أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
در گذشته یک بحثی در رابطه با حیات طیبه عرض کردیم. یکی از اهداف زندگانی آدمیان این است که به حیات طیبه برسند. الان همه ما زنده هستیم دیگر. این زندگی را به ما داده اند. خب یک روز هم می گیرند. اگر حیات طیبه را تحصیل کردید، دیگر تحصیل خودتان است. با کار کردن خودت به حیات طیبه می رسی. اگر آن را تحصیل کردی، دیگر کسی آن را از تو نمی گیرد. یک مطلب بالاتر هم وجود دارد که بعد می گویم. رسیدن به حیات طیبه راهی ندارد جز اینکه خود انسان باید یک کاری کند. این را هم بدانید که امکان دستیابی به حیات طیبه جز از طریق کار کردن و زحمت کشیدن وجود ندارد. خود نام حیات طیبه هم زیباست. حیات طیبه یعنی زندگی پاکیزه. در حیات کنونی مان، ما روی زمین هستیم. خدای متعال کجاست؟ مثلا بفرمایید بالای عرش است. خدا که بالای عرش نیست. خدا همه جا هست. اما ما از خدا دوریم. اگر آدم بتواند زندگی اش را آنطور که خدای متعال برنامه داده است، عمل کند به خدا نزدیک می شود. نزدیک شدن به خدا یعنی همان رسیدن به حیات طیبه. ببینید اگر به این عبارت بگوییم بهتر است. در مناجات شعبانیه اصطلاح مَعدن العَظـَمَة به کار برده شده. به معدن عظمت نزدیک می شوی. یا در آیه 10 سوره مبارکه فاطر می فرماید: مَن كانَ يُريدُ العِزَّةَ هر کس عزت می خواهد، نزد خداست. عزت یعنی یک سربلندی ای که هیچ وقت چیزی این سر را خم نمی کند. این آدم هیچ وقت خار نمی شود. هیچ چیز او را خار نمی کند. عزت یعنی چنین چیزی. معدن عزت کجاست؟ نزد خداست. چه عرض کردیم؟ معدن عظمت نزد خداست. معدن قدرت نزد خداست. معدن ثروت نزد خداست. منظور هر نوع ثروتی است نه فقط پول. خب. اگر آدم به آنجا برسد دیگر به این پول ها و قدرت های عادی احتیاج دارد؟ به اینها می خندد. حیات طیبه قدم دوم است. قدم سوم حیات با عزت است. حیات با عظمت. خب. راهش از کجا می رود؟ راهش اینجاست: حضرت صادق علیه السلام فرمود خدای متعال با حضرت موسی مناجات می فرمود. حضرت موسی کلیم الله بود دیگر. خدا با ایشان سخن می گفت. ایشان به کوه طور می رفت و آنجا با خدای متعال سخن می گفت. حالا ما نمی دانیم یعنی چه. ای کاش بدانیم. در آن مناجات ها خدای متعال فرمود یا موسی ما تـَقـَرَّبَ إلیَّ المُتـَقـَرّبون بـِمِثل الوَرَع عَن مَحارمی هرکس می خواهد به آن حیات طیبه و با عظمت برسد، هرکس می خواهد به عزت برسد، هرکس می خواهد به قدرت لایزال و ثروت بی نهایت برسد، هرکس می خواهد، باید به من نزدیک شود و چیزی مثل پرهیز از گناه او را به من نزدیک نمی کند. چیزی به مانند ترک گناه او را به آن حیات طیبه نمی رساند. این قدم اول است. بدون این ترک، نمی شود. شما یادتان نمی آید. قدیم ها وقتی مریض نزد طبیب می رفت در مرحله اول دستور پرهیز داشت. حالا می گویند سرماخوردگی پرهیز ندارد. آن زمان پرهیز داشت. در هرصورت بعضی از مریضی ها پرهیز دارد. اول دستور پرهیز می داد. آقا این پرهیز اولین قدم برای رسیدن به حیات طیبه است. ما تـَقـَرَّبَ إلیَّ المُتـَقـَرّبون بـِمِثل الوَرَع عَن مَحارمی بعد می فرمایند اگر شما به همین اندازه برسی و قدم اول را طی کنی، این قدم اول هم کم چیزی نیست. دیروز برای دوستان یک حدیثی خواندیم. آنجا فرمودند که روز قیامت یک منادی از طرف خدای متعال برای اولین بار ندا می کند که أينَ أهلُ الصَّبر؟اولین منادی الهی که ندا می کند این سوال را می پرسد. اهل صبر کجایند؟ یک عده ای از میان جمعیت خلایق روز حشر که نمی دانیم چند میلیارد هستند برمی خیزند و می گویند ما اهل صبر هستیم. آن فرشتگان از آنها می پرسند به چه دلیل شما می گویید که اهل صبر هستید؟ می گویند صَبَّرنا أنفـُسَنا عَلی طاعَةِ الله و صَبَّرناها عَن مَعصِیَتِهِ ما یک کاری می کردیم که خودمان را وادار می کردیم. اولش که آدم نمی تواند از چیزهایی که دلش می خواهد دست بکشد. اول زحمت دارد. بنابراین ما خودمان را برای ترک گناه به صبر وادار می کردیم. خودمان را وادار می کردیم. گویی جنگ می کردیم. من اوقاتم از یک کسی خیلی تلخ است. اسرارش را هم می دانم. درجه بدترش این است که فرد هرچه دلش می خواهد راجع به دشمنش می گوید. تهمت هم می زند. خب این خیلی بدتر است. اما یک درجه دیگرش این است که من درموردش یک چیزهایی را می دانم. می توانم این طرف و آن طرف بنشینم و بگویم. دروغ هم نگفتم. خب این غیبت است دیگر. غیبت این است که شما یک مساله واقعی را بگویید. اگر واقعی نباشد که می شود تهمت و گناهش اصلا اندازه ندارد. خب من باید با خودم بجنگم. او دشمن است و هرچه هم خواسته پشت سر من گفته. من شنیدم که او چه گفته. گاهی بعضی ثواب می کنند و می گویند آن آقا اینگونه گفته. نامش چیست؟ سخن چینی. چه لزومی دارد؟ گناه بسیار بزرگی هم هست که آدم از این طرف و آن طرف خبر ببرد. حالا کاری نداریم. در هر صورت من به یک دلیل مطلع شدم و دلم هم از حرف ها و کارهای او بسیار خون است. چکار کنم آقا؟ اینجا باید خودم را نگاه دارم. این نگاه داشتن وسیله تقرب است. بنا بود امروز یک مطلبی عرض کنم. یک پرانتز باز می کنم تا حواس شما جمع باشد که کجا بودیم و مطلب از دست نرود. آن دوستمان گفت یکی از دوستان به اینجا یا فرض کنید هرجایی می رفته و بعد از دو سال گفته ما که به جایی نرسیدیم و چیزی گیرمان نیامد. ما رفتیم. آدم به اینجا می آید، می خواهد چه چیزی گیرش بیاید؟ اگر من به اینجا می آیم در درجه اول مسائل شرعی ام را یاد می گیرم. کم است؟ من می توانستم شصت سال وضو بگیرم و همه باطل باشد. حالا که وضوی صحیح را یاد گرفتم، صحیح وضو می گیرم. این کم چیزی نیست. من نماز صحیح خواندم. اینجا مسائل نماز صحیح را یاد گرفتم. کم چیزی است؟ آن دوستمان گفت در یک مجمع عمومی در یک دِهی فاتحه خوانی بود و همه جمع بودند. من بلندگو را گرفتم و یک مساله گفتم. بعد یک آقایی حدود هفتاد ساله آمد و گفت آقا من هفتاد سال غسل کردم اما باطل بوده. پس اگر آدم مساله یاد بگیرد، کم چیزی یاد نگرفته. اگر نمازش را یاد گرفت کم چیزی یاد نگرفته. ببینید فقط یک مساله را از شما می گذرند. آن چه مساله ای است؟ گفتند اگر شما حمد و سوره و اذکارت را طوری خواندی که فکر می کردی درست است، ایراد ندارد. یک کسی همین طوری یک چیزی خوانده و هیچ چیزی هم نمی دانسته. آن که هیچ. اما یک کسی یک طوری می خوانده که فکر می کرده درست است. بعد معلوم می شود نادرست بوده. از این می گذرند. ایرادی ندارد و لزومی ندارد نمازهایش را قضا کند. همین یک دانه مساله. اگر من هیچ وقت مساله نخوانده ام و حمد و سوره را یاد نگرفته ام و یک چیزی از پدر و مادر دیده بودم و به همان عمل می کنم، ممکن است اشتباه باشد. آنهایی که نماز نمی خوانند که هیچ. خیلی از مردم نماز خوان کشور ما اینگونه نماز می خوانند. نماز پدر و مادری می خوانند. بنابراین اگر من به اینجا آمدم و مساله های واجب و حرام و نماز و روزه را یاد گرفتم کم چیزی نیست. یک حرف دیگر. آقا شما هرچقدر زحمت بکشید، همان مقدار بهره می گیرید. ما معمولا زندگی می کنیم و زندگی مان معمولی است. خیلی مرد باشیم از گناه پرهیز می کنیم. خب اگر از گناه پرهیز کنیم هم چیز کمی نیست. پرهیز از گناه چیز کمی نیست. من یاد گرفته ام غیبت نکنم و نمی کنم. آقا انقدر خوب است که اندازه ندارد. ما هیچ کار علاوه ای نمی کنیم. نماز می خوانیم و روزه می گیریم و فرضا گناه هم نمی کنیم. شما همین زندگی معمولی که انجام می دهی، بدون گناه باشد، این خیلی بارک الله دارد اما آدم با این اندازه سلمان نمی شود. اینکه من چیزی گیرم نیامد، این چیزی یعنی چه؟ یک کلام استادانه شیطان رفیقمان است. این را شیطان گفته. ببینید من دو سال در راه صحیح بودم. بالاتر نبودم. اما در راه صحیح بودم. مال مردم را نمی بردم. آبروی مردم را نمی بردم. سرم در لاک خودم بود و کارم را می کردم و وظایفم را انجام می دادم. این چیز کمی نیست. همه اینهایی که گفتند ما خودمان را وادار به صبر می کردیم و وقتی نوبت واجبات خدا می رسید، سعی می کردیم دقیقا واجبات خدا را انجام دهیم، نمازمان را صحیح و اول وقت بخوانیم و به وقتش روزه مان را بگیریم و خمس مان را بدهیم و در عمرمان یک بار حج برویم. خب اینها واجباتِ اطاعت خداست. اگر من اینها را انجام دادم بعد چه می شود؟ فرمودند راه اینها را باز کنید. اینها بی حساب به بهشت بروند. خب چیز کمی نیست. اگر این دو سالِ شما، شصت سال می شد، خیلی عظیم است. کم چیزی نیست. پس آن سخن قطعا حرف شیطان است. حالا این حرف هایی که می زنیم برای یک قدم بالاتر است. عرض کردیم قدم اولش چه بود؟ حیات طیبه. برای اینکه به حیات طیبه برسیم. در بخش دوم آن حدیث حیات طیبه را می گفتند. در همین بخش اول هم می گفتند اینها بی حساب به بهشت می روند. وقتی شما هیچ گناهی ندارید دیگر چرا حساب و کتاب کنند؟ هیچی. بفرمایید بهشت. وقتی پاکی. وقتی سینه ات را باز می کنند می بینند در آن یک دانه دروغ نیست. خب بفرمایید بهشت. بی حساب به بهشت بروید. خب. بعد فرمودند اینجا هم همان است. ﻓﺈﻧـّﯽ اُﺑﻴﺤُﻬُﻢ ﺟَﻨـّﺎﺕِ ﻋَﺪﻥ ﻻ اُﺷـﺮﻙَ ﻣَﻌَﻬُﻢ أﺣَﺪ من برای اینها که از محارم و گناهان پرهیز می کنند باغهايي ميدهم كه هيچكس ديگري با آنها در اين نعمت شريك نيست. شیطان هم در مورد گناهان یک کاری با ما می کند. ما را می ترساند. می گوید وای. تو می خواهی یک عمر دروغ نگویی؟ مگر می شود؟ یا گناهان دیگر. مثلا تو می خواهی یک عمر به نامحرم نگاه نکنی؟ مگر می شود؟ انقدر بزرگ می کند. نه. هیچ طوری نیست. کاملا شدنی است. هرکاری که شدنی بوده گفته اند. نشدنی را گذاشته اند برای آن کسانی که مرد هستند. ما تـَقـَرَّبَ إلیَّ المُتـَقـَرّبون بـِمِثل الوَرَع عَن مَحارمی من درهای بهشت را برایشان باز می کنم. حلالتان. پاک. طیب. طاهر. بفرمایید داخل. هیچ کس را هم با شما راه نمی دهم. این اختصاصی شماست. این حرف اول.
حرف دوم: این هم همان حرف به یک زبان دیگر است. باز از حضرت صادق علیه السلام است. آنجا ایشان حرف را از خدای متعال نقل کردند و اینجا هم می فرمایند قال الله تبارک و تعالی. آنجا فرمودند خدا به حضرت موسی فرمود ولی اینجا نمی گویند به چه کسی فرمود. قال الله تبارک و تعالی: ما تـَحَبَّبَ إلـَیَّ عَبدی بنده ای به دنبال محبت من نمی گردد. خدا بعضی از بندگان را دوست می دارد. می خواهی خداوند تو را دوست داشته باشد؟ راهی بهتر از این نیست. ما تـَحَبَّبَ إلـَیَّ عَبدی بـِأحَب مِمَاافتـَرَضتُ عَلـَیه من باید کارهایی که خدا دوست دارد را انجام دهم تا خدا مرا دوست داشته باشد. نکته: کاری که خدا دوست دارد را انجام بدهم، خدا مرا دوست دارد. اول عملم را دوست دارد. ببینید فرض کنید یک نفر کافر به یک فقیر کمک کرد. قصد و غرضی هم نداشت. خدا کار او را دوست دارد. این کارش که خوب است. مثلا فرض کنید از مردم دفاع کرد و به مردم خدمت کرد و قصد و غرضی هم نداشت. این خدمت و دفاع کار خوبی است. خدا این کار را دوست دارد. اما آدمش را دوست ندارد. اما اگر آدم کارهایی که خدا دوست دارد را انجام دهد، تبدیل می شود به اینکه خدای متعال خود آدم را دوست دارد. حرف این است. ما تـَحَبَّبَ این آدم می خواهد مورد محبت خدا قرار بگیرد. چکار کند تا خدا او را دوست بدارد؟ واجباتت را انجام بده. .. اگر من نمازم را اول وقت بخوانم نتیجه اش چه می شود؟ آن آدمی که گفت دو سال هیچ چیز نشد، اگر طی این مدت نمازش را اول وقت خوانده باشد و روزه اش را صحیح گرفته باشد و خمسش را داده باشد و گناهان را هم ترک کرده باشد، ثمره می دهد. ممکن است با دو سال به نتیجه نرسد اما شروع و مقدمات است دیگر. شما اگر بخواهی یک مهندس درجه یک شوی باید دوازده سال دبستان و دبیرستان بخوانی و بعد شش، سال هشت سال کار دانشگاهی کنی. چقدر می شود؟ بیست سال طول می کشد. اگر بخواهی یک دکتر متخصص درجه اول شوی باید بیست چهار پنج سال درس بخوانی. دو سال؟ در دو سال آدم الف ب را یاد می گیرد. ما تـَحَبَّبَ إلـَیَّ عَبدی بـِأحَب مِمَاافتـَرَضتُ عَلـَیه بنده من هیچ چیزی بهتر از واجبات نمی آورد که من بخواهم او را دوست داشته باشم. آقا اگر واجبات را بیاوری می توانی بنده محبوب خدا شوی. کم است آقا؟ خیلی عظیم است. بنده محبوب خدا. فقط همین. چیز دیگری هم نگفتیم. قدیم ها که می خواستند مثال بزنند می گفتند لازم نیست ریاضت بکشی و روزی یک دانه بادام بخوری. نه. نمی خواهد روزی یک بادام بخوری. فقط واجباتت را انجام بده. مگر در طول یک روز آدم چند تا واجب دارد؟ اما آن یکی یک کمی سخت شده. در این شهر دارد از در و دیوار گناه می ریزد. آقا این که دارد از در و دیوار این شهر گناه می ریزد، طبیعی نیست. شاید در هیچ شهری در عالم به این اندازه گناه نریخته باشد.
اگر در خاطرتان باشد عرض کردیم مرثیه خوانی حضرت اباعبدالله یک عبادت بزرگ است. یک عبادت درجه اول است. نماز اول وقت یک عبادت درجه اول است. این دو عبادت درجه اول با همدیگر کمی تداخل پیدا کردند. حالا چند دقیقه این عبادت درجه اول را انجام می دهیم و بعد هم به عبادت درجه اول دوم می رسیم. نماز اول وقت و مرثیه خوانی حضرت ابا عبدالله هر دو عبادت درجه اول هستند. فقط دلتان اینجا باشد. استاد ما می فرمود لازم نیست گریه کنی. این روضه را گوش بده. همین که گوش می دهی، همراه هستی و به مجلس امام حسین می آیی و در ثواب عظیم مرثیه خوانی شریک می شوی.