أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
ببینید هرچیزی یک علتی دارد. اگر نماز صبح من اول وقت شد، اول وقت بیدار شدم و توانستم نماز صبحم را اول وقت بخوانم، این یک علتی دارد. اگر خدایی نکرده خوابم برد و نماز صبحم قضا شد، این هم یک علتی دارد دیگر. حالا. اینکه من گرفتار یک گناهم، یک علت دارد دیگر. اگر من گرفتار یک گناهم و هرچه می جنگم از پسش برنمی آیم، یک علتی دارد. اگر گاهی یک گناهی از من سر می زند، این هم یک علتی دارد. آن که گناهش اعتیاد شده، گناهش یک اعتیاد شده و اصلا از پسش برنمی آید. مانند حالت اعتیاد. کسی که به سیگار اعتیاد دارد، زورش نمی رسد این سیگار را کنار بگذارد. وقتی نیم ساعت از سیگار قبلش گذشت. بعضی هم که اصلا پیوسته. می گویند از این آتش به آن آتش. سیگار بعدش را با آتش قبلی روشن می کند. مثلا. اسم این را اعتیاد می گذاریم. وقتی که وقتش می رسد، یک چیزی در درونش همینطور فشار می آورد. آدم از پس آن برنمی آید. خب علت این گناهی که من الان دارم می کنم، همان چیزی است که در درون من است. آن چیست؟ اگر من با قوت و شجاعت می توانم امر به معروف و نهی از منکر کنم، می توانم نمازهایم را اول وقت بخوانم، پیگیر نمازهایم را اول وقت بخوانم، پیگیر نمازم را اول وقت بخوانم، اینها یک دلیلی دارد. ببینید ما اینها را به یک دلیل اصلی و اساسی برمی گردانیم. اگر یادتان باشد، مکرر هم عرض کردیم. هر گناهی را به یک بی ایمانی و یک سستی در ایمان و یک خلل در ایمان باز می گردانیم. ایمان رکن اساسی شخصیت آدمی است. این رکن اساسی شخصیت، یک جاییش فرو ریخته. یک جاییش ترک برداشته. مثل این دیوار و این ستون که یک جاییش ترک برداشته. یک ترک برداشته. اگر ترک برنداشته بود، گاهی و گاهی و گاهی گناه از من سر نمی زد. اگر تبدیل به اعتیاد شده، یک جایی یک ستون فرو ریخته. یک کسی است که هیچ باکی ندارد. هرجور گناه پیش بیاید. حالا به صدتایش معتاد است و هرچیز تازه ای که هم که پیش بیاید. این معلوم می شود یک فروریختگی خیلی اساسی دارد. ما آن را معنا می کنیم به اینکه اصلا در اصل ایمانش حرف است. آیا ایمان دارد یا ندارد. نمی شود آدم اینطور آزادانه و با شجاعت و با جسارت بتواند هر گناهی را انجام بدهد. این ناگزیر یک فروریختگی اساسی دارد. اصلا گویی این ایمانش دیگر ستونی ندارد. حالا ان شاء الله که در جمع ما چنین کسی نیست. اما در هرصورت یک چنین بی باکی در گناه به یک کمبود اساسی در ایمان برمی گردد. حالا هرجایی که من در عمل به پرهیز از گناه مشکل دارم، به یک [مشکلی در ایمانم] بازمی گردد. اگر یادتان باشد، ماها در محیط های مسلمانی و دینی متولد شده ایم دیگر. یعنی بچه مسلمان هستیم. بچه مسلمان ناگزیر... البته خانواده های قدیمی اینگونه بودند. در خانواده های جدید حتی این هم مشکل پیدا کرده. مظاهر ایمانی تقریبا در خانواده ها ... نمی دانم. مثلا فرض کنید وقتی پدر اصلا نماز نمی خواند بچه اش چه می خواهد بشود؟ حالا فرض مان این است که یک خانواده مذهبی متدین هستند. اینها اهل نماز و روزه اند و همه شرایط را عمل می کنند. این شخص، این جوان و این نوجوان در این خانواده رشد کرده. پس یک چیزی از اصل دینی درونش هست. آنطور که در روایات گفته اند این اصل دینی این است که در قلبش یک سفیدی هست. یعنی یک ایمان اولیه ای در قلبش هست. روایت می گوید که اگر گناه کرد، یک نقطه سیاهی در این سفیدی اصلی ایجاد می شود. اگر بعد توبه کرد و ناراحت شد و با خود فکر کرد که این چه کاری بود من کردم و همینطور مدتی فکر کرد و غصه خورد که این یک نوعی از توبه است. بعد هم تصمیم می گیرد که مراقبت کند. با خود می گوید چرا اینطوری شد؟ این که بنا می کند مراقبت کند و از آنچه کرده پشیمان می شود، نامش توبه است. این توبه آن سیاهی را برطرف می کند. اگر متاسفانه این نبود و خیلی متاثر نشد و چیزی برایش پیش نیامد، حالا یک گناهی کرد و رد شد و رفت، فردا هم اگر پیش بیاید، ممکن است باز تکرار کند. اینجا می فرماید که این نقطه سیاه، به یک نقطه سیاه بعدی و به یک نقطه سیاه بعدی و بعدی تبدیل می شود. ادامه پیدا می کند تا اینکه خدایی نکرده خدایی نکرده،... البته این به زودی اتفاق نمی افتد. اما گاهی اگر شخص خیلی جسور باشد، ممکن است زود هم اتفاق بیفتد. دوستان ما نقل کردند. من نمی دانم خودم با همچین آدمی برخورد کرده ام یا نه. می گفت دیگر همه چیز برای من... دیگر هیچ چیز نمانده. هیچ گناهی نمانده که من نکرده باشم. حالا چطور ممکن است که این آدم بعد به فکر توبه بیفتد؟ نمی دانیم. حالا آن یک بحثی است. قاعدتا این آدم اصلا به فکر توبه و به فکر هیچ چیز نمی افتد. همین راهی که می رود. اما یک چیزی هست. این به یک خستگی می رسد. خستگی از گناه. هیچ چیز تازه ای برایش وجود ندارد. همه چیز را تجربه کرده. صد بار تجربه کرده. دیگر هیچ چیزی برایش... عرض می کنیم اگر آن حد وسط را در نظر بگیریم که گناه گاه و بیگاه برایش پیش می آید، می خواهیم بگوییم باز برای این هم یک مشکل جدی وجود دارد. یک مشکل جدی در ساختمان شخصیت و ایمانش وجود دارد. این امروز گناه می کند و بعد هم پشیمان می شود و باز پس فردا پیش می آید و باز نمی تواند و دومرتبه گرفتار می شود. بعد هم فرض کنید که باز توبه می کند و باز گرفتار می شود. یا آدمی که گاهی، گاهی [گناه برایش پیش می آید.] اگر گاهی باشد هم عرض کردیم که این هم نشانه یک ترک در آن ساختمان و در آن ستون هست. اگر هیچ گناهی برایش پیش نمی آید، معلوم می شود ساختمان ایمانی اش درست است. نمی شود ساختمان ایمانی آدم درست باشد و ایمانش نقصی نداشته باشد، [ولی گناه کند.] حداقل ها. حداقل ایمانی دارد که آن ایمان درست است. ببینید این ساختمان می تواند صد طبقه باشد، می تواند یک طبقه باشد. یک طبقه درست، یا ده طبقه درست. خب این یک طبقه درست را دارد. حداقل که یک طبقه از ایمان باشد، این یک طبقه را دارد. عرض کردیم که اگر ایمان درست باشد، دیگر هیچ مشکلی پیش نمی آید. یعنی آدم در برابر هیچ گناهی نمی لغزد. هیچ امتحان گناهی او را نمی لغزاند. حالا گناه هرچه می خواهد باشد. ببینید گناه هرچه می خواهد باشد. بدترین از هر نوعی و سخت ترین از هرنوعی باشد، وقتی ایمان یک حداقل لازمی داشته باشد، آدم نمی لغزد. یادتان باشد این مثال را عرض می کردم. صد هزار تومان بگذارند روی میزش یا یک میلیون بگذارند یا ده میلیون بگذارند. صدتا سکه بگذارند. فرقی نمی کند. وقتی این حرام است، رشوه است، برایش فرقی نمی کند. یک ذره یا صدتا. نمی لغزد. مثلا آن زیبایی که در برابرش هست، هرجور می خواهد باشد. هرجورها. هرجور. فرقی نمی کند. ما باید این حداقل را بدست بیاوریم. حداقل است. حداقل لازم. اگر به این حداقل لازم نرسیم، ممکن است عبور ما از این عالم به آن عالم به مشکل برخورد کند. آنجا نتوانیم به سلامت عبور کنیم. این خطر هست. نتوانیم به سلامت عبور کنیم. حالا آن فرضی که گاهی پیش می آید. اگر در خاطرتان باشد، باز این را عرض می کردیم که اگر این گاهی که پیش می آید را جبران کند، جدی جبران کند، خب باز ممکن است به آن بی خطری برسد. اگر جدی جبران کند. اگر پیش می آید، ولو گاه بگاه پیش می آید، اما نمی شود او نسبت به همان که گاه به گاه پیش می آید، کاری نکند. نمی شود. ایمان به آدم اجازه نمی دهد که آدم کاری نکند. اگر چیزی پیش آمد، کاری نکند. پشیمانی نداشته باشد. ایمان اجازه نمی دهد که برای حل مشکل خودش نکوشد. خب. این یک عرض بود که عرض کردیم که اگر گناهی پیش آمد، این یک ریشه دارد و ریشه اش در بی ایمانی است. یک چیز دیگر می خواهیم عرض کنیم. ببینید همه گناهان، هر گناهی، یک ریشه صفاتی و خلقی دارد. آدم یک خلقی دارد. خلقش مشکل دارد. در آن خلق، اخلاقش مشکل دارد که گناه می کند. مثلا حالا مثال می زنیم. غضب بر او غلبه دارد. لذا گاهی که یک حادثه پیش می آید، یک طوری ناراحت می شود که از او یک گناهی سر می زند و یک مرتبه یک حرف بد می زند. یک حرکت بد می کند. ریشه این در غضب است و غضب هم یک صفت بد آدمی است. ولی حالا باز برمی گردانیم و یک حرف اصلی تر می زنیم. حالا اینجا عرض کردیم که هر گناهی به یک صفت بد برمی گردد. یا هر عمل خوبی به یک صفت خوب برمی گردد و ریشه اش در یک صفت خوب است. هر عمل بدی ریشه اش در یک صفت بد است. حالا یک قدم عقب تر برویم. آدمی یک ریشه های فکری دارد. در واقع به عبارت دیگر ما یک بینش داریم. یک بینش. اگر بینش آدم صحیح است، اگر بینش آدم صحیح است، ناگزیر در برابر خطای خودش، خطایی که در صفاتش وجود دارد و اشکالی که در صفات و اخلاقش وجود دارد و اشکالی که در عملش وجود دارد مقابله می کند. من می فهمم این عملی که انجام دادم از کجا ریشه گرفته و آن ریشه اش چطور ریشه نادرستی است و این عمل چطور نادرست است. من این را می دانم. می دانم، پس با خودم می جنگم. ببینید باز به این عبارت عرض کنم. نمی شود آدم کاری کند و فلسفه آن کار را نداشته باشد. اگر به راحتی به نامحرم نگاه می کنم، یک ریشه فکری دارم. یک ریشه صفتی دارم. یک ریشه ایمانی دارم. یک ریشه فکری. ایمان اگر درست باشد، آن ساختمان فکری آدم را هم درست کرده. یعنی من فکرا می دانم که نباید یک کاری را بکنم. آن وقت انگیزه های قوی عملی را هم دارم. فکرش را دارم. انگیزه عملی اش را دارم. عملش را انجام می دهم یا مثلا انجام نمی دهم. پس هرکاری آدم می کند، فلسفه اش را دارد. ببینید، حالا مثلا این تجربه وجود دارد. آنهایی که دزدی می کنند، زمینه فکری شان این است که مثلا فرض کن اینها مال شان را از راه نامشروع بدست آورده اند. ما هربلایی سر مال اینها بیاوریم اشکالی ندارد. مثلا عرض می کنم. یک چنین چیزی و یک همچین زمینه فکری ای دارند. بعد آن زمینه فکری به آن ایمانی که ندارد علاوه می شود و بعد به آن صفت بدی که دارد علاوه می شود و مجموعا تبدیل به عمل می شود. بنابراین اولا آدم باید آن ریشه های فکری اش را تصحیح کند. یکی از اثرات امثال این جلسات این است که آن ریشه های فکری را تصحیح کند. آدم اینجا می فهمد که من به هیچ دلیلی نمی توانم دروغ بگویم. به هیچ دلیلی نمی توانم به مال مردم دست بزنم. به هیچ دلیلی. مثلا. اگر این را داشته باشم خیلی فرق می کند با اینکه من اصلا فکر نداشته باشم و خود بی فکری یک نتیجه به بار می آورد. یا فکر نادرست داشته باشم که فکر نادرست، عمل نادرست به بار می آورد. پس در مرحله اول آدم باید بینشش را تصحیح کند. به اصطلاح جهان بینی می گویند. آدم باید جهان بینی اش را تصحیح کند. بعد آن انگیزه ها را در خودش ایجاد کند. انگیزه برای خوبی یا انگیزه برای مقابله با بدی. نام آن انگیزه که یک نیروی عملی در من ایجاد می کند، ایمان و اراده است. ایمان. حالا باید ببینیم آن را از چه راهی بدست بیاوریم که اگر آن درست شود، هم فکر من درست می شود هم عمل من درست می شود. ایمان را چکار کنیم؟ خب ما می گوییم که ایمان از طریق عمل برای آدمی درست می شود. ایمان از طریق عمل درست می شود. ایمان با کتاب خواندن درست نمی شود. از طریق عمل درست می شود. صفات خوب از طریق تکرار عمل درست می شود. صفت بد از طریق تکرار عمل درست می شود و صفت خوب هم از طریق تکرار عمل درست می شود. خب این هم که باز به عمل برمی گردد. من می خواهم عملم را درست کنم، به این بازمی گردد که صفات من باید درست شود. ایمانم درست شود. صفات و ایمان هم از طریق تکرار اعمال خوب درست می شود. از مقابله با اعمال بد و مبارزه با اعمال بد درست می شود. از تکرار اعمال خوب درست می شود. ایمان از طریق تکرار عمل خوب و مبارزه با اعمال بد درست می شود. اینجا یک اصل دیگر داریم که این است که انسان تنها موجودی است که می تواند علیه همه خواسته ها و نیروهای درونی خودش بایستد. اگر در حیوانات یکی از این حالت ها و یکی از این انگیزه ها درست شود مثل اینکه فرض کنید گربه آمده سر حوض. حالا دیگر در خانه های شما حوض نیست و نمی دانید. سابقا در خانه ها حوض بود و در حوض هم ماهی می انداختند. گربه می آمد کنار حوض می نشست و منتظر بود ماهی یک کمی بالا بیاید. هیچ دلیلی وجود نداشت که این ماهی را صید نکند. الا اینکه یک نیروی دیگری از نوع اینکه مثلا ببیند صاحب خانه آمد و مثلا یک چوب هم دستش است. مثلا. یک ترس دیگر. یک میل و یک ترس. قوت آن ترس از آن میل بیشتر است و او فرار می کند. ببینید باز آن هم از همان عوامل درونی و انگیزه هاست. ترس است. میل است. وگرنه مخالفت نمی کند. اما آدمیزاد می تواند بر سر یک سفره بنشیند و چون می داند که خدا راضی نیست که او یک ذره از این سفره استفاده کند، با اینکه نهایت گرسنگی را هم دارد، یک ذره دست نزند. این تنها در توان آدمی است. آدمی توان مقابله و مبارزه با خودش را دارد. حالا اینجا ما می گوییم که انگیزه ها همه من را به سوی گناه می کشاند. هیچ مانع و مشکلی هم وجود ندارد. من در برابر این گناه عادت دارم و بنابراین هیچ نیروی مقابلی ندارم. فقط یک کسی آمده و نشسته با من صحبت کرده و عقل من قانع شده. همان بینش و جهان بینی. عقل من قانع شده که نباید این گناه را بکنم. اگر عقل من یک اندک قوتی داشته باشد، من را در برابر این نیروهای درونی که به سوی گناه می کشاند، قدرت می بخشد. عرض کردم تنها انسان است که می تواند به فرمان عقل با تمام نیروها و انگیزه های درونی خودش بجنگد. اگر به این عقل بها بدهد، تکرارش تبدیل به یک نیرو و انگیزه ای در برابر آن انگیزه های دیگر می شود. در مرتبه اول هیچ انگیزه ای وجود نداشت. فقط قدرت عقلش می گفت این کار را نکن. اما اگر تکرار کرد، تبدیل به یک انگیزه می شود. عقل هست و یک انگیزه هم هست. آن طرف قوت می گیرد و راحت تر می تواند گناه را ترک کند. لذا آدم بار دوم راحت تر از بار اول می تواند گناه را ترک کند. بار سوم راحت تر می تواند. همانطور که اگر خدایی نکرده گناه کرد، اگر بار اول یک ذره دغدغه و مشکل داشته باشد، بار دوم راحت تر آن گناه را می کند. در هر دو طرفش با تکرار راحت تر می شود. این را از ما می خواهند که به این قوت عقلانی و به فرمان عقل خودت در برابر هوا و هوست بایستی. می توانی. البته عوامل دیگری هم کمک می کند که مثلا من چکار کنم و چکار کنم و چکار کنم که این کارها به آن جانب عقلانی قوت می بخشد. مثلا این بود که من خدمت تان عرض می کردم و مکرر هم خدمت تان گفتیم و آن این است که آدم نمازش را درست بخواند. اگر آدم نمازش را درست بخواند، کمک می کند. اگر نمازش را درست بخواند، کمک می کند. اگر نمازش را اول وقت بخواند، کمک می کند. نماز از جنس آن چیزها نیست. اما کمک می کند. وقتی که من هستم و آن گناه، و هیچ دلیلی برای ترک آن گناه وجود ندارد و فقط عقل من می گوید این کار درست نیست، اگر من درست نماز خوانده باشم، آن نماز به عقل من کمک می کند که بتوانم در برابر گناه بایستم. بحث بعدمان هم به خاطر کوتاهی وقت مان فعلا رفت تا ببینیم خدا چه زمان فرصت می دهد و توفیق می دهد.