جلسه چهارشنبه 97/5/10
اگر ما به هوا و هوس خودمان عمل کنیم خدای متعال دوست ندارد. اگر مخالفت هوا و هوس خودمان را بکنیم، آن وقت ما را دوست دارد. من دلم می خواهد نگاه کنم. هوس. اگر نگاه نکردم، این نگاه نکردن شما را دوست دارد. من می خواهم یک چیزی را که مشکل دارد بخورم. وقتی نمی خورم، آن نمی خورم را دوست دارد.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

آن مقداری که آدم برای نمازش، برای دینش اهمیت قائل است، خدا هم برای حمد خواندن او اهمیت قائل است. اینکه حمد ما به جایی نمی رسد، حالا ان شاء الله که این یکی به یک جایی برسد؛ اینکه حمد ما به جایی نمی رسد، دعایمان به جایی نمی رسد، ناله مان به جایی نمی رسد، مال این است که دین مان را یک دستی، یک دستی... حالا ضمنا نماز می خوانیم. همه کارهایمان را می کنیم. نماز هم می خوانیم. این. اگرنه یک حمد. یک آقای روضه خوانی در تهران بود. روضه خوان مشهوری بود. روضه خوان خوبی بود. آدم خوبی بود. به نام حاج حشمت. عصر پدربزرگ های شما، یا پدر پدربزرگ های شما. ایشان مریض بود و در خانه افتاده بود. آن آقایی که نقل کرد گفت که من سر خیابان به مرحوم آقا شیخ مرتضی برخورد کردم. ایشان گفت که می خواهم به دیدن آقای حاج حشمت بروم. شما هم بیا با هم برویم. آن وقت هم تهران کوچک بود. این مجلس کنونی، این اطراف باغستان بود. باغ بود. در کوچه هایش جوی آب روان بود. شهر در همین حدود بود. کوچک بود. در هرصورت با هم رفتیم و در زدیم و اینها، صاحب خانه ها گفتند که مریض بیهوش است. اصلا در حال نیست. اما خب چون آقای آشیخ مرتضی آمده، ارادت داشتند و برایشان محترم بود، اجازه دادند که ایشان برای دیدن مریض شان بیاید. آن آقا گفت که من و ایشان رفتیم داخل اتاق مریض. ایشان زیر کرسی به اصطلاح امروز ما می گوییم در حالت کما بود. آقای آشیخ مرتضی فرمودند که سی و پنج تا حمد تو بخوان. سی و پنج تا حمد هم من برای ایشان می خوانم. بسم الله الرحمن الرحیم. شروع کردند به خواندن حمد. حمدهای ما که تمام شد، یعنی سی و پنج تا و سی و پنج تا، شد هفتاد تا، مریض تکان خورد و سرحال شد و گرفت نشست. گفت که الان جدم را خواب دیدم. فرمودند که آقای آشیخ مرتضی برای شما یک گلابی آورده. بلند شو گلابی را از ایشان بگیر. رسم این بود. می گفتند ایشان جایی می رفت مثلا برای مهمانی و دیدن اگر چیزی می آوردند، مثلا سیبی، چیزی، ایشان در جیبش می گذاشت برای بچه هایش که سیب و گلابی ندیده بودند می آورد. مثلا نوه هایش. حالا اینجا هم همینجور بود. قبلا ایشان یک جایی رفته بود. آن گلابی اش در جیبش بود. گلابی را دادند و آن آقا حالش خوب شد. حالا اگر بعضی یک دانه حمد هم بخوانند کافی است. بنده اوایل این مریضی پا یک کمر دردی هم بود. دیسک درد می کرد. درد می کرد. خیلی. یک جلسه خانم ها من می رفتم که مثلا چهل پنجاه تا، صدتا خانم بودند. گاهی هم تلویزیون الان هم آن جلسه را نشان می دهد. آن آقایی که آن جلسه را به پا کرده بود، خودش مثلا در تلویزیون بود. رئیس یک شبکه بود. خب مثلا این مجلس ها و درست هایی که در خانه اش اتفاق می افتاد را می گذاشت. حالا. کاری ندارم. آن خانم ها به همدیگر گفتند. آنها به آن خانم ها گفتند. تقریبا شاید همه جلسات خانم های تهران بنا شد هفتاد تا حمد بخوانند. به مرحمت خدا، به مرحمت خدا، به مرحمت خدا آن درده خوب شد. این سر جایش ماندها. یعنی بی حسی پا سر جایش ماند. اما آن درده به مرحمت خدا برطرف شد. خیلی خواندند. مثلا نمی دانم دوبار هفتاد هزارتا. ما نمی دانیم ما هفتاد هزار تا بخوانیم به جایی می رسد یا نه. این مال آن بی ریشگی است.

یک حدیث فوق العاده درمورد حضرت رضا علیه السلام. چون هنوز زیر سایه ایشان هستیم. ماه تولد ایشان است. این حدیث فوق العاده است. در مورد حضرت رضا. درمورد هیچ یک از ائمه همچین حدیثی نیامده. راوی نقل می کند که ما حضرت صادق علیه السلام را در راه مکه مشاهده کردیم. خدا ان شاء الله برای همه تان بخواهد یک حج خوب مشرف شوید. وَ نَحنُ جماعَتهٌ. ما یک جمعی بودیم. در ضمن راه که داریم می رویم به حضرت صادق علیه السلام برخورد کردیم. من به ایشان عرض کردم بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي أَنْتُمْ كُلُّكُمْ أَئِمَّةٌ مُطَهَّرُونَ. شما امامان ما امامان مطهر هستید. مطهر یعنی چه؟ مطهر. مطهر. پاک شده. یعنی معصوم. اما متاسفانه چکار کنیم. وَ اَلْمَوْتُ لاَ يَعْرَى مِنْهُ أَحَدٌ. مرگ برای همه کس نوشته شده است. شما یک فرمایشی بفرمایید. یعنی ممکن است دیگر ما نتوانیم شما را زیارت کنیم. یک فرمایشی به ما بفرمایید که من این را برای دوستانی که بعد ملاقات می کنم به عنوان تحفه ببرم. فَقالَ لِی نَعَم هَؤُلاَءِ وُلْدِي، وَ هَذَا سَيِّدُهُمْ. وَ أَشَارَ إلَی إبنِهِ مُوسی. اینهایی که، بچه هایی که - البته قاعدتا بچه نبودند- اینهایی که همراه من هستند، فرزندان من هستند. و ایشان –اشاره کرد به حضرت موسی بن جعفر- و ایشان سید آنهاست. آقای فرزندان من است. یعنی؟ یعنی امام بعد. فِیهِ عُلِّمَ اَلْحُكْمَ وَ اَلْفَهْمَ وَ اَلسَّخَاءَ وَ اَلْمَعْرِفَةَ بِمَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ اَلنَّاسُ. در دست ایشان، حالا اگر مثلا اینجوری معنا کنیم؛ در دست ایشان پرچم حکمت است. خدا به او فهم مرحمت فرموده. نه فهم عادی که همه دارند. ایشان دارد حضرت موسی بن جعفر را می گوید. و سخا. دستش هیچ وقت بسته نیست. دستش همیشه باز است. و او می داند که همه مردم احتیاجات شان چیست. وَالمَعرِفَتُ بِما یَحتاجُ النّاسُ إلَیه. هرچه مردم لازم دارند -فعلا صحبت از مسائل دین است- او می داند. چیزی از دین بر او مخفی نیست. وَ مَا اِخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ. مردم هرچه از امر دین شان نیاز دارند به او مراجعه او همه را می داند. وَ فِيهِ حُسْنُ اَلْخُلُقِ. او دارای اخلاق خوب است. حُسْنُ اَلْجَوَار با همسایگانش خوش رفتار است. وَ هُوَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. او یک بابی است از باب های به سوی خدای عزوجل. مردم از طریق او می توانند به سوی خدا بروند. و یک چیز دیگر هم ایشان دارد که از همه آن چیزهای دیگری که گفتیم بهتر است. وَ فِیهِ اُخری خَیرٌ مِن هذا کُلِهِ. آن فضیلت از همه آنچه که گفتیم بهتر است و بالاتر است. فَقالَ لَهُ أبی. حالا این سوال را ایشان کرده بود. جمع بودیم دیگر. یک جمعی بودیم. پدر من از ایشان، از امام سوال کرد وَ ما هِیَ بِأبی أنتَ و اُمّی. آن چیزی که ایشان دارد، آن فضیلتی که ایشان دارد که از همه فضایلی که گفتید بیشتر و بهتر است، آن چیست؟ قالَ یُخْرِجُ اللَهُ عَزّ وَ جَلَّ مِنْهُ غَوْثَ هَذِهِ الامَّةِ وَ غِیَاثَهَا. خدای متعال به او فرزندی خواهد داد که فریادرس این امت است. فریاد رس این امت است. وَ عِلْمَهَا وَ نُورَهَا وَ فَهْمَهَا وَ حُکْمَهَا خَیْرُ مَوْلُودٍ وَ خَیْرُ نَاشِع علم او،  نور او، فهم او و حکمت های او، او بهترین مولود است. بهترین فرزند است. و یَحْقِنُ اللَهُ بِهِ الدِّمَآءَ، خدا به برکت او خون های این امت را حفظ می کند. اگر او نباشد این امت به خون ریزی های بزرگ گرفتار خواهد شد. وَ یُصْلِحُ بِهِ ذَاتَ الْبَیْنِ. امت را اصلاح می کند. وَ یَلُمُّ بِهِ الشَّعَثَ، گرفتاری های مردم را ایشان برطرف می کند. شکافی که در این امت اتفاق می افتد ایشان برطرف می کند. یَکْسُو بِهِ الْعَارِىَ، خدای متعال به برکت او آنها که بدون لباس اند می پوشاند. گرسنه ها را سیر می کند. کسانی که ترسانند به ایشان پناه می برند و به امان می رسند. باران بر این امت به برکت او نازل می شود. ایشان بهترین نوجوان این امت و بهترین پیر این امت است. یعنی بهترین انسان این امت است. یُبَشِّرُ بِهِ عَشِیرَتَهُ قَبْلَ أَوَانِ حُلُمِهِ. قبل از اینکه ایشان بزرگ بشود بشارت های وجود ایشان به خویشاوندانش خواهد رسید. همینطور حضرت فرمود. باز هم بودها. حرف ها بود که حالا توضیح دارد نمی خواهیم عرض کنیم. می گوید بعدها من خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام رسیدم. به ایشان عرض کردم که آقا من می خواهم آن چیزی که پدر شما به من فرمود شما هم به من خبر بدهید. فرمود که کانَ أبِی عَلَیهِ السَّلام فِی زَمَنٍ لَیسَ هذا مِثلُهُ. پدرم در یک زمانی بود که الان زمان مثل آن زمان نیست. من عرض کردم که آقا هرکس به این اندک جواب شما راضی شود خدا لعنتش کند. من این دوتا کلمه شما را قبول ندارم و شما را رها نمی کنم. و بعد هم مفصل حالا در فضایل حضرت رضا علیه السلام تا این صفحه هست. من فقط یک کمی غَوْثَ هَذِهِ الامَّةِ وَ غِیَاثَهَا را برای شما توضیح می دهم. ان شاء الله اگر خدا خواست یک مقدار هم بحث های اخلاقی می کنیم. عرضم به حضورتان هارون دوتا پسر داشت. یک مامون بود، یک امین بود. و او این دونفر را بعد از خودش قرار داده بود. اول امین حکومت کند و خلافت کند بعد مامون. از آنها قول گرفته بود. قسم گرفته بود. مثلا بزرگان امت آمده بودند عهدنامه اینها را امضا کرده بودند. این عهدنامه را برده بودند در مکه آویزان کرده بودند که این دوتا برادر با همدیگر مخالفت نکنند. البته این در کتاب های تاریخ آمده است که یک وقتی یکی از بزرگان آمده بود پیش هارون. احتمالا مثلا معلم بچه هایشان بود. خب بچه های من را چجوری دیدی؟ آقا خیلی خوب اند. استعداد خیلی خوب. خوب درس می خوانند و چه و چه. گریه کرد. چرا گریه می کنی؟ [چیزی] گفت که خیلی عجیب است. گفت که علما از اوصیاء از انبیاء به من خبر داده اند که این دو نفر با هم جنگ خواهند کرد. خونریزی ها خواهد شد. بین این دوتا برادری که تو می گویی به به به. چقدر خوب. چقدر خوب درس می خوانند. چقدر اخلاق شان خوب است. چقدر رفتارشان خوب است، دارند تحت نظر معلم تربیت می شوند. این علما و اوصیاء که بودند که خبرهای آینده را داده بودند؟ ایشان از حضرت موسی بن جعفر شنیده بود. حالا کاری نداریم. در هرصورت سه چهار سال این حکومت کرد و برادرش را عزل کرد. یعنی امین مامون را عزل کرد. مامون کجا بود؟ در خراسان بود. با لشکریان ایرانی دولت عباسی. دولت عباسی با کمک لشکریان ایرانی به حکومت رسیده بود. قاعدتا شنیده اید. ابومسلم خراسانی فرمانده لشکر ایران بود و با کمک او توانستند بنی امیه را بر باد فنا بدهند و به حکومت برسند. حالا مامون با لشکر ایرانی دولت عباسی در خراسان است. آن هم آنجا با لشکر عرب اطرافیان و فرماندهانش. دوتا لشکر مقابل هم قرار گرفتند. اگر طاهر ذوالیمینین را شنیده باشید، طاهر ذوالیمینین فرمانده لشکر ایران بود. لشکر امین را شکست دادند و بعد هم رفتند بغداد را محاصره کردند. مدت های مدید آدم کشته شد، آدم کشته شد، آدم کشته شد. خونریزی شد. سرانجام هم خود امین کشته شد. مامون به حکومت رسید. خب؟ مامون یک صدراعظم داشت. به اصطلاح امروز ما یک نخست وزیر داشت. به ایشان می گفتند ذو ریاستین. ذوریاستین فرمانده لشکر بود. خودش ایرانی بود. لشکر هم ایرانی بود. و تمام مسائل کشور هم تحت نظر او بود. یعنی هم کشور را ریاست می کرد هم ارتش را. می شد ذوریاستین. ذوریاستین طرحی داشت برای اینکه بنی عباس را ریشه کن کند. وضع بغداد در دوران حکومت امین و در دوران بعد از حکومت امین خیلی بد بود. امنیت ملطقا وجود نداشت. مردم بر جان و مال و ناموس خودشان امان نبودند. هی بزرگان بغداد به خلیفه نامه می نوشتند که تو خراسان را رها کن و به پایتخت که بغداد است برگرد و برای اینجا امنیت بیاور. ذوریاستین نامه ها را مخفی می کرد. هیچ یک از نامه هایی که از بغداد می آمد به دست خلیفه نمی رسید. ذو ریاستین یک برادری داشت که منجم بود. قدیم یک علم دیگری هم داشتیم به نام تنجیم. غیر از علم نجوم است. یک علمی است به نام تنجیم اینهایی که پیشگویی می کنند. در ماه فلان، فلانطور می شود. در سال فلان، فلانطور می شود. این آمد خدمت خلیفه گفت که برادر من در آن علم خودش یک خطری برای من و شما و حضرت رضا علیه السلام که ولیعهد است دیده است. آن روزی را که ایشان در علم تنجیم خودش روز خطر دیده است، من دستور دادم یک حمامی را گرم کنند. ما سه نفر به آن حمام می رویم و آنجا حجامت می کنیم. حجامت. چون ایشان دیده که ما سه نفر بین آتش و خون هستیم. برای اینکه این برطرف بشود ما حمام را کاملا تحت نظر محافظان جدی [می گذاریم] و به آنجا می رویم و یک ساعت و دو ساعت و سه ساعت در حمام می مانیم و حجامت هم می کنیم که –به اصطلاح قدیم می گفتند- این قران بگذرد. این خطر برطرف بشود. مامون به حضرت رضا علیه السلام عرض کرد که آقا این یک همچین حرفی می زند. حضرت فرمودند من که نمی روم. من که به آن حمام نمی روم. مثلا شما هم بخواهی از من بپرسی به شما هم می گویم نرو. خب؟ بنابراین ذوریاستین به تنهایی به آن حمام رفت. یک مجموعه سرباز ریخت. او را تکه تکه کردند و تمام شد. داستان ذوریاستین از بین رفت. او طرحش چه بود؟ او طرحش این بود که مامورانی که خودش.. این ماموران را مامون گرفته بود و دستور داده بود. آن مامورانی که ذوریاستین را کشتند پیش مامون آوردند. به چه مناسبت؟ چرا همچین کاری کردید؟ گفتند خب خودت دستور داده بودی. گفت که شما صدراعظم من را تکه تکه کرده اید و کشته اید به خود من هم تهمت قتل می زنید؟ همه را بکشید. مساله ذوریاستین حل شد. اینهایی که رفتند مامورهای خود مامون بودند. طبق دستور خودش رفته بودند. او در نظرش چه داشت؟ او درنظر داشت که مامورهایی که خودش می فرستد و آماده می کند بیایند و حضرت رضا و مامون را بکشند و کار دولت بنی عباس تمام بشود و خودش به ریاست برسد. و دین اسلام را به دین مجوس بازگرداند. دیگر حکومت اسلامی نداریم. حکومت، حکومت زرتشتی است. این برطرف شد. خب اگر این حادثه اتفاق می افتاد چقدر آدم کشته می شد؟ لشکر ایرانی ذوریاستین، از آن طرف ها لشکر های مسلمان و عرب سراسر عالم اسلام قتل و خونریزی می شد. اینجا اگر یادتان باشد فرمود که خون ها را خدا به برکت او حفظ می کند. خون ها را یَحْقِنُ اللَهُ بِهِ الدِّمَآءَ. خون ها را به برکت او حفظ می کند. قدم بعد. پس در قدم اول ذوریاستین کشته شد. لشکر ایرانی که تحت فرماندهی ذوریاستین بودند ریختند و کاخ مامون را محاصره کردند. شب بود. هرکدام هم یک مشعل به دست گرفته بودند. آماده بودند که مامون و کاخش را به آتش بکشند. خانه مامون، کاخ مامون به منزل حضرت رضا راه داشت. مثلا فرض کن در یک کوچه بود. یا از پشت راه داشت. مثلا. نزدیک بودند. دقت کنید. مامون آمد خدمت حضرت رضا علیه السلام. پسرعمو وضع اینجوری است. الان لشکر، مثلا ده هزار سرباز خانه و کاخ من را محاصره کرده اند. می خواهند تمام کاخ را وهرچه در کاخ است به آتش بکشند. چه شد؟ حضرت رضا علیه السلام تشریف آوردند در کاخ مامون. رفتند بالای بام کاخ. آنجا به سربازان ایرانی که آمده اند به انتقام فرمانده خودشان خلیفه را به آتش بکشند فرمود بروید. همین ها. بالای کاخ ایستاد و فرمود بروید. اینها وقتی داشتند می رفتند، زیر دست و پا می رفتند. حضرت رضا جان مامون را حفظ کرد. البته برای حفظ دولت اسلام. کشور اسلام. که اگر او کشته می شد، خونریزی قطع نمی شد. میلیون ها نفر شاید آنجا بعد از آن به خاک و خون کشیده می شدند. سربازها رفتند. مامون به سلامت ماند. درست یک ماه بعد مامون حضرت رضا را مسموم کرد. حضرت رضا کشنده خودش را، قاتل خودش را نجات داد. در داستان زندگانی حضرت زین العابدین علیه السلام مروان آمد به حضرت زین العابدین پناه آورد. مروان کیست؟ دشمن است. از بنی امیه است. دشمن است. دشمن به حضرت زین العابدین پناه برد. حضرت پناهش داد. او برای زن و بچه خودش می ترسید. همه خانواده، همه زنان و بچه های خاندان بنی امیه را حضرت زین العابدین در پناه گرفت و به باغات بیرون از مدنیه خودش برده بود. باغاتی که برایتان عرض کردم امیرالمومنین دانه دانه درخت هایش را کاشته بود. چاه آبش را درآورده بود. برایش آب درست کرده بود. آنجاها باغ شده بود. حضرت تمام زنان خاندان بنی امیه را به باغ های خودش فرستاد و در تحت پناه خودش نگاه داشت. مادامی که مردم مدینه علیه دولت بنی امیه شورش کرده بودند اینها در معرض خطر بودند، اینها در پناه حضرت زین العابدین بودند. اما کشنده خودش را که پناه نداده بود. حضرت رضا علیه السلام کشنده خودش را. عرض کردم یک ماه. فقط یک ماه فاصله افتاد که حضرت را دعوت کرد. می دانید حضرت صبح زود به منزل مامون آمد. آنجا با انار مسموم، مسموم شد. یک ماه بعد. ایشان در میان ائمه نظیر ندارد. کسی به ایشان پناه ببرد، اگر کسی پناه ببرد، اگر کسی پناه ببرد. اگر کسی پناه ببرد.

هفته پیش این آیه را خواندیم. وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِي رَوْضَاتِ الْجَنَّاتِ لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ [آیه 22 سوره شوری]. کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح کرده اند، در باغ های بهشت جای دارند. در باغ های بهشت جای دارند. باغ هایی که یک ذره از زمین آنها را ما بدون گل و سبزی نخواهیم دید. برای آنها در آن بهشت، لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ. هرچه بخواهند. هرچه اراده کنند. هرچه اراده کنند برایشان فراهم است. بعد فرمود اینکه اینها همه چیز دارند، همه چیز دارند، هرچه بخواهند دارند، بعد فرمود این عِنْدَ رَبِّهِمْ. اینها در تحت لطف الهی و همسایه خدا هستند. این همسایگی خدا را یک وقت های دیگری عرض کرده ایم. حالا دیگر عرض نمی کنیم. رد می شویم. باشد برای بعد. َلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ. فضل بزرگ خدا این است. و این آن چیزی است که همه شما را به آن دعوت کرده اند. همه شما می توانید از این فضل کبیر برخوردار شوید. همه شما می توانید از این فضل کبیر برخوردار شوید. ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ این آن نعمتی است که خدای تبارک و  تعالی به بندگان خودش که ایمان آورده اند و عمل صالح کرده اند، بشارت داده است. اینجا را به شما بشارت داده است. یک همچین جایگاهی. نه بهشت را. ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ. می گویند یک سی سال، چهل سال، دندان روی جگر بگذارید. این اول می خواستم یک جمله عرض کنم. اگر خدا کسی را، بنده ای را دوست داشته باشد، ببنید اگر خدا بنده ای را دوست داشته باشد، او را به اینجا می رساند. چکار کنیم که خدا ما را دوست داشته باشد؟ یک کلمه است. ببینید اگر ما به هوا و هوس خودمان عمل کنیم خدای متعال دوست ندارد. اگر مخالفت هوا و هوس خودمان را بکنیم، آن وقت ما را دوست دارد. من دلم می خواهد نگاه کنم. هوس. اگر نگاه نکردم، این نگاه نکردن شما را دوست دارد. من می خواهم یک چیزی را که مشکل دارد بخورم. وقتی نمی خورم، آن نمی خورم را دوست دارد. اینها می شود یک مجموعه. اگر مجموعه عمر من بشود آن چیزهایی که خدا دوست دارد، مجموعه عمر من بشود آن چیزهایی که خدا دوست دارد، نگاه من، سخن من، شنیدن من، گفتن من، خوردن من، خوابیدن من. همه ازنوعی باشد که خدا دوست دارد. آن وقت خدا آن بنده را دوست خواهد داشت. اگر خدا آن بنده را دوست خواهد داشت به اینجا می رسد که وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِي رَوْضَاتِ الْجَنَّاتِ لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ آنها هرچه را بخواهند. اینجا هرچه را که خودش آن را دوست داشته است و خدا آن را دوست نداشته است، کنار گذاشته بود. آنچه که خدا دوست داشت عمل کرده بود. ثمره اش این است که در بهشت هرچه دوست دارد. هرچه بخواهد. ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ. بعد فرمودند من یک راه به شما نشان می دهم. قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا من از این زحماتی که برای شما کشیدم که هفته پیش یک مقداری عرض کردیم، اجری نمی خواهم. فقط می خواهم به جای اجر زحمات من ذوی القربی من را دوست داشته باشید. إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى بعد گفتند آقا این یک برکتی دارد. اگر شما عمل کنید. عرض کردیم مودت دوستی عملی است. اگر شما به ذوی القربی پیامبر دوستی عملی داشته باشید، این دوستی خاصیتش این است که هر روز زیادتر می شود. به جایی می رسد که شما دیگر خودت را یادت می رود. دیگر خودت را یادت می رود.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای