماید: وَجَعَلنا لهُ نورًا يَمْشي بهِ في النـّاسِ برایش یک نوری قرار میدهیم که با آن نور زندگی کند.
وقتی انسان با چراغ راه میرود، پایش در چاله نمیرود. این چراغی که خداوند بدهد چنین خاصیتی دارد. اگرنه ممکن است من با اینکه چراغ هم دارم باز هم به چاه بیفتم. اما آن چراغی که خداوند عطا میکند، چراغی نیست که انسان با وجود آن باز اشتباه کند. وَجَعَلنا لهُ نورًا يَمْشي بهِ في النـّاسِ زندگیاش با آن نور خواهد بود. ببینید شما فقط حدود هفتاد یا هشتاد سال فرصت دارید. یک اشتباهش هیچگاه قابل جبران نیست. شما با هر اشتباه یک چیزی از سرمایهات را از دست میدهی که دیگر قابل جبران نیست. مثلا کسی یک لحظاتی از عمرش را در یک گناه و اشتباه به سر برده است. این لحظه رفته است. رفته است. دیگر قابل برگشت نیست. بنابراین اگر خدای متعال برای انسان نوری قرار دهد، و انسان با آن نور زندگی کند و اشتباه نکند یا کمتر اشتباه کند، خیلی مهم است. الان ما نمیفهمیم. روزی که پردهها برداشته شود میفهمیم که حتی یک اشتباه هم گران است. مگر اینکه انسان تاوان اشتباهش را بپردازد. اگر تاوان اشتباهت را پرداختی، جبران میشود.
دعوت به حیات و نجات بود و فرمودند: تـُؤمِنـُونَ باللهِ و در جای دیگر که بحث از نور و چراغ است و در مقابلش کافر را آورده از آیه متوجه میشویم که بحث از ایمان است. اگر شما به ایمان برسید به حیات تازهای میرسید که یک اثری غیر از این زندگی معمولی دارد.
حال آثارش را بررسی میکنیم.
در آیه 69 سوره مبارکه یس میفرماید: وَما عَلـّمْناهُ الشـّعْرَ وَما يَنبَغي لهُ ما به پیامبر شعر نیاموختهایم. شعر برای ایشان سزاوار نیست. سزاوار نیست پیامبر شعر بگوید. لذا میگویند ایشان در تمام عمر حتی یک شعر هم نگفتند. إنْ هُوَ إلا ذِكرٌ وَقـُرآنٌ مُبِينٌ این کتاب آسمانی فقط ذکر و قرآن مبین است. در آیه بعد میفرماید: لِيُنذرَ مَنْ كانَ حَيّا با این کتاب آسمانی میتوان کسی را که به حیات رسیده انذار کرد. اگر مرده باشد چطور؟ میشنود، اما اثر ندارد. اما اگر کسی به حیات رسیده باشد، به همان اندازه که به حیات رسیده، قرآن در او اثر میکند. یک نفر قرآن همیشه برایش اثر دارد. عرض کردم که بزرگواری گفته بود من قرآن را میخوانم، یک چیز تازه میفهمم. دومرتبه میخوانم، چیز تازهتری میفهمم. یک مطلب تازه غیر از قبلی میفهمم. میگویند این قرآن برای انسانی که زنده است اثر دارد. لِيُنذرَ مَنْ كانَ حَيّا ما این قرآن را فرستادیم برای اینکه تو کسی را که حیّ است انذار کنی.
حال چه کسی زنده است؟ اینجا نفرموده که چه کسی زنده است، اما فرموده که قرآن در کجا اثر میکند. در آیه 11 سوره مبارکه یس میفرماید: إنـّما تـُنذرُ تو میتوانی در کسی اثر بگذاری که مَنِ اتـّبَعَ الذكرَ وَخـَشيَ الرَّحْمنَ بِالغيْبِ کسی که در غیب و زمانی که هیچ کس نیست، منظم زندگی میکند. کسی که در پنهان از چشمِ همگان، از خدا میترسد، زنده است. انذار تو در این اثر میکند.
بنابراین اولین اثر حیات این است که انسان در غیب، زمانی که هیچ کس نیست، همانطور پاک زندگی میکند که در حضور مردم زندگی میکند. ماها ناگزیر در حضور مردم یک کم مراعات میکنیم. بالخصوص جلوی کسانی که تعارف داریم. اما پنهان و آشکار برای کسی که به حیات رسیده، فرقی ندارد. این اولین نشانه حیات است.
دومین نشانه این است که انذار بر این انسان اثر دارد. اگر حرفی میشنود، رویش اثر دارد. فرض کنید گاهی دوستانی به اینجا میآیند، بنده یک حرفهایی عرض میکنم، آنها اشتباهشان را توجیه میکنند. اگر میخواهند کار اشتباهی کنند، توجیه میکنند. نه آقا کسی که به آن حیات رسید، اگر حرف را شنید، اثر میکند. حرف را شنید، اثر میکند. یک آقای بزرگواری، ایران نبود، گاهی به ایران میآمد و خدمت حاج آقاي حق شناس میرسید. ایشان میگفت حاج آقا یک فرمایش که میفرمایند، من در دو، سه سال ، دومرتبه ایشان را ببینیم با این حرف زندگی میکنم. فراموشم نمیشود. چرا؟ به آن حیاتی که عرض کردم بستگی دارد.
ببینید شما اینجا نشستهاید، اینجا سخنی میشنوید و متاثر میشوید. بعد بلافاصله بیرون که میروید، فراموش میکنید. این یک درجه است.
در درجه دیگر، فرض کنید فردی قرار داشته یا بر حسب عادت به اینجا یا هرجای دیگری آمده. اینجا که نشسته هیچ اتفاقی برایش نمیافتد. فقط میشنود. این انسان بعد از مدتی دیگر نمیآید. زمانی که هیچ اثری نمیکند، بعد از مدتی نمیآید. اما آن انسانی که کمی اثر میپذیرد، ممکن است باز هم بیاید. معلوم میشود او مقداری از مایه حیات که ایمان است را دارد.
وقتی شما حرفی را میشنوید که سند دارد و حرف صحیحی است، چرا چند ساعت، یا یک روز یا سه سال با آن زندگی میکنی؟ چرا همه عمر با این حرف زندگی نمیکنی؟ یک حرف برای همه عمر کافی است. خب اگر ایمان درست باشد، اثر دارد. اثرش این است که وقتی حرفی میشنود، برایش میماند. لِيُنذرَ مَنْ كانَ حَيّا بعد فرمود: إنـّما تـُنذرُ مَنِ اتـّبَعَ الذكرَ وَخـَشيَ الرَّحْمنَ بِالغيْبِ فبَشـّرهُ بمَغفرَةٍ وَأجْر كريم به این انسانی که حرف در او اثر میکند بشارت دهید.
البته اثر باید عملی باشد. گاهی جایی یک مطالبی هست، مثلا دور هم جمع میشویم و حتی ممکن است گریه هم بکنیم، بعد چطور؟ اگر رفتی بیرون چه مقدار بر آن حرفها میمانی؟ مثلا اگر بحث بر سر غیبت بود، خب غیبت گناه است. بنده هم عرض کردم، قرآن فرموده، پیغمبر و امام فرمودند و شما هم شنیدید. بعد چطور؟ اگر یاد و ترس و تاثير آن سخن ماند و پرهیز کردی نشانه حیات است. انسان هرچقدر که عمل کند، بر آن حیات افزوده میشود. زمانی که شما قرآن میخوانی، در حال افزودن به آن حیات هستی. با عمل به آن دستور، حیات افزوده میشود. این حیات افزوده میشود تا زمانی که انسان به حیات طیبه میرسد که در آیه 97 سوره مبارکه نحل میفرماید: مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذكر أوْ أُنثى وَهُوَ مُؤمِنٌ فلنـُحْييَنـّهُ حَيوةً طيِّبَةً حیات طیبه آن حیاتی است که هیچگاه خراشی از ناپاکی در آن نیست. خیلی خوب است. ببینید مکرر دوستان به بنده میفرمایند و برای همه ما هم پیش میآید که خاطرهای داریم که پاکیزه نیست. این خدشهای به آن حیات است. پس مشخص میشود او به حیات طیبه نرسیده است. اما اگر من از این خاطرات ناخشنودم نشان حیات است. اگرنه برای کسی که به آن حیات نرسیده است از ناپاکی در زندگی چه باکی است؟ کسی که ایمان ندارد و به نجات نرسیده است چه باکی دارد؟ او خودش هم روی آن فکر بد کار میکند و آن را دنبال میکند. اما اگر کسی وقتی یک خاطرهای از ذهنش عبور میکند، متاثر میشود و آن را درست نمیداند، این نشانه حیات و ایمان است. اگر توانست روی این کار کند تا عمل پاک را به حیات طیبه تبدیل کند آن زمان یک روزگاری بر او میگذرد که هیچ خطور بدی در آن نیست. مکرر از حاج آقای حق شناس میشنیدیم که میفرمودند: بزرگان فرمودهاند که میشود بر انسان زمانی بگذرد که هیچ خطوری نداشته باشد. این خطور یک وقت میماند و یک زمان میگذرد. در معنای لغوی ویژگی خطور گذرا بودنش است. یک برقی میزند و میرود. من فکر میکنم این اواخر برای خودشان هیچ خطوری نبود. یعنی انسان طوری در ایمان غرق میشود که دیگر هیچ خطوری نیست.
زمانی که شما بر عالم سلطنت دارید، خطورات دیگر چیست؟ شیطان کیست؟ خطورات از مکانی میآید. آن مکان کجاست که تحت سلطنت شما نباشد؟ اگر انسان پاک شود، اگر پاک شود، به سلطنت میرسد. شاید قبلا عرض کرده باشم. پاکی بهای همه چیز است. مثلا میگویی بهای بهشت پاکی است. مثلا شما میخواهی از همه غیبهای عالم مطلع شوی. بهای آن پاکی است. اینها را برای مثال عرض میکنم. اگرنه اینها مطالب مهمی نیست. مثلا شما میخواهی به طی الارض برسی، بهایش پاکی است. ما چیزی نداریم که بهایش چیزی جز پاکی باشد. سرمایه اولیه همه اولیاء و انبیاء پاکی بود. اول پاک است بعد ولیّ است. اول پاک است بعد نبی است. اول پاک است بعد امام است.
در آیه 97 سوره مبارکه نحل میفرماید: مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذكر أوْ أُنثى وَهُوَ مُؤمِنٌ فلنـُحْييَنـّهُ حَيوةً طيِّبَةً وَلنجْزيَنـّهُمْ أجْرَهُمْ بأحْسَنِ ما كانـُوا يَعْمَلـُونَ هرکس عمل پاک و صالح و درست انجام دهد و خدا و قیامت را قبول دارد، به حیات طیبه میرسد. این حیات دوم است. حیات اول زمانی است که انسان ایمان میآورد. در ایمان، انسان به حیات میرسد. اول در آیه 122 سوره مبارکه انعام میفرماید: أوَمَنْ كانَ مَيْتا فأحْيَيْناهُ ابتدا مرده بود، بعد ما او را زنده کردیم. این زمانی است که به ایمان رسیده. بعد از اینکه در فرض ایمان عمل صالح انجام داد، به هراندازه که عمل صالح انجام داد، حیات دوم را تحصیل میکند. ببینید حیاتهای تحصیل شدنی به درد آخرت میخورد. حیاتی که شما به طور طبیعی دارید در آنجا قیمتی ندارد. به طور مثال عرض میکنم، حیوان را به قیامت نمیآورند. اگر زنده شود و به حیات انسانی که همان حیات ایمانی است برسد، آنوقت به قیامت میآید. این حرفها را دقیق نمیگویم. برای فهماندن این مطلب عرض میکنم. اگر انسان به حیات ایمانی رسید، تازه پا به قیامت میگذارد و راهِ رفتن به بهشت را دارد. وگرنه به جهنم میرود.
هر عمل خوب یک قدم برای تحصیل حیات طیبه است. اینجا هیچ رابطه قوم و خویشی وجود ندارد، اگر کسی پیگیری کند، هرکسی پیگیری کند، خداوند او را به حیات طیبه میرساند. ببینید آیه مانند یک قانون است. میگوید هرکس اینگونه باشد، مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذكر أوْ أُنثى وَهُوَ مُؤمِنٌ فلنـُحْييَنـّهُ حَيوةً طيِّبَةً در مورد حیات اول گفتند ما کسی را که مرده است، زنده میکنیم. در حیات دوم میگویند کسی که زنده است، اگر عمل صالح کند، ما او را به حیات طیبه میرسانیم. یک زندگی دوباره. هم اولی را خدا میکند هم این را. من مقدماتش را جور میکنم. اگر آرزویی داری، راهش این است که شما مقدماتش را جور کنی. مقدمات حیات اولیه چیست؟ مقدمات حیات طیبه که حیات دومی است، چیست؟
درمورد آخرت در آیه 64 سوره مبارکه عنکبوت میفرماید: وَما هذِهِ الحَيوة الدّنيا إِلا لهْوٌ وَلعِبٌ در زبان عربی دنیا به معنای پستتر است. واژه دنیا، مونث واژه ادنی است. این حیات پستتر هیچ چیزی جز یک لهو و لعب نیست. اگر کسی اینجا زندگی میکند و هیچ چیز بیشتر از این دنیا ندارد، تمام عمرش لهو و لعب است. لهو و لعب چیست؟ آن است که هیچ نتیجهای برای صاحبش ندارد. من دارم یک کاری میکنم که ظاهرا هم فکر میکنم خیلی جدی است. اما نه آقا یا لهو، یا لعب است. حالا این دو هم کمی فرق دارد که فعلا در خاطرم نیست تا عرض کنم. تمام زندگیاش لهو و لعب است. هیچ چیز علاوه بر این نیست. اما در ادامه آیه درمورد آنطرف عالم میفرماید: وَإنّ الدّارَ الآخِرَة لهيَ الحَيَوَانُ ببینید حَیَوان یعنی حیات. لهيَ الحَيَوَانُ یعنی زندگی فقط در آنجا است. وَإنّ الدّارَ الآخِرَة فقط آنجا حیات است. یک طرف قضیه این است که آنجا هیچ چیز نداریم که حیات نداشته باشد. اگر بخواهیم مثالی برای نزدیک شدن به فهم بگوییم فرض کنید یک فرد بهشتی در بهشت عبور میکند و یک نهر بسیار خوبی در بهشت میبیند. دلش میخواهد از این نهر به داخل خانهاش بیاید. مثلا فرض کنید یک خط میکشد، این آب همراه اشاره و اراده او حرکت میکند و به داخل خانهاش میآید. آنجا آب فرمانبَر است. در اینجا آب فرمانبَر نیست. خیلی هم میتواند طغیانگر و شورشگر باشد. حداقلش این است که فرمان نمیبرد. اما آنجا آب فرمانبر است زیرا آب حیات دارد. برگ زنده است. نه این زندگی نباتی، یعنی مثلا اگر شما با او سخن بگویی میفهمد. تمام سنگ ریزهها و ذره ذره خاکش موجود زنده است. آن هم نه مثل ما. آنجا حیات است. بفرمایید حیات محض آنجاست. البته این مطالب را به عنوان مثال و برای نزدیک شدن به فهم عرض میکنم و دقیق نیست. چه کسی به آنجا رفته؟ ما میخواهیم به آنجا برویم. اگر این انسانی که میخواهد به آنجا برود، مرده است، با آنجا سازگاری ندارد. آنجا پس میزند. مثلا میگویند کسی فلان گناه را کرده بود، بعد از اینکه در قبر گذاشتند، قبر او را به بیرون پرتاب کرده. حالا اینها را به عنوان داستان نقل میکنند. اما آنجا چنین حالتی دارد. آن عالمی که همهاش حیات است، این موجود مرده را نمیپذیرد. او را به داخل گودال داغی میاندازد. اگر انسان به حیات محض نرسد، حالا محض که عرض میکنم با تسامح است، اگر به چنین حیاتی نرسد با آن عالم سازگاری نخواهد داشت.
خدمتتان عرض کردم که حاج آقاي حق شناس میفرمودند که من وقتی جوان بودم، در سن هفده، هجده سالگی زمانی که پشت سر امام جماعت نماز میخواندم، تک تک سلولها بدنم صدای حمد و سوره امام را میشنید. ایشان از کجا میفهمید؟ خب اگر بفهمی که میفهمی. این سلولها به یک معنا زندهاند. یک زندگی حیوانی. اما آن که موجب شنیدن حمد و سوره میشود حیات دیگری است. این فهم و شعور خیلی بالاست. اگر انسان در هفده هجده سالگی اینطور باشد، در هشتاد سالگی چطور میشود؟ حیاتی که در هشتاد سالگی دارد چطور است؟ یکی از دوستان میگفت من نرفتم جلوی آقا بنشینم زیرا ترسیدم. مثلا آن پشت نشستم. مثل اینکه یک بار سنگین روی دوشم آمد و خیلی تحت فشار بودم و عرق کردم. زمانی که انسان به حیات برسد آن طرف و این طرف ندارد. اگر چشم زنده شد و مثل چشم مرده ما نبود، جلوی چشم و پشت چشم ندارد. همه اینها وابسته است به اینکه بعد از اینکه شخص ایمان آورد کاری را انجام دهد که آن کار، کار زندگان است. انسانی که کار زندگان را انجام دهد، به زندگی میرسد. انسانی که کار گرگ ها را میکند، به گرگی میرسد. انسان هرکاری کند به همان میرسد. اگر کلک و حقه دارد و کار روباهی میکند، به آن میرسد. کار زندگان چیست؟ اینکه سحر بیدارند. زندهها در سحر بیدارند. زندهها در سحر بیدارند. زندهها با چشمشان دزدی نمیکنند. با گوششان دزدی نمیکنند. با زبانشان تخریب نمیکنند. در خرید و فروش دقت میکنند. یک فرد خوبی بود که با یکی از دوستان ما در جایی کار میکرد. من دیدم او چون وسیلهای برای وزن کردن یک حبه قند نداشت آن را با دستش وزن میکرد. آقا یک حبه قند حساب دارد. آقا نصف حبه قند حساب دارد. یک دانه ارزن حساب دارد آقا. میگفتند یک باربری بود که در تمام طول عمرش بارها بار برده بود، هیزم برده بود. به اندازه یک تراشهای، به اندازه یک خلال دندان از آن چوبها کنده شده بود یا افتاده بود و او برداشته بود و با آن دندانش را خلال کرده بود. گفت آقا من را سالها اینجا به خاطر این نگه داشتند. این تراشه کوچک به اندازه یک خلال را که شما اگر بخواهی یک دانه خلال از داروخانه بخری قیمتی ندارد و باید یک مجموعهاش را بخری، از او بازخواست کردند که چرا این کار را کردی؟ یا گفتند یک طلبهای که اهل معنا بوده روزی در بهار از حجره بیرون آمد. باران میبارید و او گفته بود چه باران قشنگی میآید! سالها او را نگه داشته بودند و از او پرسیده بودند که کدام باران ما قشنگ نبوده که آن را گفتی خوب بود؟
این مراقبت از زبان کار انسانهای زنده است. به طور جدی مراقب زبان و گوش و دست و خوراک و... باشد. به طور جدی. هرچه جدیتر باشد نشانه حیات بیشتر است. تمام اعمالش از روی هشیاری انجام میشود و چون همه کارهایش کارهای زندگان است به زندگی میرسد. زمانی که به زندگی رسید دیگر تمام کارهایش از روی هوشیاری است و دیگر لازم نیست زحمت بکشد. در ابتدا انسان باید زحمت بکشد و به زحمت کار هوشیاران را بکند. به زحمت کار زندگان را بکند تا به زندگی برسد. وقتی به زندگی رسید دیگر کار برایش روان میشود.