أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
هر انسان زمانی که متولد می شود مانند یک الماسی است که تراش نخورده است. ممکن است این به دست شیطان بیفتد و آنجا تراش بخورد. ممکن است به دست امام زمان (علیه السلام) بیفتد و آنجا تراش بخورد. اگر به دست شیطان تراش بخورد برای انگشت شیطان خوب است و اگر به دست امام زمان (علیه السلام) تراش بخورد برای دست امام زمان خوب است. هر انسانی زمانی که متولد می شود مانند یک الماس است که ممکن است به دست شیطان تراش بخورد و ممکن است به دست خدا و امام زمان (علیه السلام) تراش بخورد. در قرآن می فرماید یک دسته ای ولایت شیطان را می پذیرند و یک دسته ای ولایت خدا را می پذیرند. در آیه 257 سوره مبارکه بقره می فرماید: اللهُ وَليّ الذينَ آمَنوا کسانی که به راستی ایمان آورده اند، ولایت خدا را پذیرفته اند. اگر کم گذاشته باشد، آن زمان ولایت شیطان را پذیرفته است. شیطان یک لحظه، یک لحظه، واقعا یک لحظه از من و شما غافل نیست. حتی یک لحظه. جلوی من و شما می نشیند. البته آن شیطان بزرگ نیست. هر انسانی که متولد می شود، دو شیطان متولد می شوند که مامور به این کار هستند. این دو شیطان منتظر نشسته اند تا ببینند آیا تو تن به ولایت شیطان می دهی یا نه. تن دادن به ولایت شیطان یعنی چه؟ یعنی آیا حرفش را گوش می دهی یا نه. اگر اولین بار حرفش را گوش کردی، بار دوم راحت تر این کار را خواهی کرد. اگر بار دوم گوش کردی او مسلط تر می شود. تا به جایی می رسد که کاملا عبد شیطان می شود. این حرف نیست. دو دو تا چهار تا است. مشاهده شده است. از این طرف هم اگر حرف امام زمان را گوش کند، بار اول سخت تر است. بار دوم راحت تر است و بار سوم از آن هم راحت تر می شود. تا به جایی می رسد که کاملا حرف گوش کن امام زمان می شود و تحت ولایت ایشان می رود. ولایت امام زمان با ولایت خدای متعال فرقی ندارد. بنابراین این جواهر و این الماس می تواند به گونه تراش بخورد که لایق دست بزرگان باشد و لایق دست پادشاه عالم و مالک الملوک که از اسماء خداوند است باشد. این جواهر در صورتی برای آن دست شایسته می شود که به تراش الهی تن دهد. این هم هیچ راه و وسیله ای ندارد جز حرف گوش کردن. اگر حرف گوش کند، حتما به آنجا می رسد. ببینید اصلا هیچ فرض دیگری وجود ندارد. انسان یا دارد حرف شیطان را گوش می دهد یا دارد حرف خدا را گوش می دهد. فرض سومی وجود ندارد. یعنی دو فرض است و سه تا نیست و در این بین چیز دیگری وجود ندارد. حدیث ممتازی از حضرت صادق (علیه السلام) در اصول کافی وجود دارد که می فرماید: إنـّما اللهُ وَ الشَّیطان این است و جز این نیست. یا خداست یا شیطان است. هیچ فرض دیگری نیست. یا من دارم حرف خدا را گوش می دهم یا حرف شیطان را گوش می دهم. دو سه عبارت دیگر هم در ادامه دارد و بعد می فرماید: وَالجَنـّة وَ النـّار یا بهشت است یا جهنم است. زمهریر نداریم. چیزی در این بین وجود ندارد. یا جهنم است یا بهشت است.
دامنه قدرت شیطان تا کجاست؟ البته این را می دانید. در آیه 71 سوره مبارکه ص می فرماید: إذ قالَ رَبّكَ لِلمَلائِكةِ إنـّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طين خدای متعال به فرشتگان فرمود من بشری از گل خلق می کنم. در آیه بعد می فرماید: فإذا سَوَّيْتـُهُ وَنفخْتُ فيهِ مِنْ روحي فقعوا لهُ ساجدينَ وقتی او ساخته شد و من از روح خود در او دمیدم، تمام شما در برابر او به خاک بیفتید. تمام فرشتگان سجده کردند. در آیه 74 می فرماید: مگر ابلیس که کبر ورزید. إلا إبليسَ اسْتكبَرَ تکبر کرد. وَكانَ مِنَ الكافِرينَ او از قبل کافر بود. اگر انسان مومن باشد امکان ندارد که زیر بار حرف خدا نرود. لذا می گویند کسی که در حال گناه است، در آن لحظه ی گناه کردن بی ایمان است. آن لحظه که در حال گناه کردن است، بی ایمان است. اگر در همان لحظه از دنیا برود، بی ایمان از دنیا رفته است. بعد که از گناه گذشت و به فکر افتاد و به عقل رسید، اگر پشیمان شد، آنوقت ایمان برگشته است و اگر پشیمان نشد هم که دیگر هیچ. در آیه بعد می فرماید: قالَ يا إبْليسُ ما مَنعَكَ أنْ تسْجُدَ لِما خَلقتُ بيَدَيَّ أسْتكبَرْتَ أمْ كنتَ مِنَ العالينَ ای ابلیس چه چیز باعث شد تو سجده نکنی؟ آیا کبر ورزیدی یا از عالی مقامان بودی؟ یک عالی مقامانی بودند که غیر از آنها تمام موجودات ذی شعور به انسان سجده کردند. آنها از دایره سجده بیرون بودند؟ آیا جزء آنها بودی یا کبر ورزیدی؟ گفت نه من کبر ورزیدم. در آیه بعد آمده: قالَ أنا خَيْرٌ مِنهُ من از او بهتر بودم. در ادامه آیه می فرماید: خَلقتني مِنْ نارٍ وَخَلقتهُ مِنْ طينٍ تو مرا از آتش خلق کردی و او را از گل آفریدی. در آیه بعد می فرماید: قالَ فاخْرُجْ مِنها فإنـّكَ رَجيمٌ از بهشت بیرون برو همانا تو رانده شده ای. در دو آیه بعد می فرماید: وَإنَّ عَليكَ لعْنتي إلى يَوْم الدّين * قالَ رَبِّ فأنظِرْني إلى يَوْم يُبْعَثونَ شیطان گفت تا روز معلومی به من مهلت بده. گفته می شود در رجعت شیطان کشته می شود. در دو آیه بعد فرمود: قالَ فإنـّكَ مِنَ المُنظرينَ* إلى يَوْم الوَقتِ المَعْلوم خداوند به او مهلت داد. در آیه بعد آمده: قالَ فبعِزَّتِكَ لأغْويَنَّهُمْ أجْمَعينَ قسم به عزت تو همه آنها را اغوا می کنم. همه را اغوا می کنم. خدا هم نگفت بیخود. تو نمی توانی همچین کاری انجام دهی. مگر من می گذارم تو اینها را اغوا کنی؟ خداوند اینها را نفرمودند. شیطان گفت من همه را اغوا می کنم. فقط خود شیطان یک چیزی گفت. در آیه بعد آمده: إلا عِبادَكَ مِنْهُمُ المُخلصينَ مگر بندگان مخلـَص را که من نمی تواتم اغوا کنم. خوب این حرف بسیار بزرگی است. به جز بندگان مخلـَص بقیه را اغوا می کند. بندگان مخلَص چندتا هستند؟ در آیه 13 و 14 سوره مبارکه واقعه می فرماید: ثـُلـّة مِنَ الأوَّلينَ * وَقَليلٌ مِنَ الآخرينَ یک دسته ای از گذشتگانند و اندکی از امت آخرند. آقا اینها از دایره اغوای شیطان بیرونند. دست شیطان به اینها نمی رسد. امروز داشتم به این مطلب فکر می کردم. داستانی است که نمی دانم چقدر سندیت دارد اما می خواهم از آن نتیجه ای بگیرم. می گویند شیطان خدمت حضرت موسی یا نوح (علیه السلام) آمده بود و عرض کرد آقا بگو: لا إله إلا الله. ایشان فرمود این لا إله إلا الله که تو بگویی را نمی گویم. یعنی یک قدم هم به دنبال تو نمی آیم. من داشتم فکر می کردم که همین یک لحظه هم آمده و وقت حضرت نوح را گرفته. یعنی همین که آمد و بحث کرد و گفت و جواب شنید یک دقیقه وقت حضرت نوح را گرفت و حضرت نوح به جای اینکه بندگی خدا را بکند دارد با او بحث می کند. پیامبران بسیار بسیار بزرگند. اما می خواهم بگویم حتی کسی مثل ایشان هم برای یک دقیقه وقتشان از دست رفت. از آن طرف حضرت زین العابدین (علیه السلام) در حال نماز بود که شیطان مانند یک اژدها شد و پای ایشان را به دهان گاز گرفت. ایشان اصلا اعتنایی نکردند که پایشان در دهان یک اژدهاست. یک لحظه به او توجه نکرد. یک لحظه شان را به شیطان ندادند. در آن داستان با شیطان بحث کرد. التبه هیچ خطا و اشتباهی وجود نداشت. اما یک لحظاتی از وقتشان در بحث با شیطان گذشت. خدا لعنتش کند. اصلا چرا به حرفش گوش دادی؟ ما نمی خواهیم به آن بزرگوار حرف بزنیم. می خواهیم مطلب را برسانیم. دستش به مخلَصین نمی رسد. هرچه چنگ می اندازد این چنگش گیر نمی کند. آقا بقیه چطور؟ غیر از آنهایی که چنگ شیطان به آنها بند نمی شود بقیه چه می شوند؟ به بقیه بند می شود. هر لحظه چنگش بند شد، مانند مثال حضرت نوح (علیه السلام) دارد شما را حرام می کند و از بین می برد. شما می توانستی سود داشته باشی. شما می توانستی برای خودت و دیگران سود داشته باشی و برای یک لحظه سود نداری. کلاه بر سرت رفت. درجایی خدایی نکرده انسان را اغوا می کند و به گناه وادار می کند. اغوا می کند و انسان را به بداخلاقی وادار می کند. ناگهان بیهوده داد می زنم. عصبانی شدن. یا حرف بدی از دهانم بیرون می آید. این اغوا، جهنم است. اما هرگونه چنگش بند شود من ضرر کرده ام. یک لحظه الماس وجود مرا تراش داد. گفتیم هر انسانی یک جواهر است. این جواهر یا به دست شیطان تراش داده می شود یا به دست امام زمان (علیه السلام). این آیه می گوید فقط آن دسته از انسان ها به طور محض تراش خدایی دارند. در آیه 83 سوره مبارکه ص می فرماید: إلا عِبادَكَ مِنْهُمُ المُخلصينَ فقط اینها هستند که تراش خالص و صد در صدشان تراش الهی است. برای بقیه در قسمت هایی خراب شده است. یک بخشی از دست رفته است. اگر انسان تراش خدایی را ببیند، اگر ببیند...
مرحوم آقای بروجردی را بعد از وفاتشان در خواب دیده بودند که چهارده معصوم آمده بودند و ایشان در میان جمع آنها رفت و پانزده نفر شدند. هیچ کس همتای چهارده معصوم نمی شود اما مقصود این است که انسان می تواند اینگونه باشد. در کنار چهارده معصوم قرار گیرد. وقتی خبر مرگ یکی از اصحاب حضرت صادق (علیه السلام) را برای ایشان آوردند، فرمودند دلم از مرگ او به درد آمده است. در کربلا دو جا چنین داستانی داریم. یکی زمانی که حضرت حبیب شهید شد که در عبارت آمده حضرت حسین (علیه السلام) به شهادت حبیب شکست. چقدر انسان می تواند بزرگ شود. اگر به تراش الهی تن دهد. یا به عبارتی به تربیت الهی تن دهد. تربیت الهی چیز عجیب و غریبی است؟ خیر آقا. حرفهایی که گفته اند را گوش دهید. نماز دستور تربیتی است. روزه دستور تربیتی است. دروغ نگو، دستور تربیتی است. غیبت شنیدی اعتراض کن. بگو نه آقا این حرف را نزن. غیبت است. در جمع دور هم نشسته ایم. یک مرتبه کسی چیزی گفت. بگو آقا این حرف را نزنید. این غیبت است. این می شود حرف گوش کردن. آن وقت حرف گوش کردن کار را درست می کند. آن وقت انسان به جایی می رسد که تمام وجودش حرف گوش کن شده است. اگر جسم آدم حرف گوش کن شود، مثلا اگر چشم و گوش و زبان انسان حرف گوش کن شود، به جایی می رسد که خیالش هم حرف گوش کن می شود. باز عرض کرده ام. از خیال آدمیزاد فضول تر و دزد تر چیزی نیست. این دزد فضول در اثر حرف گوش کردن چشم، درست می شود. اگر چشمت فضول است پس حتما حتما خیالت هم فضول است. اگر چشم از فضولی دست برداشت، خیال هم کم کم دست از فضولی برمی دارد.
ما یک خویشاوندی داشتیم که انسان بسیار خوبی بود. خدا رحمتش کند. ایشان گفت من زمان مرحوم آقا شیخ محمد حسین (رضوان الله علیه) رفته بودم مسجد امین الدوله. در بین شاگردان یکی را دیده بودم که همینطور سرش پایین بود. از بین شاگردان ایشان ما کسی را جز حاج آقای حق شناس نمی شناختیم. ایشان از هفده هجده سالگی همینطور سرش پایین بود تا آخر عمر. چشمش فضول نبود. آقا اگر چشمش فضول نباشد می تواند خیال خودش را کنترل کند. کار یک روز نیست ها. احتیاج به رحم خدا دارد. خداوند باید ترحم کند. می بیند شما مدام دارید زحمت می کشید. زحمت می کشید. زحمت می کشید. آقا اگر انسان زحمت بکشد و منتظر مزدش باشد، ارزش آن زحمت کم می شود. بی انتظار مزد زحمت را بکشید. در زیارت عاشورا درمورد اصحاب امام حسین (علیه السلام) چه می فرماید؟ وَ بَذلوا مُهَجَهُم بذل یعنی دادنی است که نمی خواهد در برابرش چیزی بگیرد. داد و رفت. اینگونه. اگر انسان اینگونه زحمت بکشد، زودتر از زودتر از زود، نتیجه اش را می بیند. نتیجه اش چه بود؟ بر چشمش سلطنت پیدا می کند. خدا برای همه ما نصیب کند. آدمی که بر چشمش سلطنت پیدا می کند، سرانجام بر خیال خودش سلطنت پیدا می کند و اگر بر خیال خودش سلطنت پیدا کرد، بر عالم سلطنت پیدا می کند. سلطنت بر این عالم چیزی نیست. عالم ماده عالم کوچکی است. یکی از دوستانمان بود که بقیه دوستان با او شوخی می کردند. ساعت یازده رفته بود مدرسه و مدرسه را ساعت ده بسته بودند. بسم الله گفته بود و داخل رفته بود. از این داستان ها داشت. قفل بسته باز می شود و غیره. اما اینها چیزهای کوچکی است. اگر شما بر خیالت مسلط باشی...
داستان خیال را چندین بار برایتان عرض کردیم. داستان رجل صابونی. آن مرد می خواست به امام زمان برسد. در راه که داشت می رفت باران گرفته بود و یادش آمده بود که صابون هایش را روی بام مغازه گذاشته است تا خشک شود. با همین یاد به باد فنا رفت.
یک آقا شیخ محمد علی پشندی بود که وقتی داستان می گفت انسان باورش می شد آقا. ایشان رئیس کاروان بود. شب هشتم ذی الحجه خیمه های کاروان را با یکی دو نفر خدمت گزار داده بود که به عرفات بیاورند و آنها را برای فردا به پا کنند. عصر هشتم حاجی هم به عرفات می آید. او شب هشتم آمده بود و خیمه ها را به پا کرده بود و باد وزیده بود و تمام خیمه ها خوابیده بود. او به زور و زحمت یکی را به پا کرده بود و زمین هم از بس که رمل آمده بود روی فرش ها را هم گرفته بود و توانسته بود یک پتویی بگذارد. یک مرتبه ... البته نشناخته بود. نیم ساعت نشسته بودند و با هم صحبت کرده بودند. کار بسیار عظیمی است. انسانی که بتواند در عرض نیم ساعت هیچ چیز در خاطرش نگذرد. این احتیاج به پاکیزگی دارد و پاکیزگی به مراقبت چشم زیادی نیاز دارد. مراقبت بسیار زیاد چشم، مراقبت بسیار زیاد از زبان، مراقبت بسیار زیاد از غذایی که می خوری. اگر نشود، آن طرف به انسان سخت می گذرد. اینجا بالاخره به نوعی می گذرد. تا حالا هم گذشته. فردا هم می گذرد و روزهای بعد هم می گذرد و بالاخره تمام می شود. آن طرف می ماند. اگر من مشکل دار باشم آنجا می ماند. اصلا نمی شود تحمل کرد. حتی لفظش را نمی توان تحمل کرد. در قرآن می فرماید احقاب در جهنم می ماند. اصلا هر حقب هشتاد هزار سال است. اصلا شوخی ندارد. من امروز، حداقل امروز از خودم نا امیدم. شما تا جوانید یک فکری به حال خودتان بکنید.