أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
می گوید «در سال شصت و سه فرماندار مدینه جوان و نپخته بود و یک عده ای از بزرگان اهل مدینه،» از فرزندان اصحاب و شاید بعضی ها هم اصحاب پیغمبر که پاکدامن بودند و آدم های درستی بودند را به شام دعوت کردند که خدمت حضرت خلیفه بروند و مثلا مرحمت ها و مهربانی های ایشان را ببینند و نظرشان نسبت به خلیفه عوض شود. حالا اینها رفتند و برگشتند. آن وقت این آقایان بعد که آمدند، ریاست شان به عهده عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه بود که مردم با ایشان بیعت کردند و علیه یزید قیام کردند. اگر یادتان باشد عرض کردم که اولین وظیفه ای که امام حسین علیه السلام داشتند مقابله با بدعت خود یزید بود. خود یزید یک بدعت بود. چرا چون فاسق ترین فاسفان روزگار بر جایگاه پیغمبر نشسته بود. باید با این جنگید. باید ریشه این را کند. اگر توانستی. اگر نتوانستی، به اصطلاح امروز باید او را افشا کنی تا مردم عالم بفهمند و بدانند. بله. «بعث إلى یزید منها وفداً فیهم عبد اللّه بن حنظلة الغسیل الأنصاری،» و می گوید که و که و که. «فقدموا على یزید، فأكرمهم وأحسن إلیهم، و عظّم جوائزهم، ثمّ انصرفوا من عنده و قدموا المدینه. کلهم إلاّ المنذر بن الزبیر، فإنّه قدم إلى عبید اللّه بن زیاد بالبصرة، وكان یزید قد أجازه بمائة ألف درهم.» أجازه یعنی چه؟ جایزه داده بود. صدهزار درهم به او جایزه داده بود. «فلما قدم اولئک نفر الوفد المدینه فاقاموا فیهم فأظهروا شتم یزید، وعتبه،» عتبه که فرماندار است. «وقالوا: انا قدمنا من عند رجل لیس له دین، یشرب الخمر، و یعزف بتنابیر.» تنبور. «و یضرب عنده الغیان.» رقاصگان و آوازده خوانان نزد او تار و تنبور می زنند و می رقصند. «و یلعب بکلاب.» با سگ ها بازی می کند. «و یسامر الخراب و الفتیان.» با آدم های بد و جوانان فاسق و فاجر مثل خودش شب مسامره دارد. مسامره یعنی شب نشینی. دور هم می نشینند. می گویند و می خندند و همان کارهای... «وإنّا نشهدكم أنّا قد خلعناه.» ما شما مردم را شاهد می گیریم که ما او را خلع کردیم. «فتابعهم الناس» مردم هم با آنها همراهی کردند. و بعد هم با عبدالله بن حنظله بیعت کردند. بعد هم آن منذر بن زبیر را می گوید که رفیق عبید الله بود و بر عبید الله وارد شد. خبر مردم مدینه به یزید رسیده بود. او به عبیدالله نامه نوشت که این منذر را هم بگیرید و نگذارید. عبیدالله هم به خاطر اینکه پدرش با او رفیق بود، یواشکی به او گفت که شما یک طوری برو و من می گویم که هنوز نامه نرسیده بود. و بعد از اینکه این از نزد من رفت نامه شما به دست من رسید. که من به شما لطمه ای وارد نکنم. از باب رفاقت قدیم پدری و اینها. بعد هم این هم به مدینه آمد و این هم همین حرف ها را زد. ایشان هم می گوید «ان یزید والله لقد اجازنی بمائه الف درهم. انه لا یمنعنی ماصنع الی ان اخبرکم خبره و اصدقکم عنه. والله انه لیشرب الخمر. انه لیسکر.» مست می شود. «حتی یدع الصلاه و عابه بمثل ما عابه به اصحابه.» همان مشکلاتی که دوستان و همراهانش درمورد یزید گفته بودند برای مردم گفت. من هم شاهد هستم. همه اینهایی که رفقای من گفتند را من هم بودم و دیدم. این مست است. اینجوری و اینجوری است. و عجیب است که یزید به چندین نفر برای رفتن به مدینه و آرام کردن مردم مدینه پیشنهاد کرد. یکی عبید الله بن زیاد بود. «کتب یزید الی ابن مرجانه.» عبید الله. «عن اغز ابن الزبیر.» برو با مردم مدینه بجنگ. «فقال لا اجمعهما للفاسق ابدا.» جمله معلوم است؟ «لا اجمعهما للفاسق ابدا.» حالا وقتی که با امام حسین می جنگید، امام حسین بدترین آدم های روزگار بود و یزید بهترین بود. حالا یک سال گذشته. «عن اغز ابن الزبیر فقال لا اجمعهما للفاسق ابدا. اقتل ابن بنت رسول الله.» آن روز اصلا همچین حرفی نیست. «و اغزوا البیت.» بعد هم بروند به خانه خدا و خانه خدا را خراب کنند. مامور بعدی این را انجام داد. خب حالا آن که می خواستم نشد. اما... سخن در باب مفاسد یزید بن معاویه را که اگر یادتان باشد خواندیم. حرف این بود که یزید اولین بار است، اولین بار است که چنین وضعی را در عالم اسلام ایجاد کرده. خلفای قبل همه ظواهر را مراعات می کردند. این می شود یک بدعت تازه. باید با این بدعت جنگید. باید مقابله کرد. « فللعالم ان یظهر علمه. اذا ظهرت البدع.» اگر بدعت ها در عالم اسلام ظاهر شد، فللعالم ان یظهر علمه. اینها را خواندیم. حرف مسعودی را خواندیم. بلازری را خواندیم. بله؟ چه کسی یادش است؟ بعد هم ابن کثیر را خواندیم. شما باید با این لغت ها آشنا شوید. چون در آینده به دردتان خواهد خورد. ابن کثیر یک تاریخی دارد به نام البدایه و النهایه که تقریبا تاریخ وهابی هاست. وهابی ها وقتی می خواهند به یک تاریخ استناد کنند، به ایشان استناد می کنند. این هم تا توانسته حرف های گذشتگان را پوشانده و حذف کرده و خلاصه کرده. امام اینها در تاریخ طبری است. این هم این امامت را قبول می کند. اما هرجا که لازم می داند حذف می کند و خلاصه می کند و حتی حرف را عوض می کند. این را هم برایتان عرض کردیم. بعد گفتیم سپس در جای دیگری به تفضیل بیشتر سخن می گوید. البته سخن را یک کمی شل می کند و به صورت قیل می گوید. «در نقل ها آمده است که یزید به موسیقی و شرب خمر و آوازه خوانی و شکار و استفاده از غلام بچگان و کنیزکان آوازه خوان،» مثلا فرض کن آن غلام بچگان بنشینند کف بزنند و آنها هم مثلا ... «و سگان شکاری و به جنگ انداختن میان حیوانات شاخ دار، خرس ها و میمون ها شهرت داشته است. یک روزی از خواب برنمی خاست مگر اینکه مست و خمار بود.» شب انقدر شراب خورده بود که صبح که از خواب برمی خاست هنوز مست بود. «میمون بازی می کرد و این کار یکی از لذت های بزرگ او بود.» میمون بازی. روی الاغ و اسب سوار می کرد و لباس خیلی قیمتی تنشان می کرد و یک طوری روی اسب می بستند و بعد بین این اسب ها مسابقه قرار می داد که کدام میمون در این مسابقه برنده می شود. «آنها را بر روی اسب ها می بستند و به تاخت می آوردند و گاه به بوزینگان و غلامان لباس های زربفت می پوشاندند. آنها را به مسابقه وا می داشت. اگر یک میمونی می مرد بر آن اندوهگین می شد.» که دارد که ایشان یک میمون خاصی داشت که خلاصه در مرگ او عزادار شد. از بالای اسب افتاد و مثلا مرد دیگر. ایشان هم لباس مشکی پوشید و... «بزرگان مدینه در سال بعد از واقعه کربلا به شام رفتند.» همان هایی که عبارت هایش را خواندیم. «فرماندار مدینه آنها را براي دلداری به شام گسیل کرده بود. این گروه که بسیاری از بزرگان شهر مدینه را در جمع خویش جای داده بود، در شام مورد اکرام بسیار یزید قرار گرفت. عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه مهم ترین شخصیت این جمع بود. یزید به عبدالله صد هزار درهم و به هر یک از بزرگان دیگر هم همین مقدار عطا کرد.» مثلا این چند تا از پسرانش را هم همراهش برده بود و مثلا به آنها ده هزار درهم داد. به خودش صدهزار درهم داد. «اما هنگامی که این جمع به مدینه بازگشتند،» خاطرتان هست که عقیل آمده بود از امیرالمومنین [پول بگیرد.] گفت آقا من خیلی گرفتارم. زن و بچه، قرض. یک مقداری بیشتر به من بدهید. اینها هم سلطنت می کردند دیگر. «می گفتند ما از نزد مردی می آییم که دین ندارد. شراب می نوشد. تنبور می زند. کنیزکان نزد او موسیقی می نوازند. سگ بازی می کنند. با فرومایگان و غلامان به صحبت می نشیند. شاهد باشید که ما او را از خلافت خلع کردیم. عبدالله گفت من اگر جز خودم و فرزندانم را در اختیار نداشته باشم،» من باشم و بچه هایم. من علیه یزید قیام می کنم. «علیه یزید قیام خواهم کرد. من می ترسم از آسمان سنگ ببارد.» از بس که فساد و فضاحت هست. منذر بن زبیر که آنجا هم بود و یکی از بزرگان این جمع بود. «او هم با مردم سخن گفت. به خدای سوگند یزید به من یک صد هزار درهم عطیه داده است. اما این کار او مانع از آن نیست که من خبر وی را با شما به راستی درمیان نگذارم. به خدای سوگند که او شراب می نوشد و چندان مست می شود که نماز را وامی گذارد. مورخان اضافه می کنند داستان فسق و فجور و شراب و شکار یزید سابقه ای دراز داشت و تنها مربوط به دوران حکومت او نبود بلکه سال ها قبل حتی پیش تر از آن روزها که پدرش مترصد آن بود که یزید را به عنوان جانشین خود به مردم معرفی کند» قبل از اینکه به عنوان جانشین معرفی بشود، آن وقت غرق شراب و کباب بود. «این بی بند و باری ها و فسق و فجورها وجود داشت و یکی از اولین مشکلات بیعت مردم با یزید همین خلاف کاری ها و بدنامی های او بود. تا آنجا که وقتی معاویه به کارگزاران خود در بلاد مختلف فرمان داده بود که از مردم برای یزید بیعت بگیرند با مخالفت بخشی از ماموران بزرگ خودش» با مخالفت استانداران خودش روبه رو شد. «حتی بر طبق نقل طبری در همین زمینه یکی از استانداران برای معاویه نوشته و دیگری گفته بود.» یکی نامه نوشته بود و یکی به خودش گفته بود. «در این کار عجله نکنید. باز بنا بر آنچه در تاریخ یعقوبی آمده است، زیاد بن ابیح استاندار بصره» زیاد استاندار درجه اول معاویه است و مثلا او را به عنوان برادر [مطرح کرده] «در برابر پیشنهاد معاویه به او نوشت وقتی مردم را به بیعت یزید دعوت می کنیم، به ما چه خواهند گفت؟ او با سگ ها و میمون ها بازی می کند. لباس های رنگارنگ می پوشد. پیوسته شراب می نوشد و با ساز و آواز زندگی می کند. در حالیکه هنوز حسین بن علی علیه السلام و عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر» اینها فرزندان بزرگان صحابه هستند و خودشان هم مردان بزرگی هستند و در میان مردم هستند. من چه بگویم وقتی اینها وجود دارند. «ولی اگر چنین نیتی در سر داری به او امر کن سالی، یا دو سالی به اخلاق» حداقل یک سال، دو سال خودش را جمع و جور کند. «به اخلاق اینها درآید. شاید ما بتوانیم امر را بر مردم مشتبه کنیم.» اینها را دقت می کنید؟ «لذا با توجه به این همه فسق و فجور و مفاسد اخلاقی که آشکار و علن بود و همه می دانستند این چنین خلافتی در تمام دوران حیات اسلام تا آن روز بی سابقه بود. و این اولین باری بود که کسی بر مسند خلافت رسول خدا صلي الله علیه و آله می نشست که چنین اهل پرده دری و بی بند و باری و فسق و فجور بود. امام به این مشکل اشاره کرده و فرموده بود « یزید رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمه معلن بالفسق.» حضرت به مروان گفت. «یزید مردی گناهکار، شرابخوار، کشنده انسان های بی گناه، صاحب گناهان و فسق آشکار است.» من چطور با یک همچین کسی بیعت کنم؟ تو می گویی من با این بیعت کنم. این اینجوری است. من چطور بیعت کنم؟ این یک وجه، دقت کنید؛ یک وجه بسیار مهم از مقابله حضرت حسین علیه السلام با یزید است. یزید، وجودش و خلافتش یک بدعت است. امکان ندارد امام با او بیعت کند. «با توجه به این مقدمات حکومت و خلافت یزید یک بدعت بود و امام نباید به هیچ وجه به این بیعت و بدعت تن می داد و این قانون اسلام است که علمای امت در برابر بدعت ها مسئول هستند. وظیفه آنها در برابر بدعت ها این است که یا با آن مقابله کرده و آن را از بین ببرند.» اگر توانستند. «یا نادرستی و بدعت بودن آن را برملا کنند. در آن زمان هیچ کس همچون حضرت حسین وظیفه و اهلیت مقابله با این ناروایی عظیم دینی و این بدعت بی سابقه و تازه را نداشت.» هیچ کس همانند حضرت حسین. همه شخصیت های بزرگ زیر سایه عظمت حضرت حسین مخفی بودند. عبدالله بن عباس هم بود. عبدالله بن حسین هم بود. اما هیچ کس... شخصیت اجتماعی را می گویم ها. نه شخصیت واقعی امامت. شخصیت اجتماعی هیچ کس به اندازه حضرت حسین نیست. «امام بنابر این وظیفه به مقابله با این بدعت قد علم کرده و همت گماشته بود. در واقع هدف از بیعت نکردن امام با یزید اعلام،» دقت کنید. «اعلام عدم مشروعیت و اسلامی نبودن حکومت یزید بود.» دقت کنید. امام حسین هیچ کار در برابر یزید نکرد مگر، مگر؟ بیعت نکردن. مقابله یعنی بیعت نکردن. «امام بنابراین وظیفه به مقابله با این بدعت قد علم کرده و همت گماشته بود. در واقع هدف از بیعت نکردن امام با یزید،» هدف از بیعت نکردن؛ اعلام عدم مشروعیت و اسلامی نبودن و نادرستی و بدعت بودن حکومت یزید بود. «امام با این کار می خواست فریاد برآورد و اعلام کند که حکومت یزید غیر قانونی و غیر اسلامی است. اگر برای امام مقدور و میسور بود که حکومت یزید را براندازد،» باید این کار را بکند. «باید این کار را می کرد. و اگر این کار میسور نبود باید با بیعت نکردن که به معنای اعلام جهانی مشروعیت نداشتن خلافت یزید بود، یا هر وسیله دیگری او را رسوا کند و بعد بکوشد تا خبر» این هم هست. «و بعد بکوشد تا خبر این رسوایی را به عالم برساند.» که خداوند کمک کرد و به عالم رسید. «و به همگان بفهماند که این حکومت یک حکومت غیر قانونی و نامشروع است. امام راه دیگری در پیش نداشت.» یا کسانی را داشت، مثلا چه کسانی؟ مگر اهل کوفه اظهار نکردند؟ هجده هزار نفر بیعت کردند. اگر امام این هجده هزار نفر را داشت، با آن ریشه حکومت یزید را برمی کند. درست. اگر همین هجده هزار نفر با امام و بیعت شان وفا می کردند، امام می توانست همه کار بکند و ریشه حکومت بنی امیه را براندازد. خب. اما وقتی نداشت و نشد، نشد دیگر؛ وقتی خبر شهادت حضرت مسلم رسید، تمام شد. ایشان به سایر رفقا هم فرمود که ما می خواستیم به کوفه برویم و این جریان بود اما الان دیگر نیست. لذا آن کسانی که از کاروان امام حسین جدا شدند، آنجا جدا شدند نه شب عاشورا. شب عاشورا کسی جدا نشده. «و به همگان بفهماند که این حکومت یک حکومت غیر قانونی و نامشروع است. امام راه دیگری در پیش نداشت. تنها در صورت بیعت نکردن به وظیفه خویش که مخالفت و مقابله با بدعت ها هست، عمل کرده بود. اگرچه تاریخ گذشته خلافت بر این معنا گواهی می داد که بیعت نکردن با خلیفه، هرکه باشد؛ بسیار گران تمام خواهد شد. چنان که خلفای پیشین به جز امیرالمومنین،» امیرالمومنین با کسانی که با ایشان بیعت نکردند هیچ کاری نداشت. سعد بن ابی وقاص بیعت نکرد. سر جایش بود. اسامه بن زید بیعت نکرد. پنج نفر بیعت نکردند. «چنان که خلفای پیشین به جز امیرالمومنین با کسانی که به بیعت آنها تن نداده بودند، بی گذشت رفتار کرده بودند.» من یک کمی عبارت را سبک نوشتم. یعنی همه را کشته بودند. هرکس بیعت نکرده، کشته بودند. «ولی راه دیگری وجود نداشت.» کشته می شوم. خب بشوم. بچه هایم را هم می کشند. خب بکشند. زن و فرزندان مان را اسیر می کنند. خب بکنند. من یک کاری را نباید بکنم و آن بیعت است. من بیعت نمی کنم من را می کشند. خب بکشند. فرزندانم و دوستان و یاران و برادرانم، همه را می کشند. بکشند. زن و فرزندانم را اسیر می کنند. بکنند. من باید با این بدعت مقابله کنم. به هر قیمتی. دقت کنید. به هر قیمتی. مقابله با بدعت به هر قیمتی. شما تحریر الوسیله را نگاه کنید. امام عین همین فتوا می دهد. لزوم هم ندارد اثر بکند. اصلا می گویند لزوم ندارد اثر بکند. در امر به معروف می گویند احتمال اثر باشد. نه اینجا احتمال اثر هم لازم ندارد. تو باید در برابر بدعت فریاد بزنی. کاری است که امام حسین کرده. «با کسانی که به بیعت با آنان تن نداده بودند بی گذشت رفتار کرده بودند. ولی راه دیگری وجود نداشت و وظیفه چنین اقتضا می کرد. بنابراین چون راه منحصر بود ابراز این مخالفت امری واجب و لازم بود و امکان هیچ گونه تخلفی وجود نداشت. امام برای تمام عواقب ناگوار رفتار خویش آماده بود. قتل عام همه بستگان و همراهان و اسارت همه زنان و فرزندان را بر خود هموار کرده بود.» دیگر باشد.