أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
در مورد اخلاق و رفتار پیامبر سوال کرده بودند. در مورد رفتار شخصی ايشان فرموده اند: «مُواصِلَ الأحْزان» یعنی گویی همیشه ایشان غصهدار بوده. مواصل الاحزان یعنی غم و غصه ایشان پیوسته بود؛ «دائِمَ الفِكـْر» دائم الفکر بود. «لـَيْسَتْ لـَهُ راحَة» این خیلی مهم است. ما خیلی از اوقات راحتیم مثلا کارمان را کردیم و درسمان را خواندیم و یک ساعت روی مبل راحتی جلوی تلویزیون مینشینیم و گاهی مثلا دو ساعت یک فیلم را میبینیم. ولی پیامبر چنین وقتی نداشتند. مدام مشغول کار بودند؛ یا کار برای شخص خودش میکرد و یا کار برای مردم. ایشان وقتش را سه قسمت کرده بود؛ یک قسمتش را هم برای خودش گذاشته بود که از آن یک قسمت خودش، برای مردم هم استفاده میکرد و به کار مردم میرسید. در کار مردم هم به کار عموم مردم بیشتر میرسید تا کار خواص. مثلا فرمانده لشگر اگر کاری داشت، میگفت صبح بیا اما به کار مردم بیشتر میرسید. اصلا فرض راحتي نداشت و دائم مشغول کار بود. ما هم باید بدانیم تمام سرمایهمان همین وقتمان است. اینکه ما میدانیم، یعنی فقط شنیدیم و فهمیدیم. فهمیدیم یعنی اینکه در عالم خیال ما حرف را فهمیدیم، اما فهم عمق پيدا نكرده است. اگر فهم عمق پيدا كند، حتما به آن فهم عمل میکنیم. فهم اگر عمیق شود، به تعبیر قرآن «الرّاسِخونَ في العِلم» اگر فهم آدم قوت بگیرد، حتما به دنبالش عمل خواهد بود. اگر یک چیزی من شنیدم و یا یک چیزی خواندم، ممکن است عمل نکنم. اگر مطلبی عمیق فهمیده شود، امکان ندارد آدم به آن عمل نکند.
پیامبر اكرم (صلیالله علیه و آله و سلم) لحظهای را رها نمیکرد و لحظه اش حرام نمیشد. عدم اتلاف وقت، موضوع خیلی فوقالعادهای در رفتار ایشان است. این را کمی دل بدهید خیلی فوق العادگی دارد. در اصول کافی آمده: « وَ ما يُضْمِرُ النـَّبيُّ في نـَفـْسِهِ أفـْضَلُ مِن اجْتِهادِ المُجْتهدين » اجتهاد در لغت حدیث به آن معنایی که الأن در عرف ما معمول است، نیست. معنی لغوی اجتهاد، یعنی کار کردن و زحمت کشیدن و کوشیدن. آنچه که در دل و خیال و خاطر و قلب ايشان بود از کوشش تمام کوشش کنندگان عالم برتر بود. آدمیزاد چند قرن بر روی زمین زیست میکند؟ ما نمیدانیم از وقتی که حضرت آدم بوده تا پایان عالم چقدر است. خب در میان این همه جمعیت بشری آدمهای زحمتکش، مجاهد و ریاضتکش خیلی بودند و خواهند بود و ما و شما هم آنها را نمیشناسیم. کسی که اهل زحمت است که نمیآید زحمتش را به آدم نشان بدهد. میداند که در روایات آمده اگر زحمتت را نگفتی 70 برابر پاداش دارد و اگر گفتی، هفتاد برابر میشود یک برابر. مثلا اگر بگویی من دیشب یک نماز شبی خواندم و خیلی حال خوبی داشتم، پاداش این میشود یک. بار دوم گفتی، پاداشش میشود هیچ و اگر بار سوم گفتی در روایت اینگونه است که ریاکار محسوب میشوی. البته حالا استثناء هم دارد.
میفرمایند آنچه که در خیال و باطن ايشان بود، از کوشش تمام کوششکنندگان عالم برتر بود. یک نمونه از این کوششکنندکان حضرت نوح (علیهالسلام) است. در قرآن آمده که ایشان از هزار سال 50 سال کم (950 سال) برای دعوت مردم ِ خودش کوشیده و زجر کشیده؛ حرف زده و زحمت کشیده و هیچکس هم گوش نکرده ولی این زحمت هم حساب است. حالا زحمت کسی که تمام عمرش شبها تا صبح بیدار بوده را هم بشمارید و اینها را یک طرف بگذارید ولی آنچه در دل مبارک پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلم) میگذشت، از همه اینها برتر است. آنچه در ضمیر مبارک ایشان وجود داشت از کوشش تمام کوششکنندگان برتر است. در دل مبارکشان چه بود؟
ببینید! همه ارزش اعمال ما، به نیت ماست. اگر من نیت کنم كه شما خوشَت بیاید، ارزش ِهر چه کردم، به باد رفته است. ریا این است که من برای خاطر رضایت شما عمل میکنم؛ برای اینکه شما خوشَت بیاید دارم عمل میکنم؛ این میشود عمل به باد رفته. همه ارزش و قدر و قیمت عمل در نیت آدم است. چه در نیت ایشان بود؟ با چه اخلاصی؟ یک چیز دیگر عرض کنیم. فرمایش امیرالمومنین(علیهالسلام) است که به صور مختلف از ائمه(علیهمالسلام) نقل شده است. مثلا فرمود که یک عدهای مثل بندگان و از سر ترس عمل میکنند. به عنوان مثال من نماز صبح بیدار شدم و خیلی هم خوابم میآمد اما میدانم آدمی که بیدار شده باشد و نمازش را رها کند، چه بلایی سرش میآید. پس از ترس عقوبت، نمازم را میخوانم. اين نماز صحیح و قبول است و درجهای هم دارد. یک کسانی هم هستند که مثل تجار به امید ثواب عمل میکنند. مثلا این کار را بکنیم، ثواب بیشتری گیرمان میآید. این هم خوب است و درجهاش هم شاید از قبلی بهتر باشد. فرمود که «وَ لكِنـّي أعْبُدُهُ حُبّا» من از سر عشق به خدا و رضای خدا از بس رضای او را دوست دارم، هر چه زحمت میکشم به امید بدست آوردن رضای اوست. عمل با اخلاص تا عمل به امید بهشت و ثواب و ترس، اصلا به هم ربط ندارند. حالا در بخش سوم، هرچه درجه عشق و علاقه بالاتر است، عمل هم بالاتر است. میخواهیم این را عرض کنیم که آنچه در ضمیر مبارک ایشان بود، از عمل همه زحمتکشان عالم برتر بود.
اصلا راحت نبود. آقا من اگر وقتم را حرام کنم، چه کار کردم؟ به خودت ضرر زدی. در این وقتی که حرام کردی، میتوانستی خیلی چیزها بدست آوری. باز این عبارتها را شاید شنیدید که ظاهرا از امیرالمومنین نقل است که فرمود من یکساعت دنیا را به بهشت نمیدهم. چرا؟ برای اینکه در این یک ساعت ممکن است خدا را از خودم راضی کنم. میخواهم یک چیز دم دستی که برای همه قابل به دست آوردن است عرض کنم. من دلم یک چیزی را خیلی میخواهد. دلم میخواهد یک چیزی را نگاه کنم. اگر من پایم را روی این دل خودم بگذارم، رضای خدا به دست میآید. من خیلی دلم میخواهد درباره یک نفر که با من دشمن است و پشت سر من هم خیلی حرف زده، حرف بزنم و آبرویش را به باد فنا بدهم؛ خیلی دلم میخواهد. چرا این کار را نمیکنم؟ چون میدانم خدا راضی نیست. برای رضای خدا از حرفی که میتوانم بزنم و دلم را خنک کنم، دست برمیدارم و خدا را راضی میکنم. این کار دمِ دستي است و ما هم میتوانیم. جوانان به خصوص میتوانند در خیلی از رفتار و اعمال خودشان رضای خداوند را به دست بیاورند.
رسول خدا دائما مشغول کار است «وَ لايَتـَكـَلـَّمُ في غـَيْر حاجَة» اگر کاری نداشت حرفی نمیزد. این هم خیلی خوب است که یک مقدار قوت عقل میخواهد. من با شما یک کاری دارم، خب به اندازهای که کار دارم با شما صحبت میکنم. خدا بیامرزد یک دایی ما داشتیم که ایشان وقتی تلفن میزد و با والده ما صحبت میکرد میگفتند حاج دایی تلگراف زد؛ یعنی کلماتش در حد تلگراف بود. میگفت سلام علیکم حال شما خوب است؟ بعد کارشان را میگفتند و خداحافظی میکردند. رسول خدا اگر کاري نداشت، حرفي نمیزد. اگر آدم موفق شود اینگونه شود، کمکم عقلش عقل برتر میشود. «يَتـَكـَلـَّمُ بـِجَوامِع الـْكـَلِم» بود. وقتی که حرف میزد و سخن میفرمود اینگونه بود. اولین خطبه در اولین نماز جمعه پیامبر(صلیاللهعلیهوالهوسلم) نقل شده. البته خطبههای دیگرشان هم نقل شده اما اولین خطبه در زندگینامههای ایشان است. اولین خطبه نماز جمعه ایشان 4 خط است. اما این 4 خط را اگر شرحش دهی، میشود از آن یک کتاب نوشت. اسمش جوامع الکلم است یعنی کلمات جامع. یک کلمه که هزارتا معنا دارد. کلماتی هست که گویی پیامبر قانون بیان کرده. وقتی این قانون را ریز میکنی، یک فصل میشود. اسم این کلمات جامع است. وقتی این کلمات را در کنار فرمایشات امیرالمومنین (علیهالسلام) که امیر البیان می خوانندش، بگذارید، فضیلت آن کلمات نسبت به کلمات امیرالمومنین (علیهالسلام) معلوم است. ما که عربی خیلی بلد نیستیم یعنی آن دقتهایش را نمیدانیم، وقتی در میان کلمات پیامبر (صلیالله علیهوآلهوسلم)، قرآن نقل میشود، باز معلوم میشود که کلمات قرآن خیلی فوقالعاده است.«فـَصْلاً لا فـُضولَ فيه» یک ذره زیادی در این کلام نیست. «وَ لا تـَقـْصير» نه کم است و نه زیاد. آن معنایی که میخواسته بگوید را با یک جمله گفته. اگر دقت کنید همهاش را میتوانید بفهمید. قرآن هم همين گونه است.
از این گذشتیم یک حرف تازه و بیان بخش دیگری از اخلاق ایشان. میفرمایند: «تـَعْظـُمُ عِنـْدَهُ النـِّعْمَة» نعمتهای خدا نزد او بزرگ بود. نعمتهای خدا بزرگ بود. نعمتهای خدا را میتوان شمرد؟ گاهی یک مشکلی برای آدم پیش میآید بعد اگر عقل آدم به جا باشد، فکر میکند چه خبطی کرده است. مثال عرض میکنم. من یک دندانم درد میکند همه زندگیام فلج میشود. این یک دانه نعمت بود که یک ذرهاش را گرفتند. خود دندان که سرجایش است. شب گذشته درد نداشته و او راحت خوابیده ولی امشب درد دارد و ناراحت است. چند جای دیگر ممکن بود خدای نکرده درد داشته باشد؟ اگر چشمت درد میگرفت، درد دندان را یادت میرفت. میگویند چشم درد سخت تر از دندان درد است. چند تا نعمت داریم؟ اصلا اندازه ندارد. نمیتوان آن را آمار گرفت. ما غرقیم و نمیتوانیم نعمتهای خدا را شماره کنیم. امیرالمومنین (علیهالسلام) در روايتي میفرمایند: «اتـَّقوا اللهَ حَقَّ تـُقاتِه» تقوای خدا را آنطور که شایسته است داشته باشید. تقوای شایسته یعنی چه؟ اول اینکه خدا را شکر کند و کفران نکند. من چطوری خدا را شکر کنم؟ بینهایت نعمت، بینهایت شکر میخواهد. تازه اگر هم شکر میکنی، خود شکر، یک نعمت جدید، عظیم و بیحسابی است که خدا به شما فهمش را داده و شما در اثر آن فهم، خدا را شکر میکنید. این شکر تازه و بدهکاری تازه. این فرمایش امیرالمومنین(علیهالسلام) است که دو بخش دیگر نيز دارد. شکر کند خدا را و کفران نکند. بعد میفرمایند فقط ما- یعنی یک کسی در حدّ امیرالمومنین- میتوانیم خدا را شکر کنیم و کفران نکنیم. ما هزار هزاران کفران داریم، یک وقتی هم سرمان را میگذاریم به سجده و بعد از نماز با اینکه حواسمان هم پرت و نیمهپرت و دو ثلثش بیرون است، یک شکراً لله میگوییم. بعد باید از شکری که کردیم، استغفار کنیم. نعمت در نزد پيامبر بزرگ بود. این عظمت نعمتهای خدا را درک میکرد.
عرض کردیم آنچه در دلش میگذشت از کوشش همه کوششکنندگان عالم بیشتر بود. افضل و برتر بود. همه نعمتهای خدا را به تمامی احساس میکرد و شکرگزار بود. نعمت در نزد او بزرگ بود. «وَ إنْ دَقـَّت» ولو یک ذره و یک سر سوزن نعمت را. همان یک سر سوزن را از آدم بگیرند، زندگیاش جهنم میشود. «لا يَذمُّ مِنـْها شَيْئاً» هیچ نعمتی را بد نمیگفت. مثال عرض میکنم من یک حبه نبات به شما دادم، یا شما به من دادید. وقتی این را دادم، شما مي گوييد: این چیست ديگر؟ . همه نعمتها نزد ايشان عظیم بود.
آنچه که در دلش میگذشت از کوشش همه کوششکنندگان برتر بود. سید رضی (رضواناللهعلیه) نهجالبلاغه را نوشته و سید مرتضی از همین کلمات یک کتاب نوشته مثل نهجالبلاغه. من وقتی که این را در کتابخانهها دیدم، عقلم نرسید و نخریدم، الان حسرتش را هم دارم که چرا آن را از دست دادم. کلمات پیامبر فوقالعادگی دارد، یعنی در برابر کلمات امیرالمومنین(علیهالسلام) برتری دارد.
جریان وفات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)را به نقل از امیرالمومنین(علیهالسلام) نقل کنم. تقریبا روزهای زیادی پیامبر مریض بودند؛ حتی 9، 11 و یا 17 روز هم نقل شده. ایشان تا روز آخر با همه مریضی و تب علیرغم اینکه برایشان خیلی سخت بود، ولی نماز را اقامه میفرمودند. یک دلیل این بود که خانه پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) یک اتاق است که درش به سمت مسجد باز میشود. هرکس مسجد النبی و مدینه را دیده قبر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در اتاقی است که خانه ایشان آنجا بوده. ایشان در همین اتاق در بستر بوده و در همین اتاق از بستر برمیخاست و چند قدم تا محراب را تشریف میبردند و نماز میخواندند. نماز جماعت را هم سبک میخواندند؛ طول نماز جماعت ایشان از همه پشت سریهایشان کوتاهتر بود. البته نماز خصوصیشان از همه طولانیتر بود و تا صبح ادامه داشت. بعد برمیگشتند و در بستر میافتادند. صبح روزی که وفات کردند - مثلا حدود ساعت 10 صبح بود و روز بالا آمده بود- حالشان خیلی سخت شد و مثلا از هوش میرفتند. البته فرمودند که اهل عصمت (علیهمالسلام) بیهوش نمیشوند و برای آنها لفظ مدهوش را به کار ببرید.
به هر حال، رسم این بود که بلال اذان میگفت و درب خانه پیامبر میآمد که: یا رسولالله! وقت نماز است. این را باز عرض کردیم که وقتی پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) روزهای معمولی از خانه برای نماز تشریف میبردند، مقابل منزل امیرالمومنین (علیهالسلام) میرفتند و دو چارچوب درب را میگرفتند و میفرمودند « السَّلامُ عَلـَيْكـُمْ يا أهْلَ البَيْت». به اصطلاح ما یک زیارتنامه کوچک میخواندند. «إنّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تـَطهيرا» آیه تطهیر را در مورد اهل این خانه میخواندند که کسی نگوید این آیه درمورد زنان پیغمبر نازل شده!
آنهایی که مدینه رفتند و دقت کردند، ستون قطوری که بخش دومی است همین قسمتی که آهنکشی شبکهای شده است. اگر آدم بتواند داخل را نگاه کند، یک ضریح کوچکی برای پیامبر بود. در قسمت عقبی هم ضریح کوچکتری است که آنها میگویند قبر حضرت صدیقه(سلاماللهعلیها) است.
پس ایشان تشریف میآوردند درب خانه امیرالمومنین (علیهالسلام) و آیه تطهیر را میخواندند. آیه تطهیر در روایت اهل سنت است و تفاسیرشان آمده که در شأن اهلبیت (علیهمالسلام) صادر شده است. بعد به اهل خانه مي فرمودند برای نماز بیائید و آنها هم برای نماز میآمدند. آن روز هم طبق این رسم، بلال آمده درب خانه، يا رسولالله وقت نماز است و تشریف بیاورید. ایشان اینقدر حالشان بد بود که فرمود «مُروا أحَداً یُصَلـّی» بگویید یک نفر مثلا از صف اول بیاید جلو بایستد و نماز بخواند. آن خانم آمد دم درب. - ببینید ما لفظ بد به کار نمیبریم. ما لفظ بد به کار نمیبریم. مطلب میگوییم. فرمایش امیرالمومنین (علیهالسلام) است که فرمودند من دوست ندارم یاران من لفظ بد به کار ببرند. فرمودند: کارها را بگویید. در جنگ صفین که ایشان دوستان ِ خیلی داغی مثل عمربن حمق خزایی داشتند، یک حرفهایی درباره معاویه میگفتند. مثلا مادرش اینگونه و پدرش فلان. حضرت فرمودند من این حرفها را دوست ندارم، شما کارهایشان را بگویید. مثلا ببینید اینها دستشان به آب رسید، آب را بر روی ما بستند. ما دستمان به آب رسید، آب را باز گذاشتیم. دو مرتبه آنها حمله کردند و بار دیگر آب را بر ما بستند. از این حرفها بزنید و اینها را بگویید. هر کسی که چیز فهم است اینها را میفهمد- همسر پیامبر دم درب خانه آمد و گفت: بگویید به ابوبکر نماز بخواند. پیغمبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) اسم کسی را نبرد، فرمود یک نفر را بگویید نماز بخواند. بلال فکر کرد پیغمبر امر کردند. رفتند و گفتند. ابوبکر هم رفت صف جلو ایستاد. فاصله تا خانه پیامبر کم بود و صدا به گوش ایشان رسید و متوجه شدند چه کسی به نماز ایستاده است. فرمود مرا بلند کنید. اینقدر ناتوان بود که نمیتواسنت بلند شود. زیر بغلشان را فضل بن عباس پسر بزرگ عمو عباس و حضرت امیرالمومنین(علیهالسلام) گرفتند و پیامبر را بلند کردند؛ پیامبر روی پا نمیتوانست بایستد. بنابراین این دو نفر پیغمبر را میکِشند و میبرند.
آن زمان مسجد که فرش نبود و رمل بود. لذا وقتی تابستان بود و آفتاب میتابید این رملها پیشانی نمازگزاران را میسوزاند. اینها اجازه گرفتند که یک جانماز بيندازیم. اصطلاحش خُمره است؛ خمره یعنی حصیر. یک جانماز حصیری. این که عرض میکنم متن روایت درجه اول اهلسنت است. اینها اجازه گرفتند و خمره را گذاشتند. پیغمبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) وقتی تشریف آوردند، جای پایشان بر روی زمین ماند چون پا را نمیتوانستند بلند کنند. ایشان را بُردند در محراب گذاشتند و ایشان نماز ابوبکر را شکست؛ خودشان در محراب نشستند و پیغمبر نماز را دو مرتبه خواندند. بعد روی منبر نشستند و علاوه بر غدیرخم و چندین باری که فرموده بودند، یک بار دیگر فرمودند «إنـّي تاركٌ فيكـُمُ الثـَّقـَلـَيْن ما إنْ تـَمَسَّكـْتـُمْ بـِهـِما لـَنْ تـَضِلـُّوا بَعْدي كِتابَ اللهِ وَ عِترَتي أهْلَ بَيْتي» من در میان شما دو چیز گرانبها را باقی گذاردهام؛ کتاب خدا و عترتم را. اگر دست از اینها برندارید، هرگز گمراه نمیشوید. دست از این دو برندارید هرگز گمراه نمیشوید. اگر دست بردارند چه؟
ایشان را به منزل بردند و افتاد. حالشان خیلی بد بود. آن آقایان احساس کردند ایشان ساعتهای آخر عمر مبارکشان است. با خود گفتند نکند حادثهای در این ساعتهای آخر اتفاق بیفتد و بعد نتوان آن را جبران کرد. بنابراین به عیادت آمدند و یک مجموعه 7-8 نفرهای بالای سرشان نشستند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود بروید کاغذ و قلم بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید.
استاد ما میفرمودند که گویی پیامبر یک بار این حرف را نزده. آنها بار اول گفتند قرآن ما را بس است. قرآن بس است و ما به سخن شما احتیاج نداریم. باز فرمودند که بروید کاغذ و قلم بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید. عبارت یک ذره بیشتر شد. گفتند که قرآن ما را بس است و پیامبر حالش خوب نیست. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) برای بار سوم فرمود. بین افراد بالای سر ایشان آدمهایی هستند که آمده بودند عیادت پیغمبرشان. آنها جریان سیاسی نداشتند و فقط عیادت آمده بودند. بین دو دسته حاضر در بالای سر ایشان اختلاف شد. بار سوم فرمود و آنها یک ذره سطح را بالاتر آوردند و گفتند درد بر او غلبه کرده و هذیان میگوید. آن دستهای که در این تیپ نبودند، گفتند آقا نمیگذارند؛ برویم قلم و کاغذ بیاوریم؟ زنان پیامبر که پشت پرده بودند، سروصدا کردند که به آنچه پیغمبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) میگوید عمل کنید. البته آنها هم دو دسته بودند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود اکنون که در حضور خود من به من میگویند هذیان میگوید، بعد از من چه خواهند گفت؟ احتمال دارد صد ریشسفید بیاورند که بگویند بارها دیده بودیم که پیغمبر گاهی حرفهایی میزد. در آن صورت اصل نبوت به خطر میافتاد. وقتی صد نفر شاهد درست کنند که بله ما دیده بودیم پیغمبر یک وقتهایی یک چیزهایی میگفت و حرفهایش حسابکتاب نداشت. در آن وقت اصل نبوت زیر سوال میرفت، بنابراین پیغمبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از اصل بعدی برای اینکه اصل قبلی تخریب نشود، دست کشید. اصل توحید و نبوت و عصمت را همه قبول کردند، حالا ایشان میخواهد اصل چهارم را بگوید. وقتی بیان اصل چهارم باعث لطمه به اصل سوم میشود، پیغمبر دست کشیدند و فرمودند «بلند شوید بروید.» آنها به مقصدشان رسیدند. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) میخواستند وصیت نامه بنویسد که بعد از نوشتن آن نمیشد نوشته را کاری کرد ولی آنها نگذاشتند.