أعوذ بِاللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قوّهَ إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطـّیبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لَعنَة الله عَلی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَوم الدّین
یک روزی برای ما خواهد آمد که باید برای آن روز وسائل فراهم کرد. یک روزی است که گفته اند به اندازه 50 هزار سال است. روز 50 هزار ساله! ما برای 70 سال، عالم را آتش میزنیم.
فرمودأَعَدَّ القِری در اینجا معنا کردهاند: وسائل لازم برای روزی او فراهم آمده است. ظاهراً نباید این باشد. این را مکرر از حاج آقای حق شناس میشنیدیم. معنا میکردند و میفرمودند: برای آن روزی که میآید وسیله فراهم کرده است. جلوتر میفرماید:فقرّبَ إلی نــَفسِه البَعیدَ ما هرچه فکر میکنیم، به خصوص اگر جوان باشیم وقتی از مرگ صحبت میکنیم آنرا خیلی بعید میدانیم. جوانها معنایش را نمیچشند. ما که کمی از سنّ مان گذشته گاهی ممکن است در شبانه روز مثلاً 10 بار خاطره مرگ به ذهنمان بیاید و ترس و خوف مرگ برایمان باشد. برای جوان راحت است. آن شخص که برای آن روز وسیله فراهم کرده، آنچه که بعید است برای خودش نزدیک میشمارد. همه میگویند حالا تا مرگ خیلی مانده است ما هنوز جوان هستیم.
و هَوّنَ الشــّدیدَ مشکل است. کارهایی که انسان باید برای آن روز 50 هزار ساله بکند، کارهای سختی است اما این را سبک میشمارد. حالا عرض میکنیم: وَ ذکــَرَ فاستــَکثـَرَ یاد خدا را زیاد میکند و آنرا دنبال میکند. بعد حرفهای عجیبی میفرمایند: و ارتــَوی مِن عَذبِ فـُراتٍ سُهّلـَت له مَواردُه جانش از یک آب گوارایی سیر و پر شده است. خدا راههایش را برای این آدم سهل کرده است. ما به عمرمان یک قطرهاش را هم نمیچشیم. به این قسمت توجه کنید، آنها همه اش مقدمه است. گفتند از محبوبترین بندگان خدا، آن بندهای است که فـَشـَربَ نـَهلا از آن آب گوارا نوشیده و سیراب شده است. حالا برسیم به آن قسمت اصلیاش قـَد خـَلعَ سَرابیلَ الشـّهَواتِ به مناسبت این را خدمتتان عرض کردم. قـَد خـَلعَ سَرابیلَ الشـّهَواتِ لباسهای شهوت را از تن به در آورده است. خودش این کار را کرده است. خودش لباسهای شهوت را از تن به درآورده است. ببینید همه ما یک ذهنیتی داریم که در همین ذهنیت هم ماندهایم. منتظریم یک روزی بیاورند و به ما بدهند. چنین چیزی وجود ندارد. خودمان باید کار کنیم. قـَد خـَلعَ سَرابیلَ الشـّهَواتِ
در ادامه میفرماید وَ تـَخـَلـّی مِنَ الهُمُوم إلا هَمّا واحداً از همهی غصه ها خالی شده است. دیگر هیچ غصه ای ندارد. فقط یک غصه دارد. اگر آدم هیچ غصه ای نداشت و فقط یک غصه داشت، همه خوبیها برایش محقق میشود. منظور غصه های دنیوی بزرگ که باعث میشود فرد سایر امور را فراموش کند نیست. گاهی یک غصه دنیوی خیلی بزرگ میشود و آدم غصه های دیگر را فراموش میکند. منظورمان آن نیست. مثلا بچه ی من مریض است و مریضی اش سخت است و همه ی فکر من مشغول او است. نمیخواهیم این را بگوییم. وَ تـَخـَلـّی مِنَ الهُمُوم همه ی همّ و غمهایش تمام شده و رفته و برطرف شده است. إلا هَمّا واحداً از آنجاییکه همه لباسهای شهوت را از تن در آورده تمام غمهایش تمام شده و فقط یکی مانده. اگر خاطرتان باشد عرض کرده بودیم چنین کسی مرد عمل است. از همینجا شروع میشود. کوچکترین و سبکترین و کم خطرترین شهوت آدمی که توانش از همهی شهوات کمتر است، شهوت خوردن است. اگر منِ نوعی بخواهم این را حل کنم، باید چهل سال جان بکنم. اگر اینگونه است، همین است که هست.
اینجا میگویند: همه ی شهوتها، همه ی شهوتها را بریده است.
ظهر با یکی از دوستان صحبت بود، نمیدانم چطور خدمتتان عرض کنم. این مطلب در فهم خـَلعَ سَرابیلَ الشـّهَواتِ و هَمّا واحداً و قسمتهای بعد روایت کمک میکند. یک دوست جوانی داریم که بسیار اهل عمل است. البته یک کار خاصی میکند. مثلاً فرض کنید ریاضت خاصی میکشد. نمیخواهم آن را عرض کنم. عجیب است، حضرت عزرائیل آمده است و جانش را گرفته است بعد برگشته. حالا واقعاً چرا این طوری شده است؟ خوش بحالش بوده است. آن وقت این آدم سبک میشود. من اگر یک ذره گرسنهام شود و غذای خوشمزه جلویم بگذارند، پرپر میزنم و قرارم را میگیرد. همین طور نیست؟ یک ذره گرسنگی زیاد شود و غذای خوشمزه بیاورند بیقرار میشویم. این سبکترین شهوت آدمی است. یک ذره بالاتر برود دیگر... . به شهوت ریاست برسد، آدم حاضر است برای رسیدن به ریاست، عالم و آدم را آتش بزند. خودتان نمونههایش را دیدید. اما آدمی که مرگ را چشیده راحت میشود، از آن فشار سبک میشود.
حاج آقای حقشناس در این زمینه دو تا داستان میفرمودند: حضرت عزرائیل آمد و من دیدم یک نیزه همراهش داشت. سر نیزه سه تا چنگک داشت. در یک جای دیگر فرموده بودند نمازم آمد به دادم رسید و شفاعت کرد. سه بار انداخت که بکشد مثلاً تا پا آورد، تا کمر آورد، نماز شفاعت کرد. چون دو داستان است کمی در ذهنم جابجا شده است. حالا حتماً لازم نیست که حضرت عزرائیل به سراغمان بیاید.
اگر آدم شهوتها را قطع کند و لباسهای شهوت را از تنش در بیاورد، تمام غمها را فراموش میکند. یک شهوت دیگری انسان دارد که شهوت حرف زدن است. اگر آن را کنار بگذارد دیگر راحت میشود. 5 ساعت هم نشسته و هیچ چیز نمیگوید. من نمیتوانم حرف نزنم. حالا چیزهای دیگر را بشمارید. اگر آدم اینها را روی خودش معالجه کرد که ذرهذره میشود، راحت میشود. ذره ذره. لازم نیستآدم همه چیز را قطع کند و ببُرد. اگر ذره ذره ببُرد، و رویش بایستد جواب میگیرد. مثلاً بعضی رفقا بودند که میگفتند ما با خودمان قرار گذاشتیم 14 تا لقمه بخوریم. این چیز خوبی است. مثلاً اگر از آنجا شروع کند خـَرَجَ مِن صِفـَةِِ العِمی از کوری بیرون میآید. وقتی آدم از کوری بیرون آمد، همه مشکلات حل میشود. چون ما چیزی را که واقعیت دارد نمیبینیم. کور هستم و نمیبینم. اگر واقعیت را دیدیم طبق واقعیت عمل میکنیم. من همین دنیا را میبینم. همین لذایذ، همین زیباییها ... . پوسته ظاهری عالم یک مجموعه زیباییهایی دارد. پوست است. پوسته ی ظاهر آن فقط یک کمی بینایی میخواهد. اگر آدم کمی به عمق برود، میگوید این دنیا و این پوسته چیزی نیست. این دو روز است. آدم این را میفهمد. ما میدانیم. او میفهمد. ما میدانیم اما زیبایی حکم خودش را میکند و بر ما حکومت میکند. لذتهای دنیایی بر ما حکومت میکند. ما فقط میدانيم، به همین دلیل هیچ کاری نمیکنیم. وقتی از کوری در آمد غصه اش یکی میشود. آدمی که غصهاش یکی شد، خدا کمکش میکند. کسی که فقط یک غصه داشت، آن آدمی میشود که إنَّ مِن أحَبِّ عِبادِ اللهِ إلیهِ عَبداً أعانـَهُ اللهُ علی نـَفسِه بنده ای که خدا به او، علیه خودش کمک کرده است. تازه خدا کمکش میکند به جنگ خودش برود. پس تا حالا چه کار میکرده؟ ما سهل میدانیم. فکر میکردیم سهل است و آماده برایمان میآورند. هیچ وقت، هیچ وقت آماده نمیآورند. این عبارت یادتان نرود: وَ تـَخـَلـّی مِنَ الهُمُوم إلا هَمّا واحداً فقط یک غصه پیدا میکند. اینها هم، اجباری نیست. من میخواهم یک غصه داشته باشم ولی نمیتوانم غصه رزق و روزی را نخورم. غصهی خانهام را نخورم. باران میآید یکدفعه یک غصه میشود. مثلاً اگر ناودان ما گرفته باشد چطور میشود؟ آدم از این حرفها، صد جور غصه میخورد.
در حدیث دیگر فرمودند:مَن کانَ هَمّـُه فی کـُلِّ وادٍ کسی که هزار جا غصه میخورد لمْ یُبالِ اللهُ فی أیِّ وادٍ هـَلَکَ دنبال این غصه دوید، ممکن است همانجا هلاک شود. خدا باکی ندارد. هر جا میخواهد برود هلاک شود، برود، بشود. اینطوری میشود. اما اگر همّش، همّ واحد باشد و فقط یک غصه داشته باشد، خدا این غصه اش را کفایت میکند. همه غصه هایی را که ممکن بود برایش خطر ایجاد کند برطرف میکند. خدا همه غصههایش را درست میکند. مثلاً مشکلات زن و بچهاش را درست میکند. همه چیز را درست میکند.
چه کار کنیم؟ آخرش چه کار کنیم؟ حالا این را هم عرض کنم. اگر آدم یک غصه داشته باشد، فقط برای آن غصه کار میکند. اگر غصه شما قیامت است، فقط برای قیامت کار میکنی.
نمیدانم چشم حضرت ابوذر چه شده بود. گفتند یک فکری برای چشمت بکن. گفت وقت ندارم. یک غصهی مهمی دارم، یک کار مهمی در پیش دارم. به آن میرسم. وقت ندارم به چشمم برسم. من وقت ندارم به چیز دیگری برسم. اینجوری میشود. فقط برای آن غصه اش کار میکند. شب تا صبح، صبح تا شب ... آن وقت اگر آدم شب تا صبح، صبح تا شب برای یک مقدمه کار کرد حتماً به آن مقصد میرسد. حتماً میرسد برای چه؟ شما برای هر چیزی از مسائل آخرتی شب تا صبح و صبح تا شب کار کردی به مقصد میرسید. در مسائل دنیایی ممکن است آدم برسد و ممکن است نرسد. اگر آدم شب تا صبح، صبح تا شب برای دنیا کار کرد ممکن است به مقصد برسد و ممکن است نرسد. اما اگر برای یک کار آخرتی شب تا صبح، صبح تا شب کار کرد، میرسد.
پس اگر همّ آدم، همّ واحد شودوفقط یک غصه در دلش باشد، کارش به حل آن غصه منحصر میشود. تا حل نشود نمیتواند رها کند. هر چقدر هم زمان میگذرد بیشتر کار میکند غصهاش قویتر میشود. خاصیتش این است. غصه قویتر میشود. تا یک روزی غصه بر طرف میشود. آدم به جایی میرسد که غصهاش را بر طرف میکنند. در این زمینه حدیثی عرض کنیم مَن کانَ هَمّـُهُ هَمّاً واحداً کـَفی اللهُ هَمّــَهُ این را سابقاً مکرر از حاج آقا حقشناس شنیده بودیم. ایشان فرموده بودند: کـَفی اللهُ سائِرَ هُمُومِه خدا خودش همه ی غصه های دیگر را اداره میکند. شما دیگر غصه ی نانت را نخور. ظهر نان را میآورند در خانه میدهند.
مرحوم آقا شیخ مرتضی، زمستان هم آب یخ میخورد. حالا چه دردی داشت؟ جگرش چطور سوخته بود نمیدانم! یک روز هرچه این در و آن در زدند، یخ پیدا نکردند. در زمستان یخ پیدا نمیشود. یک کسی که او را نمیشناسیم در زد و یخ آورد.
مرحوم آقا شیخ محمد تقی بافقی با دوستانشان به جمکران رفته بودند. در آنجا دیر وقت میبینند در میزنند. دم در رفتند و دیدند کسی آمده است و روی سرش کرسی است. فصل زمستان بود و هوا سرد بود. روی سرش کرسی و لحاف کرسی و منقل آورده بود. شبهای زمستان قم خیلی سرد است. برایش کرسی آوردند. او فقط یک غصه داشت. غصهاش امام زمانش بود. فقط او را میخواست. غصهاش فقط همان بود. الان که سرد است و کرسی لازم دارد خدا کرسیاش را میفرستد. تو یک غصه داشته باش، همه زندگیات آباد میشود. رضا شاه با ایشان درگیر شد. جنگ رضا شاه این طور بود که دشمنانش را لِه میکرد. اما رفت و آمد، لگد زد، فحش داد، با عصا زد و ... پیرمرد را زد. او را چند روز به زندان بردند. این مسئله عجیب است، وقتی به زندان میرفت، با پولی که در جیب داشت، یک مقداری نخودچی و کشمش خرید. غذای زندان را نخورد. غذای زندان حرام است. دو سه روز را با نخودچی و کشمشی که در جیبش ریخته بود زندگی کرد. بعد هم آزادش کردند و به حضرت عبدالعظیم تبعیدش کردند. گفت من میمانم، این میرود. ایشان ماند و دو سال بعد از پهلوی از دنیا رفت.
یک مطلب غریبی برایتان عرض میکنم. خیلی غریب است. ممکن است به نظرتان خیلی عجیب باشد. آقای حاج حسین آقای مداح که خدا رحمتش کند حدود50 سال اینجا روضه خوانده بود. ایشان میگفت زمانی که آقای بافقی به حرم حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) آمده بود، زن و بچهاش هنوز قم بودند. خیلی غریب است. یک آقای سرهنگی بود که یک دختر داشت. دخترش عاشق این پیرمرد شد. گفت من او را میخواهم و اصلاً با غیر از او ازدواج نمیکنم. آن زمان سرهنگ و آخوند یعنی دو قطب مخالف. آنقدر فشار آورد تا پدرش اجازه داد و مجبور شد دخترش را به ازدواج ایشان در آورد. حاج حسین آقا میگفت من بچهشان را دیده بودم. بچه مثلاً دختر بچه کوچکی بود. میگفت برای آن خانم روضه خوانده بودم. اگر انسان با خدا معامله کند کدام طرف سود است؟
شیخ محمد تقی یک داستانی دارد. به جمکران رفته بود، برایش قلیان فرستاده بودند. قلیانش را هم میفرستند. البته الان کسی قلیان نکشد. قدیمها نمیدانستند ضرر دارد. ضرر قلیان از سیگار بیشتر است. جایز نیست. حرام است. برای آدم یخ میفرستند. کرسی میفرستند. اگر انسان به آنجا برسد خدا میگوید دیگر غصهی کرسی را نخور. من کرسیات را تامین میکنم. غصه نخور. آدم باید یک کمی به خدا و پیغمبر اطمینان داشته باشد.