أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
فرض کنید کسی یک مشکل اخلاقی دارد. مثلا بسیار پول دوست است. این مشکل یک جایی گریبانگیر او میشود. ممکن است مدتی امتحانی در رابطه با پول پیش نیاید. اما اگر زمانی امتحانی پیش بیاید ممکن است او در همانجا به خاطر همان خلق بد، زمین بخورد. ممکن است بعد از زمین خوردن دیگر بلند نشود. این مسالهی بسیار بدی است و ترس دارد.
شخص دیگری ترسو است. ممکن است یک جا به خاطر این ترس زمین بخورد و دیگر بلند نشود. در این دورههای اخیر با این امتحاناتی که پیش آمد افراد بسیاری به دلیل اینکه ذهنیات صحیحی نداشتند و آنطور که باید اسلام را نمیشناختند، لغزیدند. ببینید همه ما یک روزی امتحانی داریم. حتی اگر در طول عمر هیچ امتحانی پیش نیاید شیطان هنگام مرگ میآید و به هرکجا که بتواند چنگ میزند و نمیگذارد انسان با اعتقاد به خدا از دنیا برود. در یک امری در دل شک میاندازد. در یک جایی اعتقاد را از بین میبرد. این یک مطلب مسلم است. البته اینطور نیست که در طول عمر هیچ امتحانی پیش نیاید، اما بر فرض اگر هم چنین اتفاقی بیفتد، حضور شیطان در هنگام مرگ یک امر قطعی و بسیار جدی است. اگر ما یک جایی مشکل داشته باشیم از همانجا زمین میخوریم.
در زمانهای قدیم مکرر داستانی را نقل میکردند. یک آقایی یک ظرف عتیقه داشت که بسیار آن را دوست داشت. مریض شد و حالش بسیار سخت شد. مدام به او میگفتند که لاالهالاالله بگو. او رویش را به سمت دیگری میگرداند. یا در نقل دیگری میگویند شخصی یک پسری داشت که بسیار او را دوست داشت. همین امر ممکن است انسان را به زمین بزند. مدام به او میگفتند که لاالهالاالله بگو و او رویش را به سمت دیگری میگرداند. اطرافیان گفتند که ما فکر میکردیم این مسلمان و مومن است و خدا را قبول دارد. پراکنده شدند و او را طرد کردند. خدا مرحمت کرد و او در آن زمان از دنیا نرفت و حالش خوب شد. بعد متوجه شد هیچ کس به او اعتنایی نمیکند. این که عرض میکنم داستان است اما مطلبی که در آن بیان شده واقعیت دارد. بعد همه را جمع کرد و گفت واقعیت این است که من این ظرف را بسیار دوست داشتم. در آن لحظه که شما به من میگفتید لاالهالاالله بگو، شیطان به من میگفت اگر بگویی این ظرف را میشکنم. یا در نقل دیگر آمده بود که کارد را روی گلوی پسرم گذاشته بود و میگفت اگر بگویی سرش را میبرم. اینها مثال و داستان و قصه است. ممکن است واقعیت داشته باشد و ممکن است واقعیت نداشته باشد. اما مطلبی که بیان شده درست است. اگر انسان مشکلی داشته باشد، آن مشکل انسان را زمین میزند. اگر فهم انسان صحیح باشد و معارف درست کسب کرده باشد و اخلاقیاتش درست باشد، هیچگاه نمیلغزد.
در آیه 6 سوره مبارکه احزاب میفرماید: النـّبيّ أولىَ بالمُؤمِنينَ مِنْ أَنفـُسِهِمْ پیامبر نسبت به کسانی که ایمان آوردهاند از خودشان سزاوارتر است. (اختیارش بیشتر است).
من نسبت به خودم، مالم، بدنم و زندگیام هزار نوع اختیار داردم. اختیار پیامبر نسبت به مومنان از خودشان بیشتر است. این مربوط به کسانی است که ایمان آوردند. کسانی که ایمان آوردند باید بدانند و بپذیرند که اختیار پیامبر و اگر جانشین داشته باشد، اختیار جانشینش نسبت به آنها، از خودشان بیشتر است.
در آیه 36 سوره مبارکه احزاب میفرماید: وَما كانَ لِمُؤمِن وَ لامُؤمِنةٍ إذا قضَى اللهُ وَرَسُولهُ أَمْرًا أَنْ يَكونَ لهُمُ الخِيَرَةُ مِنْ أَمْرهِمْ زمانی که خدا و رسولش در مورد یک مومن و یا مومنه یعنی کسی که ایمان را پذیرفته، حکمی میکنند، آنها دیگر حق و اختیاری در رابطه با آن حکم ندارند. دیگر نسبت به کار و زندگی و مال و... خودش، اختیاری ندارد. اگر خدا و پیغمبر را قبول داری، زمانی که آنها در رابطه با تو حکمی کردند دیگر اختیاری نداری. وَما كانَ لِمُؤمِن وَ لامُؤمِنةٍ إذا قضَى اللهُ وَرَسُولهُ أَمْرًا أَنْ يَكونَ لهُمُ الخِيَرَةُ مِنْ أَمْرهِمْ اگر خدا یا رسول او، در رابطه با مطلبی چیزی را حکم کنند، أَنْ يَكونَ لهُمُ الخِيَرَةُ مِنْ أَمْرهِمْ دیگر برایش اختیاری وجود ندارد.
حال ببینیم کسی که خدا و پیغمبر را قبول دارد اما زیر بار یکی از احکام آنها نمیرود چگونه خواهد بود، در ادامه آیه میفرماید: وَمَنْ يَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فقدْ ضَلَّ ضَلالا مُبِينا اگر کسی در برابر یک حکمی از احکام خداوند عصیان ورزد، او گمراه آشکار است. همه چیز برایش خراب شده است.
در آیه 59 سوره مبارکه نساء میفرماید: يا أَيّها الذينَ آمَنوا أَطيعوا اللهَ وَأَطيعوا الرّسولَ وَأُولي الأمْر مِنْكُمْ ای کسانی که ایمان آوردهاید خدا را اطاعت کنید. اطاعتی که در این دستور آمده است اطاعت مطلق است. اینطور نیست که یکی را بپذیری و یکی را نه. اینکه بخواهید بگویید من این را نمیپسندم یا این را صلاح نمیدانم درست نیست. اگر حکم خداست، برو برگرد ندارد. اطاعت باید صد در صد باشد. در ادامه میفرماید: وَأَطيعوا الرّسولَ یعنی همانطور که از خدا اطاعت میکنید باید از پیامبر نیز اطاعت کنید. صد در صد. صد در صد. در ادامه میفرماید: وَأُولي الأمْر مِنْكُمْ. اولی الامر را نیز باید اطاعت کرد. همانطور که از رسول خدا اطاعت میکنید. در ادامه شرطش را بیان کردهاند: إنْ كنْتمْ تؤْمِنونَ باللهِ وَاليَوْم الآخِر اگر خدا و قیامت را قبول دارید، برو برگرد ندارد. حتی یک دستور را هم نمیتوانی زمین بگذاری. در ادامه فرمودند: ذلِكَ خيْرٌ وَأحْسَنُ تأويلا نتیجه این اطاعت مطلق، از هر فرض دیگری که داشته باشید بهتر است. در گذشته این فرض نبود اما امروزه یک فرضی به نام آزادی وجود دارد. انسان در فرض آزادی، آزاد است. همه جوره آزاد است. مگر زمانی که به حقی از حقوق دیگران لطمه بزند. اگر حقی از دیگران ضایع نکند، به طور مطلق آزاد است. میگویند پشت سر این نظریه حرف بسیار است. مثلا هزار فیلسوف و دانشمند علم سیاست، از این نظریه تجلیل میکنند. این نظریه امروز بر جهان حکومت میکند.
یک مطلبی عرض کنم. دو نظریه از دو فیلسوف انگلیسی که شهرت زیادی دارند مطرح شده است. در نظریه اول گفتهاند هر انسان نسبت به سایر انسانها به مثابه یک گرگ است. بنابراین باید یک قدرتی بالای سرشان باشد تا این گرگها را کنترل کند. این نظریه بر جهان حاکم بود تا پنجاه یا شصت سال بعد که فیلسوف دیگری در علم سیاست، نظریه دیگری را مطرح کرد. او میگفت انسان ذاتا و فطرتا نیکو خصلت است. فطرت انسان بر اساس پاکی و درستی و سلامت و مهربانی و انسانیت است. بنابراین انسان را آزاد میگذاریم مگر اینکه خطایی از او سر بزند. ما نباید مراقبت کنیم که مبادا خطا کند، او آزاد است. اما اگر خطایی بروز کرد جلویش را میگیریم. این نظریه پایهای برای نظریه آزادی انسان شد. ببینید یکی گفت هر انسان برای انسان دیگر مانند یک گرگ است و این یکی میگفت انسان یک فرشته است. چه کسی گفته انسان فرشته یا گرگ است؟ این به نظر شما رسیده. اما شما که هستی که این به نظرت رسیده؟ از کجا معلوم که نظریه شما درست باشد؟ نظریه یک انسان مبنایی برای آزادی شد و امروز هم در جهان تبلیغ میشود و پای آن میایستند. آن هم به این معنایی که عرض کردم: هرکس آزاد است، هرکاری بکند. وگرنه آزادی سیاسی که یک امر واضح است و کسی نمیتواند بر دیگران حکومت کند، مگر اینکه آن افراد به حکومت آن فرد راضی باشند. بحث بر سر آزادی سیاسی نیست. در هر صورت اگر کسی خدا و قیامت را قبول دارد، باید مطلقا از خدا و پیامبر و اولی الامر اطاعت کند. بعد فرمودند که یک روز نتیجه این را میبینید. متوجه میشوید که این کار نتیجه خوبی داشت نه آن آزادی. از این مطلب میگذریم.
میخواهم برایتان یک مبنا عرض کنم. در آیه 65 سوره مبارکه نساء میفرماید: فلا وَرَبّـكَ لا يُؤمِنونَ به خدای تو قسم ایمان ندارند حَتـّى يُحَكــّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنهُمْ مگر زمانی که تو را در اختلافاتشان حَکَم قرار دهند. اگر در اختلافاتشان نظر تو را بپذیرند، ایمان دارند. اگر کسی در دلش یک ذره هم از این حَکَمیت ناراحت شود یعنی ایمان ندارد. فلا وَرَبّـكَ لا يُؤمِنونَ به خدا قسم ایمان ندارند. مگر اینکه وقتی در میانشان اختلاف شد تو را حکم قرار دهند و نظر تو بپذیرند. مثلا ما به پیامبر (صلی الله علیه و آله) مراجعه میکنیم و میگوییم یا رسول الله من این را میگویم و برادرم این حرف را میگوید. نظر شما چیست؟ ایشان میفرمایند تو درست میگویی. اگر آن کسی که بر خلافش حکم شده در دلش کمی از این حکم ناراحت شود، یعنی خدا را قبول ندارد. فلا وَرَبّـكَ لا يُؤمِنونَ حَتـّى يُحَكــّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنهُمْ ثـُمَّ لا يَجدوا في أَنفسِهمْ حَرَجًا نباید در دلش احساس تنگی کند. اوقاتش تلخ نشود. ثـُمَّ لا يَجدوا في أَنفسِهمْ حَرَجًا مِمّا قضَيْتَ وَيُسَلـّمُوا تسليمًا باید تسلیم محض باشد. نسبت به آن حکم و قانون کاملا تسلیم باشد. اگر کسی تسلیم محض بود، ایمان دارد.
خب این مطالب را به عنوان مقدمهای عرض کردم تا مطلب دیگری را عرض کنم. در این زمینه آیات متعددی وجود دارد که من الان یکی از آنها را برای شما میخوانم. دقت کنید: در آیه 4 سوره مبارکه نور میفرماید: وَالذينَ يَرْمونَ المُحْصَناتِ ثمَّ لمْ يَأتوا بأرْبَعَةِ شُهَداءَ فاجْلِدوهُمْ ثمانينَ جَلدَةً وَلا تقبَلوا لهُمْ شَهادَةً أَبَدًا وَأُولئِكَ هُمُ الفاسِقونَ کسانی که به یک مسلمانِ مومنی گناهی را نسبت میدهند، اگر چهار شاهد بیاورند که این شاهدان هم دارای شرایطی باشند، آنگاه حرفشان مورد قبول است. اما اگر چهار شاهد را نیاوردند فاجْلِدوهُمْ ثمانينَ جَلدَةً هشتاد ضربه شلاق به آنها بزنید. حکم کسی که تهمت بزند و نتواند آن را اثبات کند، هشتاد ضربه شلاق است. چه کسی باید این کار را انجام دهد آقا؟ نگفت حاکم شهر. فاجْلِدوهُمْ ای مسلمانان شما به آنها هشتاد شلاق بزنید. وَلا تقبَلوا لهُمْ شَهادَةً أَبَدًا بعد از این دیگر شهادتی از آنها نپذیرید. دیگر شهادت کسانی که به یک فرد دیگر تهمت زدند را نپذیرید. آنها فاسقند. چه کسی شهادت آنها را نپذیرد؟ ای مسلمانان شما دیگر شهادت آنها را نپذیرید. ای مسلمانان و ای مومنان شما هشتاد ضربه شلاق به آنها بزنید. از این دست آیات در قرآن متعدد است.
در آیه 2 سوره مبارکه نور نیز میفرماید: الزّانيَة وَالزّاني فاجْلِدوا كلّ واحِدٍ مِنْهُما مِائةَ جَلدَةٍ ای مسلمانان و ای مومنان به کسی که این گناه خاص را کرده است، صد ضربه شلاق بزنید. درادامه آیه میفرماید: وَلا تأخُذكُمْ بهما رَأفةٌ في دينِ اللهِ دلتان برای آنها نسوزد. هیچ دلسوزی ندارد. کسی که گناه کرده است و گناه او مسلم شده است (مانند این که چهار نفر عادل شهادت داده باشند) صد شلاق بزنید و هرگز دلتان برایشان نسوزد، إنْ كنتمْ تؤْمِنونَ باللهِ وَاليَوْم الآخِر اگر خدا و قیامت را قبول دارید باید اینگونه باشید. در ادامه آیه میفرماید: وَليَشْهَدْ عَذابَهُما طَائِفة مِنَ المُؤمِنينَ و باید گروهی از مومنان مجازات آنها را تماشا کنند.
مانند این آیه در رابطه با دزد نیز وجود دارد. در آیه 38 سوره مبارکه مائده میفرماید: وَالسّارقُ وَالسّارقةُ فاقطَعُوا أَيْدِيَهُمَا دستان مرد دزد و زن دزد را قطع کنید. چه کسی این کار را انجام دهد؟ ای مسلمانان و ای مومنان شما دست دزد را قطع کنید. جَزاءً بما كسَبا این جزای کاری است که انجام دادهاند.
تا به حال سه آیه از این دست برای شما عرض کردم و آیات بیشتری نیز وجود دارد.
اینها را به عنوان مقدمه عرض کردم. حرف اصلی بر سر این است. دقت کنید: تمام مردم و مسلمانان و کسانی که خدا و پیغمبر را قبول دارند باید در برپایی حکومت اسلامی کمک کنند. شما یک نفر هستید باید به عنوان یک نفر کمک کنید. ایشان هم یک نفر است باید به عنوان یک نفر کمک کند. همه باید جمع شوند و حکومت اسلامی را به پا کنند. اگر حکومت اسلامی به پا شد، آنگاه اگر کسی تهمت زد و نتوانست اثبات کند باید هشتاد ضربه شلاق بخورد.
مردم باید حکومت را به پا کنند. مردم باید حکومت را به پا کنند. همه باید دست به دست یکدیگر بدهند و این حکومت را به پا کنند. اگر مسلمان و مومناند و اهل نماز و روزه هستند، ولی برای تشکیل حکومت اسلامی همت نمیکنند همه گنهکارند. این گناه هم مانند یک گناه شخصی نیست. آقا این حکومت را به پا کردیم و یک گوشهاش عیب دارد. برطرف کردن این عیب به عهده کیست؟ همه مردم. همه باید جمع شوند و عیب آن گوشه را برطرف کنند. تشکیل و برپایی حکومت اسلامی یک واجب است. چه نوع واجبی است؟ واجب عینی است یا واجب کفایی یا...؟ یک واجب جمعی است. مانند نماز جمعه که یک واجب جمعی است. اگر به تعداد کافی در نماز جمعه شرکت نکنند نماز جمعه لازم نیست. یعنی امام میرود به خانهاش. فرضا امام به محل نماز جمعه آمد و دید سه نفر آمدهاند. تا زمانی که دیر نشود و وقتش نگذرد صبر میکند. اگر آمدند و هفت نفر شدند نماز جمعه واجب است. اگر هفت نفر بیایند نماز جمعه واجب است. اگر نیامدند نماز جمعه واجب نیست. نماز ظهرشان را میخوانند و میروند. مثال نماز جمعه را برای نزدیک شدن به فهم مطلب عرض کردم. نماز جمعه یک واجب جمعی است. باید جمع باشند تا نماز جمعه واجب شود. تشکیل حکومت اسلامی نیز بر تمام مسمانان و مومنین واجب است.
در ایام اربعین که افراد بسیاری برای زیارت به کربلا میروند، مردم عراق یک سگ را جلوی جمعیت گذاشته بودند و روی سینهاش زده بودند حسن البَکر. همین. شاید یک شعار مرگ و زنده بادی هم میگفتند. از بالا سرشان هلیکوپتر آمد و همه را به رگبار بست. یک زمان اوضاع اینگونه است.
استاد ما علامه عسگری فرمودند که ما به مردم عراق گفتیم میخواهیم تظاهرات کنیم. شما برای کمک بیایید. ما در صف جلو میایستیم و سینه سپر میکنیم. شما برای کمک بیایید اما هیچ کس نیامد. نتیجه این شد که سی سال گرفتار شدند. سی سال. اگر به آنجا میآمدند چند نفرشان کشته میشدند؟ فرض کنید ده نفر. اما بعدها چندین برابر آن کشته شدند. این درحالی است که من به خاطر دارم در تظاهراتی که روز نهم محرم، در کشور خودمان رخ داد، یک جمع صد نفره از علما بودند که مردم آنها را محاصره کرده بودند تا آسیب نبینند و از آنها محافظت میکردند.
البته در آن مورد که علامه فرمودند، مردم کوتاهی کردند اما یک وقت میبینیم اگر یک میلیون نفر هم باشند، همه را میکشند. اینطور که نمیشود. مقدور نیست. اما اگر مقدور است همه باید بیایند و حکومت را به پا کنند. تمام جوانب را هم خودشان به عهده بگیرند. هرکس باید تا آخرین نفس پای آن کاری که از دستش بر میآید، بایستد. واجب است. یک واجب جمعی است. یک مسولیتی است که به عهده تک تک مسلمانان است. هر کس مسلمان است و خدا و قیامت را قبول دارد، این وظیفه بر دوشش است.
بنابراین اگر امروز در کشور مشکلی وجود داشته باشد، بار دوش همه است. هرکس باید هرکاری میتواند انجام دهد. فرض کنید کسی به طور کامل فلج است. خب میتواند حرف بزند، باید حرف بزند. اینگونه است. همه باید کمک کنند تا هرجا مشکلی هست، حل کنند.
بسیاری از شما دوران جنگ را ندیدید. مردم جنگ را اداره کردند. البته ممکن بود گاهی اشتباهی رخ دهد اما مردم به طور جدی جنگ را اداره کردند. و اگر مردم جنگ را اداره نمیکردند، نمیشد. عراقیها یک میلیون سرباز به مرز آورده بودند که موظف بودند ده سال در جبهه بمانند. اگر یک قدم عقب میآمدند با مسلسل آنها را میزدند. جرات نمیکردند تکان بخورند. پشت تیربار و... نشسته بودند و برای بچههای ایران ضد هوایی میزدند. نشسته بودند و درو میکردند. خب در چنین وضعی اگر مردم همکاری نمیکردند، نمیشد کاری کرد.
الان هم اگر کشور مشکلی داشته باشد همه باید مانند دوران جنگ بیایند و کمک کنند. مقصودم از گفتن این مطالب این بود که هرجا مشکلی هست، حل آن به دوش همه است.
تمام عالم به جنگ ما آمدهاند. سال دهم انقلاب بود که گفتند سازمان ملل آمار گرفته و گفته است 117 ضربه به جمهوری اسلامی زده شده است. یک نمونهاش جنگ بود.
در زمان شاه هر بشکه نفت حداکثر دو دلار فروخته میشد. گاهی زیر دو دلار میآمد و دو دلار حد اعلایش بود. یک روز شاه به مجلس اُپک رفت و گفت به چه مناسبت ما نفت را انقدر ارزان بفروشیم؟ ما کمتر از چهارده دلار نمیفروشیم. چرا؟ انگلستان در دریای شمال به نفت رسیده بود و میخواست آن را استخراج کند. اما نمیشد آن را با قیمت دو دلار بفروشند. خرجش بیشتر بود. شاه قیمت را در اپک بالا برد تا انگلستان بتواند نفت دریای شمال را بفروشد. خب. در اوایل انقلاب قیمت نفت به سی و هشت یا چهل دلار رسیده بود. تمام کشوران صاحب نفت از عربستان صعودی گرفته تا انگلستان و خود امریکا و کل عالم قیمت نفت را به پنج دلار رساندند. این کار را کردند تا ایران نان نداشته باشد بخورد. زیرا نان ایران از نفت تامین میشد. ما توانستیم تحمل کنیم. راه زندگی و همه چیز ما از طریق نفت بود. نفت را به چهار یا پنج دلار رساندند. آقا کسی که نفت را چهل دلار میفروخته تا زندگیاش اداره شود وقتی به چهار دلار برسد یعنی هیچ چیز.
من یک دوستی داشتم که فرماندار بوشهر بود. او میگفت الان در آبهای کنار جزیره خارک شصت هواپیما در دریاست. اگر خارک را میزدند ما نمیتوانستیم نفت بفروشیم. زیرا راه فروش نفت ما از طریق جزیره خارک است. در طول هشت سال مدام میخواستند آنجا را بمب باران کنند اما نتوانستند. خدا خواست و نتوانستند. او یک سال فرماندار آنجا بود و میگفت شصت هواپیما در آن دریا بود.
بدین صورت کل عالم دست به یکی کرده بودند تا ایران شکست بخورد. آقا این کارهایشان نتیجه ندارد. اما در داخل اثر میگذارد. مثلا در آن زمان ناگزیر شدند پول چاپ کنند. داخل اداره شد اما قیمتها بالا رفت. بنابراین تمام مشکلات از خودمان نیست. در برخي از موارد هم خودمان مقصریم. روشنفکران برای شکستن این نظام همت کردند. دانشگاهیان هم برای شکستن این نظام بسیار همت کردند. خارج رفتهها برای شکستن این نظام همت کردند. امریکا و انگلستان هم بر ضد ما کار میکردند. حتی هند هم بر ضد ما کار میکرد. اگر بچههای ایران میخواستند برای تحصیل در رشته اتمی به هند بروند، اجازه نمیدادند. یکی از دوستان ما در کانادا در یک رشته اقتصادی برجسته تحصیل میکرد. او میگفت اعلام کردند از این بعد کسی را در این رشته راه ندهید. بعد از دوره او دیگر کسی را راه ندادند. بدین صورت جهان برای شکست ایران دست به یکی کردند. خب این فعالیتها در داخل کشور هم هزار نوع اثر میگذارد.
دوستانی در کار پلاستیک داریم که میگفتند برای درست کردن کفه کفش باید چند نوع ماده را با هم مخلوط میکردند که ایران یک قسمت آن را از عربستان میخریده است. در تحریمهای اخیر عربستان دیگر آن ماده را نمیفروشد. جزء تحریم نیست. پلاستیک است. اما دیگر نمیفروشد. این نوع کار خاص تعطیل شده است. آقا زمانی که در داخل کشور اشکال پیدا میشود اگر همه کمک کنند قابل تحمل میشود اگر نه قابل تحمل نیست. در چنین شرایطی یک آقایی رفته و مثلا هزار و پانصد میلیارد تومان از بانکها قرض گرفته و ملک خریده تا املاکش سه برابر شود. اینگونه کمک کرده است!
تشکیل حکومت اسلام یک واجب جمعی است که همه باید برای تحقق آن کمک کنند. زمانی که یک امام لایق را یافتند اگر کوتاهی کنند همه مسئولند. از گذشته چند هزار خرابی و مشکل در کشور باقی مانده بود؟ بگویید صد هزار هزار. شما در خاطر ندارید. زمانی که امام در پاریس بودند جمعی از اطبا ایشان را به طور کامل معاینه کردند و گفتند گویی بدن ایشان چهل ساله است. یک سال بعد از اینکه به ایران آمدند سکته کردند. چرا؟ یک جمعی از دوستان ما میگفتند که ما به خدمت امام رفتیم و در مورد مشکلات با ایشان صحبت کردیم. خرابی، خرابی، خرابی. ایشان فرمودند انشاء الله درست میشود. این دسته میرفت و دسته بعد میآمدند و از مشکلات جای دیگر میگفتند. مثلا وضع زنان اینگونه است. وضع کودکان اینگونه است. وضع مدارس اینگونه است. مدام میگفتند. اینگونه بود. انسان با این همه مشکل دوام نمیآورَد. همه هم مسلمانند.
اگر حکومت اسلامی تشکیل شد، که در کشور ما شد، برای رفع این هزار هزار خرابی و مشکل همه باید کمک کنند. نمیشود نشست و نگاه کرد. آقا هرچه خرابیست به عهده ماست. چه حرف را بشنوید و چه نشنوید این واجبات به گردن ما هست. انشاء الله یک روزی از ما میپرسند چرا کوتاهی کردی؟ یکی میگوید من میخواهم زندگی کنم. منتظریم دولت تمام مشکلات را حل کند و ما هم به راحتی زندگی کنیم. این خیلی خوب است. اما در نظام اسلامی دولت ، تمام افرادند. شما به اندازه خودتان هستید و ایشان به اندازه خودشان هستند و ایشان به اندازه خودش. یک باریست که همه باید بردارند. هرکس به اندازه خودش.
انشاء الله یک روز دسته جمعی با هم در معرض حساب الهی قرار میگیریم.
در مناسباتی که برای امام رضا (علیه السلام) داشتیم در رابطه با مطلب جالبی صحبت کردیم که اتفاقا به بحث امروزمان کمک میکند. ببینید مأمون یک صدر اعظم ایرانی داشت. من فکر میکنم طرح او این بود که کمکم خلیفه و دستگاه حکومت عربی را از بین ببرد و ایرانیها را بر سر کار بیاورد. یک سپاه منظم بسیار بزرگ از سربازان ایرانی تحت فرماندهی او بود. او میتوانست با کمک آنها یک حکومت ایرانی ایجاد کند.
وضعیت مرکز عالم اسلام که کشور عراق و شهر بغداد است بسیار بد بود و مردم بسیار ناراضی بودند. هرچه آنها برای خلیفه نامه مینوشتند صدر اعظم نمیگذاشت به دست خلیفه برسد. او وانمود میکرد که همه چیز در آنجا مرتب و منظم است و خلیفه هم خیالش راحت بود.
مأمون یک شیطان مجسم بود. در میان خلفا همتا ندارد. یک زمانی خودش را با معاویه مقایسه کرده بود و گفته بود معاویه، عمروعاص را داشت و عبدالملک، حجاج را داشت ولی من خودم هستم. سر هیچ کس را هم نمیبُرید و اگر سر میبُرید با پنبه سر میبرید. یک کشور به آن بزرگی و آشفتگی را اداره کرد و خونریزی هم نکرد. اما بعد از مدتی فهمید که صدراعظمش مشکل دارد. صدراعظم به حمام رفته بود که یک عده به آنجا ریختند و تکه تکهاش کردند و رفتند. ماموران آنها را گرفتند و نزد خلیفه بردند. خلیفه از آنها پرسید چرا صدراعظم را کشتید؟ آنها گفتند خودت دستور دادی و به ما پول دادی تا اینکار را انجام دهیم. خلیفه گفت هم گناه کردهاید و هم به من تهمت میزنید؟ سرشان را ببرید. همه آنها قتل عام شدند و مشکلش حل شد. حال مشکلش حضرت رضا (علیه السلام) بود.
در آن زمان سه نفر در راس کشور بودند. یکی مامون، یکی حضرت رضا (علیه السلام) که ولیعهد بودند، و یکی هم صدراعظم. به صدراعظم ذوالریاستین میگفتند زیرا هم ریاست امور کشوری و هم ریاست لشکر را به عهده داشت. بسیار قدرتمند بود. فکر میکنم در تمام طول دوان خلفا صدر اعظمی به این قدرت وجود نداشته است. بعد از کشته شدن صدر اعظم سربازان ایرانی که فرماندهشان کشته شده بود، دور کاخ مامون ریختند. آمده بودند که کاخ را آتش بزنند. کاخ، از پشت به منزل حضرت رضا (علیه السلام) راه داشت. او نزد امام رضا (علیه السلام) رفت و گفت یااباالحسن به دادم برس. هیچ شوخی نداشتند و میخواستند کاخ را بسوزانند و بروند. حضرت به بام کاخ خلافت آمدند و به ده یا بیست هزار سربازی که با عصبانیت آمده بودند تا با آتش همه چیز را بسوزانند، فرمودند بروید. حضرت رضا (علیه السلام) در نزد آنها بسیار بسیار محترم بودند اما در آنجا از یک قدرت غیبی استفاده کردند. ظاهرا مساله بیش از این حرفها بود که تنها به خاطر محبوبیت ایشان مُجاب شده باشند. زمانی که آنها برمیگشتند، مردم زیر دست و پایشان رفتند. یعنی با این سرعت برمیگشتند. آنها آمده بودند مأمون را بکشند. زیرا رئیسشان را کشته بود. شوخی نداشتند که با یک حرف ایشان که فرمودند بروید، بروند. این باید غیر طبیعی باشد.
اصلا حضرت رضا (علیه السلام) مأمون را هوشیار کرد و گفت که چنین خطری از ناحیه فضل (صدراعظم) وجود دارد. به او فرمودند الان مرکز عالم اسلام در معرض خطر جدی است تو راحت در اینجا نشستهای. لذا مأمون یک ماه بعد رفت. البته حضرت رضا (علیه السلام) را به شهادت رساند و بعد رفت. حضرت جانش را نجات دادند. اما او ایشان را به شهادت رساند.
حضرت با این سربازان میتوانست یک حکومت تشکیل دهد. اما با آن سربازان میشد حکومت مامون را تشکیل داد. نه حکومت اسلامی. با آن سربازان میشد حکومتی از نوع حکومت مامون تشکیل داد. حکومت اسلام این است که شما میگویید مامون صدراعظم شما را کشته است. باید نزد قاضی بروید و شهادت بدهید که ما بودیم و دیدیم که او کشته است. او را میآورند و قصاص میکنند. اینکه آتش آوردهاید تا هرکس در این خانه است بسوزد، کار مسلمانی نیست. اینها سرباز مامونی هستند. پول میدهند و میگویند بکش، میکشد. ابومسلم با چند نسل قبل از همینها در ایران قتل عام کرد. آمدند و دولت بنی عباس را تشکیل دادند. خب با لشکر و سربازانی که قتل عام میکنند نمیتوان حکومت اسلامی تشکیل داد.
سربازان امیرالمومنین (علیه السلام) در جنگ جمل میخواستند بروند شهر بصره را غارت کنند. حضرت فرمودند نمیشود، جایز نیست. گفت آقا من اجازه داشتهام خودش را کشتم، میخواهم زن و بچهاش را اسیر کنم و مالش را ببرم. حضرت فرمودند نمیشود، جایز نیست. گفتند یعنی چه؟ اجازه کشتنشان را داشتیم اما نمیتوانیم مالشان را ببریم؟ حضرت فرمودند خیر نمیتوانید. مالشان به زن و بچهشان میرسد. اینها زن و بچه شرعی این افراد بودند. ازدواج کردهاند و ازدواجشان شرعی بوده، بعد هم این فرد گنهکار شده و علیه دولت اسلام قیام کرده است. خب جنگ بوده و کشته شده. بعد از اتمام جنگ کسانی که فرار میکردند را نکشید. زخمیها را نکشید. بگذارید بروند. شما باید فقط با آن کسی که ایستاده و با شما میجنگد، بجنگید. خب جنگ است دیگر. یا باید کشت یا کشته شد. خب ایرادی ندارد. اما اجازه ندارید به داخل خانههایشان بروید. یک ازدواج صحیحی بوده و زنش باید عده نگاه دارد و اگر دلش خواست برود و ازدواج کند. او گناهی نکرده و محترم است. شوهرش گناه کرده و کیفر گناهش را هم دیده است. گفتند نمیشود آقا. حضرت فرمودند اگر بخواهید چنین کاری کنید یکی از کسانی که شما باید به عنوان اسیر تقسیم کنید خانم عایشه است. کدامتان حاضرید او را به عنوان سهمتان بردارید؟ سرشان را پایین انداختند و گفتند یا امیر شما درست میگفتید. ما اشتباه کردیم.
این لشکر هم لشکر درستی نبود. زیرا نمیدانست امیرالمومنین (علیه السلام) کیست. برای آنها امیرالمومنین (علیه السلام) خلیفه چهارم است. خلیفه قبلی میگفت غارت و قتل عام بکنید و اسیر بگیرید. حال ایشان آمده و مخالفت میکند و آنها داد میزنند.
در زمان یکی از خلفای قبلی مامور جمعآوری زکات بچه شتر شخصی را به عنوان زکات خواسته بود و از آنجاییکه او به بچه شترش علاقهمند بود آن را نداده بود. مامور جمع آوری زکات هم عصبانی شده بود و با یک لشکر آمده بود. بابا یک بچه شتر را میخواستند نیازی به لشکر نبود. شهر محاصره شد و مردان را تا نفر آخر کشتند و زن و بچه را اسیر کردند و بردند. آقا آنها مسلمان بودند. گناهی نکرده بودند. فقط به خاطر یک بچه شتر چنین بلایی بر سرشان آوردند. رئیس قبیله به آنها گفته بود من به جای این بچه شتر، ده شتر به تو میدهم که صد برابر قیمت دارد. اما او گفته بود نه خیر من همین بچه شتر را انتخاب کردهام و باید همین را ببرم.
جلسه قبل خدمت شما گفتم که ابوسفیان به امیرالمومنین (علیه السلام) گفت اگر بخواهید من این شهر را پر از سرباز میکنم. اما آن سرباز که به درد نمیخورد. آن سرباز ضد اسلام است و میخواهد اسلام را نابود کند. با او که نمیشود حکومت تشکیل داد. کسانی که سرباز اسلامند باید مسلمان و مومن باشند. میخواهیم عدالت به پا کنیم. میخواهیم سایه عدالت در تمام کوچهها و خانهها و در و دیوار شهر بیفتد. با سربازی که شراب میخورد و مال مردم را میبرد و... نمیتوان چنین حکومتی را برپا کرد.