أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
یک سوره قدر بخوانید. هدیه می کنیم به محضر حضرت ولی عصر. یک مورچه ای آمده بود خدمت حضرت سلیمان. فکر کرد که چه بیاورد؟ ران ملخ آورده بود. حالا اين سوره ي قدر که ما بخوانیم هم مانند همان داستان است. پای ملخ هم نیست. هیچ چیز نیست. ممکن است باعث زحمت خاطر ایشان شود.
هفته پیش یک مطلبی را عرض کردیم می خواهیم کمی ادامه آن را عرض کنیم. در آیات 6 تا 11 سوره مبارکه انشقاق می فرماید: يا أيّهَا الإنسانُ إنـّكَ كادِحٌ إلى رَبـّكَ كدْحًا فمُلاقيهِ * فأمّا مَنْ أوتيَ كِتابَهُ بيَمينِهِ * فسَوْفَ يُحاسَبُ حِسابًا يَسيرًا *وَأمّا مَنْ أوتيَ كِتابَهُ وَراءَ ظهْرهِ * فسَوْفَ يَدْعُو ثـُبورًاای انسان. نمی گوید ای مسلمانان یا ای مومنین. نه هر انسانی اینگونه است. ای انسان زندگی تو یک حرکت است. از ابتدای زندگی این حرکت شروع می شود تا پایان. إنـّكَ كادِحٌ کادح یعنی تو سیر می کنی. البته این سیر با مشقت همراه است. یعنی سیر با مشقت. کدح یعنی سیر با مشقت و کادح یعنی کسی که با مشقت سیر می کند. دنیا و زندگی آدم با مشقت همراه است دیگر. تو با مشقت سیر می کنی. خوب برای چه؟ که چه؟ بعد که این سیر تمام می شود، نامه عملت را یا به دست راستت می دهند و یا به دست چپت می دهند. چه ربطی دارد؟ فأمّا مَنْ أوتيَ كِتابَهُ بيَمينِهِ ببینید می فرماید: فأمّا این فا، فای نتیجه است. یعنی آن سیری که شما کردید نتیجه دارد. نتیجه آن سیر این است که یا نامه به دست راست می آید یا نامه به دست چپ می آید. آقا همه اهل عالم سیر را انجام می دهند. شب که شما خواب هستید هم آن سیر ادامه دارد. دارم بازی می کنم. سیر ادامه دارد. اصلا حواسم پرت است. سیر ادامه دارد. بیهوش هستی سیر ادامه دارد. در تمام لحظات عمر این سیر ادامه دارد. خب این چه نتیجه ای است که یا نامه به دست راست داده می شود یا به دست چپ؟ اینها برمی گردد به چگونگی من. من چگونه می خوابم؟ نتیجه اش در نتیجه ی سیر دیده می شود. چگونه غذا می خورم؟ چگونه کار می کنم؟ چگونه درس می خوانم؟ چگونه؟ چگونه؟ این چگونگی آینده ای را تعیین می کند که نامه در دست راست من است یا در دست چپ من است. ببینید این راه را که همه می روند. همه متولد می شوند. همه زندگی می کنند و همه می میرند. خب زندگی عبارت از یک بخشی خواب است، یک بخشی غذا خوردن است، یک بخشی کار کردن است. حالا کار کردن بنده مثلا چیز نوشتن است. کار شما مثلا طبابت است. استاد دانشگاهی. دانشجویی. نمی دانم هرکس، هرکاری که می کند. کار. کسب. زندگی. معاشرت با همسر و زن و فرزند و دوستان. اینها همگانی است. همه دارند. حضرت صادق علیه السلام با یک نفر دوست بودند. هر وقت بیرون می رفتند، با او می رفتند. یک روزی داشتند با او می رفتند و او هم یک خدمتکاری همراهش بود. این طرف و آن طرف چشم انداخت تا ببیند خدمتکارش کجاست. بعد از یک مدتی او را دید. اوقاتش تلخ شده بود و یک حرف بدی زد. حضرت فرمودند من با تو رفیق بودم، فکر می کردم آدم خوبی هستی. این حرف چه بود زدی؟ دوره رفاقت ما تمام شد. حضرت صادق هم رفیق دارد. نقل داریم که حضرت باقر علیه السلام در روز گرم تابستان سر مزرعه های خودشان می رفتند. کار می کنند. امام است، کار می کند. درس می دهد. حالا او درس نمی خواند. درس خواندن او یک نوع دیگر است. از نوع ما ها نیست. حالا در هر صورت او هم یک درسی خوانده است. به هزاران نفر درس داده است. تربیت کرده است. همین کارهایی که ما می کنیم آنها هم آن زمان کرده اند. همه عالم هم می کنند. کافر باشد، ملحد باشد. یک کارهایی می کنند. مسلمان و مومن هم یک کارهایی می کند. چگونگی این کار تعیین کننده سرنوشت آینده آدمی است. پاک زندگی می کند، خب سرانجامش خوب است. ناپاک زندگی می کند باز هم دارد زندگی می کند دیگر. این را آن هفته عرض کردیم که آدمیزاد آن جور فکر می کند که معاشرت می کند. بر اساس معاشرت هایش فکر می کند. بر اساس معاشرت هایش عمل می کند. بر اساس معاشرت هایش اخلاق دارد. بر اساس معاشرت هایش زن داری یا شوهر داری دارد. معاشرت ها بسیار تعیین کننده است. بسیار تعیین کننده است. حرف هفته پیش این بود که این معاشرت ها را آن جمعی که شما در آن زندگی می کنید و آن حزبی که در آن هستید و آن محل کاری که در آن هستید، می سازد. بکوشید خودتان تعیین کنید که پاک باشد. ببینید در ابتدا، در وقت تعیین بسیار مهم است. قدم اول در تعیین بسیار مهم است. آن وقت من خیلی می توانم تاثیر بگذارم. یک وقت در یک کاری غرق می شوم، دیگر غرق شده ام. ببینید مثلا آن روزی که شما دارید رشته تحصیلی تان را مشخص می کنید این را حساب کنید که مثلا اگر شما رشته کامپیوتر را انتخاب کنید با رشته مهندسی عمران با رشته حقوق فرق دارد. اگر رشته حقوق را انتخاب کردی، یک رفیق ها و همکارانی خواهی داشت. یک مطالعه ای خواهی داشت. یک کار خاصی خواهی داشت. آن روز که آن رشته را انتخاب می کنی داری همه چیز را تعیین می کنی. حالا گاهی هم می شود که فرد حقوق می خواند و بعد کار دیگری می کند. مثلا طبیب بوده بعد کار دیگری را انتخاب می کند. در کار کسبش یک شغل دیگر را انتخاب می کند. گاهی اینطور می شود. اما به طور طبیعی همین که من انتخاب کردم که مثلا مهندسی مکانیک خواندم این کارهایی را برای آدم مشخص می کند. انسان آن روز که انتخاب می کند باید به اینها فکر کند. یک وقت با دوستان صحبت از یک دبیرستانی بود. این دبیرستان که می رفتی همه چیز را این دبیرستان تعیین می کند. رفیق ها را تعیین می کند. حتی گاهی این دبیرستان آینده کسب و کاری را هم مشخص می کند. خب این دبیرستان یک جهات قوتی دارد و یک جهات ضعفی هم دارد. آن انتخاب جهات قوتی که دارد را مشخص می کند. پس ببینید آن روز فکر کنید که من می خواهم به این دبیرستان بروم همه آینده ام اینجا تعیین می شود. بعد هم دانشگاه که بروی هر رشته ای که بروی همه آینده ات را با آن تعیین می کنی. مشخص می کنی. این را دقت کنید. مهم است.
قرآن یک فرمایشی دارد. این را قبلا هم خدمتتان عرض کرده ام و حالا می خواهم انشاء الله با یک نتیجه گیری جدیدی تکرار کنم. در آیه 56 و 57 و 58 سوره مبارکه ذاریات می فرماید: وَما خَلقـْتُ الجـِنَّ وَالإنسَ إلا لِيَعْبُدونِ * ما أريدُ مِنهُم مِن رزْق وَما أريدُ أَن يُطعِمونِ * إنَّ اللهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذو القـُوَّةِ المَتينُ عرض به حضورتان می گوییم در این آیه دو انحصار وجود دارد. در وَما خَلقـْتُ الجـِنَّ وَالإنسَ إلا لِيَعْبُدونِ دو انحصار وجود دارد. اول می فرماید جز خدا را نپرستید و دوم جز پرستش کاری نکنید. حرفش بسیار جدی است. جز خدا را نپرستید. خدای حقیقی و واقعی را و جز پرستش کاری نکنید. حالا آن قسمتی که می فرماید جز خدا را نپرستید همه ما هیچ وقت در جلوی بتی سجده نکرده ایم. حالا گاهی یک وقت عوام الناس را دیده ایم که مثلا جلوی حرم حضرت رضا که می رسد سرش را روی سنگ می گذارد و سجده می کند. این گناه است. سر را در برابر هیچ موجود دیگری به جز خدا نمی توان به خاک گذاشت. سر را در برابر هیچ موجود دیگری به جز خدای متعال نمی توان به زمین گذاشت. حالا این مربوط به نادانی است. ما معمولا جز خدا را نمی پرستیم. سرمان را در برابر خدا روی مهر و سنگ و خاک می گذاریم. این هست. به فضل خدا انشاء الله هیچ وقت هم بتی را و انسانی را سجده نخواهیم کرد. حالا ممکن است این خیلی سخت نباشد. اما آن دومی سخت است. جز پرستش و عبودیت هیچ کاری نکنید. این مهم است. می خواهیم از این نتیجه بگیریم. ببینید من الان دارم برای شما صحبت می کنم. اگر صحبت هایم حرف های درستی باشد و بر اساس رضای خدا باشد، می شود عبادت. پس این صحبت کردنم مانند نماز شد. مانند آن نمازی که خواندیم که اگر درست خوانده باشیم اطاعت خداوند است. این هم اطاعت خداست. بعد هم من مثلا می نشینم اینجا و با رفقا صحبت می کنم و مثلا کسی سوال دارد و کسی استخاره می خواهد و مساله دارد بنده می نشینم. برای چه می نشینم؟ اگر به نیت رضای خدا می نشینم خب این هم اضافه می شود. این هم بخشی از عبادت می شود. بعد به خانه می روم. به خانه می روم که چکار کنم؟ اگر آن هم به همین نیت است و بعد هم به همین نیت است و بعد هم به همین نیت است همه اش عبودیت می شود. نمی گوید همه اش نماز بخوان. می گویند برای کارهایت درست فکر کن. درست نیت کن. این یک تمرینی است. آدم که زورش نمی رسد. من سر یک سفره نشسته ام که غذاهای بسیار خوب و خوشمزه ای هم دارد. من هم بسیار گرسنه هستم. خیلی مردانگی می خواهد که به قصد رضای خدا غذا بخورم. داستان آن آقایی که خربزه بسیار شیرین و خوبی را نمک می زد و می خورد برایتان گفته ام. ما که اینگونه نیستیم. خربزه نمک بزنیم. اگر خوب نباشد اصلا نمی خوریم و اگر خوب باشد به آن نمک نمی زنیم خرابش کنیم. حالا ایراد ندارد. این تمرینی است که انسان باید ذره ذره انجام دهد. مثلا من بکوشم و بکوشم نیتم در صحبت کردن برای شما نیت خدا باشد. این دو تا کار می شود. مثلا هم نماز خوانده ام و قصدم قربت بوده و هم در صحبت کردنم برای شما قصدم قربت بوده. و بعد در جواب دادن به دوستان هم کار سومی شد که باید قصدم قربت باشد. این شد سه کار. ما که در خیال این حرف ها نیستیم. حالا می گوییم اگر کسی در خیال بود که زندگی اش آن طور بشود که خدا خلقش کرده باید اینگونه باشد. خدا برای کاری خلقش کرده. اگر کسی در فکر این چیزها بود و انقدر در زندگی اش جدی بود، خواست و همت داشت که یک ذره کاری کند خوب این ذره ذره ذره انشاء الله یک روزی به جایی می رسد که کل زندگی آدم را پوشش دهد. یک داستانی از مرحوم میرزا جواد آقای ملکی برایتان عرض کرده ام. ایشان می فرمود که من آن اوایلی که به خدمت استاد رسیدم و طبق دستورات ایشان یک کارهایی می کردم هرشب در خواب به محضر اولیاء و انبیاء می رسیدم. خدمت ائمه می رسیدم. خدمت حضرت صادق می رسیدم. مدتی در محضر ایشان بودم و با ایشان سوال و جواب می کردم و حرف می زدم. خب حظ بسیاری دارد. اگر چشیده بودید می دانستید حظ بسیاری دارد. تمام روز هم منتظر بودم که شب شود و بخوابم این چیزها برایم پیش بیاید. بعد این شعر را هم فرمودند:
در خواب خوشت بینم با یاد خوشت خسبم از خواب چو برخیزم اول تو به یاد آیی
خسبیدن یعنی خوابیدن. اولین چیزی که انسان بعد از بیدار شدن به یادش می آید آن چیزی است که بیشتر دوستش دارد و برایش مهم است. به دوستان و هم شاگردی ها گفتند. آنهایی که با هم خدمت استاد بودند. خیلی حظ می کردند. همه اش دارند پرواز می کنند که چنین خوابی ببینند. برو خواب ببین. برو هرچه دلت می خواهد خواب ببین. ما خواب چنین خوابی را هم نمی بینیم که یک همچین خواب هایی برای ما پیش آید. آقا بعد از این خواب آنقدر مرحله هست که اصلا در خاطر ما خطور هم نمی کند. در خاطر ما نمی گذرد که بعد از آن چه خبرهایی هست. در حدیث داریم می فرمایند که یک نعمت هایی أعدَدتُ لِأولیائیَ الصّالِحین من برای اولیاء خودم ذخیره کرده ام. چیزهایی را که چشمی ندیده و گوشی نشنیده و به خاطری خطور نکرده. حالا برای این آدم ها هم یک چیزهایی هست که اگر کار کنند و در آن خواب نمانند، در آن خواب نمانند به فضل خدا به آن می رسند. مانند داستان علامه طباطبایی را برایتان گفته ام. می گفتند استاد ما گفتند در هیچ چیز گیر نکنی. هرچه دیدی رد شو. یک شب من در مسجد سهله داشتم نماز وتیره را می خواندم. نماز وتیره یک نماز دو رکعتی است که بعد از نماز عشاء می خوانند. بخوانید. وتیره یعنی وتر کوچک. وتر، رکعت یازدهم نماز شب است دیگر. کسی که به آن موفق نمی شود اگر این را بخواند یک ذره بهره ای از آن نماز شب می برد. این را می خواندند و بعد از حمد داشتند سوره صاد را می خواندند. در شب های جمعه دستور سوره صاد آمده است که زمانی که جلسه ما شب بود سوره صاد را می خواندیم. یک نفر بهشتی آمد. دست راست من نشست و نمی دانم که چه گفت و چکار داشت. من رویم را برگرداندم. خیلی مرد می خواهد. آدم رویش را از حوری بهشتی برگرداند، خیلی مرد می خواهد. آمد جلویم نشست. رویم را برگرداندم. استادمان گفته بود نمان دیگر. در هیچ چیز نمان. آن طرف نشست. رویم را برگرداندم. بعد رنجیده خاطر شد و رفت. ایشان خیلی لطیف بود و من هنوز رنجیده خاطر شدن او در دلم مانده. خوب چه عرض می کردیم؟ ببینید چقدر از این دنیا و زیبایی های دنیوی گذشته بود. چقدر به زیبایی های دنیوی نگاه نکرده بود که زیبایی های عالم آخرت برایش جلوه کرده است. تا نگذری هیچ چیز نمی شود. تا نگذری هیچ چیز نمی شود. می گویند از این اندک بگذر آنجا هزار هزار برابر می دهند. چه کسی اندک را می گیرد و هزار هزار برابر را رها می کند؟ کسی که به آن عالم اعتقاد ندارد. اگر آدم اعتقاد داشته باشد به راحتی از این می گذرد. خوب چه عرض می کردیم؟ وَما خَلقـْتُ الجـِنَّ وَالإنسَ إلا لِيَعْبُدونِ فرمودند دو انحصار در این وجود دارد. یکی اینکه جز خدا را نپرستید و انحصار دوم اینکه جز پرستش کاری نکنید. همه چیز را چون خدا خواسته و چون خدا راضی است و چون وظیفه ات هست انجام بده. غذا خوردن وظیفه ات است. اگر سه چهار روز غذا نخوری می افتی. ده روز شود چطور می شود. بیست روز شود چطور می شود. خوب غذا خوردن وظیفه است. کار کردن وظیفه است. زن داری، شوهر داری، بچه داری. همه وظیفه است. درس خواندن وظیفه است. درس دادن وظیفه است. اگر به عنوان وظیفه انجام دهی، آنچه که گفته اند انجام شده و کردی. مگر نگفته اند که فقط مرا عبادت کن و کار دیگری انجام نده؟ این همان عبادت است. عبادت این است که شما بر اساس وظیفه عمل کنی. آن وقت این مطلب را می خواهم عرض کنم. اینها تمرین آن چیزی است که انسان اول می گوید. اول چه می گوید؟ قولوا لا اله الا الله تفلحوا. لا اله الا الله تمرین این است. لا اله الا الله. جز الله خدایی نیست. هیچ کس هچ کاره ای نیست. هیچ کس. هیچ کس هیچ کاره ای نیست. از هیچ کس هیچ کاری بر نمی آید. فقط خدا. این تمرین است. اگر آدم به همچین چیزی رسید آن وقت در قیامت و آخرت سلطنت می کند. عالم آخرت عالم موحدان است. سلطنت عالم آخرت به دست موحدان است. ما می گوییم امیرالمومنین علیه السلام امام موحدان است. مولي الموحدین. موحدان آنهایی هستند که هیچ کسی جز خدا را نمی پرستند و هیچ کاری جز پرستش خدا انجام نمی دهند. ببین تمام عمرش به مردم خدمت کرده است. اما همه را به خاطر اینکه خدا گفته به مردم خدمت کن. دست مردم را ببوس. پای مردم را ببوس. در داستان حضرت عیسی دارد که به حواریون گفت که من یک خواهشی از شما دارم. گفتند هرچه بگویید به روی چشم. فرمودند که من باید پای شما را بشویم. چون قول داده بودند حضرت نشست و پای همه آنها را شست. این جزء چیزهای دین مسیحیت است و ما کفش و جوراب پایمان است اما دست بوسیدن که می شود. اما فقط خدا را محب می داند. فقط خدا را همه کاره می داند. هیچ کس کاره ای نیست. بنابراین وقتی به شما خدمت می کند اصلا منتظر نیست که شما بگویی بارک الله. متشکرم. همه ما منتظریم کسی به ما بگوید متشکرم. اصلا منتظر نیست. اصلا اوقاتش هم تلخ می شود که این آدم از او تشکر کند. می گوید تو چرا تشکر میکنی؟ من که برای تو نکرده بودم. من به تو خدمت کرده بودم مثلا برای تو از جانم هم گذشتم اما برای تو نکردم. برای کس دیگری کردم.
یک مطلبی به نوجوانان جلسه عرض کنم. اگر چشمتان از نامحرم پاک شود به خاطر آن پاکی های اولیه که دارید حظی از روضه و گریه می برید که از هیچ جای دیگر گیرتان نمی آید. این حیف است که انسان به خاطر دوتا نگاه حظ و لذت و بهره روضه و گریه امام حسین را از دست بدهد.