جلسه پنجشنبه 15/2/1390( برگشتن مردم بعد از پیامبر به زمان جاهلیت)
جلسه پنجشنبه 15/2/1390( برگشتن مردم بعد از پیامبر به زمان جاهلیت)
بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) یک حادثه مهمی اتفاق افتاده است.پیامبر زمانی که از دنیا رفت و قبض روح شد، همه مردم اهل جاهلیت شدند.این حادثه هم در قرآن بیان شده است.

أعوذ بِاللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قوّهَ إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطـّیبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لَعنَة الله عَلی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَوم الدّین

بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) یک حادثه مهمی اتفاق افتاده است. این حادثه هم در قرآن بیان شده و هم در حدیثی بسیار روشن و واضح مطرح شده است. در آیه 144 سوره مبارکه آل عمران می فرماید: وَما مُحَمَّدٌ إلا رَسولٌ قدْ خَلتْ مِنْ قبْلِهِ الرّسُلُ فرموده اند این پیامبر ما چیزی جز یک رسول و فرستاده نیست. شأن رسول فقط رسالت است. رسالت یعنی چه؟ یعنی پیامی را در گوشش گفته اند که باید آن را به مردم برساند. ایشان هم باید همین کار را بکند. دقت کنید. به ایشان یک پیامی گفته اند که باید آن را به مردم برساند. خب. قدْ خَلتْ مِنْ قبْلِهِ الرّسُلُ هزار رسول دیگر هم قبلا آمده. همه هم همینطور بودند. بزرگتر و کوچکتر بودند اما از این نظر هیچ فرقی با هم ندارند. آنها هم رسول بودند. به آنها هم یک مطلبی گفته بودند که باید به مردم می رساندند. اگر این حرفی که گفته بودند را به مردم می رساندند، کارهایشان تمام بود و وظیفه شان را انجام داده بودند. این پیامبر ما هم چیزی جز یک رسول نیست. قبل از ایشان هم رسولان دیگری آمده اند. برخی از این پیامبران گذشته کشته شده اند. برخی هم از دنیا رفته اند. مثلا حضرت موسی از دنیا رفته است. برخی از پیامبران هم کشته شده اند. مثلا می گویند بنی اسرائیل در طول مدتی هفتاد پیامبر را کشتند و بعد هم به دنبال کار خود رفتند. خب این حادثه طبیعی است که برای تمام پیامبران اتفاق می افتد. آنها یک انسان اند. انسانی که یک پیامی به عهده دارد. اگر پیامش را برساند، پیامبر خداست. پیامبران گذشته اینگونه بودند. ایشان هم همینطور است. چون انسان اند، قاعده اش این است که یا از دنیا می رود و یا کشته می شود. أفإنْ ماتَ أوْ قـُتِلَ اگر ایشان کشته شود یا از دنیا برود، شما چکار می کنید؟ همه بساط را به هم می ریزید؟انقلبْتمْ عَلى أعْقابكمْ حرف ما نسبت به کسانی که بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بودند چیزی جز این آیه نیست. هر وقت بحث شده ما همین آیه را می گوییم و هیچ چیز دیگری نمی گوییم. انقلبْتمْ عَلى أعْقابكمْ انقلاب از نظر لغت قرآنی به معنای رجوع به عقب است. اگر پیامبر از دنیا برود یا کشته شود شما به عقب بازمی گردید؟ وَمَنْ يَنْقلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فلنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئا هرکس به عقب بازگردد برای خدا هیچ ضرری ندارد. او برای خدا ضرری به بار نمی آورد. هرچه کرده با خودش کرده. وَسَيَجْزي اللهُ الشّاكِرينَ اگر کسانی به راه درستشان باقی ماندند آنها شکر پیامبرانشان را کرده اند. یعنی شکر پیامبر این است که به راه و رسم او بمانند و اینها این شکر را کرده اند. خدا شاکران را جزای خیر خواهد داد. اگر پیامبر از دنیا برود یا کشته شود شما به گذشته باز می گردید؟

روایتی از فضیل بن یسار از حضرت ابی جعفر حضرت باقر (علیه السلام) نقل شده است. قالَ إنَّ رَسُولُ الله لمَّا قبضَ سارَ النّاسَ کُلهُم اهلَ جاهِلیّةٍ پیامبر زمانی که از دنیا رفت و قبض روح شد، همه مردم اهل جاهلیت شدند. اینگونه نبودند. مردم مسلمان بودند. تا پیغمبر بود همه مسلمان بودند. زمانی که پیامبر از دنیا رفت تمام اینها اهل جاهلیت شدند. اهل جاهلیت یعنی چه؟ ببینید پیامبر در یک دوره جاهلیت آمده بود. یک افرادی به ایشان گرویده بودند و مسلمان شده بودند. عرب در عصر جاهلیت زندگی می کرد. پیامبر این جاهلیت را شکافته و افرادی از مردم به ایشان گرویده اند و مسلمان شده اند. قبلا چه بودند؟ اهل جاهلیت بودند. حالا مسلمان شده اند. ادوار تاریخ از نظر اسلام به دو دوره اسلام و جاهلیت تقسیم می شود. اینها در دوران جاهلیت بودند. دورانشان عوض شد و دوران اسلام شد. حالا با وفات پیغمبر دومرتبه به همان دوران گذشته بازگشتند. در آن آیه چه فرمود؟ انقلبْتمْ عَلى أعْقابكمْ شما به گذشته برمی گردید. گذشته شان چه بود؟ جاهلیت بود. بعد از عصر اسلام دومرتبه به عصر جاهلیت بازگشتند. نکته اش بسیار مهم است. در ادمه حدیث می فرماید: إلا أربعَة  مگر چهار نفر. علی و مِقداد و سَلمان و ابوذر می گوید عرض کردم آقا پس عمار چطور؟ فرمود اگر می خواهی آن کسانی را که اصلا هیچ لطمه نخوردند و هیچ چیز از جاهلیت به آنها وارد نشد را بشناسی همین هایی است که الان گفتم. عمار هم در جایی گرفتار شد. بعدها پرسیدند آقا مشکل عمار چه بود؟ فرمود عمار در رکاب امیرالمومنین شهید شد. گفتند خب گذشته اش چطور؟ ببینید عمار سه یا چهار روز در خانه مانده بود و نیامده بود. سه یا چهار روز خدمت امیرالمومنین نیامده بود. این برایش یک پرونده سنگین شده بود. وقتی پای اعتقاد به میان می آید یک ذره اش هزار ذره به حساب می آید. یک ذره عمل بد از شما یک ذره حساب می شود و از من هزار ذره. به خاطر تفاوت در شرایطمان. در هر صورت گناه، گناه است. در مقایسه با مسائل اصلی یک ذره است. اما شما امامت را می شناختی و همه چیزش برای شما روشن بود و یک روز پیامبر فرموده بودند عمار اگر تمام عالم یک طرف رفتند و علی یک طرف، دست از او برنداری. نگویی جمعیت آن طرف است. تمام عالم همین جایی است که این یک نفر ایستاده. رها نکنی. خب این دو سه روز کجا بود؟ ببینید لمّا قـُبضَ سارَ النـّاسَ کلـّهُم أهلَ جاهِلیّة 

در حدیثی دیگری می فرماید: انصار اولین کسانی بودند که بعد از پیغمبر به آن راه رفتند. أنصار اِعتـَزَلت کناره گرفتند. کناره گیری کردند. فلـَم تـَعتـَزل بـِخیر  این کناره گیری درست نبود. ممکن است آدم کناره گیری درستی داشته باشد اما این کناره گیری درست نبود. پس چه بود؟ رئیسشان را جلو انداختند و یک شعار دادند.  شعار عصر جاهلیت را دادند. اینها با شعار، اهل جاهلیت شدند. ببینید تمام آنها وقت اذان می گفتند أشهد أن لا إله إلا الله. در تشهد نماز هم همین را می خواندند. تمامشان هم نماز می خواندند. اگر ماه رمضان بود، تمامشان روزه بودند. فرض کنید نماز شب هم خوانده بودند. نه نمازشان قضا شد، نه نماز شب شان قضا شد و نه روزه شان. فقط شعارشان عوض شد. ببینید. همه از اسلام بیرون رفتند. رئیسشان را جلو انداختند و یک شعار جاهلی دادند. او را از خانه به سقیفه آوردند. سقیفه یک میدانی بود که جلوی خانه رئیس قبیله شان بود. رئیس قبیله برای پذیرایی از مهمانانش یک میدان وسیعی در جلوی خانه اش دارد که معمولا سقف دارد. از آنجا که قبیله بنی ساعده بود در سقیفه بنی ساعده جمع شده بودند. یعنی در میدان جلوی خانه رئیس قبیله بنی ساعده جمع شدند. رئیس مریض بود و او را در یک گلیم گذاشتند و به وسط میدان آوردند. زمانی که او را می آوردند شعار اهل جاهلیت سر می دادند و در فضیلت رئیسشان شعری می خواندند. تمام این جمعیت با تغییر شعار از مسلمانی بیرون رفتند و اهل جاهلیت شدند. دقت کنید با تغییر شعار مسلمان به صف جاهلان رفت. اگر مسائل به حد بالا یعنی حد اعتقادات برسد دشوار است. ببینید اگر خدایی نکرده کسی تمام عمر را نماز نخواند و یک ماه یا یک سال مانده به آخر عمر توبه کرد و شروع کرد به نماز خواندن و تمام نمازهای قضایش را هم به جا آورد او را می بخشند. یک اشتباهی کرده بود که آن را جبران کرد. کمی بالاتر از آن این است که کسی تمام عمر را نماز نخواند اما نماز را قبول داشت. دقت کنید نماز را قبول داشت و نخواند. کاهل نماز بود. مثلا یک وقت خسته بود و نمی خواند و زورش می آمد نماز بخواند اما نماز را قبول داشت. چنین شخصی وقتی از دنیا رفت امکان بخشش دارد. امکان بخشش دارد. ده جور گناه دیگر هم انجام می داد اما آنها را گناه می دانست و حلال نمی دانست. چنین کسی وقتی از دنیا رفت امکان بخشش دارد اما اگر در آن اصول یک ذره کج بود، دیگر در بسته است. مانند آنها که وقتی شعارشان تغییر کرد در صف جاهلان رفتند. لمّا قـُبضَ سارَ النـّاسَ کلـّهُم أهلَ جاهِلیّة  همه اهل جاهلیت شدند. قرآن چه می فرماید؟ انقلبْتمْ عَلى أعْقابكمْ شما به عقب برمی گردید. عقب یعنی چه؟ یعنی به دیروز؟ دیروز که بد نبود. دیروز هم اسلام بود. خیر به جاهلیت قبل از اسلام برمی گردند. ممکن است کسی بوده که بیست سال مسلمان بوده و کسی بوده که دو روز مسلمان بوده. فرقی ندارد. اگر به جاهلیت برگردند، دیگر اهل جاهلیت هستند. این مطلب مهم است. برای زمان ما هم مهم است. اگر شعارمان عوض شود، چیز دیگری می شویم. در دور دست هم که برخی قبایل که ظاهرا مسلمان شده بودند در قبیله خودشان یک پیامبر پیدا شد که به او برگشتند. به آنها کاری نداریم. به آنها می گوییم مرتد. آنها از اسلام دست برداشتند. اما هیچ یک از کسانی که در شهر مدینه بودند از اسلام دست برنداشتند. نماز آن روز را هم مثل هر روز به جماعت در مسجد خواندند. اما شعارشان عوض شده بود. مثلا گاهی خانم ها و آقایان جوان ناخن شان را بلند می کنند. این رسم کجاست؟ سابقا جوان مسلمان ایرانی ناخن بلند نمی کرد. این رسم از کجا آمده؟ داشتم به این مناسبت ها فکر می کردم. یک جایی حساب می شود دیگر. بعضی دوستان یک شلوارها و پیرهن هایی می پوشند. اینها را ملاحظه کنید. ممکن است یک مرتبه صف انسان را تغییر دهد. حالا اینها چیزی نیست. عوض کردن یک پیرهن یک دقیقه است. آدم آن را درمی آورد و عوض می کند. اما اگر فکر آدم عوض شد، مشکل می شود.

در نماز من چند لحظه به یاد خدا هستم و اگر به یاد خدا هستم این یاد خدا چقدر قیمت دارد؟ یعنی چه یادی؟ یادی در خیال؟ یاد خیالی خدای متعال. خوب است، اما ارزشش کم است. یاد خیالی. متاسفانه ما آن را هم نداریم. اگر ما خیلی در نماز حواسمان را جمع کنیم، حواسمان جمع چیزهایی می شود که می گوییم. اگر در نماز حواستان به مطالبی که می گویید و کارهایی که انجام می دهید باشد یعنی حداقل حضور قلب را دارید. یعنی نمازتان یک درجه از قبولی را دارد. حواستان به چیزی خارج از نماز نیست. این بسیار حداقل است. چیزی را که می خوانید می فهمید و می شنوید. حاج آقا حق شناس می گفتند زمانی که جوان بودند، وقتی پیش نماز بسم الله الرحمن الرحیم می گفت تمام سلول های بدن ایشان این بسم الله را می شنید. مگر سلول می شنود؟ بله می شنود. حداقلش این است که گوشت بشنود. بسم الله که می گویی خودت بشنوی چه می گویی. وقتی به رکوع می روی حواست باشد که به رکوع می روی. یک وقت آدم آنقدر گیج است که ممکن است دو یا سه رکعت نماز را همینطور بخواند و برود. رکعت سوم تازه حواسش درون نماز آمده. این حداقل حضور قلب و قبولی نماز است. همان مقدار که حواسمان به نماز هست آن مقدار، قبول است. بنابراین در ذهن ما، حتی خیال خدا هم بسیار دور است و دیر بدست می آید. اما اینکه باید در نماز به یاد خدا باشیم، اصلا طرح خیال نیست. طرح دل است. اگر دل انسان به یاد خدا باشد، تازه آن زمان به یاد خدا بوده است. این به یاد خدا بودن چگونه است؟ اگر من آن را تجربه نکرده ام، نمی فهمم یعنی چه. یک مثالی هست که البته آن را خیلی دوست ندارم و مثال قشنگی نیست اما به فهم مطلب کمک می کند. اگر انسان کسی را دوست داشته باشد در کجای وجودش به یاد او هست؟ اگر دوستی واقعی باشد در دل به یاد اوست. او را در دل خود دارد. در صورتی که یاد خدا در نماز اینگونه باشد آن وقت آن نماز درست است. اگر شما در دلت به یاد خدا باشی دیگر بقیه جانت یاد است. خیالت در اختیار دلت است. دست و پا و زبان و... همه در اختیار دلت است. اگر خاطرتان باشد عرض کردیم که فرموده اند دل امیر بدن است. اگر امیر در عرش باشد خب شما در عرشی و اگر در فرش باشد، شما در فرشی.

عرضم این است که آیا این برترین یاد است یا تنها یاد است؟ برترین یاد یعنی چه؟ در آیه 165 سوره مبارکه بقره می فرماید: وَالـّذينَ آمَنوا أشَدّ حُبّا للهِ  آن کسانی که ایمان آورده اند خدا را از همه چیز بیشتر دوست دارند. یعنی چیزهای دیگری هم هست که دوست دارند اما خدا را بیشتر دوست دارند. این یاد اول و برتر است. اگر به اینجا رسیدی آفرین. کافی است. امضا داری. انسان با این امضا از مرز می گذرد. ما یک مرز داریم دیگر. مرز عمر. با این امضا، از آن مرز عمر به سلامت می گذریم. وَالـّذينَ آمَنوا أشَدّ حُبّا للهِ  اگر یاد خدا، یاد اولش باشد. نشانه اش این است که در وقت نماز چیز دیگری یادش نمی آید. نماز، وقت همان یاد است دیگر. نمازش غرق آن یاد است. ماها اصلا چنین آدمی را ندیده ایم. پای صحبت حاج آقا حق شناس بودیم و ایشان در مورد همین مطالب صحبت می کردند. یک آقایی بود که زبان آور بود و مقداری هم درس و مطالعه داشت. به حاج آقا گفت آقا شما خودتان اینطورید؟ حاج آقا هیچ چیز نگفت. وَالـّذينَ آمَنوا أشَدّ حُبّا للهِ  اگر این حب برترش است و قوی ترین علاقه اش هست، خب در نماز نباید چیز دیگری به یادش بیاید زیرا نماز وقت ظهور این یاد است. البته مثلا یاد ناهار هم هست در حالی که یاد خدا را از دست نمی دهد. یک فرض دیگری هم هست که جز یاد خدا، هیچ یاد دیگری نداشته باشد. همه محبت خداست. آرزوی این هم برای ما زیاد است. آرزو بر جوانان عیب نیست. آنها افرادی هستند که در این عالم هم سلطنت می کنند. باید آن سلطنت را هم دیده باشید تا معنای آن را متوجه شوید. هرچه اراده کند همان می شود. در این دنیا و آن دنیا همینطور است. طبیب داشت حاج آقا حق شناس را به صورت سرپایی عمل می کرد که یک مرتبه رها کرد و گفت آقا شما قول بدهید که هنگام مرگ من بیایید. طبیب درجه یک هم بود و بیمارستانش هم از بیمارستان های درجه یک ایران بود. قدیم ها یک پیرمردی بود که مدام به من می گفت به من قول بده که فلان کار را انجام دهی. من می گفتم چه قولی؟ قول من به چه درد می خورد؟ رها نمی کرد. بیست یا سی بار به من گفت و من گفتم اگر دل شما خوش می شود که من قول دهم باشد قول می دهم اما قول یعنی چه؟ قول من به چه درد می خورد. آن طبیب گفت آقا شما قول دهید هنگام مرگ من بیایید. حاج آقا کمی تامل کردند و بعد فرمودند باشد. کارت را انجام بده. آدم به سلطنت می رسد. مگر شوخی است؟ مثلا شما می توانید به حضرت عزرائیل بگویید که به این رحم کن و راحت جانش را بگیر؟ مگر شوخی است؟ مشخص می شود ایشان می توانسته. در صورتی که انسان فقط محبت و یاد خدا را داشته باشد، به سلطنت می رسد. نه اینکه چیزی به یاد ندارد، اما آنها یاد فرعی هستند. در درجه قبلی گفتیم محبت شدیدترش متعلق به خداست و محبت های دیگری هم در کنار این هست. اما در اینجا دیگر محبتی در کنار محبت خدا نیست. هرچه هست برای خاطر خداست. یعنی اگر غذا را می خواهد به خاطر خدا آن را می خواهد. مثلا اگر کسی دیگری را دوست داشته باشد حتی زیرپوشش را هم به یاد او می پوشد. او اصلا آن زیر پوش را نمی بیند اما این فرد آن زیر پوش تمیز را به یاد او می پوشد. اگر در خانه چیزی می نویسد به یاد او می نویسد. اینگونه است. اینها همه در این حد است که من عرض کردم تا شما بشنوید.

روزی که حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) را به خانه شوهر می بردند، یک زن فقیر رسید و گفت دختر پیغمبر من پیراهن ندارم. حضرت برای عروسی پیراهن نو بر تن داشتند. فرمودند بروید و پیراهن دیگر من را بیاورید. پیراهن را آوردند. ایشان فرمودند دور مرا بگیرید. خانم ها دور ایشان را گرفتند و ایشان پیراهنشان را عوض کردند و پیراهن مستعمل خود را پوشیدند و پیراهن نو خود را به آن زن دادند. فردا پدرشان آمد و پرسید پیراهنت چه شد دخترم؟ عرض کرد از شما یاد گرفتم پدر. شما فرموده بودید، آنچه که دوست داری را بده. جبرئیل نازل شد و گفت یا رسول الله ایشان یک دعای مستجاب دارد. پدرشان هم یک دعای مستجاب دارد که فرمودند آن را می گذارم برای قیامت که می خواهم شفاعت کنم. خلاصه جبرئیل گفت ایشان یک دعای مستجاب دارد. حضرت صدیقه فرمود نه نمی توانم دعا کنم. آنقدر غرق هستم که نمی توانم دعا کنم. پیامبر فرمود خب من دعا می کنم و تو آمین بگو. دست به دعا برداشتند و باز هم برای مردم دعا کردند. آن وقت یک ورقه شفاعت از بهشت آمد. ایشان فرمود این را با من در قبر بگذارید.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای